با یک حساب سر انگشتی و یک دو دو تا چهارتای ساده میتوان فهمید که صدا و سیما دیگر از وادی تولید یک محتوای ارزنده و ارزشمند برای عموم مخاطبین دور افتاده، چه برسد به رقابت با محصولات خارجی و حتی محصولات نمایش خانگی داخلی. با این اوصاف چه کسی این وسط مقصر است؟ مردم، ماهواره، شبکههای خارجی، اینترنت آزاد یا اصلا شبکههای نمایش خانگی همچون فیلیمو و نماوا؟ به بهانهی اتمام سریالهای ماه رمضان صدا و سیمای سال ۱۴۰۰ قرار است در قالب یک یادداشت نگاهی به این موضوع بیندازیم.
همه چیز با سریال احضار شروع شد. پس از بسته شدن نافرجام و احتمالا موقتیِ سریال پایتخت دلمان را صابون زده بودیم که قرار است بالاخره یک مجموعهی تلویزیونی استاندارد و سرگرمکنندهای از شبکهی ملی ببینیم. به این خاطر که کارگردان و نویسندهی این کار کسی نبود جز علیرضا افخمی؛ همان فردی که پیشتر با سریال «او یک فرشته بود»، «پنج کیلومتر تا بهشت»، «پنج خورشید» و دیگر مجموعههایش توانسته بود خاطرات خوبی را برای ما ایرانیهای داخل کشور رقم بزند. حداقل این مجموعههای تلویزیونی مورد نظر که به طور تمام و کمال از صدا و سیما پخش میشدند میتوانست قصهای معقولانه، فارغ از جنبههای مختلفِ سیاسی و اهداف تبلیغاتی به خوردمان دهند. متاسفانه سریال احضار پخش شد اما به قدری ضعیف، سطحی و آماتورانه بود که مایوس شدیم و به حال خودمان خندیدیم که چرا بیخود و بیجهت دل به یک محصول ایرانی بسته بودیم. سوا از سریال احضار، مشکل از کجاست؟ آیا صرفا ذائقهی بینندهی ایرانی تغییر پیدا کرده یا متغیرهای دیگری در این میان مداخله میکنند که از آن بیخبر هستیم؟
پس از اینکه نگاهی مروری به سریال احضار در رسانهی سرگرمی داشتهایم، با حجمِ زیادی از نظرات تند و گزندهی دیگری روبهرو شدیم که از دید بسیاری از کاربران در سطح فضای مجازی، سریالهایی مثل احضار، یاور و سایر سریالهای صدا و سیما در ماه رمضان از کیفیت قابل قبولی برخوردار هستند و این ما هستیم که بیخود و بیجهت سختگیر شدهایم. ماجرا اینجاست که نگارندهی مطلب – که خودِ بنده بودم – سریال احضار را در مقایسه با کارنامهی افخمی مرور کردم. بین احضار و دیگر کارهای هنری این هنرمند از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. بین این همه سالها مگر چه اتفاقی افتاده که یک مجموعهی تلویزیونی در سال ۱۴۰۰ از صدا و سیما نه تکنیک را رعایت میکند، نه اصول بازیگری را و نه مبانیِ پایهای روایت یک قصهی ساده را؟
جامعهای که دیگر از انسجام فرهنگی بهره نمیبرد، قاعدتا باید به امثال سریالهای یاور و احضار بله بگوید
ضمن اینکه جامعهی ما در مقیاس کشوری به دلیل گسترش افسردگی به لمپنیسم روی آورده، اعضای جامعه دیگر کمتر تن به کسب علم و دانش تمایل نشان میدهند. به همین سبب از همان سمت که درِ کسب دانش بسته شود، از سمت دیگر درِ فرهنگسازی نیز به تدریج بسته خواهد شد. شکمِ گرسنه از فیلم و سریال چیز خاصی درک نخواهد کرد؛ چراکه اول به گرسنگی فکر میکند و بعدا به تماشای یک فیلم فاخر از کارگردانهای مطرحی نظیر مارتین اسکورسیزی، بلا تار و غیره. جامعهای که دیگر از انسجام فرهنگی بهره نمیبرد، قاعدتا باید به امثال سریالهای یاور و احضار بله بگوید. البته ظالمانه است که بخواهیم مقصر تمام و کمال را مخاطب بدانیم اما بخشی از پذیرشِ سریالهای این چنین ضعیف از شبکهی صدا و سیما به همین موضوع برمیگردد. اصلا نحوهی پدیدار شدن شبکههای نمایش خانگی یا همان VODها از همین موضوع نشات میگیرد؛ عدم انسجام فرهنگی.
پیدایش امثالِ شبکههای فیلیمو و نماوا در آیندهی نزدیک بیشتر نیز خواهد شد چون مخاطبی که صدا و سیما را پس بزند، به یک پلتفرم جدیدی برای رفع نیاز خود نیاز پیدا میکند. قصد نداریم در این یادداشت همه را با یک چوب بزنیم و سیاستهای VODها نیز عیب و نقصهایی دارد، اما هر چه باشد شبکههای نمایش خانگی در حال تلاش هستند تا مخاطبانی که از سریالهای صدا و سیما رانده شدهاند را به خود جذب کند؛ پدران، مادران و مردمانی که از دنیای اینترنت آزاد، تورنت، استرمیو و چیزهایی از این قبیل آگاهی نداشته یا در استفاده از تکنولوژی و ابزارهای مدرن واهمه دارند. بنابراین این فرض که روی کار آمدن شبکههایی همچون نماوا و فیلیمو باعث شده تا کیفیت محصولات صدا و سیما به طرز قابل توجهی کاهش پیدا کند نیز به همین راحتی رد میشود. با تمام این تفاسیر، هنوز یک چیزی این وسط حضورش به شدت حس میشود؛ گوشتکوبی که نداریم!
گوشتکوب را برای چه چیزی استفاده میکنیم؟ قاعدتا اولین چیزی که به ذهنتان میرسد یک سلاح برای از پا در آوردن دیگران نیست! گوشتکوب اسمش مشخص است؛ برای کوبیدنِ گوشت برای مصارف دیگر. حال میخواهد یک گوشتِ خام در دست داشته باشیم یا پخته. در هر صورت هدف، کمک برای دستیابی به یک هدف دیگر است؛ هدفی والاتر که به موازاتِ هدف قبلی است. به طور طبیعی اگر از گوشتکوب استفاده نکنیم، میتوان یک گوشت خام را طبخ کرده یا یک گوشتِ پخته را مصرف کرد ولی ماجرا اینجاست استفاده از گوشتکوب میتواند دو هدفِ مورد نظر را تسهیل کند. حال نقد را میتوان مساوی و برابر با گوشتکوبی دانست که مطرح کردهایم. انتقاد میتواند به یک هدفِ والاتر کمک کند و در متر و معیارِ ما، نقد به فیلمساز و سناریونویس خط میدهد که چگونه رفتار کند. به نقد است که هنوز زندهایم که اگر غیر این بود، انسان، این موجود دو پا و اشرفِ مخلوقات به شکلِ این چنینی تکامل پیدا نمیکرد.
نبودِ نقد و منتقد در اکوسیستم سینما حکایتِ همان نبودِ گوشتکوبِ داستانِ ماست. نقد، کاتالیزوری محسوب میشود که به فرایند فیلمساز برای رسیدن به هدفش کمک میکند و آن هدف چیزی نیست جز نمایش محصولِ هنریاش به طیف بیشتری از مخاطبین و سپس مقبولیتِ همان محصول توسط افراد بیشتر. اگر هنرمندی در مدیوم سینما و تلویزیون هدفش غیر از این باشد که رسما محکوم است به «سفارشی» ساختن و چه ننگی بالاتر از این از نگاه عموم مردم در گذر تاریخ؟ گفتنیها را گفتیم اما مهمترین مورد برای اصلاح فاجعههایی که از شبکههای ملی پخش میشود به زعم بنده، نقد یا همان گوشتکوبی است که این روزها کم و کمتر میشود. حرفِ نویسنده این نیست که برای همیشه باید مجموعههای صدا و سیما را کنار گذاشت. اتفاقا باید تماشا کرد، اما دربارهاش نوشت و صحبت کرد. باید راهِ ارتباطی میان فیلمساز و مخاطب شکل بگیرد؛ حال میخواهد آن مخاطب خودش اهل فن و نقد باشد یا یک مخاطب عادی.
نظر شما چیست؟ آیا سریالهای ماه رمضان صدا و سیما و حتی سریالهای شبکههای نمایش خانگی مثل سریال دراکولا و سریال سیاوش و دیگر مجموعههای در حال پخش باب میل شما هستند؟ قطعا مطالعهی دیدگاه، نقد و دیگر صحبتهایتان در زیر همین پست مایهی خوشحالی است. پس ما را از نظراتتان دریغ نکنید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید