تارانتینو با ساخت نهمین فیلم سینمایی بلند خودش بالاخره توانسته به آرزوی دیرینهاش برسد. او علاقه داشته تا یک اثر با دغدغههای شخصی درباره هالیوود کارگردانی کند. با این حال آیا نهمین فیلم تارانتینو مثل دیگر آثار ریز و درشتش ارزش تماشا دارد؟
کوئنتین تارانتینو، کارگردان و هنرمند حاشیهای است که هر از گاهی یک رسانه علیه او، علم راست میکند و میخواهید این اتفاق را به حساب دشمنی با این کارگردان بگذارید یا هر چیز دیگر، کوئنتین تارانتینو به اصول و مبانی پایهای سینما اشراف صد در صدی دارد اما او چند سالی است که میخواهد پای خودش را فراتر از حد خودش برده و با یک گام رو به جلو، صنعت سینما را با یک رویکرد جدید و نو به مخاطب نشان بدهد. روزی روزگاری در هالیوود میخواسته انتقادی باشد بر صنعت سینما در دوره طلایی هالیوود اما بیشتر تبدیل شده به یک اثر الکن و بدوی که میتوان به هر عنصر این فیلم، انتقادی وارد کرد.
پیش از تشریح اجزای فیلم بهتر است ابتدا نگاهی بیندازیم به دوره طلایی هالیوود که هنرمندان و حتی شرکتهای تهیهکنندهی امریکایی چه مسیری را در پیش میگرفتند؛ چرا که اگر هیچ آگاهی یا دانشی از بازه زمانی آن دوران در دست نداشته باشید، شبهداستانی که کارگردان برای شما تعریف میکند به شدت گنگ و نامفهوم جلوه میکند. «عصر طلایی» در تاریخ سینمای امریکا به دورهای تقریبا پنجاه ساله بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ گفته میشود. پیش از سال ۱۹۲۰ میلادی، سینمای امریکا در تصرف آثار صامت بوده و انصافا هم فیلمهای کوتاه بسیار ماندگاری در سالهای ابتدایی سینمای امریکا شکل گرفت اما با گذشت زمان، پیشرفت تکنولوژی و ویژگی ناطق بودن فیلم، آثار جدیدی در ژانرهای متفاوتی مثل وسترن، موزیکال و انیمیشن جان گرفت.
ناگفته نماند که غولهای صنعت سینمای امریکا همانند شرکت پارامونت و امثال برادران وارنر در حال حاضر، با سرمایهگذاری در همان سالهای ابتدایی دوره طلایی توانستهاند به یک ثروت و سرمایه هنگفت برسند و کار و بارشان سکه شود. با این تفاسیر آیا برایتان این سوال مطرح نشده که چرا به این بازه زمانی میگویند «طلایی»؟
دلیلش تا حدودی واضح است. مردم از هر فیلم بلند و ناطقی در این بازه زمانی استقبال میکردند؛ حتی اگر فیلم مورد نظر، فاقد ارزش هنری بوده و تنها برای سرگرم ساختن مخاطب به مرحله اکران رسیده باشد. به همین علت محله هالیوود در آن برهه زمانی پر شده بود از بازیگرانِ جویای نامی که دلشان میخواسته در تاریخ به یک شهرت جاودانه برسند و در این راستا برخی از آنها مثل ارسن ولز، همفری بوگارت، مارلون براندو و آدری هپبورن به این مهم دست یافتند.
تارانتینو با در نظر گرفتن اینکه مخاطبش به صورت پیشفرض از هالیوود و دوره طلاییاش آگاهی دارد، قصهای تعریف میکند از یک بازیگر تلویزیونی به نام ریک دالتون و بدلکارش کلیف بوث که به ترتیب ایفای نقش آنها به عهده لئوناردو دیکاپریو و برد پیت واگذار شده است. ریک دالتون در فیلم تارانتینو تبدیل شده به یک شخصیت تیپ که آیینه تمام قدی است از بازیگرانِ خوشچهره و خوشاندام آن دوران که با ایفای نقش در آثار وسترن، اسم و رسمی پیدا کردهاند اما آنها از بختِ بد ماجرا، پس از مدتی برای همیشه فراموش شدند. ما در قصه «روزی روزگاری در هالیوود» بیشتر فراز و نشیبهای ریک دالتون و بدلکارش را همراهی میکنیم؛ فراز و نشیبهایی که در طول مدت ۲۰۰ دقیقه به تصویر کشیده میشود و در همین حین، داستانهایی از دیگر شخصیتها مثل شارون تیت نیز روایت میشود.
تارانتینو با در نظر گرفتن اینکه مخاطبش به صورت پیشفرض از هالیوود و دوره طلاییاش آگاهی دارد، قصهای تعریف میکند از یک بازیگر تلویزیونی به نام ریک دالتون و بدلکارش کلیف بوث
تارانتینو با فیلم «جانگو: از بند رها شده» و «هشت نفرتانگیز» ثابت کرده که یک کارگردان تنوع طلب است و خودش را در بندِ قوانین ثابت در یک ژانر محصور نمیبیند اما جالب است که «روزی روزگاری در هالیوود» خواسته یک اثر کمدی باشد؛ هر چند جنسِ این طنز، تنها به جامعه ایالات متحده امریکا تعلق دارد و کمتر کسی میتواند شوخی و انتقادِ کارگردان با رومن پولانسکی را در همان سکانسهای ابتدایی فیلم، به طور تمام و کمال درک کند. شاید واضحترین انتقاد (بخوانید توهین!) تارانتینو در سکانسی باشد که کلیف، بدلکار قصهی فیلم به راحتی هر چه تمامتر دمار از روزگار بروس لی در میآورد. یک سکانس کاملا هدفمند که به نظر من، تنها برای این موضوع در خط داستانی فیلم گنجانده شده تا جوسازیهای لازمِ همیشگی در پروژههای تارانتینو برای فروش هر چه بیشتر در گیشه، به اوج برسد.
برخلاف فضاسازیهای بسیار خوب کارگردان که مخاطب را با آن دوران بیشتر آشنا میکند، «روزی روزگاری در هالیوود» فاقد یک خط داستانی منسجم و تکاملیافته است؛ چرا که داستان با کاتهای بیشمار و مداومی که دارد، تکلیف خودش را به درستی معلوم نمیکند. پرشهای زمانی بسیار زیادی را مشاهده میکنیم که چندان به مذاق مخاطب خوش نمیآید. اگر قرار بر این بوده که به همین راحتی و به یک مرتبه پنج سال به جلو حرکت کنیم، پس چه لزومی داشته که کارگردان، با استفاده از روشهای متنوع، فضاسازی کند؟ دلیل واضحی پشت این رفتار مشخص نیست و به همین سبب خط داستانی فیلم به طرز عجیبی افزایش یافته و به تبع به ریتم اثر، ضربه بسیار مهلکی میزند. اگر فرانسیس فورد کوپولا فیلم «پدرخوانده» را در سه ساعت و خردهای به مرحله تولید رسانده، حداقل روایتی که دارد، با وجود ریتم بسیار کندش کاملا منسجم و حسابشده است. در صورتیکه تارانتینو، هم به ریتم روایت ضربه میزند و هم با جامپ کاتهایش، مجدد خودش را مجبور میکند فضاسازیها را در سکانسهای جلوتر از سر بگیرد؛ چون همانطور که در ابتدای بررسی اشاره کردیم، عصر طلایی هالیوود یک دوره تقریبا پنجاه ساله است و داستانِ روزی روزگاری در هالیوود درست در زمانی روایت میشود که در تاریخ سینما به مرحلهی گذار معروف است؛ عبور و گذری بین دو برهه مهم سینمای امریکا که توانسته در کل جهان، تاثیرش را بگذارد.
روزی روزگاری در هالیوود، اثری است پرستاره اما ستارههای این فیلم به غیر از دیکاپریو و برد پیت توان درخشیدن را در این فیلم ندارند. به عنوان مثال شخصیتپردازی مارگو رابی به درستی شکل نگرفته و مقصر این موضوع را باید به گردنِ سکانسهای جسته و گریختهاش در لابهلای قصهی نیمهجان فیلم دانست. مارگو رابی در نقش «شارون تِیت» جلوی دوربین، خودی نشان میدهد. تیت، هنرمند برجسته و خوشنام سینمای آن دوران بود؛ فردی که افتخار همکاری با آنتونی کوئین را داشته و در نهایت رومن پلانسکی را به عنوان شوهرش انتخاب کرد. ماجرا اینجاست شارون تِیت در دنیای واقعی، درست زمانی که در انتهای دوره حاملگیاش به سر میبرد، طبق گزارشهای منتشر شده با ۱۶ ضربه چاقو به قتل میرسد. متاسفانه تارانتینو نتوانسته آنگونه که باید، روی پرونده قتل شارون تیت تمرکز نشان بدهد. مثل اینکه او از تصویرسازی دقیق صحنه قتل شارون تیت واهمه داشته است.
متاسفانه (و چه بسا خوشبختانه!) تارانتینو توانِ بازیگردانی چهرههایی مثل دیکاپریو، برد پیت و صد البته آل پاچینو را نداشته و کاملا مشخص است که این سه بازیگر، خودشان به نقششان جلوی دوربین پر و بال میدهند. کما اینکه ظاهرا دیکاپریو توانسته تارانتینو را قانع کند که شخصیت ریک دالتون باید دیالوگهایش را یادش برود. آل پاچینو نیز مثل دیگر فیلمهای قبلی خود، با همان لحن و شیوهی شیوای همیشگیاش شخصیتش را به نمایش میکشد. برد پیت هم دیالوگگوییهای بداههای را برای کاراکترش خلق میکند که انصافا باعث شده از تماشای هنرنمایی برد پیت جلوی دوربین، بیشتر از سایر بازیگرهای روزی روزگاری در هالیوود به وجد بیاییم.
روزی روزگاری در هالیوود، اثری است پرستاره اما ستارههای این فیلم به غیر از دیکاپریو و برد پیت توان درخشش را در این فیلم ندارند
تارانتینو بارها اعلام کرده که حدود پنج سال روی فیلمنامه نهمین اثر خود کار کرده اما با وجود پیرنگ خوبی که روزی روزگاری در هالیوود دارد، این فیلم خوشساخت تنها متشکل از چند ویدیو کلیپ است که به هم چسبانده شده و به همین خاطر از حیث جذابیت، مخاطب را میتوان به یک فنر تشبیه کرد که کارگردان مدام او را به سمت خودش میکشد اما هر چه بیشتر زور میزند، به محض رها کردنش، مخاطب نیز از او سریع دور میشود. این رویه متناوب تا انتهای فیلم، تبدیل میشود به یک روند فرسایشی که هر مخاطبی تحملش را ندارد.
فیلم اما خوبیهای بسیار زیادی نیز دارد. از تعامل استثنایی دیکاپریو و برد پیت گرفته تا نماهای خلاقانهای که تارانتینو همچنان استادانه آن را در فیلم خود استفاده میکند، همگی باعث میشوند شما برای مدتی هم که شده از تماشای سکانسهای متعدد لذت ببرید. به خصوص یک سوم انتهایی داستان که همه چیز به رسم آثار گذشتهی تارانتینو، به یک اکشن دیوانهوار و سراسر خشونت تغییر شکل مییابد. کارگردانی که شهرتش بیشتر به خاطر به نمایش کشیدن اغراقآمیز خشونت محسوب میشود تا رعایت فرم روایی در آثارش، از تصویرسازی خشونت و حتی نشان دادن صحنههای جنسی تا حدود بهسزایی جلوگیری میکند. ظاهرا او قصد داشته مخاطبش را تا سکانسهای پایانی تشنه نگه دارد.
یکی از ویژگیهای بسیار دیدنی و قابل تامل کارگردان در استفاده از تکنیکهای مختلف فیلمبرداری است. از این قبیل تکنیکها میتوان به نمایی از بالا (اکستریم های انگل) اشاره کرد که دوربین، حالتی خدایی پیدا میکند. تارانتینو اغلب درست زمانی از این نما استفاده میکند که میخواهد مخاطب را برای چند ثانیه هم که شده، به حال خودش رها کرده تا خارج از فضای حاکم بر قصه، در مقام یک قاضی به رفتار و اتفاقات به وقوع پیوستهی فیلم فکر کند. این دسته از نماها باعث شده برای مدت کوتاهی هم که شده، مخاطب به این موضوع بیاندیشد که آیا شخصیتها و روایت قصه به شکلی عادلانه پیش میرود یا خیر. «عدالت» یکی از مفاهیمی است که تارانتینو در هر ۹ فیلم سینمایی بلند خود به صورت مستقیم و غیرمستقیم به آن پرداخته و در این اثر نیز تا حدودی به بررسی این مقوله، علاقه نشان میدهد.
فیلم Once Upon a Time in Hollywood محصول خوشساختی است اما در میان دیگر دستاوردهای سینمایی تارانتینو میتوان از این فیلم به عنوان ضعیفترین اثرش یاد کرد؛ چرا که برخلاف تبلیغات همهجانبه و گسترده، «روزی روزگاری در هالیوود» تنها به درد جامعه ایالات متحده امریکا میخورد و کمدی که دارد، برای مردم آن کشور بیشتر مقبولیت دارد تا سایر جوامع. از طرفی دیگر این اثر، شخصیترین کاردستی تارانتینو است که بیشتر دغدغههای خودش را در دنیای فیلم پیادهسازی کرده تا اینکه مسئلهای را بیان کند یا از زاویه جدید به آن بپردازد. کما اینکه نام فیلم، با الهام از آثار ماندگار سرجو لئونه، روزی روزگاری در شرق (۱۹۶۸) و روزی روزگاری در امریکا (۱۹۸۴) انتخاب شده است. لئونه یکی از محبوبترین کارگردانهای تارانتینو است که کوئنتین اعتراف کرده که برای کارگردانی هر چه بهتر آثارش، از لئونه تاثیر میگیرد.
- پیرنگ بسیار خوب فیلم
- فضاسازیهای وسواسگونه کارگردان
- ایفای نقش دیکاپریو، برد پیت و آل پاچینو
- جزئیات بسیار زیاد حاکم بر بطن ماجرا
- کشش پایین داستانی از حیث جذابیت
- مدت زمان بیش از اندازه فیلم
- پتانسیل از دست رفته شارون تیت از جنبه شخصیتپردازی و پرداخت داستانی
- جامعه هدف فیلم منحصر به جامعه غرب و کشور ایالات متحده امریکاست
- جنس کمدی تنها قابل فهم مردم محدود به غرب است
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید