فیلم Pet Sematary با آن همه هیاهوی مطبوعاتی بالاخره اکران شد اما این اثر نشان داد نباید به جنجال رسانهها اعتماد کرد.
گورستان، غبرستان، قبرستان حیوانات خانگی و هر چه که نامش است نباید مجدد ساخته میشد. نبش قبر کردن از یک اثر قدیمی چندان کار عاقلانهای نبود. جالب است که در یکی از تریلرهای رسمی فیلم Pet Sematary جمله زیبایی روی تصویر نقش بست: «گاهی اوقات بهتر است یک مُرده، همانطور مُرده باقی بماند».
معلوم نیست چه رازی درون کتاب قصههای استفن کینگ، نویسنده صاحب سبک دنیای وحشت نهفته و چه طلسمی روی آثارش اجرا شده که به غیر از چند مورد اندک، هر محصول سینمایی که با اقتباس از کتب کینگ ساخته میشود، تنها یک اثر معمولی و به دردنخور به چشم میآید و پس از مدتی از یاد میرود. فیلم Pet Sematary هم از این قاعده مستثنی نیست.
دکتر لوئیس کرید به همراه همسرش ریچل و دو فرزند کوچکش از بوستون به یک منطقه روستایی میآید تا برای مدتی از یک سری مسائل دور شوند. لوئیس در همان ابتدای ماجرا از وجود یک قبرستان مخفی حیوانات در نزدیکی جنگل خبردار شده و بنا بر یک سری از دلایل و از سر کنجکاوی در این منطقه مخوف قدم میزند. غافل از اینکه جنگل، چه خوابی برای او دیده.
فیلم تقریبا اقتباسی آزاد از ماجرای کتاب داشته و شاید همین عامل، اساسیترین ضربه را به فیلمنامه زد. ضربهای بسیار مهلک که کمتر کسی نسبت به این موضوع شکایتش را اعلام نکرده است. ورودِ خانواده کرید به یک منزل و منطقهای جدید، دست مایه اتفاقات سلسلهواری میشود اما چه بهتر بود که جریانها از همان ابتدا با عجله روایت نمیشد. ما در درجه اول باید با شخصیتها آشنا شده و در درجه بعدی خو میگرفتیم اما سکانسها به قدری بد در کنار هم چیده شدند که نه تنها هیچ شناختی نسبت به کاراکترها حاصل نشد، بلکه رفتار شخصیتها به خصوص لوئیس چندان منطقی به نظر نمیرسید. در حقیقت همین عامل «منطق» است که باعث بروز اشکالات دیگر شد. در رابطه با اشتباهات ریز و درشت فیلمنامه میتوان حتی یک کتاب نوشت اما در همین حد باید بدانیم این فیلم با فیلمنامهای که دارد بهتر بود به یک سریال تبدیل شود تا یک فیلم سینمایی بلند.
چیزی که در آثار استفن کینگ به شدت مشهود است در ظهور مسائلیست که هم فانتزی هستند و هم باورپذیر
اما چرا سریال تلویزیونی؟ شاید چون کششِ قصه به قدری نیست که در قالب یک فیلم بگنجد. لوئیس دست به کارهایی میزند که در وهله اول منطقی و در درجه دوم باورپذیر نیست. آیا میدانید چرا داستانهای استفن کینگ بسیار طرفدار دارد؟ یکی از دلایلش به تم و اتمسفر ماجراهای درون قصه برمیگردد. قبرستانی که در آن مُردهها میتوانند در کالبد خودشان دوباره به دنیا برگردند، صرفا یک جریان فانتزی نیست. احیای مردگان در همین دنیایی که شما در حال مطالعه این بررسی هستید هم میتواند رخ بدهد؛ چه بسا احضار روح و امثالهم هم جزو جریانهای امکانپذیر میتواند باشد.
چیزی که در آثار استفن کینگ به شدت مشهود است در ظهور مسائلیست که هم فانتزی هستند و هم باورپذیر. در این هیاهو، مخاطب هم هر از گاهی دلش میخواهد در قصه غرق شده و فریب بخورد. کارگردانها بیش از اندازه سعی کردهاند تا ماجرای فیلم Pet Sematary اغراقآمیز باشد. استفاده از صحنههای محدود خشونتآمیز گرفته تا بهرهبرداری از جلوههای ویژه خاص که تنها فضای جنگل را ترسناک و موهوم جلوی دوربین به مخاطب نشان بدهد.
خوشبختانه اغراقِ بیش از حد، هیچ صدمهای به ریتم و ضرب آهنگ داستانی نزده و میتوان برای مدتی سرگرم شد اما به چه قیمتی؟ به قیمت یک فیلم درجه چندم که صرفا خواسته اقتباسی سطحی از یک کتاب خوش نقش و نگار داشته باشد؟ تکنولوژی و فناوریهای جدیدِ نورپردازی در عصر حاضر باعث شده دست کارگردان در خلق نماهای خاص و منحصر به فرد کاملا باز باشد اما دو کارگردان این فیلم به قدری سکانسها را شلخته و پلخته تهیه کردند که اگر حتی برخی از سکانسها را حذف کنیم، هیچ آسیبی به پیکره فیلم وارد نمیشود.
از هر چیزی که بد بگوییم، انصافا از تیم بازیگری فیلم Pet Sematary نمیتوان ایراد فاحشی گرفت. به هر حال وجود دو کارگردان باعث شد بازیگرها از هر نظر جلوی دوربین به خوبی ظاهر شوند؛ آنها نه خیلی خشک نقششان را بازی کردند و نه خیلی احساساتی و اغراقآمیز. فقط ایراد کار سر دیالوگگوییهایی بود که گاهی اوقات اصلا نیاز به رد و بدل شدن حرفها در صحنه نبود. گاهی اوقات سکوت بهترین عامل در یک صحنه محسوب میشود اما کارگردانها در این زمینه به شدت ناشی بازی در آوردند که بخشی از این ناشیانه رفتار کردن به وجودِ یک فیلمنامه ضعیف برمیگردد.
اصلا چه لزومی داشت این قصه ترسناک و مهیج را دو نفر کارگردانی کنند؟ مگر چقدر این اثر، جریانساز بود که حتما دو فرد باید روی نماها نظر میدادند؟ شاید همین عامل «دوگانگی» باعث شد فیلم Pet Sematary از آنچه که مد نظر داشتیم ضعیفتر به تصویر کشیده شد. چرا که حد تعادل در مولفههای سبک رعایت نشد. اگر ایفای نقش بازیگرها را فاکتور بگیریم، آنچه میماند صرفا یک قصه کلیشهای است که به ابتداییترین شکل ممکن برای ما تعریف و به بدترین شیوه فنی جلوی دوربین ترسیم شد.
رمان غبرستان حیوانات خانگی پتانسیل بیشتری داشت تا به یک اثر سینمایی قویتر تبدیل شود. کما اینکه مری لمبرت در سال ۱۹۸۹ میلادی تلاش کرد فیلم قابل قبولی بسازد. در آن دوران لمبرت نتوانست اثر خودش را در یک چارچوب مشخص در ژانر وحشت تعریف کند. با اینکه استفن کینگ به شخصه در سناریونویسی این اثر دخالت داشت اما تنها برگ برنده فیلم، صرفا جنبه رواییاش بود و بس. محصول مشترکِ «کوین شِلس» و «دنیس ویدمایر» دقیقا برعکس این ماجراست. مزیت ریبوت جدید تنها نحوه روایت و ضربآهنگ خوب داستانی است و فیلم قبرستان حیوانات خانگی در سایر المانها به شدت میلنگد.
اگر دلتان لک زده برای تماشای یک فیلم ترسناک و اگر فکر میکنید فیلم Pet Sematary قادر است شما را بترساند، سخت در اشتباهید. این فیلم صرفا ساخته شده برای یک مرتبه دیدن، آن هم جهت گذراندن وقت. به همین سبب تماشای این اثر به هوادران سختپسند سبک وحشت چندان توصیه نمیشود.
- فضاسازی به نسبت خوب
- جلوههای بصری قابل قبول
- ریتم روایتی که بالاخره از شتاب میفتد و معقولانه میشود
- ایفای نقش دوستداشتنی شخصیتها
- اقتباس آزاد از رمان که تبدیل شده به یک نقطه ضعف اساسی
- روایت عجولانه در آغاز داستان
- عناصر فرمی بیشتر به یک سریال شباهت پیدا کرده تا فیلم سینمایی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید