فیلم Reminiscence نه آنکه یک اثر بینقص و تمام عیار در ژانر علمی-تخیلی باشد، بلکه یک ایدهی کمتر دستمالی شده را به مرحلهی اجرا در سینما میرساند. قطعا این امر، یعنی شجاعت و جسارتِ فیلمساز در طرح یک داستان و ایدهی بکر لایق بررسی و نقد را دارد.
داستان فیلم Reminiscence یا یادواره، در آیندهی دور اتفاق میافتد و دربارهی یک کارآگاه خصوصی به اسم نیک بنیستر (با بازی هیو جکمن) است که به همراه همکارش میتواند توسط یک دستگاه عجیب و غریب، کاری کند تا حافظهی یک فرد را مورد تحقیق و تفحص قرار دهد و با چشم غیرمسلح هر آنچه که نیاز دارد را ببیند. یعنی خاطرات، شکل و تصویر پیدا میکنند و چه چیزی بهتر از این؟
دستگاهی که در داستان میبینیم البته یک فایدهی خوبِ دیگری که دارد این است یک آدم میتواند در خاطرات مشخصی از گذشتهاش غرق شود و آن خاطره را بارها و بارها تجربه کند. البته به رسمِ خیلی از فیلمهای علمی-تخیلی که در آن یک دستگاه میتواند این همه امتیاز مثبت داشته باشد، محدودیتهایی نیز دستگاهِ فیلم Reminiscence دارد و آن هم چیزی نیست جز مرگِ انسان به یک شیوهی خاص. اگر در یادآوری یک خاطره –که در فیلم به آن یادواره گفته میشود – زیادهروی شود، عارضهای به وجود میآید که در دنیای فیلم به اصطلاح «سوختن» میگویند. حال قصه از جایی شروع میشود که نیک، یک مهمان ناخوانده دارد؛ زنی که خودش را مشتری معرفی میکند، اما بهانهای میشود برای یک عشق؛ یک عشقِ نافرجام؛ از آن مدلهایی که شخصیت اصلی داستان تا انتهای قصه باید دست و پا بزند تا به سرانجام خوب برسد. اما صبر کنید! فیلم یادواره قرار نیست از آن مدل فیلمهای کلیشهای باشد که فکرش را میکنید؛ چراکه کارگردان و عوامل دستاندرکارِ این فیلم سینمایی، افرادی هستند که پیشتر و همچنین در حال حاضر در گیر و دارِ ساخت یک اثر سریالی در ژانر علمی-تخیلی مشغول هستند؛ اثری که اگر عاشق این سبک باشید، احتمالا از قصهی پیچیده و چند لایهاش به وجد آمدهاید.
لیزا جوی، کارگردان و فیلمنامهنویس فیلم یادواره است و این اثر به همراهی چند تن از جمله جاناتان نولان به مرحلهی اکران رسید. جوی و نولان دو تن از افرادی بودند که قبلا پروژهی سریال وستورلد (Westworld) را با یکدیگر شروع کرده بودند. به همین دلیل برخی از افراد دخیل در فیلم یادواره، در سریال وستورلد (Westworld) نیز حضور دارند. تندی نیوتون، مهمترین فرد در لیست بازیگران است که در سریال وستورلد در قامت «مِی» بازی میکند. قطع به یقین گل سر سبد بازیگران فیلم یادواره کسی نیست جز هیو جکمن؛ هنرمندِ دوستداشتنی و کاربلدی که همچنان او را با اسم ولورین و دنیای مردان ایکس میشناسیم. هیو جکمن تا حد زیادی تلاش میکند تا بیننده که ما باشیم با نیک بنیستر ارتباط برقرار کنیم اما فیلمنامه مشکلات زیادی دارد. برای مثال ما از گذشتهی نیک کاملا بیخبر هستیم. در طول داستان چند جملهای میشنویم از زبان شخصیتها که چه بر سر نیک در گذشته آمده، اما آیا کافی است؟ مسلما خیر. وقتی فیلمساز میتوانست در قالب فلشبک به ما نشان داده شود، چرا حرف و صحبتِ خشک و خالی؟
عشقی که در فیلم یادواره میبینیم، یک عشق به شدت نخنماست که نه تعریف درستی دارد و نه عمقِ قابل قبولی
شخصیت نیک به عنوان فردِ اولِ این داستان شخصیتپردازی محکم و استخوانداری نیز ندارد. برای مثال انگیزهی نیک برای پیگیری گمشدنِ معشوقهای که خوانندهی کابارهای است به شدت میلنگد. او چطور عاشق چنین شخصیتی شده؟ چرا آنقدر وابستگی شدیدی پیدا کرده که پس از فهمیدن رازهای پیرامون این شخصیتِ مرموز باز هم به دنبالش میگردد؟ عشقی که در فیلم یادواره میبینیم، یک عشق به شدت نخنماست که نه تعریف درستی دارد و نه عمقِ قابل قبولی. تمام طرح داستانی بر پایهی این عشق سوار میشود و چه چیزی بدتر از یک بنیاد سست؟
گفتنیها دربارهی کارگردانیِ فیلم یادواره در همین حد و اندازه خلاصه میشود که تمامی تلاشها معطوف این بوده تا به جای خلقِ صحنههای اکشن، بیشتر روی ادای دیالوگها و بار داستانی باشد؛ همان قصهای که توضیح دادیم چقدر سطحی و پر از عیب و ایراد بوده. هیو جکمن با آن بدنِ ورزیدهاش در فیلم یادواره نیز خودی نشان میدهد، اما تعداد صحنهّای اکشن کم است و اثرگذاریاش نیز اندک. یعنی از آن همه تعریف و تمجیدی که پیرامونِ نیک بنیستر شکل میگیرد، تنها یکی دو چشمه بیشتر نمیبینیم. فیلمساز احساس کرده همین چند صحنهی معدود که از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود برای القای ابهت به شخصیت اصلی داستان کافی است.
دنیایِ فیلم نیز یک دنیای عادی نیست. از آن مدل فضاسازیهایی را در فیلم یادواره میبینیم که لیزا جوی و جاناتان نولان عاشقش هستند؛ یک دنیای آخرالزمانی بسیار گسترده و فجیع. متاسفانه لیزا جوی از این دنیایی که معرفی کرده و به نمایش کشیده به درستی استفاده نمیکند. خلقِ موقعیت برای صحنههای اکشن و چند خط دیالوگِ والامنشانهای که هیو جکمن در خیابانهای پر از آبِ میامی ادا میکند، تمامِ پتانسیلی نیست که این کارگردانِ خوش ذهن میتوانست از آن بهره ببرد. نیک و همکارش با یکدیگر بحث و جدل میکنند که باید به پولی برسند تا از منطقهای که هر آن ممکن است زیر آب برود، قسر در بروند، اما دست و پنجه نرم کردنِ این دو شخصیت با دغدغههای شهری و منطقهای را نه میبینیم و نه میشود آن را حس کرد. لیزا جوی آنقدر نیک بنیستر را غرق در حلِ معمای مفقود شدن معشوقهاش میکند که دیگر فرصتی نمیماند برای عمق بخشیدن به روایت فیلم با تدابیر کارگردانی متنوع. با تمام این تفاسیر، فیلم یادواره چند نمونه کارگردانی خوب نیز در چنته دارد.
روایت داستانی عمق پیدا نمیکند و این را قبلا گفتهایم، اما فیلمساز در اواخر داستان، ضمنِ غافلگیر کردنِ بیننده که ما باشیم، سکانسی را با جلوههای ویژه صحنهآرایی میکند که قطع به یقین هر یک از ما آرزویش را داریم. اینکه بتوانیم برای لحظهای هم که شده در گذشته سیر کنیم و مجدد خاطرات خوبی را با خانواده، دوست و آشنایانمان تجربه کنیم. این اتفاق، یعنی سفر در خاطرات میتواند دردناک نیز باشد. حداقل در دنیای فیلم، بدتر از یک مرگِ دردآور نیز وجود دارد و آن زندگی کردن در یک خاطرهی دردناک است؛ اینکه هر لحظه یک زجر و عذاب را بارها و بارها و بارها تجربه کنیم، قطع به یقین چیزی است فراتر از یک مرگ معمولی. هیچ زخمی، کاریتر از این چیزی که در فیلم به آن اشاره میشود نیست. خودِ شخصیتِ نیک نیز چندین و چند مرتبه به مخاطب میگوید که گذشته به دنبال ما نیست. اگر روحی هم وجود داشته باشد، در حقیقت خودِ ما هستیم که به دنبال گذشتهایم. اگر چند سکانسِ عاشقانه و احساسیِ انتهای فیلم نبود، چنین مانیفستی نمیتوانست هیچ تاثیری روی بیننده، فارغ از سن و سالش داشته باشد.
فیلم Reminiscence به عنوان اولین تلاش لیزا جوی در عرصهی ساخت یک فیلم سینمایی بلند، اثری است که میتوان دربارهش بحث کرد اما فیلمنامهی پر ایرادی دارد. برای لذت بردن از فیلم یادواره مجبور هستید ضمنِ نادیده گرفتنِ ایرادات فاحشِ سناریو، چشمتان را روی مشکلات کارگردانی نیز ببندید. یادواره اثری است متوسط که اگر سطح انتظاراتتان را پایین بیاورید، آنچنان ناامیدتان نخواهد کرد.
- داستان قدرت احساساتی کردن و غافلگیر کردنتان را دارد
- بازی خوب هیو جکمن
- جلوههای بصری و کامپیوتری خوب
- شخصیتپردازی نیک بنیستر مشکلات عدیدهای دارد
- روایتی که عمق پیدا نمیکند
- کارگردانی نادرست سکانسها که به عدم توزان میان سکانسهای اکشن و درام ختم شده
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید