با این که از عرضه بازی Shadow of the Colossus حدود ۱۴ سالی میگذرد ولی تجربه این عنوان حس جدیدی را در من ایجاد کرد که شاید در این چند سال در هیچ عنوان دیگری تجربه نکرده باشم.
یکی از حسرتهای بزرگ من این بود که چرا زمانی که کنسول PS2 را داشتم، نتوانستم بازی Shadow of the Colossus را تجربه کنم. با گذشت چند سال و عوض شدن دو نسل، سونی تصمیم گرفت تا بازسازی این بازی فوقالعاده را برای PS4 عرضه کند. من هم پیش خودم گفتم که باید بهانه را کنار بگذارم و هرطور که شده دستم را به این عنوان برسانم.
تا حدودی از قبل میدانستم که در هر مرحله از SotC تنها با یک غول بزرگ سر و کار داریم که هر کدام را باید با یک استراتژی مناسب و با شمشیر و تیر و کمان از بین ببریم. در شروع بازی واندر قهرمان داستان، همراه با اسبش، جنازه دختری به نام مونو را به سمت سرزمینی ممنوعه میبرد تا بتواند راهی برای زنده کردنش پیدا کند. در معبدی در این سرزمین صدایی فرازمینی به ما میگوید که برای رسیدن به این هدف باید ۱۶ غول (کلاسس) را از بین ببریم.
سوار اسب میشوم و راه میافتم. به وسیله GPS نورانی شمشیرم، جایی که غول قرار دارد را با بالا رفتن از چند کوه و صخره پیدا میکنم. از دور میبینم که یک تایتان بزرگ، زشت و بدریخت با پتک سنگیاش به آرامی مسیرش را طی میکند. اول از همه با دیدنش فکر کردم که «طبق معمول باید با خشونت تمام، مثل حرکتهایی که با کریتوس در God of War میزدم، سریع و مرگبار دخلش را بیاورم». اما اشتباه میکردم.
با شمشیرم به سمتش رفتم و تازه فهمیدم که بسیار بزرگتر از چیزی است که فکر میکردم. برخلاف چیزی که انتظار داشتم ضرباتی که میخواست با پا و پتکش به من وارد کند، از نوع حمله نبود بلکه از نوع دفاعی بود. انگار که من وارد خانه و منطقهاش شدهام و سعی داشت که مرا دور کند و به من یادآوری کند که حق ندارم وارد خانه او شوم. از مچ یکی از پاهایش آویزان شدم و با زور و تلاش سعی کردم از آن بالا بروم و در مقابل تکانهایی که به پا و بدنش میدهد، مقاومت کنم. باید دنبال نقاط ضعفش میبودم، چون که فقط ضربات شمشیر روی این نقاط کارساز است. اولین نقطه ضعفش را روی ساق پایش پیدا کردم. شمشیر را درونش فرو کردم و خون با فشار از آن جا فوران کرد. این کار طبق معمول بازیهای دیگر انجام شد ولی یک چیز اینجا مثل همیشه نبود. حس عجیبی در آن موقع به من دست داد. سراغ نقطه ضعف بعدی رفتم و دوباره شمشیر را فرو کردم. این حس با هر ضربه شدیدتر شد و بعد از این که صحنه افتادن کلاسس همراه با آهنگی غمگین پخش شد، این حس به اوجش رسید. من از کاری که کردم عذاب وجدان گرفته بودم!
در بازیهای مختلف، از The Walking Dead استودیو تلتیل گرفته تا Assassin’s Creed و Mass Effect، بارها شده بود تا مجبور شوم دست به کشتن کسانی بزنم که از دوستانم بودند و با آنها از قبل خاطراتی داشتم و بعد از انجامش حس بدی پیدا کردم. اما قضیه برای Shadow of the Colossus فرق میکند؛ من با این غول زشت و گنده هیچ رابطهای از قبل نداشتم، پس چرا باید عذاب وجدان داشته باشم؟
یک لحظه مباحث فلسفی و داستانی پشت SotC که روح شیطانی در این موجودات قرار دارد را کنار بگذاریم و صرفا از دید شخصیت اصلی که دانشی ندارد از دشمنش، به این قضیه نگاه کنیم. این غول بزرگ واقعا با ما کاری نداشت و آزاری به کسی نمیرساند. اصلا در جریان این نبود که هدف ما چیست و همانطور که بالاتر هم اشاره کردم به ما حمله نمیکند و سعی میکند ما را از خودش دور کند. در کنار این موارد، کارگردانی خارقالعاده فمیتو اوئدا، انتخاب موسیقی و نالههای کلاسس در ایجاد این حس مطمئنا تاثیر زیادی داشته. البته این ماجرا فقط سر باس اول برای من پیش نیامد و این حس در طول بازی همراه من بود (اگر چه در برخی مراحل هم به دلیل زیاد شدن دفعات افتادنم از روی سر و کول کلاسس واقعا حرصم گرفته بود و سریعا میخواستم از شرش خلاص شوم!).
هدف از این مطلب صرفا بیان یکسری جملات سانتیمنتال و دلسوزانه نبود؛ بلکه به اشتراک گذاشتن حس ناب و متفاوتی بود که جای خالیاش شدیدا در بازیها حس میشود. عناوینی مثل God of War ،The Legend of The Zelda و حتی سری Dark Souls پتانسیل بسیار قوی دارند که تا از این گونه تجربیات به بازی خود اضافه کنند. در تمام این عناوین موجودات عجیب و غریبی به عنوان دشمن قرار دارند که ما بدون این که حس بدی نسبت به کشتنشان داشته باشیم به آنها حملهور میشویم و حتی خود بازی هم تلاشی نمیکند تا این حس را در ما ایجاد کند. شاید روزی برسد بعد از این که با کریتوس سر یک تایتان بزرگ را از بدنش جدا کردیم، عذاب وجدان گرفتیم! اگر چه فکر میکنم امکانش تا حدودی کم باشد.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید