فیلم Richard Jewell روایتگر سرگذشت تلخ و واقعی فردی وظیفهشناس است که تلاش میکند تا آبروی از دست رفتهی خود را برای بار دیگر به دست آورد. کلینت ایستوود با ساخت این فیلم سعی کرده تا به جامعهی آمریکا یادآوری کند که یک عذرخواهی به این افسر پلیس بدهکار است؛ چرا که مردم و رسانهها در گذشتهای نه چندان دور، کار قهرمانانهی او را نادیده گرفتند و از او یک هیولا ساختند. این فیلم در حقیقت ادای دین کلینت ایستوود به ریچارد جول واقعی است که جان بسیاری از افراد را از یک حادثهی تروریستی نجات داد، اما در مدتی کوتاه رسانهها او را به عنوان جنایتکار معرفی کردند.
فیلم از همان بخشهای ابتدایی تلاش دارد تا بدون پرداختن به حاشیهها، اصل مطلب و رویدادهای واقعی مربوط به گذشتهی حرفهای ریچارد جول را به تصویر بکشد و آنچه واقعاً در حادثهی بمبگذاری پارک المپیک «سنتنیال» در سال ۱۹۹۸رخ داد را نشان دهد. فیلم ریچارد جول برخلاف اکثر آثار جدیدِ کارگردانی شده توسط کلینت ایستوود، حاشیههای به نسبت کمتری دارد و در مدت دو ساعت و یازده دقیقهی پخش خود، به دنبال روایت رخدادهای قبل و بعد از حادثهی بمبگذاری است. البته این فیلم همچنان مثل بسیاری از آثار دیگر کلینت ایستوود به صبر و حوصله زیادی برای تماشا نیاز دارد و ممکن است در بسیاری از اوقات برایتان کسلکننده باشد.
ایستوود فیلم ریچارد جول را فقط برای خودش و مخاطبین همسنش ساخته
سبک فیلمسازی کلینت ایستوود در سالهای اخیر اغلب به سمت روایت داستانهایی عاری از هیجان پیش رفته و به نظر میرسد که گذران سن روی شیوهی کار این کارگردان ۸۹ ساله نیز تأثیر گذاشته است. این مسئله نه تنها در این فیلم، بلکه در چندین آثار اخیر ایستوود مثل «مول» (The Mule) و «گرن تورینو» (Gran Torino) مشهود است. ریچارد جول از آن دسته فیلمهای ایستوود بوده که یک ریتم یکنواخت و بدون نوسان را از ابتدا تا انتها برای روایت داستان خود نگهداشته است. این یکنواختی شاید باعث شود تا به این نتیجه برسید که ایستوود فیلم ریچارد جول را فقط برای خودش و مخاطبین همسنش ساخته و هیچ تلاشی برای جذب بینندگان جوانتر نکرده است.
نکتهی مثبت و تأثیرگذار فیلم، داشتن دید واقعگرایانه به رخدادها است. این فیلم برخلاف چهرهای که جامعهی آمریکا میتواند از یک قهرمان و نجاتدهنده جان انسانها به تصویر بکشد، تلاش میکند تا شخصیت ریچارد جولِ واقعی را نشان دهد. فیلم در بخشهای ابتدایی، با نشان دادن کاراکتر ریچارد جول از زوایا و موقعیتهای مختلف، ظاهر خاص و شخصیت ساده او را به مخاطب معرفی میکند و از مبالغه در پرورش کاراکتر اصلی پرهیز میکند. ریچارد جول یک افسر نگهبان است که رویای پلیس شدن را در سر میپروراند، اما او آنقدر ساده لوح است که هیچ شرکتی حاضر نیست تا او را در کادر حراست خود استخدام کند؛ از طرف دیگر، چهرهی کودکانهاش که پشت سبیل مردانه پنهان شده باعث میشود تا هیچ کس، از خلافکاران گرفته تا همکارانش، ادعاهای او را جدی نگیرند. نحوهی فیلمبرداری، انتخاب هوشمندانهی زاویهی دوربین برای نشان دادن رفتارهای غیر جدی و نقشآفرینی به نسبت خوب بازیگر نقش اول به فیلم کمک کرده تا عاری از هر گونه قهرمانپروری کلیشهای و پیش پا افتاده باشد.
البته افراط در واقعگرایی روایت داستان، یکی از ظرفیتهای فیلم را به حاشیه کشانده است. ریتم کند فیلم به خودی خود کسل کننده است، اما همچنان کلینت ایستوود هیچ تلاشی برای اضافه کردن ذرهای هیجان با ترفند به چالش کشیدن حس قضاوت مخاطب نکرده است. زندگی ریچارد جول واقعی به خاطر شیطنت خبرنگاران و رفتار غیرحرفهای تعدادی از ماموران پلیس فدرال آمریکا برای مدتی تباه شد و او به جای تقدیر و تشکر، به کشتن انسانها متهم شد، اما فیلم تا حدودی در نمایش کاراکتر خبرنگاران و ماموران پلیس نرمش نشان داده که این مسئله باعث شده تا حس قضاوت مخاطب به شکل هیجانآور و قابل تأمل با چالش مواجه نشود.
واقعگرایی در نمایش شخصیت ریچارد جول هر چند که موفقیت نسبی برای فیلم به دنبال داشته، اما فیلم را عاری از خطاهای حقیقی نکرده است
واقعگرایی در نمایش شخصیت ریچارد جول هر چند که موفقیت نسبی برای فیلم به دنبال داشته، اما فیلم را عاری از خطاهای حقیقی نکرده است. فیلم روایتگر اتفاقاتی در دهه ۱۹۹۰میلادی است؛ با این حال در برخی از صحنهها، انتخاب بازیگران و همچنین لوکیشینها دقت لازم به کار گرفته نشده است. بخشهای ابتدایی فیلم، فردی همراه با یک ساعت هوشمند در حال انجام حرکات موزون نشان داده میشود. دستگاهِ بازی در کلوپی که ریچارد جول و وکیلش به آنجا رفتهاند، صدای درست آن بازی کلاسیک را پخش نمیکند؛ علاوه بر این موارد، هیچ یک از کادر تیم تحقیقاتی پلیس فدرال که خانهی مادر ریچارد جول را زیر نظر گرفته بودند، در طول چند ماه تغییر نکردند. تمامی این مسائل نشان از آن دارد که با وجود بودجه نه چندان کم برای یک اثر درام، ریچارد جول اشتباههای زیادی را در دل خود جای داده که هیچ کدام برای یک فیلم، آن هم به کارگردانی کلینت ایستوود قابلچشمپوشی نیستند.
کلینت ایستوود هر چند که دقتی نسبی برای انتخاب بازیگر نقش اول و شیوهی ایفاگری او به کار گرفته، اما برای سایر بازیگران بیدقت بوده است. سه بازیگر دیگر که نقش مهم و تاثیرگذار فیلم را بر عهده داشتهاند، بازی خوبی را جلوی دوربین ارائه نمیدهند. «جان هَم» پس از گذشت چند سال هنوز نتوانسته از کاراکتر «دان دریپر» در سریال «مدمن» (Madmen) بیرون آید و همچنان همان شخصیت بیبندوبار را در جایگاه شغلی دیگری به نمایش میگذارد. از طرف دیگر «سم راکول» و «اولیویا وایلد» نیز نتوانستهاند موفق ظاهر شوند و بازی به نسبت خشک و بیروحی را از خود به جا میگذارند.
با این حال فیلم با روندی کُند اما بیحاشیه، ظلمی که جامعهی آمریکا به یک مامور حراست و افسر پلیس داشته را نشان داده و تلاش کرده تا یادآور آن شود که چگونه یک قهرمان در یک چشم به هم زدن تبدیل به دشمنی برای مردم کشورش میشود. با وجود تمامی این مسائل، این فیلم به احتمال زیاد فقط دو گروه را به خود جذب میکند؛ طرفداران متعصب کلینت ایستوود و آنان که ریچارد جول واقعی را از قبل میشناختند. شاید همین مسئله، علت اصلی شکست تجاری این فیلم نیز به حساب آید؛ چرا که این اثر سینمایی با وجود بودجه ۴۵ میلیون دلاری و داشتن کارگردان و بازیگران سرشناس، تنها ۴۲ میلیون دلار در گیشه فروخته است.
- عدم قهرمانپروری کلیشهای
- دید واقعگرایانه برای به تصویر کشیدن کاراکترها
- کم بودن نسبی مسائل حاشیهای در داستان
- وجود اشتباههای حقیقی زیاد
- بازی خشک و نه چندان جالب بازیگران
- ریتم کند و کسلکننده
- مدت پخش طولانی
- عدم استفاده بهینه از ظرفیتها برای افزایش سطح هیجان
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید