سریال Severance یا جداسازی اثریست نو در سبک علمی-تخیلی و هیجانانگیز روانشناختی، آمیخته شده با چاشنی کمدی، ساختهی دن اریکسن، به کارگردانی بن استیلر و ایفه مکآردل. سریال جداسازی، برای اولین بار در تاریخ ۱۸ فوریه ۲۰۲۲ میلادی از سرویس +Apple TV به نمایش درآمد و در تاریخ ۸ آوریل ۲۰۲۲ فصل اول خود را به پایان رساند. این سریال همچنین برای فصل دوم تمدید شده است تا مخاطب را بیشتر با رازهای خود آشنا کند. در این داستان، مارک (آدام اسکات) کارمند صنایع لومن، یا دقیقتر سرپرست یکی از تیمهای این شرکت است؛ شرکتی شوم در حوزه فناوری.
خاطرات زندگی کاری مارک و تمام اعضای تیم، به سبب موافقت با برنامهی «جداسازی» از خاطرات زندگی شخصی آنها جدا شده و به این شکل است که دو انسان مجزا در یک بدن پدید آمدهاند، هیچکدام دیگری را نمیشناسند و از زندگی هم خبر ندارند! مارک داخل محل کار توان یادآوری هیچ چیز خارج از شرکت را ندارد، نمیداند که بدنش توسط خودِ بیرونِ شرکتش کجا میرود و حتی تجربهی خوابیدن را ندارد، فقط تاثیر مثبت خوابیدن را در بدن احساس میکند. پس از یک سری اتفاقات مرموز، ماجراجویی مارک برای کشف حقیقت در مورد شغلش در لومن آغاز شده و کم کم قرار است هر دو طرف زندگی شخصیتها، قدم در مسیر اکتشاف شبکهای پیچیده از توطئه و ابهام بردارند.
سریال جداسازی با فصل اول خود ثابت کرد که یکی از مبتکرانهترین، خیرهکنندهترین و کاملترین آثار جدید سریالیست. این اثر از نظر خصوصیات ژانری هم یکی از بهترین روایتهای علمی-تخیلی محسوب میشود. سریال Severance حجم زیادی از ایدههای تکراری اما خوب را کنار میگذارد تا به شکلی اصیل و با ایدهای نو، به یک روایت عالی تبدیل شود. شاید مواجه شدن با ایده اصلی داستان از همان ابتدا به مطالعهی نظریاتی غیرقابل باور شبیه باشد، اما این اثر با فیلمنامهی قوی خود توانسته به حالتی طبیعی و هیجانانگیز برسد؛ یعنی در کل اگر به داستانهای علمی-تخیلی علاقه ندارید، نگران تراشهای که در مغز کارمندان لومن گذاشته شده نباشید. این سریال نهایتا استعارهایست از ذات مجهول زندگی؛ پس به تعبیری، داستان واقعیتر از آن چیزیست که نیاز دارید!
البته برخی از تصمیمات داستان پشتوانهی دراماتیک ندارند و صرفا با رفتاری ظریف و احساساتی کار خود را پیش میبرند. در نقطهی مقابل، رازآلود نگهداشتن سوال اصلی (هدف شرکت لومن) نه تنها نقطه ضعف نیست بلکه دلیلیست برای جذاب شدن داستان (حداقل در فصل اول) چراکه این سوال از عمد در ذهن تماشاگر پرورش داده شده اما اهمیت چندانی ندارد. شاید اگر سریال جداسازی توسط افراد دیگری ساخته شده بود، شاهد یک داستان مبهم، سطح پایین و تکراری میشدیم، اما Severance به هیچ وجه از انتظار مخاطب سو استفاده نمیکند.
شاید اگر سریال جداسازی توسط افراد دیگری ساخته شده بود، شاهد یک داستان مبهم، سطح پایین و تکراری میشدیم، اما Severance به هیچ وجه از انتظار مخاطب سو استفاده نمیکند
این یک سریال به یاد ماندنیست، قرار است فکر مخاطب را درگیر کند، اما اکثر جزئیات روشن هستند و روند داستان نه خیلی خشک است و نه خیلی نرم. هدف این فصل توسعه شخصیتهاست اما این قضیه ۹ قسمت فصل اول را صرفا تبدیل به ابزاری برای فصل دوم نکرده، در اصل ماهیت داستان طوری است که به یک سیر تکاملی نیاز دارد. کمدی موجود در داستان به شکل استادانهای در کنار عناصر جادویی آن چیده شده تا تماشاگر در برقرار کردن ارتباط صمیمانه با شخصیتها دچار تردید نشود، البته به هر فرصتی زمان داده شده است؛ تعلیقها و یا حتی انفجارهای خط داستانی در نظر مخاطبانِ جدی، لذت بخش و سیاست مدارانه جلوه میکنند. لحظات ابتدایی حالت عجیب و غریب و وحشتناکی دارد، طولی نمیکشد تا از حقیقت ماجرا با خبر شویم؛ آتش این تیرگی کم کم فروکش میکند. نکتهی جالب اما اینجاست که همهی مقدماتِ گفته شده صرفا برای وحشتناکتر کردن داستان خلق شدهاند و چه زیباست، طوری که سازندگان با ذهن مخاطب بازی میکنند!
مقامهای ارشد و برخی از کارمندان لومن، موسس شرکت را به نوعی پرستش میکنند، برای او سرود مخصوصی هم دارند و دفترچه راهنمای سازمان را مانند کتابی آسمانی از بر کردهاند. چنین جزئیاتی سبب شده تا درک بهتری از فضای داستان داشته باشیم. ما از طریق هلی با شرکت آشنا میشویم، بازیگران در ایفای نقش هنرمندانه عمل میکنند، زک چری، پاتریشا آرکت، بریت لاور، ترامل تیلمن و البته کریستوفر واکن، جان تورتورو و آدام اسکات همگی سردیِ محیط شرکتی را گرم کردهاند؛ از زبان بدن، تغییر در تن صدا، کنایه و جملات طنز گرفته تا رفتار غمانگیزِ شخصیتهای مطیع یا برخورد پرخاشگرانهی شخصیتهای شرور، همهی واکنشها عمیق و هدفمند هستند. از لحاظ دقت، روایت زندگی شخصی و کاری -با تمرکز بر زندگی مارک- شکل خوبی دارد و این دو خط موازی، چه در حفظ تعادل و چه در ایجاد تفاوتهای ظریف موفق هستند. طراحی صحنه زیباست و راهروهایِ پیچ در پیچ و بیانتهای شرکت، قطعا یک تشبیه است و اشاره به مسئله خودآگاهی و سردرگمی دارد که داستان از این جهت یادآورد فیلم Brazil ساخته تری گیلیام هم شده است.
ترس و لذت در این استعارهی عجیب همنشین شدهاند و توالی اتفاقات صورتی منطقی دارد
در اصطلاحات مربوط به بخشهای مختلف شرکت، سرگرمیهای موجود در اداره و حتی نام خانوادگی شخصیتها هم دقت شده است. در نگاه اول گویا همه چیز با مدرنیته تلفیق شده اما تکنولوژی موجود در شرکت قدیمیست، شغل عجیب کارمندان ظاهرا پیش پا افتاده به نظر میرسد، خودشان هم نمیدانند که کارشان چیست، همه چیز مشکوک و آشفته است و ذهن مخاطب ناآرام. در این میان سردی و سکوت ترسناکی هم وجود دارد. از طرفی ذهنیت ما در ابتدا این بود که احتمالا کسی به عمل جداسازی آگاهی ندارد و بحث بر سر نوعی بردهداریست، یا حداقل اگر خود شخصِ جداسازی شده از قضیه اطلاع دارد و داوطلب شده تا برای چند ساعتی از بدبختی و مصیبت زندگیِ خودِ بیرونی (فرد در زندگی شخصی) خلاص شود، پس حالا قطعا اطرافیان نمیتوانند از این بابت خبر داشته باشند. سریال جداسازی اما به نگرش سطحی قانع نمیشود و قصد غافلگیر کردن مخاطب را دارد. در مواجهه با این سریال، به جای آشنا شدن با یک تراشه -که احتمالا اسم مخوفی هم باید داشته باشد- بیشتر با ایدهی خاطرات جداسازی/طبقهبندی شده سر و کار داریم و قرار نیست مسائل عجیب علمی را تماشا کنیم؛ بازتاب و پیام اصلی سریال جداسازی هم در داستان و هم در در زندگی واقعی معنا پیدا کرده است؛ دستهای از اشتباهات بشر برخاسته از غم و اندوه اوست، یا خود درونی و مظلوم شخصیتها (شخصیتها در محل کار) از خود بیرونی آنها انسانیت بیشتری دارند. (البته که این اثر یک جنبهی انتقادی هم دارد)
یک سریال معمولا وقتی به شکوفایی میرسد که توان درگیر نگه داشتن تماشاگر را تا انتها حفظ کند؛ سریال جداسازی تنها مخاطب را به پیگیری وا نمیدارد، بلکه جدا از پیچیدگیهای ضروری تا جایی که بتواند تماشاگر را با شخصیتهایی که اصلا خودشان را هم نمیشناسند، آشنا میکند. برعکس شخصیتها که در محل کار -این جهنم پیچیده- عذاب میکشند، تماشاگر مشتاق است تا بیشتر در آن فضا پرسه بزند. خلق شخصیتی طبیعی مثل آقای میلچک، که از طرفی همیشه خنده بر لب دارد و از طرفی هم وجودش به یک کابوس شبیه است، از نکتههای قابل توجه سریال جداسازی است؛ ترس و لذت در این استعارهی عجیب همنشین شدهاند و توالی اتفاقات صورتی منطقی دارد. فیلمبرداری نماهای مضطربی را ترسیم کرده و اوج این اضطراب در ردیابی کارمندان پریشان در راهروها است. با توجه به اهمیت مکان در عملکرد حافظه کارمندان، تفاوت شدت نور در خانه و محل کار، اشاره به حالت رویایی شرکت دارد؛ جایی که قرار بوده نقش یک پناهگاه را داشته باشد. با رسیدن به یک ثبات داستانی، شکل استفاده از موسیقی کم کم تغییر میکند. این موارد در کنار یک پایانبندی باشکوه و نفس گیر، همه از خلاقیتهای دن اریکسن و بن استیلر هستند. (استیلر در مقام کارگردانِ ۶ قسمت از سریال جداسازی، هنرنمایی کرده است)
سریال Severance یک اثر نو، ماندگار و تماشاییست. مهارت و خلاقیت سازندگان از همان ابتدا به چشم میآید. پایان خیره کنندهی داستان، حس نمایشی کمیاب و خارق العاده را به تماشاگر میدهد و نظریهی تاریک و استعاری آن در خصوص واقعیت، تامل برانگیز است. فضای زیادی برای توسعه این داستان وجود دارد و باید منتظر فصل دوم ماند و دید که آیا خبر بچه بزها، اتاق استراحت و جشنها و پاداشهای کذاییِ شرکت لومن به گوش مردم میرسد یا خیر.
- ایده، طرح اصلی و در کل زمینهی داستانی و فیلمنامهی قوی
- بازی خوب بازیگران و پرداختهای شخصیتی
- فیلمبرداری و نورپردازی
- طراحی صحنه و فضاسازی
- کارگردانی بن استیلر
- پایانبندی مناسب و پیام جالب داستان
- تعداد کمی از تصمیمات داستانی ضعیف بودند و در نتیجه روند داستان قدری کند شد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید