فیلم شهرک به تهیه کنندگی علی سرتیپی و کارگردانی علی حضرتی و بر اساس فیلمنامهی آرین وزیر دفتری در ۴۰امین جشنواره بینالمللی فیلم فجر اکران شد. اثری که در ایده و داستان آنقدر جذاب به نظر میرسید که انتخاب احتمالی هر مخاطبی باشد.
ماریو بارگاس یوسا در ابتدای رمان ستودنی سالهای سگی، قبل از شروع داستان، به نقل از سارتر مقدمهای برای داستان سترگش نوشته:
«ما نقش قهرمان را بازی میکنیم چون ترسوییم؛ نقش قدیس را بازی میکنیم چون شریریم؛ نقش آدمکش را بازی میکنیم چون در کشتن همنوعان خود بیتابیم؛ و اصلا از آن رو نقش بازی میکنیم که از لحظه تولد دروغ گوییم.»
درک و دریافت صحیح این عبارت نیاز به توضیح کمی از فلسفه اگزیستانسیالیسم دارد. سارتر اعتقاد دارد انسان نمیتواند مختار باشد و محکوم به آزادی است، که این آزادی برای او مسئولیت انتخاب می آورد. وانگهی این گفته که بشر آفرینندهٔ ارزشهاست دارای مفهومی جز این نیست که زندگی مفهومِ “از پیش بودهای” را ندارد. پیش از اینکه شما زندگی کنید، زندگی به خودی خود هیچ نیست؛ اما به عهده شماست که به زندگی معنایی ببخشید. ارزش چیزی نیست جر معنایی که شما برای آن برمیگزینید.
گاهی ما دچار نقش بازی کردنهایی در زندگی میشویم که خودمان هم یادمان میرود اصل قصه چه بود، اصلا برای چه اینجا هستیم و ارزش زندگی ما در چیست؟
نقش بازی کردن تمام چیزیست که مضمون فیلم شهرک حول و حوش آن میچرخد
نقش بازی کردن تمام چیزیست که مضمون فیلم شهرک حول و حوش آن میچرخد. از همان سکانس ابتدایی که بازیگران برای تست جلوی دوربین نشستهاند و بازی میکنند تا کمی جلوتر که نوید (ساعد سهیلی) و هما (ساقی حاجرپور) در کافه با بازی به جای زن و شوهری که در حال مشاجره هستند سعی میکنند خوش بگذرانند. تمام فیلم شهرک همین است. یک نقش بازی کردن دائمی.
تمام مشکل نیز از همینجا شروع میشود. شهرک غیر از این دیگر چیزی برای ارائه ندارد. یک ایده دو خطی قدرتمند که نمیدانم ارژینال هست یا نه اما بر فرض اصیل بودن، تمام نمرهی این فیلم تحفهی همین ایدهی دو خطی باد.
یک مقدمهی طولانی بدون کنش دراماتیک و درگیر بازنمایی قصه اصلی شدن، و در حد همان کافه رفتن دو نفره نوید و هماست. اصلا رابطه نوید با خانوادهاش چیست؟ تمامش قرار صرف مقایسه آن خانواده با پدر و مادر داخل شهرک باشد؟ سینمای ایران انگار نوعی مریضی مسری نسبت به مقدمه پیدا کرده. یک ربع بیست دقیقهی فیلمهای زیادی درگیر توضیح واضحاتی میشوند که در یک نما، یک پلان یا با یک دکوپاژ درست دستیافتنی هستند.
عشق بین نوید و هما هم الکن است. عشقی که قرار است عطف دراماتیک داستان باشد و دائما در هنگام رابطه با فرشته (مهتاب ثروتی) عذاب وجدان به همراه بیاورد. وقتی ما عشق را در نهایت پس از یک تماس تلفنی و عزیزم، عشقم گفتن و بعد در سکانسی عمیقا مضمحل که در پشت یک درخت کات میخورد به نمای بعدیاش میبینیم چه طور باید با قهرمان در احساس عذاب وجدانش سمپاتی داشته باشیم؟
کمی معما و مبهم بودن تنها چیزی است که فیلم شهرک را از تبدیل شدن به یک فاجعه نگه میدارد
فصل شهرک شروع بدی ندارد. کمی معما و مبهم بودن تنها چیزی است که فیلم شهرک را از تبدیل شدن به یک فاجعه نگه میدارد.
ماجرا از داخل شهرک هر وقت میخواهد جالب شود یا کارگردان یا ایدههای تصویر بردار آن را از ریتم میاندازد و بیحسش میکند.
چرا نماهای عاشقانه، مرموز، ترسناک یا مبهم باید با ایستادن دوربین یک درخت با شکوفههای سفید، برگ یا گل کات بخورد به نمای بعدی. این همه سیلوئت چیست که نه گونهای فرمی در پیشبرد داستان دارد و نه حتی اندکی بعد زیباییشناسی.
فولو، فوکوسهای بیجا را چه کنیم؟ اینگونه سردرگمیهای بافت تصویری و عدم یکدستی فیلم نشان از عدم تسلط جدی کارگردان روی کار دارد. کارگردانی که هرگز با تصویرش قصه نمیگوید. نه با تصویر که حتی دیالوگها هم کارکرد کافی ندارد و اگر گاه به گاهی نمای ورقهای وظیفه رسان نبودند تقریبا ما هم چیزی سر از داستان در نمیآوردیم.
یک ساعت ابتدایی داستان تقریبا صرف هیچ میشود. در یک سوم انتهایی با شتاب بیشتری قصه جلو میرود و مرگ و عروسی و عشق از پس آن بیرون میزنند.
برگ برندهی فیلم شهرک همان عشق بین نوید و فرشته است که از سطح نقش بازی کردن فراتر میرود و تبدیل به یک معاشقهی پنهان میشود که رو دست فیلمنامه این است که همین نیز جزوی از سناریوی از پیش تدوین شده است. بهترین دیالوگها همان «من دلم میخواست فرشته/فرهاد باشم» باقی میماند و داستان بدون ورود به جهان پیچیده، پر رمز و راز و هیجانبرانگیز سرشت انسا و نقشپذیری و به پایان میرسد.
برگ برندهی فیلم شهرک همان عشق بین نوید و فرشته است که از سطح نقش بازی کردن فراتر میرود و تبدیل به یک معاشقهی پنهان میشود
برندهی بزرگ فیلم شهرک ساعد سهیلی است. هر چند که نقشش در همان راستای نقشهای پیشین او از رخ دیوانه تا لاتاری است اما جزئیاتی در بازیاش نمایان است که میتواند او را به بازیگری بزرگی تبدیل کند. بحت و حیرت در مواجهه نخست با پدر و مادر ثانویه و شرم و اشتیاق توام در حین گفت و گو با فرشته از نکات قابل توجه بازی او هستند.
از آنچه در مقدمه این یادداشت آمده بود فقط نوعی بین مایه بیاثر در فیلم شهرک به چشم میخورد. نه پرداخت درستی و نه قصه جانداری. فرق اساتید دنیای هنر با تازهکارها همین جا مشخص میشود. زدن حرفهای بزرگ و فلسفه رعایت نوعی حد و حدود را میطلبد که در شمایل فیلم شهرک به چشم نمیخورد. ایده فوقالعاده و هدر و رفتهای که چوق داغ بر دل فیلمسازان ایران خواهد ماند.
فیلم شهرک چون یک بازی همه شخصیتهایش را محکوم به نقش بازی کردن میکند. ایده چند وجهی و جذابی که البته با چنان شتابی به زمین میخورد که حتی اندک موارد تحسین برانگیز آن نیز نمیتوانند مانع از سقوطش شوند.
- ایدهی داستانی درخشان
- بازی مطلوب ساعد سهیلی
- کارگردانی ضعیف
- تصویر برداری غیریکدست
- پرداختی خام
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید