نگاهی به غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی
آثاری تکاندهنده که احساسات مخاطب را درگیر میکنند
در این مطلب نگاهی به غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی خواهیم داشت که مخاطبین خود را از نظر احساسی شدیدا درگیر و متاثر میکنند.
این ایده که یک بازی ویدئویی میتواند مخاطب خود را از نظر احساسی با کاراکترهای داستان خود درگیر کند بسیار شگفتانگیز است. آثار این مدیوم توانایی باورنکردنی برای متاثرکردن مخاطبین خود به واسطه داستان غمانگیز و معنیدار خود دارند که در نتیجه آن اشک از چشمان گیمرها جاری میشود. حال آن که گیمرها در هر قدم از تجربه بازی از آن لذت میبرند. در حالی که برخی از آثار، جنبههای افسردهکننده دارند برخی دیگر به معنای واقعی کلمه هر چقدر که بیشتر به آن فکر کنید بیشتر عمق متاثرکننده خود را بروز میدهند.
با توجه به این مسئله که بسیاری از بازیها شامل داستانهای قدرتمندی به منظور غوطهور کردن پلیرها در تجربه خود میشوند، برخی از آثار باید توانایی ویژهای در طراحی روایی خود داشته باشند تا بتوانند مخاطب را چنان با داستان درگیر نمایند تا در پایان آنها را با گونههای خیس به حال خود رها کنند. این آثار یک فراز و فرود احساسی را در برابر مخاطب قرار داده و تجربههایی تکاندهنده و مالیخولیایی به شمار میروند که پلیرها تا مدتها پس از به اتمام رساندن این عناوین، آنها را از ذهن خود بیرون نخواهند کرد.
بازی Persona 3 Reload
عنوان Persona 3 Reload اثری است که طرفداران از تجربه آن لذت میبرند زیرا سرانجام به مخاطبین اجازه میدهد تا بازی را با فرمول مدرن شده مجموعه Persona که مورد استقبال طرفداران این فرنچایز قرار گرفت، تجربه نمایند. این موضوع که داستان بازی Persona 3 پیش از بهبود یافتن فرمول گیمپلی توسط کمپانی اتلس (Atlus) به صورت کامل وجود داشته، موجب شده تا ریتم بازی به بهترین شکل ممکن پیادهسازی شود با این حال شکست دادن سایهها کمک میکند تا طرح داستان در مسیر جدید و مهیجی جلو برود.
عنوان Persona 3 Reload درباره مفهوم مرگ و گذر کردن از آن بوده و این مضامین به شخصیت پایانبندی اندوهناک بازی تبدیل شده است. پس از به کار گرفتن تمام توان خود و مهر و موم کردن قدرت مخرب Nyx با استفاده از نیروی زندگی خود، شخصیت اصلی در یک زمان قرضی معلق مانده تا بتواند وعده خود را به سرانجام برساند و دوستان خود را برای آخرین بار پیش از مرگ ملاقات کند.
بازی Life Is Strange
استودیو Don’t Nod توانست به واسطه تعدادی از عناوین درگیرکننده خود، اسم و رسمی در صنعت بازیهای ویدئویی برای خود دست و پا کند با این حال، این بازی Life is Strange بود که به یکی از محبوبترین ساختههای آنها تبدیل شد. روایت احساسی و کاراکترهای دوست داشتنی بازی مورد توجه پلیرهایی قرار گرفت که با داستان درگیرکننده آن ارتباط برقرار کرده بودند.
داستان زندگی شخصیت مکس که با استفاده از قدرتهای سفر در زمان خود سعی دارد شهرش را از نابودی توسط یک نیروی فاجعهبار مرموز حفظ کند بسیار جذاب و پرکشش از آب در آمده است. روایت اپیزودیک بازی در یک کلایمکس احساسی به پایان میرساند جایی که بازیکنان باید انتخاب کنند که یا نهایت فداکاری را انجام داده و اجازه دهند دوست شخصیت مکس یعنی کلوئه بمیرد یا اجازه دهند این نیروی طبیعی کل شهر آرکادیا را نابود کند.
بازی BioShock Infinite: Burial At Sea
نسخه اصلی BioShock Infinite میتوانست مدعی حضور در فهرست غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی باشد. با این حال سکانس پس از تیتراژ پایانی بازی بارقهای از امید را در برابر مخاطبینی که پس از این ماجراجویی حماسی و پایانبندی آن احساس مالیخولیایی بر آنها چیره شده، قرار میدهد. حال آن که بسته الحاقی BioShock Infinite: Burial At Sea هیچ گونه رحم و مروتی به منظور برانگیختن احساس ناراحتی و درماندگی در پلیر به خود راه نمیدهد.
پس از مرگ شخصیت بوکر، پلیر کنترل شخصیت الیزابت را در دست میگیرد و در سالنهای رپچر پرسه میزند. متاسفانه در نهایت تمامی تلاشهای الیزابت بیفایده بوده و این شخصیت در انتهای بسته الحاقی تا سر حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفته، آن هم درست پیش از آن که حضور سرنوشتساز شخصیت جک در شهر صورت بگیرد. مسلما این یک شیوه غمانگیز به منظور پایان دادن به یک بسته الحاقی است که دارای خط روایی عالی بوده است.
بازی Heavy Rain
فارغ از نظرات متفاوتی که در رابطه با شخص دیوید کیج (David Cage) و نحوه نویسندگی او وجود دارد، نمیتوان انکار کرد که عنوان Heavy Rain یک تجربه داستانمحور استادانه در بازیهای ویدئویی به شمار میرود. این اثر به بهترین شکل ممکن تقلای یک پدر که حاضر است هر کاری بکند تا پسرش را نجات بدهد را به نمایش میگذارد. برخی از گیمرها شاید به انتقاد از این موضوع بپردازند که این تقلا کمی بیش از حد واقعگرایانه بوده، مخصوصا وقتی این موضوع را در نظر بگیریم که برخی از سکانسها برخی اوقات بیش از حد برای تماشا کردن دردناک هستند.
افرادی که در انتها پس از تمامی چیزهای که پشت سر گذاشتند پایانبندی بد را دریافت میکنند خودشان را سرزنش خواهند کرد که پس از تحمل تمامی آن سکانسهای غمانگیز نتوانستند نتیجهی مطلوبی کسب کنند. مسلما از عهده هر کسی برنمیآید که بتواند تحمل کند شخصیت اصلی بازی یعنی ایتن بعد از دست دادن تمامی افراد نزدیک زندگی خود، در آخرین ماموریت خود به منظور نجات فرزندش نیز از قاتل سریال روانی بازی شکست بخورد. در هر صورت Heavy Rain با فضاسازی و نحوه روایت خود یکی از غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی را درون خود جای داده است.
بازی Brothers: A Tale Of Two Sons
گیمپلی منحصر به فرد عنوان Brothers: A Tale Of Two Sons آن را به تجربهای الزامی برای طرفداران پازل تبدیل میکند. با این حال این موضوع را مدنظر داشته باشید که تقریبا در اواخر بازی یک لحظه بسیار اندوهناک انتظار شما را میکشد. حال آن که به دلیل اهمیت این لحظه در کلیت داستان، از اشاره به آن خودداری میکنیم.
اهمیت این سکانس به قدری برجسته بوده که کل تجربه بازی را در انتهای آن به یک وضعیت مالیخولیایی تبدیل میکند و بدین ترتیب عنوان Brothers: A Tale Of Two Sons را به یکی از غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی تبدیل میکند. این اثر به خوبی نشان میدهد که به چه دلیل جوزف فارس (Josef Fares) کارگردان این بازی به چهره مشهوری در صنعت بازی تبدیل شده، مخصوصا که Brothers: A Tale Of Two Sons در بار اول، به واسطه گیمپلی خود تجربه بسیار لذتبخشی را در برابر مخاطب قرار میدهد.
بازی Red Dead Redemption 2
عنوان Red Dead Redemption 2 بدون شک یکی از بهترین بازیهای جهان باز و یکی از برترین آثار تاریخ ویدئوگیم محسوب میشود. با این حال پایانبندی داستان شخصیت آرتور مورگان به حدی متاثرکننده بود که اکثر مخاطبین این بازی از بیان اشک ریختن در پایان آن ابایی ندارند. در اینجا از بیان جزئیات پایانبندی بازی خودداری میکنیم اما چنانچه به تجربه کامل Red Dead Redemption 2 نشسته باشید متوجه میشوید که چرا میتوان آن را در دستهبندی غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی قرار داد.
اگرچه قرار گرفتن در نقش شخصیت جان مارستون در چپتر پایانی تجربه لذتبخشی به شمار میرود، اما حتی داستان این کاراکتر نیز پایان تراژیکی دارد که مخاطبین Red Dead Redemption با آن آشنا هستند. خوشبختانه افرادی که پیش از این فرصت تجربه این بازی را نداشتند میتوانند آن را روی پلتفرمهای جدید تجربه نمایند، حتی اگر عدم وجود هیچ گونه بهروزرسانی روی آن کمی از لذت تجربه بازی بکاهد.
بازی Shadow Of The Colossus
هنگامی که یک بازی جهان باز عاری از هر گونه NPC، دشمنان معمول و کوئستهای مختلف باشد، بیشتر به یک بازی با دنیای خالی شباهت میکند. حال آن که این موضوع لزوما چیز بدی محسوب نمیشود. عنوان Shadow Of The Colossus یک شمشیرزن ساده به همراه اسب وفادارش را در برابر هیولاهای عظیمالجثهای قرار میدهد که از سنگ و خاک تشکیل شدهاند. به منظور از پای در آوردن هر کدام از هیولاها، پلیر باید از آنها بالا رفته و نقطه ضعف آنها را پیدا نماید تا با ضربه زدن به این نقاط بتواند آسیب قابل توجهی به این موجودات وارد نماید.
این یک روش بسیار عجیب و بیرحمانه برای کشتن یک غول است: آشنایی با بدن آنها قبل از پایان دادن به زندگیشان که اغلب با ضربه به سر، پشت و یا سینه آنها صورت میگیرد. همه اینها به منظور بازگرداندن معشوقه مرده شخصیت اصلی از طریق جادوی ممنوعه و بستن پیمانی با نیروی ماورایی با نیتهای شوم صورت میگیرد.
بازی To the Moon
عنوان To the Moon لزوما یک بازی گریهآور به شمار نمیرود. در عوض اندوهی که هر شخص احساس میکند در سطح شخصیتری تعریف میشود. در داستانِ زندگیِ شخصی به نام جانی، این وظیفه پلیر است تا خاطرات او را جایگزین کند تا جانی بتواند به رویای خود مبنی بر سفر به ماه دست پیدا کند.
اگرچه داستان بازی به خوبی پرورش داده میشود، این تعامل بین شخصیتهای مختلف و موسیقی هوشمندانه بازی بوده که بار احساسی تجربه بازی را روی شانههای خود حمل میکنند. این بازی یک تجربه اندوهناک به شمار میرود با این حال یک درس زیبا درباره رویاهای ما محسوب میشود و چگونه برخی از رویدادهای ویژه در زندگی، ما را به این رویاها متصل میکنند.
بازی Grand Theft Auto 4
عنوان Grand Theft Auto 4 سیاهترین داستان را در تمامی نسخههای این مجموعه روایت میکند. شخصیت نیکو بلیک از یک کشور اروپای شرقی به ایالت متحده آمریکا سفر میکند به این امید که فرصتهای کاری بهتر و یک زندگی شاد نصیبش شود. با این حال دروغ، تمامی آن چیزی است که پس از ورود به لیبرتی سیتی پیدا میکند.
طولی نمیکشد که نیکو خود را گرفتار فعالیتهای مجرمانه و درگیر با یک خانواده مافیایی روسی مییابد. نیکو موارد بسیاری را از سر میگذراند و هنگامی که فکر میکند روزهای بد به سرانجام رسیدهاند، زندگی از پشت به او خنجر میزند. براساس انتخابی که پلیر باید در انتها انجام دهد، نیکو یا پسرعموی خود رومن یا معشوقه زندگیاش کیت را از دست میدهد.
بازی Gris
عنوان Gris یک مثال بسیار عالی از بازی است که در آن وظیفه پلیرها به برداشت و تفسیر آنها از معنای قرار داده شده پشت هنر و گیمپلی اثر مرتبط میشود. استفاده بجا از پالتهای رنگی بخصوص و طراحی مرحله به همراه موسیقی آرامشبخش موجب میشود تا ما احساسات گریس را در حالی که او خودش و صدایش را از دست میدهد تجربه کنیم.
مضامینی چون افسردگی، اضطراب و شکست پلیر را عمیقا تحت تاثیر قرار داده و آنها در این حال با شخصیت گریس و سفر او به منظور غلبه بر اندوه و بازسازی خودش همراه میشوند. عنوان Gris اثری است که بدون شک ارزش تجربه یک، دو و یا حتی چند مرتبهای را دارد.
بازی This War Of Mine
انتخابهای اخلاقی در بازیهای ویدئویی چیزی است که در طول چند سال اخیر برای تاریک ساختن فضای بازیها به طور پیوسته به نمایش گذاشته شده است. در بازی This War Of Mine، پلیر کنترل یک گروه از افراد غیرنظامی را برعهده میگیرد که در یک محیط نظامی در حال تلاش برای بقا هستند. هر کدام از اعضای گروه دارای پیشزمینههای داستانی متفاوت، مهارتها و همسوییهای اخلاقی هستند.
برخی از بازماندگان از انجام کارهای اشتباه در حق دیگران خودداری میکنند، حتی اگر این اقدام بخواهد موجب بقای خودشان و یا اطرافیانشان بشود، در حالی که برخی دیگر به سادگی چشمان خود را روی چنین اعمالی بسته و یا حتی خودشان از دست زدن به انجام آنها، ابایی نشان نمیدهند. تعادل بین تقلای هر روزه برای زنده نگهداشتن همگی افراد و تفکر راجع به اخلاقی بودن یک عمل یا یک تصمیم، امری است که هر سری میتواند شما را با چالش مواجه کند و بدون شک یکی از غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی را در برابر شما قرار دهد.
بازی Gone Home
در دهه 2010، شبیهساز پیادهروی یا همان واکینگ سیمولیتورها از محبوبیت فراوانی برخوردار شدند. این ایده متشکل از تمرکز روی داستانسرایی و روایت اتفاقات به جای استفاده از گیمپلی جذاب است. در بازی Gone Home، پلیر کنترل شخصیتی به نام کیتلین را برعهده میگیرد. کسی پس از یک سال سفر در طول اروپا به خانه باز میگردد.
پلیر متوجه میشود که خانه خالی بوده و این ماموریت در اختیارش قرار میگیرد که از چرایی آن سر در بیاورد. تجربه Gone Home بسیار جذابتر از چیزی است که هر کسی ممکن است انتظار داشته باشد و بخش بزرگی از مضامین آن روی اسرار و درگیریهای شخصی تمرکز دارد. این یک داستان احساسی بوده که به پلیرها اجازه میدهد تا با اعضای خانواده احساس نزدیکی برقرار کرده و با مشکلاتی که مواجه بودند همذاتپنداری نمایند.
بازی What Remains Of Edith Finch
یک اثر دیگر در ژانر واکینگ سیمولیتور که البته در نوع خود بسیار هوشمندانه اجرا شده است. بازی What Remains Of Edith Finch داستان اعضای یک خانواده را روایت میکند که چگونه همگی آنها سرنوشت شوم و ناخوشایندی داشتهاند.در حالی که در طول خانه این خانواده قدم میزنید اتاقها، دفتریادداشتها و خاطرات هر یک از اعضای خانواده را پیدا میکنید که حوادث مربوط به سرنوشت هر شخصیت و چگونی فوت شدنشان را روایت میکند.
در حالی که بخشی از تمرکز صورت گرفته روی روایت و نوآوری به پلیر این اجازه را میدهد تا فضایی برای خیالپردازی داشته باشد، در اغلب اوقات با سناریویی بسیار تلخ و تاریک مواجه میشویم. برای مثال در یک مورد پلیر از نمای اول شخص شاهد غرق شدن یک کودک نوپا است. در نتیجه میتوانید تصور کنید که What Remains of Edith Finch نه یک بار، بلکه بارها میتواند کاری کند که اشک از چشمانتان جاری شده و بدون شک یکی از غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی را روایت میکند.
بازی Telltale’s The Walking Dead
طرفداران استودیو تلتیل گیمز (Telltale Games) تعجبی نمیکنند که بازی Telltale’s The Walking Dead راه خود را به درون لیست غمانگیزترین داستانها در بازیهای ویدئویی باز کرده است. در اثری که از همان ابتدا تا انتها یک سفر احساسی محسوب میشود، پلیرها همواره با انتخابهای مهمی مواجه میشوند. هر انتخاب به شکلی میتواند تاثیر قابل ملاحظهای روی شخصیتها داشته باشد.
این بازی کاری میکند تا پلیرها به دلیل از دست دادن شخصیتهایی که به آنها وابسته شده و با آنها همراه شده بودند اشک بریزند. در پایان، برخی از موارد فارغ از این که چه انتخابی کرده باشید قابل اجتناب نیستند و این حس فقدان اجتناب ناپذیر چیزی است که داستان را بسیار اندوهناکتر میکند. بسیار امر درخشان و قابل تاملی است زمانی که پایانبندی یک بازی بتواند دقیقا به مانند یک فیلم سینمایی موجب گریستن مخاطب خود شود.
بازی That Dragon, Cancer
سرطان معضلی است که هیچکس روی این کره خاکی نباید مجبور به دست و پنجه نرم کردن با آن شود. بخصوص اگر این بیماری لاعلاج گریبانگیر کودکی شود که میتوانست آینده روشن و امیدوارکنندهای را در برابر خود ببیند. رایان و امی گرین، والدین پسری به اسم جوئل هستند و تصمیم میگیرند تا از روند زندگی فرزندشان در حالی که با سرطان درگیر است مستندی تهیه نمایند و در نهایت تمامی آن لحظات ثبت شده را درون یک بازی ویدئویی به تاثیرگذارترین شکل ممکن پیادهسازی نمایند.
بخش تعاملی حاضر در بازی سبب میشود تا داستان خودزندگینامهای That Dragon, Cancer بسیار تاثیرگذار و غمانگیز باشد. تجربه عنوان مورد بحث در نوع خود بسیار سخت محسوب میشود اما برای پلیرهایی که میخواهند با وضعیت اسفناک یک کودک و والدینش همذاتپنداری نمایند از اهمیت فراوانی برخوردار خواهد بود.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید