فیلم شیشلیک به کارگردانی محمدحسین مهدویان برای اولین بار در سی و نهمین جشنوارهی فیلم فجر اکران شد. فیلمی که قرار بود به واسطهی کارنامهی فیلمسازش و حضور بازیگرانی مطرح، به اثری متفاوت و شاید جذاب تبدیل شود، در گردابی از شعار و ضدمردمی بودن در خود فرو رفت.
بیایید از همین ابتدا تکلیفمان را با فیلم شیشلیک مشخص کنیم. شیشلیک فیلم بسیار بدی است. مشکل من با فیلم این نیست که اصلا نتوانست در سالن سینما مرا به خنده وادارد، همانطور که در سالهای اخیر از هزارپا گرفته تا آینه بغل همگی فقط و فقط برای خنداندن آن هم به مضحکترین شکل ممکن طراحی شده بودند و من بحثی رویشان نداشتم، بلکه از آن رو است که فیلم شیشلیک داعیهی منتقدی اجتماعی بودن و ایستادن در طرف مردم را دارد، که اصلا اینطور نیست. نه تنها اینطور نیست که حتی بدتر، شیشلیک توهینآمیز است؛ توهین به شعور مخاطب، توهین به قسمتی از جامعه و توهین به انسان. که در ادامه توضیح خواهم داد چرا.
شیشلیک قطعا بدترین فیلم محمدحسین مهدویان است؛ حتی بدتر از لاتاری. مهر تاییدی بر اینکه مهدویان اصلا سینما نمیداند. کافی است یکبار دکوپاژها، میزانسنها و نحوهی حرکت دوربین در فیلم را مرور کنید. زوم کردن روی شخصیتها، دکوپاژ سکانس مهمانی خارج از شهر و سخنرانی رضا عطاران و کاتهای آزاردهندهی بیست دقیقهی ابتدایی، که واقعا آرزو میکردم کاش زودتر تمام شود، و سکانس پایانی؛ صحنهای که در آن عطاران با پول دیهی زنش، همراه جمشیدی و دخترهایشان به رستورانی میروند تا شیشلیک بخورند و آنجا رئیس کارخانه را میبینند که مشغول شکمچرانی است و با او درگیر میشوند. اینها همان مسائلی هستند که فیلم را تهوعآور میکنند. آنچه از این سکانس و فصلهای مختلف داستان بر میآید این است که امیرمهدی ژوله به عنوان نویسنده و محمد حسین مهدویان در مقام کارگردان، ابدا هیچ شناختی از طبقهی کارگر ندارند. برای آنها کارگر دقیقا همان چیزی است که در سکانس سخرانی عطاران نشان دادند؛ موجودی که حق دفاع از خود را ندارد و هرگز نمیتواند به دنبال چیزهای بزرگ باشد، موجودی مفلوک و آواره و بیچاره. در فیلم به وضوح میبینیم که سازندگان هیچ احترام نسبت به طبقهی کارگر و رنجی که آنها و خانوادههایشان متحمل میشوند، قائل نیستند و چه توهینی بزرگتر از انکار رنج انسانی دیگر است؟
فیلم شیشلیک بزدل است؛ از آن رو که میترسد یک قهرمان واقعی به ما نشان بدهد، میترسد از اینکه ما را به کنشمندی دعوت کند و میترسد تا توپ را در زمین بالادستیها بیاندازد، از همین رو مردم را مفلوک و بیچیز نشان میدهد. از همان تصاویر ابتدایی، فیلم دارای تناقضات بسیار است. مهدویان در ابتدا گوشه و کنار شهر را به ما نشان میدهد. آرایشگاه، بازی بچهها در آب، رفت و آمد مردم و … که هیچکدام نشانی از جبر یا ناراحتی ندارند. در حالی که کمی جلوتر میفهمیم آنها مردمی حسرت کشیده و خوار شدهاند که برای حفظ زندگی خود و خانوادهشان دائم به بچههایشان دروغ میگویند. شیشلیک میخواهد داستان شهری را تعریف کند که مردمش بندهی کار و رعیتِ صاحبان شهر هستند و هرچه آنها بگویند را بی برو برگرد قبول میکنند.
فیلم شیشلیک بزدل است از آن رو که میترسد یک قهرمان واقعی به ما نشان بدهد، میترسد از اینکه ما را به کنشمندی دعوت کند و میترسد تا توپ را در زمین بالادستیها بیاندازد
فیلم شیشلیک دوگانهی فقر و غنا را دستمایهی داستان خود قرار داده. موضوعی که در جامعهی کنونی ایران مسئلهی بسیار حساس و پیچیدهای است. فیلم شیشلیک داستان شهر یا روستایی به نام «طرب آباد» است که مردمش همگی در «کارخانهی پشم ایران» مشغول به کار هستند. شهری که محل تفتیش عقاید است و مسئولان آن، مدیر مدرسه و رئیس کارخانه، ترس پیدا شدن هوا و هوسِ خوشیهای زندگی را در زیردستانشان دارند چرا که احتمالا فکر میکنند این موضوع ممکن باعث وحدت آنها یا انگیزهای برای نافرمانی کردن باشد. فیلم از جایی شروع میشود که شهر در حال آماده شدن برای جشن گرسنگی است. سالگردی که برای یادبود «قهرمان»های دنیای شیشلیک گرفته میشود که سالها قبل، بر اثر گرسنگی جان باختهاند. چطور میشود انسانهایی منفعل و بیچیز را بر اثر گرسنگی مردهاند قهرمان خواند؟ به خاطر دقیقا چه چیزشان آنها لایق ستایشی قهرمانگونه در فیلم شیشلیک هستند؟ فقرشان؟ به نظرم در ابتدا باید یک مسئله را برای محمدحسین مهدویان، امیر مهدی ژوله و دیگر سازندگان شیشلیک و البته خوانندگانی که از تماشای فیلم لذت بردهاند روشن کنیم. انسانها همگی در وجود با یکدیگر برابر هستند و به واسطهی کرامات انسانی همگی قابل احترام. فقیر تنها قربانی سیستم ناعادلانهی توزیع ثروت است و نه قهرمان. قهرمان آن کسی است که علیه وضع موجود دست به عمل میزند و سعی در تغییر آن دارد. آیا کسی در فیلم طغیان میکند؟ یا از وضع موجود ناراضی است؟ اگر ناراضی نیست که لیاقتش همینقدر است و اگر هست پس نشانههایش کجاست. در یک یا دو صحنه، شخصیت پژمان جمشیدی کارهایی میکند، اما در انتها او نیز منفعلانه از کارخانه اخراج میشود و هیچ عمل قهرمانانهای از او نمیبینیم و این یعنی فیلم شیشلیک در طرف سرمایه ایستاده و نه کارگر.
کمدی شیشلیک نیز بسیار لوس و شعارزده است. فیلم سعی میکند با سوار موجهای اعتراضی مد روز شدن، وجه اعتراضی خود را حفظ کند، بیآنکه درام و معنا ذرهای مسئلهی فیلم باشد. فیلم پر از لودگی و لوسبازیهای سکرآور است، مثل سکانس خاکسپاری پدر رضا عطاران و در آغوش گرفتنهای پی در پی رضا عطاران و پژمان جمشیدی که انگار تداعی کنندهی مسئلهی همجنسگرایی است. شوخیهایی در حد تلگرام و گروههای واتساپی که نه تناسبی با داستان دارند و نه حداقل در سالنی که ما در آن بودیم توانستند کسی را به خنده وادارند.
فیلم شیشلیک به مثابه کباب فروشِ کلاشِ سر گردنه، سعی میکند تا با خوراندن بوی کباب به مشام مخاطبان، جیب آنها را خالی کند. بسیار امیدوارم همانطور که سازندگان بوی کباب قلابیشان را به خورد ما دادند، در فصل اکران چیزی بیشتر از صدای سکه دستگیرشان نشود.
- فیلمنامه بد
- کارگردانی فاجعه
- بازی های بد
- داستان شعاری و توهینآمیز
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید