بنیاد روايتى است بر اساس رمانهاى آیزاک آسیموف (Isaac Asimov) قصهى گروهی از تبعیدیان را در سفر تاریخی خود برای نجات بشریت و بازسازی تمدن در میان سقوط امپراتوری کهکشانی شرح میدهد. زمانى كه ساخت سريالى بر پايهى مجموعه كتابهاى مشهور آيزاك آسيموف تأييد شد، بارى سنگين بر دوش عوامل سريال قرار گرفت. آيا Apple TV موفق شدهاست كه انتظارات طرفداران را برآورده كند؟
اقتباس از آثار ادبى هميشه در سينما مرسوم بوده، اما اقتباس از مجموعه كتابهاى پرطرفدار كه در زمان خود شهرت چشمگيرى بهدست آوردهاند، ريسك بزرگى براى سازندگان محسوب مىشود. سرى كتابهاى بنياد در سه مجموعهى «بنیاد» (Foundation)، «بنياد و امپراطورى» (Foundation and Empire) و «بنياد دوم» (Second Foundation) منتشر شدهاند. لازم به ذكر است كه در سال ۱۹۶۶ به این سهگانه، جايزهى بهترین مجموعهى همهى ادوار اهدا شد.
از سازندگان سريال مىتوان «دیوید اس گویر» را نام برد. شخصی كه در حوزهى فيلمهاى ابر قهرمانى DC فعاليت خود را آغاز كرد. او نويسندهى فيلمهاى بسيارى از جمله Batman Begins و Man of Steel بودهاست. «جاش فريدمن» كه کار سازندگی سريال Snowpiercer و نويسندگی فيلم Avatar 2 را برعهده داشته نيز در ساخت سريال دخيل بوده. در نهایت تجربهى حضور هر دو در پروژههاى موفق و مشابه، به نفع سريال تمام شدهاست.
واضح است روايتى كه بر روى كاغذ موفق است، لزوماً بر روى پردهى سينما جواب نمىدهد. در زمانى كه پيتر جكسون شجاعت ساخت سرى فیلمهاى ارباب حلقهها را به خود داد و سينماى اقتباسى را متحول كرد، ساخت فيلمها و سريالهايى بر پايهى مجموعههاى محبوب ادبى مرسومتر شد. سری فيلمهاى ارباب حلقهها، بهترين نمونه از اين نوع اقتباس هستند.
سريال بنياد محصولى از Apple TV كه به يكى از پرهزينهترين سريالهاى تاريخ تلويزيون تبديل شد، چندين هزار سال آينده را روايت مىكند. زمانى كه امپراطورى واحد در يك سياره يعنى ترانتور بر ساير حكومتها و سيارات فرمانروايى مىكند؛ هرچند این روایت به عنوان یک داستان علمی تخیلی با رویکردی فلسفیتر آغاز میشود. امپراطوری کهکشانی که در عمر دوازده هزار سالهی خود با قدرت هر چه تمامتر بر تمام هستی حکمرانی کرده است، حال به غروب خود نزدیک میشود. سه امپراطور با نامهاى «دى»، «داون» و «داسك» در واقع نسخههايى شبيهسازى شده از امپراطور پيشين، يعنى حاكم اصلى ترانتور كه مركز امپراطورى كهكشانى به شمار مىرود، در اين سياره هستند. بهتر است بگوییم که آنها، نقشهاى تنظيم شده توسط امپراطور نخست با هدف عمر جاويدان در قالب كلونهاى ديگرند. اما براى شكلگيرى يك داستان به مانع و عامل متحول كنندهاى براى روايت و يكنواختى جهان قصه نياز است كه اين بخش به ریاضیدانی به نام «هرى سلدون» بر مىگردد. كسى كه با علم رياضيات، سقوط و پايان امپراطورى كهكشانى را پيشبينى مىكند و نقصهاى حكومت به ظاهر بىنقص از چشم او پوشيده نمىماند. سلدون مدعى مىشود كه مىتواند با پروژهاى كه در حال انجام آن است، عصر تاريك و دورهى فروپاشى را از سى هزار سال وحشىگرى و نابودى به هزار سال كاهش دهد. از شروطى كه براى اين عمل معين مىشود، توقف شبيهسازى امپراطورى و به عبارتى ديگر ايجاد تفاوت در سلطه و سلطهگر است! نجات يك ميراث يا نجات تمام هستى؟ هرى سلدون و همراه خودش «گَل دورنيك» كه مانند وى در علم روانتاريخ تبحر دارد، مخاطب را با داستان همراه مىكنند. در ادامه داستان را شخصیتهای نو در دست مىگيرند و تمركز ما بر روى سلدون و گل باقى نمىماند. حتى امپراطورهايى كه در ادامه میبينيم، شخصیتهایی جدید با تصميمات نو هستند.
در كمال تعجب سازندگان موفق میشوند سهمی کامل از عشق، هوش، شجاعت، و جامعهای از همهی نژادها، جنسيتها و فرهنگها را ارائه دهند كه قابل تقدير است. بازنمایی بصری در ایجاد دنیایی غنی و متنوع بسیار مهم است. داستان یک روایت ایجاد میکند و افراد را در معرض آن قرار میدهد. از بد شانسىهاى بزرگ سريال مىتوان به زمان انتشارش اشاره كرد. در زمانى كه فيلم سينمايى Dune اثر «دنى ويلنوو» در دنيا غوغا به پا مىكند و نظر طرفداران ژانر علمى و تخيلى را به خود جلب مىكند، كمتر كسى به سراغ سريالى كم سر و صداتر با عواملی تقريباً ناشناخته مىرود. شباهتهاى بسيارى از لحاظ داستان و بنيان در دو اثر به چشم مىآيد، اما در برخى بخشها سريال Foundation موفقتر عمل كرده و در بعضى بخشها خير.
تصويرى كه در سريال بنياد از آينده روايت مىشود، ملموستر از فيلم ويلنوو است. در بخش معرفى و آشنايى مخاطب و رويدادهاى داستانى، بنياد ماهرانه و روانتر عمل مىكند؛ بهطوریكه قضاياى ٣٠٠ صفحهى ابتداى كتاب را در همان قسمت اول روشن مىسازد. البته در ادامه موفق نمىشود داستان را در دست خودش نگهدارد و بخشهاى مهمى از كتاب را در نظر نمیگیرد كه به سريال ضربه مىزند. سريال يك كپى بىنقص از مجموعهى آسيموف نيست، نبايد هم اينطور باشد. يك اقتباس سينمايى زمانى ارزشمند مىشود كه اجزای داستان را به درستى تغيير بدهد و در جاى درست اضافه و يا حذف كند. سريال اضافه و كم مىكند اما نه به روش بىنقصى!
در اپيزود سوم شاهد افت داستان و گاهى شلختگى مىشويم كه مىتواند بينندهى عام را دلسرد كند. نظم و يكدستى در تمامىِ قسمت ها ديده نمىشود؛ كاراكترهايى هستند كه به درستى معرفى نشدهاند و بخشى از قصه را گنگ باقى مىگذارند. البته با گذشت زمان بيشتر كليد بعضى از درهاى قفل شدهى داستان را پیدا میکنیم. بديهى است كه اثر براى يك بار تماشا كردن ساخته نشده و لايق تماشاى دوباره است. سريال در ابتدا نااميد كننده عمل مىكند و با گذشت زمان جان تازهای میگیرد
همچنين لازم به ذكر است كه تمامی جوانب سريال از اپيزود شمارهى هشت به حد اعلاى خود مىرسند. بسيارى از بخشهاى مبهم داستان حل مىشود و شاهد شاه سكانسهاى بسیاری در قسمتهاى پايانى هستيم. حتى از لحاظ بصرى نيز قسمتهاى پايانى اميدوار كنندهتر عمل مىكنند و اگر بيننده صبور بودهباشد، سه اپيزود آخر لذت تمام و كمالى را به مخاطب تقديم خواهند كرد. در نهایت میتوان گفت که بهترين اپيزود سريال، آخرين اپيزود است كه احساسات غم، شادى، خشم، انتقام به نحو احسن در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند و بر احساسات تماشاگر سلطه مىيابند! بازى «لى پيس» در اين قسمت لايق روزها تعريف و تمجيد است.
پايانبندى بجا و غيرقابل پيشبينى، نويد فصلهاى بيشترى از داستان فوق العادهى بنياد را مىدهد. مشخص است كه عوامل رفته رفته به اشتباهات خود پى برده و آنها را حل كردهاند. پس مىتوان به فصل دوم بسيار اميدوار بود و انتظار يك شاهكار را داشت!
از ميان مخاطبان، طرفداران كتابها ممكن است به دو دسته تقسيم شوند؛ گروهى كه بهدليل تسلط بر داستان از روايتى جديد لذت خواهند برد و گروهى ديگر كسانى هستند كه تحمل تغييرات در اثر مورد علاقهشان را ندارند؛ چرا كه سريال تا پايان قصه به داستان قديم وفادار نمىماند. حتى بعضى از بزرگترين و حياتىترين اتفاقات سريال دچار تحول شده و به نحو ديگرى رخ مىدهند. گرچه ديالوگهاى قابل توجهى را مىتوان شنيد كه مخاطب را به فيلمنامهى سريال اميدوار مىكند. چهار عنصر بسيار مهم وجود دارند كه تا پايان قسمت آخر بر روى آنها بهشدت تأكيد مىشود: مرگ، زندگى، گذشته و آينده كه عنصرى واحد و مهم يعنى تغییر را رقم مىزنند، كه به گفتهى هرى سلدون در همان ابتدا اهميت خود را نشان مىدهد. سكانسهايى كه در آنها تولد و مرگ به نمايش گذاشته میشوند، بسيار متفاوتتر و مجزاتر از تمامى برداشتهايى است كه تا كنون در تلويزيون ديدهايم. اشارههاى دائمى و حياتىای که به سياست، دين و مذهب صورت مىگيرد محتواى روايت را ارزشمندتر مىكند؛ همانطوركه در بيشتر آثار ادبى مربوط به سالهاى ١٩٤٠-١٩٩٠ به آن اشاره شده و دغدغهاى هميشگى است. البته که لمس و درك اين موضوع در سالهاى كنونى باورپذيرتر و تلختر از دهههاى گذشته گشته است.
لحظههای حماسى و احساسى فوقالعادهى كه در سريال قرار داده شده، مخاطب را ميخكوب مىكنند. صد البته كه بهترين بخش سينماتوگرافى خواهد بود. سريال مانند يك بوم نقاشى است كه از رنگدانههاى كامپيوترى اما زيبايى ساخته شده و معمارى و طراحى كانسپتى كه در هر سياره و در هر كهكشان صورت گرفته ستودنى است. با اينكه آثار علمى و تخيلى با محوریت آخر الزمانى بسيارى را قبلاً ديدهايم، امّا در تمام اپیزودها سبكى جديد از لحاظ بصرى در اين ژانر به نمايش گذاشته مىشود.
از جلوههاى ويژهى خوب سريال نیز نبايد گذشت كه نشان مىدهد هزينههايى كه براى توليد صورت گرفته به درستى استفاده شدهاند. هرچند ظواهر دلنشين و معمارىهای بى نظير به تنهايى پاسخگوى تمام نيازهاى قصه نيستند. تيتراژ سريال يك شاهكار هنرى است كه اگر با كمى دقت به آن توجه كنيم به تمام سيرت داستان پى مىبريم. رنگها در هر سكانس راوى داستاناند همانطور كه در اپيزود اول به اهميت آنها اشارهاى غيرمستقيم مىشود. حتى نقص در كلونهاى بعدى هم مربوط به كور رنگى مىشود، درواقع نقص در تشخیص رنگ استعارهای از نقص در قدرت است!
شخصيت پردازىهایی ناقص وجود دارد كه كاراكترهاى غنى و قابل احترام كتاب با آنان شباهتى ندارند اما به اندازهاى بد نيستند كه نشود با داستان همراه شد. با اين حال بازيگریها فوقالعاده هستند. دو ركن اصلى تيم بازيگرى را جرد هريس و لى پيس تشكيل مىدهند. افرادی که هيچوقت به درستى در هاليوود از آنها تقدير نشده اما اين سريال موجب پيشرفت هر دو بازيگر خواهد بود. لى پيس كه قبلاً او را در سرى فيلمهاى Hobbit «هابيت»در نقش «ثراندويل» به عنوان پادشاه ميركوود ديدهايم، وجهاى متفاوت از پادشاهى را براى ما بازگو مىكند. اين بازيگر بارها نقش برادر دی را در زمانهاى مختلف بازى مىكند. اگرچه تمامى امپراطورها كلونهايى هستند كه تغيير نمىپذيرند اما بنا به سبب روند متفاوتى كه در بزرگشدن هر كدام از انها رخ مىدهد، يقيناً تفاوتهايى در آنان آشكار خواهد شد. اين مسئله، مسئوليت پيس را سختتر مىكند كه به درستى از عهدهى آن برآمده و قدرت و عظمت يك حکمفرما را به خوبى براى ما مجسم مىسازد؛ بى چون و چرا از همان سكانس اول او را مىپذيريم. پيس موفق شدهاست كه يك بازى بىنظير و قابل تقدير از خود برجاى بگذارد. جرد هريس كه پيش از اين در فيلم و سريالهاى بسيارى همچون Chernobyl «چرنوبيل» و The Curious Case of Benjamin Button «مورد عجيب بنجامين باتن» خوش درخشيده، به خوبى از پس كاراكتر هرى سلدون بر مىآيد و در ذهن ما نقش مىبندد. تا پايان سريال، اين كاراكتر ركن بسيار مهمى از داستان به حساب مىآيد و همواره در حال تغيير است و رفتارهايش غير قابل پيشبينى باقی میماند. هريس، هم يك كاراكتر قابل اعتماد و هم شخصى غيرقابل اعتماد را دقيق و درست به تصوير مىكشد. مابقى بازيگرها كم تجربهتر بودهاند و به خوبى عمل نمىكنند اما روند کلی قابل قبول است. در نتيجه گلِ سر سبد تيم بازيگرى پيس و هريس باقى مىمانند.
سريال Foundation بهترين سريال سال ٢٠٢١ نيست امّا جزئى از بهترينها محسوب میشود. بنياد یکی از گستردهترین حماسههای علمی تخیلی تلویزیون با دنیای هوشمندانه، کارگردانی گسترده و جلوههای بصری باشکوهی است که هر خط زمانی را با ظرافت متمایز میکند. انتظار مىرود در آينده اى نه چندان دور اين اثر به يكى از بهترين مجموعههاى علمى تخيلى تلويزيون تبديل شود.
- سینماتوگرافی قوی
- بازیگریهای به یاد ماندنی
- درام تاثیرگذار در روند داستان
- جلوههای ویژهی فوق العاده
- شخصیتپردازیهای متوسط
- فیلمنامهی سازمانبندی نشده
- افت شدید ریتم در بعضی بخشها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید