فیلم Nobody محصول سال ۲۰۲۱ فیلمی در ژانر مهیج و اکشن به کارگردانی ایلیا نایشولر و داستانی اثر درک کولستاد، نویسندهی سه گانه جان ویک، است. بازیگران اصلی این فیلم باب اُدِنکِرک (Bob Odenkirk)، بابی نیلسن و کریستوفر لوید هستند. با وجود تبلیغات زیاد و جذاب «هیچکس» فیلمی نیست که بتواند انتظارات ما را برآورده کند.
در فیلم Nobody باب ادنکرک در نقش هاچ منسل، کهنهسربازی بازنشسته، همان کاراکتر تکراری و تیپیک اکشنهای گیشهای، خصوصا سری اول جان ویک است با این تفاوت که اینبار در انتخاب بازیگر کمی خوش ذوقی شده و ادنکرک – حتما نقشآفرینیهای او در سریالهای Breaking Bad و Better Call Saul را به خاطر دارید – نیز توانسته از پس چالشهای اجرای یک نقش اکشن در آستانه ۶۰ سالگی بر بیاید. درک کولستاد نویسندهی فیلم، انگار که دلش خواسته جان ویک را بازسازی کند. همان کلیشههای اکشنسازی و همان دشمنان قسم خوردهی قدیمی. جان ویک او اینبار البته خانواده دارد و تنها نیست.
کلیشه و شعار از سر و روی فیلم Nobody میبارد. هاچ منسل (با بازی باب ادنکرک) که بازنشستهی یک سازمان مخفی است و هنوز سعی در مخفی کردن هویت خودش دارد. بر اثر یک سهلانگاری دو دزد وارد خانهی او میشوند و ماجرا شروع میشود. هرچه نویسنده و کارگردان سعی کردهاند تا فیلم «هیچکس» متفاوت از آثار مشابه اینچنینی، که تعدادشان کم هم نیست، قرار بگیرد اما همین تلاششان آنقدر غیر زیرکانه و مبتدیانه است که عملا فیلم را به قهقرا برده. تلاش برای زدن برچسب کارمندی بر سینهی هاچ و تک افتادگی و رابطهی سرد با خانواده در چند پلان دم دستی و مثلا با نمایی از بالای تخت دو نفره که بالشهایی حائل بین زن و مرد هستند یا تدوینی تند و سریع برای نمایش روزمرگیهای زندگی هاچ، اتفاق میافتند. تلاش بیشتری برای اهراز هویت شخصیتها و چرایی سرد بودن رابطهشان ثبت نشده. تنها نکتهی فرمی را میتوان انتخاب لباس سه عضو دیگر خانواده یعنی مادر، دختر و پسر دید که رنگهایی روشن و بر خلاف پالت رنگی شخصیت هاچ بر تن میکنند و در فضاهای پر نورتری قرار دارند که انگار آنها در جهان دیگری هستند و هاچ در جهانی دیگر.
درک کولستاد نویسندهی فیلم، انگار که دلش خواسته جان ویک را بازسازی کند. همان کلیشههای اکشنسازی و همان دشمنان قسم خوردهی قدیمی. جان ویکِ او اینبار البته خانواده دارد و تنها نیست
درست که زندگی حقیقی ما پر از تصادفات و گاهی بدشانسیهای عجیب و غریبی است که باورشان سخت است اما منطق سینما اینگونه نیست. نه منطق سینما که اصلا داستان اینگونه کار نمیکند. داستان مجموعهای از روابط علت و معلولی که هر یک وجودشان وابسته به دیگری است و حذف هر کدام به کل ساختار لطمه وارد میکند. از همان وارد شدن دزدان به خانه منسلها تا جست و جوی هاچ برای یافتن آنها در سکانسی به غایت شعاری – اینکه نوزاد خانواده دزد دچار نوعی مشکل تنفسی بود – و مشتهای او به دیوار و سپس سوار بر اتوبوس شدن و دعوا و درگیری داخل آن، همگی حاصل تصادفات بیمنطقی است که نمیتواند داستان باشد.
فیلم Nobody از همان ابتدا از مسیر یک قصهگویی ساختارمند خارج میشود. کمی جلوتر تردید میکند که شاید قصه نیازی به پیرنگ و شخصیت پردازی نیز داشته باشد. کارمند بودن قهرمان داستان و رابطهی هاچ با خانوادهاش اندک تلاشی برای روشن کردن زوایای غیر واضح شخصیت او است. فیلمساز اما پس از آزمون و خطای اولیه، سعی میکند به روش کلاسیک و سنتی فیلمسازی خود برگردد. اینجا مسئلهی علاقه به خانواده به شخصیت هاچ اضافه میشود. همسر، دختر و پسری که خط قرمزهای او هستند. علاقه به خانواده و دشمنی قدرتمند و البته روس، بازماندههای نسل طلایی اکشن سازی در هالیوود هستند که حتی همین حالا هم میتوان روی حضور آنها در هر اکشن ساخت کشور آمریکا حساب زیادی باز کرد.
قهرمان سازی در سینمای آمریکا دیگر در خلال پیرنگ و داستان رخ نمیدهد. این چیزها در حاشیه هستند و هدف فیلم فقط این است که نشان دهد قاتل یا قهرمانش، چگونه از مهلکه جان سالم به در میبرد و بس
دقیقا پس از سکانس حمله به خانهی منسلها همان خرده پیرنگی که در قصهی فیلم وجود داشت نیز از بین رفت و تمام تلاش فیلمساز منتهی به ساخت صحنههای زد وخورد و هیجانانگیز و خشن بعدی میشود. درگیریهایی که هرچند به شکوه فیلم افزودند اما دلنشینی اکشنهایی چون جیمز باند یا حتی سهگانهی جان ویک را ندارند. این مشکل تماما به خاطر شخصیت است. در فیلم Nobody هاچ ذرهای به شخصیتی تبدیل نمیشود که پیگیری ماجراجوییهای او گردش خون را در بدن ما تسریع کند. ما نه متوجه گذشتهی پر رمز و راز او میشویم و نه علت جدایی از همسرش یا حتی بازگشتشان به هم را درک میکنیم. تنها اطلاعاتی که ما از شخصیت او به دست میآوریم میل بیانتهای او و گروهش به دعوا و کشتن آدمهاست. اینجا یک مشکل دیگر در فیلم پدیدار میشود که جدیتر از اشکلات قبلی است. اساسا با چنین شخصیتی نمیشود همذات پنداری کرد. در تمام فیلمهای تاریخ سینما ما یا عاشق از خودگذشتگی پروتاگونیستهای تمام عیار شدیم یا دلباختهی شیادیهای آنتاگونیستها. چیزی در این میانه، نمیتواند تبدیل به شخصیتی همراهی پذیر بدل شود، نمیتواند حس ما را برانگیزد و نمیتواند قصه را جلو ببرد.
با این حال فیلم Nobody تلاش کرده تا آنچه را طرفداران این ژانر نیاز دارند را در اختیارشان بگذارد و رضایت آنها را جلب کند. همکاری باب ادنکرک و درک کولستاد با اینکه در قسمتهای اکشن ماجرا جذاب از کار درآمده اما نمیتواند به اوج و فرودی دراماتیک منجر شود. قهرمانسازی در سینمای آمریکا دیگر در خلال پیرنگ و داستان رخ نمیدهد. این چیزها در حاشیه هستند و هدف فیلم فقط این است که نشان دهد قاتل یا قهرمانش، چگونه از مهلکه جان سالم به در میبرد و بس.
از فیلم Nobody نباید توقعی بیشتر از سرگرم شدن در خلال زد و خوردهای خونآلود داشت. نشستن روی صندلی و تماشای اندک صحنههای جذاب فیلم در نبود داستانی جذاب تنها چیزی است که پس از تماشای اثر جدید خالق جان ویک، نصیبمان میشود.
- صحنههای اکشن جذاب
- ریتم تند و پر اتفاق
- داستانی تکبعدی و بدون پیچوخم
- شخصیتپردازی ضعیف
- ناتوانی در همراه کردن مخاطب با شخصیت اصلی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید