پس از مدتها انتظار، بالاخره فصل اول سریال Ratched از شبکهی نتفلیکس پخش شد و در این بررسی قرار است نگاهی تحلیلی داشته باشیم بر این سریال جدید.
خلاصه داستان سریال Ratched با آنکه روی کاغذ مستقل به نظر میرسد، در واقع آنچنان هم یک قصهی کاملا اورجینال نیست؛ چراکه شخصیتها و خط داستانی سریال، برگرفته از رمانی به اسم «دیوانه از قفس پرید» (One Flew Over the Cuckoo’s Nest) به قلم کِن کِسی است. اگر فیلمباز باشید، احتمالا اسم رمان را قبلا شنیدهاید، به این دلیل که میلوش فورمن، کارگردان خوشذوق اهل چکاسلواکی فیلمی به همین نام با اقتباس از رمان به مرحلهی اکران رساند. تاریخ اکران فیلم دیوانه از قفس پرید با اینکه مربوط میشود به تقریبا ۵۰ سال گذشته، همچنان تماشایش به تمامی علاقهمندان به دنیای سینما و حتی تلویزیون توصیه میشود. این فیلم که توانسته پنج جایزهی اسکار ببرد، حول محور شخصیتهایی میچرخد و در این قصه، کاراکتری به اسم پرستار رچت نیز حضور دارد که لوئیز فلچر، ایفاگر نقشش بود. حال پس از گذشت این همه سال، رایان مورفی که او را بیشتر با سریال American Horror Story میشناسیم، تصمیم گرفته تا سریالی منحصرا دربارهی پرستار رچت برای مخاطبین قرن بیست و یکم خلق کند؛ مجموعهای که شبکهی نتفلیکس، ساخت دو فصل را در دستور کار قرار داده است. پرستار رچت، یکی از شخصیتهای بسیار تودار و پیچیدهی رمان دیوانه از قفس پرید محسوب میشود و به خاطر تنها شخصیتپردازی رچت هم که شده میتوان به این ماجراهای تلویزیونی به دلایلی که در ادامه خواهیم گفت دل بست.
جریان اصلی داستان سریال رچت از جایی شروع میشود که رچت قصد دارد در یک بیمارستانی به اسم لوسیا استخدام شود. البته کمی قبل از این جریان، در همان بدو افتتاحیهی سریال، رویدادی را میبینیم که رسما رایان مورفی، سبک کارگردانیاش را به مخاطبینی که هنوز او را نمیشناسند، به صورت تمام و کمال معرفی میکند. فردی به اسم ادموند تالسون، چندین فقره قتل انجام میدهد و کشیشهایی را بیدلیل میکشد. البته اگر از چند دیالوگ فاکتور بگیریم، «بیدلیل» بودن اتفاقات اولیهی داستان چیزی است که سناریونویس سریال میخواسته در ذهن بیننده در ابتدا حک شود.
خون، خشونت و بیرحمیِ شخصیتِ قاتل ابتدای داستان یعنی تالسون باعث میشود تا بیننده رسما پی ببرد که در این سریال، کسی با او تعارف ندارد. خشونت در بالاترین سطح خود قرار دارد و رایان مورفی در نمایش صحنههای خشن، زیادهروی میکند. بارها شده که بهواسطهی رویدادهای مختلف، مخاطب میبیند که چه اتفاقی برای قربانیها رخ میدهد، اما گویا مورفی بهجای مراعات وضعیت روانی بینندهها، برداشتها را طولانیتر میکند و حتی نمایش قطع عضوها را با جزئیات کامل به نمایش میکشد. در حقیقت شاید مورفی میخواسته بیننده نیز همگام با شخصیتِ درون قصه از تماشا و درک این حوادث رنجیده و آزرده خاطر شود، اما پافشاری کارگردان در نمایش همهجانبهی خشونت باعث میشود تا این موضوع را یک نکته منفی بسیار بزرگ سریال در نظر بگیریم. البته اگر با رایان مورفی و سریال American Horror Story آشنا باشید، این رویهی مورفی تاحدودی طبیعی است، اما این موضوع چیزی نیست که بتوان از آن چشمپوشی کرد. از طرفی دیگر با اینکه سریال رچت داستانی بسیار خشونتبار را روایت میکند، کارگردان با استفاده از دکور و طراحی لباس رنگارنگ تلاش میکند تا از شدت فشار روحی که به بیننده وارد میشود تا حدودی جلوگیری کند و به نوعی بیننده به یک تعادل از لحاظ روحی مجدد دست پیدا کند. این رویه برای اولین بار است که در آثار رایان مورفی دیده میشود و پیش از این موضوع، جو و اتمسفر حاکم بر داستانهای ترسناک آمریکایی ِاین هنرمند، اتمسفری بسیار تاریک و خونین داشت. به خاطر همین موضوع است که هر کسی رغبت نمیکند سریال AHS را تماشا کند. گویا رایان مورفی تصمیم گرفت تا با رویههای این چنینی و ترانزیشنهای فانتزی کاری کند تا طیف بیشتری به مجموعهی تلویزیونی پرستار رچت جذب شوند، اما به نظر منتقد، این هنرمند اگر چنین طرز تفکری داشته، با شکست روبهرو شده است.
خشونت در بالاترین سطح خود قرار دارد و رایان مورفی در نمایش صحنههای خشن، زیادهروی میکند
رایان مورفی در جذب طیف بیشتری از تماشاگرها شکست میخورد. دلیل اول اینکه سریال بیشتر به درد روانشناسان و علاقهمندان به علم روانشناسی میخورد. بیماری و اختلالات روانی بیمارها و حتی مشکلات ذهنیای که رئیس بیمارستان از آن رنج میبرند تا حدودی جزئی به بیننده توضیح داده میشود، اما آنچنان همه چیز به صورت متمرکز دربارهی علم روانشناسی است که شاید حجم بالای رویدادهای خونین فصل اول به موازات اتفاقات ناگواری که برای شخصیتها رخ میدهد، کار را برای بیننده سخت کند که همچنان پای ماجراهای پرستار رچت بنشیند. در فصل اول تقریبا شخصیتها، از همان پرستار رچت، باکت و حتی رئیس بیمارستان به اسم دکتر هانوور گرفته تا فرماندار منطقه، همگی از مشکلاتی رنج میبرند؛ مشکلاتی که کم کم بیننده اگر با علم روانشناسی نیز بیگانه باشد به آن پی میبرد. در واقع بیننده میفهمد که در این ماجرا اکثر شخصیتها یک تختهشان کم است، اما شخصیتهای فرعی و سیاهی لشکرهای درون داستان متوجه این موضوع نمیشوند. برای نمونه رایان مورفی در ماجرای این سریال نیز نیروهای پلیس را صرفا یک سری شخصیتهای احمق و بهدردنخور تعریف میکند که از دنیا و عالم بیخبر هستند. همیشه هم نیروی پلیس بعد از یک وقفهی بسیار طولانی سر و کلهشان پس از یک رویداد هولناک پیدا میشود.
درباره شخصیتهای اصلی داستان شاید در ابتدای ماجرا اطلاعاتی از گذشتهشان نداشته باشید، اما پیشینهی داستانی هر شخصیت پس از چند اپیزود به شیوهای غیرتکراری برایتان توضیح داده میشود. البته برای درک بیشتر شخصیت پرستار رچت، باید خیلی صبور باشید. با این حال بازی استثنایی سارا پولسِن در نقش میلدرد رچت، این صبر و انتظار را برای بیننده اندکی قابل تحمل میسازد. گویا پولسن رسما ساخته شده برای بازی در نقش آدمهای جانی و بیماران روانی. او آنچنان در نقش رچت فرو میرود که احتمالا اگر اسمش را به خاطر بیاورم، احتمالا نقش پرستار رچت نیز به یادم میآید. این وسط تنها جای خالی جسیکا لنگ، یکی از ستارههای پای ثابت و مطرح سریال AHS به شدت حس میشود؛ بازیگر توانمندی که رایان مورفی میتوانست او را نیز به نحوی در این مجموعه داشته باشد.
میلدرد رچت، شخصیتپردازی به شدت خوب و قابل هضمی دارد. رچت لباسهای رنگ روشن و گرمی را میپوشد و با گرم گرفتن با مردم میخواهد تاریکی درونی خودش را مخفی نگه دارد، اما مشکلات درونی و روانی رچت با گذر زمان مثل یک عفونت چرکین، سر باز میکند و ما تبعاتش را در طول داستان میبینیم. در حقیقت رچت شباهت زیادی به شخصیت «ساول» در سریال Better Call Saul دارد، با این تفاوت که ساول میتواند به خوبی و بدون دردسر پرسونای مطلوب جامعه را نشان دهد، اما رچت با آنچه که در واقعیت به آن تبدیل شده سر جنگ دارد؛ کما اینکه جنگ درونیِ میلدرد رچت با خودش را در تیتراژ آغازین سریال میتوان حس کرد. از طرفی دیگر میبینیم که ریشه و علتهای اختلالهای درونی این کاراکتر و حتی گرایش جنسی رچت، ریشه در گذشتهی این شخصیت است که رایان مورفی با حوصله برایتان توضیح میدهد. البته ما هنوز صد در صد پرستار رچت را نشناختهایم، اما هر چه باشد رچتی که در پایان فصل اول حضور دارد و دیالوگهای پایانیاش را میگوید، ما با او احساس آشنایی بیشتری پیدا میکنیم تا شخصیتِ رچتی که در ابتدای سریال به ما معرفی شد. از تمام این موارد گذشته، پرستار رچت و قصههایش چه در گذشته و چه اتفاقاتی که احتمالا در آیندهی نزدیک در فصل دوم سریال Ratched رخ میدهد، کلاس درسی است برای علاقهمندان به علم روانشناسی.
سریال رچت شاید از لحاظ فرمی حرف چندان خاصی برای گفتن نداشته باشد، اما از جنبهی معنایی، یک مجموعهی تلویزیونی قابل احترام است
سریال رچت شاید از لحاظ فرمی حرف چندان خاصی برای گفتن نداشته باشد، اما از جنبهی معنایی، یک مجموعهی تلویزیونی قابل احترام است. بیننده هر چقدر با مفاهیم روانشناسی بیشتر آشنا باشد، از تماشای سریال رچت بیشتر لذت میبرد چون چیزهای بیشتری دستگیرش میشود. سریال رچت زیر نقاب خشن و ترسناکش، گنجینهی گرانبهایی دارد برای علاقهمندان به طرز تفکر و ایدههای فرویدی. برای مثال پرستار باکت، رفتار نارسیستی و خودشیفتگیاش در ابتدای سریال بسیار تو چشم است و به همین خاطر در ابتدا کششهای جنسیای در این فرد دیده نمیشود. جالب است که در اپیزود «رقص»، زمانی که رچت میتواند با تملق و چرب زبانی، میزان خودشیفتگی پرستار باکت را به طور موقت کاهش دهد، باکت گرایشی جنسیاش به یکباره نمود پیدا میکند و از آن نقطه بعد میتوان این شخصیت به ظاهر منفی را نیز دوست داشت. چرا بیننده به او علاقهمند میشود؟ جواب ساده است. یک انسان دلش میخواهد به افرادی جذب شود که از صفات مثبت بهره میبرند. خودشیفتگی، یک صفت کاملا منفی است و تنها یک خودشیفته، به خودشیفتهی دیگر جذب میشود. در مثالی دیگر بیننده رسما نقشش از یک «ناظر» به یک «روانکاو» تغییر پیدا میکند. ما به عنوان بیننده با سفر به گذشتهی دکتر هانوور، رئیس بیمارستان لوسیا تلاش میکنیم تا ریشه و دلایل مشکلات این پزشک را پیدا کنیم. احتمالا اگر تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر بود، رایان مورفی در زمان بیشتر به عقب برمیگشت تا ریشه و دلایل اختلالات شخصیتهایی همچون دکتر هانوور بیشتر هویدا شود تا مخاطب بتواند بیشتر با چنین شخصیتهایی ارتباط برقرار کند. حتی در اپیزود پایانی فصل اول که رچت کابوس بسیار بدی میبیند، نشان میدهد که میلدرد، آنچنان در افکار افسار گسیختهاش غرق شده که ناتوان است برای مدتی هم شده، حتی در رویا از شر هجوم این افکار آسایش داشته باشد. از دلایلی که رنگ سبز و در درجهی دوم آبی در این سریال بیشتر به چشم مخاطب نمایان میشود به همین موضوع برمیگردد.
با اینکه ماهیت داستانی و چینش رویدادها به سمتی است که رچت با رسیدن به اهدافش در نهایت باید به آرامش برسد، چنین چیزی در باطن داستان حس نمیشود. ما به عنوان مخاطب تلاشهای رچت را برای حل معضلات پیش رویش میبینیم. همانطور که پیشتر اشاره شد، او زنی است بسیار زیرک و تردست، اما در صحنههایی میبینیم که به یکباره رنگبندی محیطِ پیرامون رچت به سبز پر رنگ تغییر پیدا میکند. شاید برایتان در میانهی تماشای سریال این سوال پیش بیاید که چرا؟ جواب اینجاست که رایان مورفی میخواسته این طرز تفکر به صورت ناخودآگاه برایتان شکل بگیرد که رچت به ظاهر خودش را میخواهد قانع کند که وضعیت آرامی دارد، اما اگر در طول داستان دقت کنید، بیشتر زمانی این تغییر رنگ را میبینیم که حال رچت از درون، پر از آشوب و دلشوره است. این تناقض و حس پارادوکس بین رنگبندی محیط بیرون و حال درونی رچت باعث میشود که بیننده برای مدتی کوتاه هم که شده تو نخ شخصیت رچت برود، اما رایان مورفی رسما این کار را با زیادهرویهایش لوث میکند. بینندهای که پیگیر باشد، از همان رنگ آبیای که در بیمارستان به صورت غالب به چشمش میآید به این موضوع پی میبرد که رنگها در راستای ماهیتشان، در این سریال کارکرد ندارند. زیادهروی رایان مورفی در چنین رویهای، نقطه ضعف دیگری است که احتمال بسیار زیاد برای بینندهها چندان خوشایند نخواهد بود و استفاده مکرر از افکتهای رنگی موجب گمراهی و سردرگمی بینندهها میشود.
سریال Ratched در فصل اول خود توانسته موفق عمل کند. با اینکه مجموعهی تلویزیونیِ رایان مورفی شباهت زیادی به سریال American Horror Story دارد، میتوان همچنان منتظر فصل دوم سریال از شبکهی نتفلیکس ماند تا ببینیم که چگونه پرستار رچت بالاخره به آرامش درونیاش میرسد. البته اگر تازهوارد هستید، باید به خشونتهای لجامگسیختهی داستانهای رایان مورفی عادت کنید!
- اثری بسیار جذاب و سرگرمکننده
- دکور و طراحی لباسهای رنگارنگ که در راستای برقراری تعادل روحی بیننده تاثیر بهسزایی دارد
- سریال در جذب مخاطبین روانشناس و علاقهمندان به این علم موفق است
- شخصیتهای اصلی و فرعی سریال پرداخت مناسبی دارند
- سریال در انتقال معانی ارزندهی روانشناختی کاملا موفق عمل میکند
- زیادهروی در وضعیت نمایش رویدادهای خشن و خونین
- استفاده مکرر و بیش از اندازهی رایان مورفی در تغییر رنگبندی اثر
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید