نقد فیلم Rebel Moon 2 – ماه سرکش 2
فاجعه کهکشانی
در نقد فیلم Rebel Moon 2 میخواهیم به جدیدترین اثر زک اسنایدر پرداخته و ببینیم در مقایسه با قسمت اول اثر بهتری است یا خیر.
اگر به سینماها رفته و از مخاطبان درباره زک اسنایدر (Zack Snyder) بپرسید، احتمالاً تعداد بسیار پایینی او را بشناسند یا بتوانند آثار شاخصش را نام ببرند. شرایط در فضای مجازی کاملاً متفاوت بوده و او عملاً ارتشی از طرفداران وفادار دارد که هر جا انتقادی از او شود، سریعاً دست به کار شده و از فیلمساز محبوبشان دفاع میکنند. همین بحث و جدلها در فضای مجازی باعث شده تا حتی افرادی که طرفدار اسنایدر نیستند هم اطلاعاتی اولیه دربارهاش داشته باشند. در ضمن، تعداد طرفدارانش به قدری بالا هست که نتفلیکس (Netflix) علیرغم بازخوردهای منفی کارشناسان به همکاری با او ادامه داده و بعید بنظر میرسد به این زودیها قید چنین مشارکتی را بزند.
جدیدترین اثر زک اسنایدر، ماه سرکش 2 با اسم کامل Rebel Moon – Part Two: The Scargiver است که اخیراً از طریق سرویس استریم نتفلیکس در دسترس قرار گرفت. داستان بدون هیچ گونه جامپ کات و به محض اتمام Rebel Moon – Part One: A Child of Fire آغاز میشود. کورا و اعضای تیمش گمان میکنند ادمیرال نوبل مُرده و سفینه دردنات طبق پروتکل مادرولد باید برگردد اما آنتاگونیست قصه به طرز معجزه آسایی زنده بوده و خود را برای بازگشت آماده میکند. شخصیتهای اصلی داستان هم که میدانند حمله دشمن حتمی است، باید خود را برای دفاعی جانانه از دهکده و زنان و کودکان آماده کنند.
فیلم Rebel Moon چند نقطه ضعف بسیار بزرگ داشت که یکی از آنها عدم پرداخت شخصیتها بود. در آثاری که شخصیتهای اصلی قصد دارند با جبران اشتباهات خود به رستگاری برسند، قبل از هر چیز معرفی آنها و ایجاد ارتباط با مخاطب اهمیت دارد. زک اسنایدر در قسمت اول تنها شخصیت کورا را به مخاطب معرفی کرده بود و اطلاعاتی درباره دیگر شخصیتها غیر از مهارتهای جنگی و نام و نشانشان در اختیار مخاطب قرار نداد. در قسمت دوم سعی شده مخاطب هم بیشتر با شخصیت کورا آشنا شده و هم دیگر اعضای گروه را بشناسد اما آیا اسنایدر و دیگر فیلمنامه نویسان موفق میشوند نگرانی مخاطب نسبت به سرنوشت شخصیتهای داستان را برانگیزند؟
پاسخ قطعاً «خیر» است. فیلم Rebel Moon 2 را میتوان به دو نیمه تقسیم کرد: نیمه اول، معرفی شخصیتهای اصلی و آماده شدن ساکنان روستا برای مقابله با دشمن و نیمه دوم، نبرد نهایی است. در یکی از سکانسهای نیمه نخست، شبِ قبل حمله دشمن، شخصیتهای اصلی دور یک میز جمع شده و شروع به صحبت درباره خودشان میکنند. شخصیتهایی که تا همین چند لحظه پیش لام تا کام با هم حرف نمیزدند، ناگهان همه چیز را فاش کرده و گذشتههای تلخ خودشان را مرور میکنند. ایده نسشتن دور یک میز و شکسته شدن یخ میانشان، از آن ایدههای کلیشهای است که هزاران بار استفاده شده است. بدتر، نحوه شناساندن شخصیتها به مخاطبان است.
استفاده از فلش بک برای گذشته میتوانست سازندگان را به دو هدف برساند: شناساندن شخصیتها به مخاطب و معرفی بیشتر جهان داستانی به آنها. از آنجایی که هر کدام از شخصیتها به گوشهای از کهکشان تعلق دارند، اسنایدر میتوانست از فلش بکها برای معرفی سرزمینها یا سیارههای دیگر بهره ببرد اما هیچ گونه اطلاعات خاصی درباره زادگاهها ارائه نمیشود. فیلمساز آمریکایی و تیم نویسندگیاش همچنین میتوانستند به جای فلش بک از دیالوگ میان شخصیتها استفاده کنند. بدین ترتیب، تعاملات بیشتری میانشان شکل میگرفت و بازیگران فرصت پیدا میکردند حین مرور گذشتهای تلخ، استعدادهای خود در زمینه بازیگری را به رخ کشیده و مخاطب را متاثر کنند. اما این اتفاق هم رخ نمیدهد.
بدتر از همه، افشای مهمترین نکته درباره گذشته کورا است که بصورت کاملاً خنثی اتفاق میافتد. به بیان دقیقتر، تاثیر خاصی روی داستان نگذاشته و اجازه میدهد طبق روال قبل پیش برود. در حالی که فیلمنامه نویسان میتوانستند از آن برای ایجاد تفرقه میان شخصیتهای اصلی و پیچیدهتر شدن روند داستان بهره ببرند. درباره پیچش داستانی آخر فیلم Rebel Moon 2 هم حرف زیادی نمیزنم؛ پیچشی که قرار بود مثلاً مخاطب را برای قسمت سوم هایپ کند اما بیشتر برخی از اتفاقات داستان را زیرسوال میبرد!
اگر درست به یاد داشته باشم، در نقد فیلم Rebel Moon به استفاده بیش از حد اسلو موشن یا همان صحنه آهسته اشاره کردم و گفتم کم مانده زک اسنایدر آب خوردن یک شخصیت را با این تکنیک به تصویر بکشد. فیلمساز آمریکایی در فیلم Rebel Moon 2 زیاده روی را از حد گذرانده و اگر بخواهیم تعداد اسلوموشنها را بشناسیم، قطعاً انگشتان دست و پا کم هستند. اینکه کارگردانی بیاید و صحنههای اکشن را اسلوموشن کند، تا حدود زیادی قابل درک است. به هر حال، در صحنههای اکشن جزئیات بیشتر از قبل به چشم آمده و او احتمالاً میخواهد نشان دهد حین فیلمبرداری به همه چیز توجه داشته است. اما مشکل من استفاده بی رویه از اسلوموشن در سکانس جمع آوری غلات است.
در یکی از نماهای سکانس جمع آوری غلات، تایتوس با نقش آفرینی جایمن هانسو (Djimon Hounsou) میخواهد قمقمهاش را پر از آب کند. نکته عجیب ماجرا اینجاست که زک اسنایدر برای چنین صحنهای از اسلوموشن استفاده کرده است! فکر میکنم اشاره به همین نکته برای فهمیدن عمق فاجعه کافی باشد. در ضمن، این استفاده بی رویه باعث شده فیلم در بسیاری از مواقع از ریتم افتاده و اعصاب مخاطب بهم بریزد.
زک اسنایدر را میتوان به شاگرد تنبل کلاس تشبیه کرد که یک اشتباه (ضعف در داستان فیلمهایش) را بارها و بارها تکرار کرده و علیرغم توضیح همکلاسیها و حتی معلمها، همچنان به تکرارش اصرار میورزد. هیچ کس نمیتواند زیباییهای بصری فیلمهایش، بخصوص Rebel Moon 2 را انکار کند اما گوش نکردن به انتقادها آن هم در این سطح واقعاً نوبر است. البته اسنایدر همیشه سعی دارد نقصهای آثارش در داستانسرایی را با زیباییهای بصری و صحنههای اکشن لاپوشانی کند اما در جدیدترین اثرش چندان موفق نیست چون تاثیرگذاری صحنههای اکشن به همان لحظه خلاصه شده و بعید میدانم بعدِ چند روز هیچ نکتهای از مبارزات بی پایان و شلوغ فیلم به یاد داشته باشید.
- جلوههای بصری زیبا
- صحنههای اکشن هیجان انگیز
- استفاده از ایدههای کلیشهای
- قابل پیش بینی بودن داستان
- تلاش ناموفق برای ایجاد ارتباط میان شخصیتها و مخاطبان
- بهره بردن از تکنیک اسلوموشن به دفعات زیاد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید