بازی Resident Evil Village بالاخره توانست مسیر جدید این فرنچایز ریشهدار را به درستترین شکل ممکن شکل دهد و در یک دهکدهی ترسناک، مفید بودن عناصر جدید خود را به مرحلهی اثبات برساند؛ ماموریتی که قسمت هفتم آن را آغاز کرد و حالا، قسمت هشتم رزیدنت ایول، آن را به اتمام رساند.
در این ۲۵ سالی که شرکت ژاپنی کپکام فرنچایز Resident Evil را خلق کرده، شاهد فراز و نشیبهای بسیاری در عملکرد این آیپی بودهایم اما همچنان میتوان مدعی شد که این فرنچایز، محبوبترین نام بین علاقهمندان به بازیهای ترسناک و سبک بقا به شمار میرود. تا به امروز بیش از ۲۵ نسخهی مختلف از سری رزیدنت اویل به انتشار رسیده و بعد از تجربهی ۲۰ نسخه، میتوانم ادعا کنم که بزرگترین چالش کپکام برای موفق نگه داشتن این سری، ایجاد بالانس در ادغام صحنههای اکشن و ترسناک بازی است.
با این وجود، در حالی که بسیاری از اعتقاد داشتند که سری Resident Evil به طور کلی از ریشههای خود دور شده، در سال ۲۰۱۶ میلادی با انتشار نسخهی هفتم، همه چیز به شکل کاملا ناگهانی و غیرمنتظره، تغییر کرد. زاویهی دوربین بازی، اول شخص شد و بعد از مدتها شخصیت اصلی، کاراکتری بود که هیچکسی او را نمیشناخت.
ایتن وینترز، به عنوان شخصیت اصلی بازی Resident Evil 7: Biohozord، تلاش میکرد که در خانهی خانوادهای جهشیافته به نام بیکرز، به دنبال همسر خود یعنی میا بگردد؛ تلاشی که نهایتا مثمر واقع شد و او توانست با کمک نیروهای کریس ردفیلد، از دست کودکی مرموز و خانوادهی آدمخوار بیکرز، جان سالم به در ببرد.
انتخاب کاراکتری که هیچ مهارت نظامی خاصی ندارد، توانست صفر تا صد بازی را تحت تاثیر خود قرار دهد؛ ایتن نمیتوانست جاخالی دهد، خبری از چمدان مملو از سلاحهای مختلف نبود، هیچ دستیاری هم وجود نداشت و خانه باغ بیکرها و جنگلهای اطراف آن هم حسابی ترسناک بود! همه چیز مهیا بود تا سری رزیدنت اویل تمام و کمال به ریشههای خود بازگردد اما داستان مبهم بازی و اتفاقاتی کاملا غیرمنتظره، نوعی حس غربت در بازیکنان ایجاد میکرد. اینکه خبری از شخصیتهای آیکانیک این فرنچایز محبوب و آمبرلا نباشد، باعث شد تا این محفظهی خلا در این بازی ایجاد شود.
با این حال، فضاسازی، شخصیتپردازی و عناصر ترسناک این اثر، باعث میشود تا قسمت هفتم را یکی از بهترین تجربهها بدانم اما چه چیزی میتوانست بالاخره کم و کاستیهای این نسخه را جبران کند؟
معرفی بازی Resident Evil Village یا همان Resident Evil 8 ثابت کرد که برای بازآفرینی سری رزیدنت ایول و برگرداندن محبوبیت به این سری، شرکت کپکام برنامهی طولانی مدتی دارد. ویلیج دقیقا داستان قسمت قبل را ادامه داد؛ جایی ایتن وینترز، بعد از پایان خوش رزیدنت اویل 7، در کنار همسر و فرزند خود زندگی آرامی را سپری میکند اما یک شب، با حملهی نیروهای کریس ردفیلد به خانهی ایتن، همه چیز از هم میپاچد و ایتن این بار درگیر چالشی بزرگتر و داستانی عمیقتر میشود.
در زمانی که نیروهای کریس سعی دارند تا ایتن و رز، دختر شش ماههاش را به نقطهای امن ببرند، یک تصادف مبهم در نزدیکی دهکدهای طلسم شده، تمام نقشههای BSAA را نقش برآب میکند. حالا ایتن، در حالی که به خاطر از دست دادن همسرش حسابی خشمگین و ناراحت است، به دنبال تنها امید زندگیاش میرود؛ یعنی رزماری وینترز.
داستان بازی Resident Evil Village با یک روایت منطقی و حساب شده، با یک ترتیب مشخص، به تک تک نقاط ابهام پاسخ میدهد
از همان سکانس آغازین، بازی سعی میکند تا نقاط ابهام مختلفی را به مخاطب خود نمایش دهد اما داستان بازی زمانی جلوهی زیبایی پیدا میکند که ابهامات، در بهترین زمان ممکن، به بهترین شکل ممکن از بین بروند. داستان بازی Resident Evil Village با یک روایت منطقی و حساب شده، با یک ترتیب مشخص، به تک تک نقاط ابهام پاسخ میدهد؛ اما این تنها بارِ روی دوش این اثر نبود! از آن جایی که رزیدنت اویل 8 دنبالهی مستقیم نسخهی قبلی خود به حساب میآید، وظیفه دارد تا به سوالات بیجواب Resident Evil 7 نیز پاسخ دهد و سناریوی بازی، این بار هم در انجام این ماموریت کم نمیآورد.
گیم پلی بازی رزیدنت ایول ویلیج به طور کامل در خدمت شخصیتپردازی و روند داستان درآمده و از همین رو شاهد تنوع قابل قبولی در بخشهای مختلف بازی هستیم. به واسطهی سختیهایی که ایتن در خانهی بیکرها کشیده، این بار با یک شخصیت بالغتر و توانمندتر روبرو هستیم؛ دیگر ایتن کسی نیست که بخواهد در صد در صد مواقع فرار را به قرار ترجیح دهد و از شدت ترس، زبانش بند بیاید.
او که احساس میکند برای موفقیت، تنها راهی که برای موفقیت وجود دارد، این است که دیگر چیزی برای از دست دادن، ندارد و باید بیگدار به آب بزند تا در وهلهی اول، دختر شش ماههاش را نجات دهد و هم از کارهای کریس و ابهامات عجیب و غریب دهکده سردربیاورد. همین موضوع هم باعث شده تا در مقام یک رزیدنت اویلباز، همذات پنداری بهتری با ایتن داشته باشید تا برای رسیدن او به اهدافش بیشتر تلاش کنید!
حضور ایتن وینترز بالغ، تنها یک طرف ماجراست؛ این بار قرار نیست آنتاگونیستهای بازی به دیوانههایی مثل خانوادهی بیکرز محدود شوند. سازندگان بازی Resident Evil Village این بار گلچینی از آنتاگونیستهای جانبی را پیش روی ایتن وینترز قرار دادهاند که این مورد، یکی از مهمترین نقاط قوت بازی به شمار میرود. سر و کار داشتن با اتمسفرهای منحصر به فرد هر از این کاراکترها، روند داستان و گیمپلی بازی را به طور کامل تحت تاثیر خود قرار داده و از طرفی دیگر، مواجه شدن با چند شخصیت پخته، چیزی است که در کمتر بازی ترسناکی با آن روبرو میشویم.
ایتن در همان ابتدای بازی، متوجه میشود که باید در قلعهی لیدی دیمیتریسک به دنبال رز بگردد. یک بانوی حدودا سه متری که در کنار سه دختر خون آشام خود، حسابی به خون ایتن تشنه هستند. قلعهی دیمیتریسک، دقیقا همان چیزی بود که انتظار میرفت در یک رزیدنت اویل، طراحی شود؛ مخوف و در عین حال، مجلل! با این حال، هنوز نمیدانم که چرا قلعهی این ومپایرها، باید مجهز به کلکسیونی از نورگیرها و پنجرهها باشد تا همین موضوع، بلای جان آنها شود! نهایتا بعد از غلبه بر این چهار نفر، ایتن متوجه میشود که باید به دنبال فلاسکهایی بگردد تا بتواند با باز کردن یک محفظه، به فرزند خود رز برسد.
به کمک دوک، او متوجه میشود که فلاسکهای دیگر دست دیگر کسانی است که در طول بازی، به عنوان آنتاگونیستهای جانبی به بازیکن معرفی میشود؛ سالواتوره موریو، دونا بنیونتو و کارل هایزنبرگ، کسانی هستند که در طول داستان این اثر تلاش میکنند تا مادر میراندا با قربانی کردن رزماری وینترز، بتواند تشریفات خود را به پا کند تا قدرتهای تازهای را به دست آورد و فرزندش را بازگرداند.
بعد از گرفتن اولین فلاسک از دیمیتریسک، وقت آن رسیده بود تا سه فلاسک دیگر را از چنگ تک تک این افراد دربیاوریم. همانطور که پیش از این هم اشاره شد، محل زندگی از این شخصیتها، اتمسفر منحصر به فردی داشت که این موضوع، هم به لحاظ بصری بازی را تحت خود قرار داد و هم از نظر گیمپلی، ایتن را مجبور به پیش بردن روند بازی به شکل متفاوتی میکرد. با اعطای نمرهی قابل قبول، از سالواتوره موریو میگذرم تا به اتفاقات خانهی دونا بنیونتو برسم. به زعم من، پازلهای موجود در این خانه بیشتر از هر زمان دیگری به یادآور نسخههای سالهای دور فرنچایز رزیدنت اویل بود و یک ساعتی که در خانهی این خانم احتمالا ایتالیایی گذراندیم، نقطهی اوج بازی Resident Evil Village به حساب میآید؛ البته اگر معیارمان، صرفا عناصر ترسناک باشد.
ترس و دلهره در خانهی بنیونتو، حرف اول را میزد و خود دونا هم خبر نداشت که با گرفتن تمام سلاحهای ایتن، چه خدمتی به ما بازیکنان کرده است!
ترس و دلهره در خانهی بنیونتو، حرف اول را میزد و خود دونا هم خبر نداشت که با گرفتن تمام سلاحهای ایتن، چه خدمتی به ما بازیکنان کرده است! اگر قصد دارید که حسابی بترسید و غرق در دریای دلهره و استرس به حل معماهایی از جنس Resident Evil بپردازید، هر چه سریعتر به خانهی بنیونتو بروید. هر چند که شخصیتپردازی او، دچار ابهامات زیادی است و انتظار میرود با توجه به لول دیزاین بینقصی که این بخش از بازی داشت، با کاراکتری کاملتر و بالغتر روبرو شویم.
در طرفی دیگر اما کارل هایزنبرگ، یک مغز متفکر و دیوانهی تمام عیار است. شخصیتی که حکم روباه مکار را در بازی Resident Evil Village دارد اما در نهایت، خیلی زود نقاب از روی چهرهی واقعی او برداشته میشود. کارخانهی هایزنبرگ پرده از رازهای زیادی برمیدارد و از این لحاظ، در پیشبرد داستان و روشنگری ابهامات بازی، نقش بسیار مهمی دارد و باید اعتراف کرد که به خوبی از عهدهی این کار برآمده است اما هرگز نمیتواند پاسخگوی کمالگرایی بازی باشد.
فضای کارخانهی هایزنبرگ، مملو از دستگاههای پر سر و صدایی هست که با برق یا بخار کار میکند و از این لحاظ، اتمسفری منحصر به فرد برای ساعاتی روی بازی، حاکم میشود؛ اما انتظار یک رزیدنت ایولباز این نیست که برای نزدیک به یکی دو ساعت، با دشمنان جهشیافتهای مبارزه کند که به سلاحهای سایبرگی مجهز هستند.
با این وجود، من پیشنهاد میکنم در تمام طول این مدت، تنها دو هدف را دنبال کنید؛ اول این که از شر هایزنبرگ خلاص شوید و فلاسک بعدی را به دست آورید و دوم این که با تمام وجود از بازی لذت ببرید. اگر بخواهیم از اکشن بودن اتفاقات کارخانهی هایزنبرگ صحبت کنیم، باید اعتراف کرد که در القای دلهره و استرس در نوع خود بهترین است. این که در اوج تاریکی، در محیطی با سر و صداهای وحشتناک و بدون هیچ نورگیری به مبارزه با دشمنان سرسخت و ضدضربه بپردازید، همان چیزی است که میتواند حداقل در درجههای سختی بالا، کنترلر شما را غرق در عرق دستانتان کند!
همان طور که پیش از این هم اشاره کردم، ایجاد تعادل بین بخش مبارزات و میزان ترسناک بودن بازی، مهمترین ماموریتی است که به بازیهای رزیدنت ایول در چند سال اخیر محول شده و اگر بخواهیم به این موضوع در بازی Resident Evil Village امتیاز دهیم، واقعا نمیتوانیم به چیزی بیشتر از میزان قابل قبول، اکتفا کنیم. باید اعتراف کرد که در بیشتر بخشهای بازی خبری از ترس نبود و سازندگان بازی به طراحی ترسناک تنها چند دقیقه از هر ماموریت اکتفا کرده بودند.
گیمپلی RE Village به طور کامل در خدمت شخصیتپردازی و روند داستان درآمده و از همین رو شاهد تنوع قابل قبولی در بخشهای مختلف بازی هستیم.
با این حال، ساعات انتهایی بازی، همه چیز را تغییر میدهد؛ صرف ایجاد تنوع، در دقایقی از ساعات پایانی کنترل کریس ردفیلد را برعهده میگیرید تا با بهترین سلاحهای بازی، به نسلکشی لایکنها و گرگینهها بپردازید و به مادرمیراندا برسید. علاوه بر این که میتوانید به دلتنگی خود برای کنترل شخصیتی اصیل و مشهور مثل کریس را در این اثر پاسخ دهید، هیچکس نمیتواند منکر این شود که سلاخی کردن لایکنها تا حد لذتبخش است. با این حال، سوییچ بازی بین ایتن و کریس و رسیدن این دو نفر به نقطهی انتهایی بازی Resident Evil Village، به کندی صورت میگیرد؛ به غیر از همان چنددقیقهای که کنترل کریس را برعهده داریم، نه خبری از سکانسهای ترسناک هست، و نه خبری از صحنههایی اکشن از جنس رزیدنت اویل. اگر کپکام در طراحی ساعت پایانی کمی هوشمندی به خرج میداد، شاید روند و بالانس بازی میتوانست بعد از سالها نمرهی کامل را دریافت کند.
پایان اسپویل: در کنار تمام این مسائل، ویژگیهای بصری این عنوان یکی از مهمترین نقاط قوت آن به شمار میآید هر چند که هنوز به لحاظ فنی، فضای زیادی برای ارتقا و پیشرفت وجود دارد.
البته شاید هم بتوان کنسولهای نسل هشتم را مقصر اصلی دانست! اگر به خاطر داشته باشید، ابتدا قرار بود که بازی Resident Evil Village فقط و فقط برای رایانههای شخصی و کنسولهای نسل نهم سونی و مایکروسافت به انتشار برسد اما به خواست هواداران و اصرار آنها، کپکام تصمیم گرفت تا این بازی ترسناک را برای کنسولهای نسل هشتم سونی و مایکروسافت نیز به انتشار برساند. اتفاقی که نهایتا، باعث میشد تا وقت بیشتری برای توسعهی این اثر صرف شود بخشهای تکنیکال گرافیک بازی، تا حدی افت کند.
با این وجود، زیر سایهی گرافیک هنری شاهکار و فضاسازیهای بینظیر، هرگز نمیتوانیم به صورت کلی خردهای بر ویژگیهای بصری این بازی بگیریم. وجود محیطهای متنوع و پر از جزئیات جذاب، در دل دهکدهای به یاد ماندنی، رسالت بازی رزیدنت اویل ویلیج را از این لحاظ، به جا آورده است. از طرفی دیگر، طراحی تک تک شخصیتها به لحاظ ظاهری، ثابت میکند که کپکام به نقطهی کمال در این زمینه رسیده است و با انتخاب صداپیشههای درخور، توانسته آن چه که از کاراکترها مد نظر داشته را به مخاطب خود معرفی کند.
از طرفی دیگر، موسیقیهای متن RE Village، در بسیاری از مواقع پارادکسی داشتند که نهایتا منجر به ایجاد دلهرهی بیشتر در روند بازی میشد! در بسیاری از مواقع اگر موسیقی شروع به نواختن میکرد، باید میترسیدید، چرا که احتمالا سیل عظیمی از دشمنان یا شاید هم یک مینی باس در انتظار شماست؛ از طرفی دیگر، سکوت بازی در محیطهای پیچ در پیچ و تنگ و تاریک هم میتوانست نویدبخش یک جامپاسکیر بهیادماندنی باشد!
بازی Resident Evil Village تعبیر مفهوم قدم رو به جلو، برای این فرنچایز محبوب است. داستان عمیق در کنار حضور شخصیتهایی پخته، در مقابل گلچینی از آنتاگونیستهای درست و حسابی(!)، دیگر اجازه نمیدهد که به مانند دوران تجربهی نسخه هفتم، حس غربت داشته باشیم؛ حالا، همه چیز برای ما آشناست. ایتن وینترز، همان کسی است که میتوانیم او را به معنای واقعی کلمه مرد خانواده بدانیم. همچنین حضور کریس ردفیلد، تصمیمات عجیب و غریب BSAA و حضور یکی دیگر از شخصیتهای قدیمی فرنچایز رزیدنت ایول در دهکده، صحنههایی را پیش روی ما قرار میدهد که جز تحسین، نمیتواند واکنش دیگری را در بر داشته باشد.
بازی Resident Evil Village آن طور که انتظارش را دارید ترسناک نیست، مانند نسخههای پنجم و ششم هم اکشن نیست و هرگز به مانند نسخهی هفتم بازیکن را به کولهباری از ابهام و سردرگمی تنها نمیگذارد؛ به رغم تمام این مسائل، قسمت هشتم رزیدنت ایول، دقیقا همان اثری به شمار میرود که میتواند ثابت کند که این فرنچایز، عصر جدیدی را آغاز کرده است.
- گانپلی بازی نسبت به عملکرد دشمنان، پرفورمنس عالیای دارد
- گرافیک هنری
- حضور آنتاگونیستهای جانبی، یکی از یکی جذابتر!
- دقایق آغازین بازی طوفانی است
- صداگذاری
- خانهی دونا بنیونتو
- به طور کلی، برخی از صحنههای ترسناک انتظارات را برآورده نمیکند
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید