فصل اول سریال سیاوش به پایان راه خود رسید و با ایجاد طرح سوالاتِ جدیدی، مخاطبین سریال را تا فصل بعدی به حال خود رها میکند. سریال در حین ۱۸ اپیزودش بیشتر به یک بیمار شباهت دارد؛ فردی که هر از گاهی سر حال و سر کیف است و هر از گاهی بد حال و حتی رو به موت.
سریال سیاوش تماشایی شروع میشود و ما مخاطبین سریال، بیهوا وارد بخشی از برههی زندگیِ فردی کشتیگیر به اسم سیاوش ساقی میشویم. میلاد کیمرام ایفای نقشِ سیاوش را برعهده دارد و در طول فصل اول کیمرام تمام زورِ داشته و نداشتهاش را به کار میگیرد که در نقشش فرو رود؛ نقشی که بازی کردنش جلوی دوربین برای کیمرام به دلیل کارنامهای که دارد آنچنان سخت نیست؛ چراکه او را قبلا به همین شکل و شمایل و حال و روز دیدهایم. با این اوصاف وضعیت شخصیتپردازی سیاوش و دیگر شخصیتها در این سریال نسبت به سایر آثار تلویزیونیِ نمایش خانگیِ این روزهای ایران به مراتب یک سر و گردن بالاتر قرار میگیرد. البته اگر از برخی شخصیتپردازیهای سریال که در ادامه به آنها میپردازیم فاکتور بگیریم.
سریال به شدت در طرح داستانیاش به مشکل برمیخورد. نه اینکه داستان سر راست و خطیای در کار نباشد، بلکه نمیتوان در نیمهی اول فصل فهمید که قضیه از چه قرار است و اصلا چرا باید به پای این سریال نشست و بدبختیهای سیاوش و خانوادهاش را نظارهگر بود. ما میتوانیم دومینویی از بد بیاری و بد شانسیها را در سریال ببینیم. از رابطهی عاطفی سیاوش و نامزد اولش گرفته تا وضعیت آس و پاسِ خانوادهی ساقی، همگی میخواهند وضعیتِ خانوادههای پایین شهری را به نمایش بکشند که البته چیز چندان جدید و نوآورانهای نیست و در سایر آثار تلویزیونی نیز به کرات دیدهایم و گوشِمان پر شده از حرفهای تکراری که بین شخصیتهای فقیر و غنی رد و بدل میشود. خوشبختانه تمرکزِ سریال روی نمایش فقر نیست. حداقل نسبت به سایر رویدادهای داستانی، سناریونویس روی چیزهای مهمتری تمرکز میکند؛ خانواده و روابطِ حاکم میان آنها.
مجید صالحی گویا ساخته شده صرفا برای بازی در نقش صابر ساقی. تجربهی صالحی در ایفای نقشهای کمدی موجب شده ته مایهی طنزی نیز به شخصیت صابر اضافه شود که انصافا خوب از آب درآمده
اگر بخواهم تنها یک دلیل و نه بیشتر برای تماشای سریال سیاوش برای فردی بیاورم، بدون حتی یک لحظه تردید ایفای نقش مجید صالحی را در نقش صابر ساقی مثال خواهم زد. مجید صالحی ثابت کرده که بازیگر ماهر و کاربلدی است که برایاش هیچ محدودیتی وجود ندارد. صالحی این باور را که بازیگرهای کمدی نمیتوانند به خوبی در آثار غیرکمدی خوش بدرخشند را دور میاندازد و به شکلی حیرتانگیز دیالوگهایش را ادا کرده و با اعتماد به نفسی بسیار بالا جلوی دوربین نقش بازی میکند. این ایفای نقش به اندازهی باورپذیر و خوب از آب درآمده که بازیِ بازیگران مطرحی همچون رضا کیانیان و گیتی قاسمی اصلا به چشم نمیآید. بهترین لحظاتِ سریال سیاوش دقیقا آن زمانهایی است که مجید صالحی جلوی دوربین است و با دیگران بگو مگو میکند. با این اوصاف هر اندازه شخصیتپردازی صابر و در درجهی بعدی سیاوش – که رسما حکمِ فردینِ داستان را دارد – در سریال بینظیر است، چند شخصیت به دلیل اشتباهات فیلمنامهای در حاشیه قرار گرفته و به تجربهی مخاطب از سریال لطمه میزنند.
اگر بخواهم تنها یک دلیل و نه بیشتر برای تماشای سریال سیاوش برای فردی بیاورم، بدون حتی یک لحظه تردید ایفای نقش مجید صالحی را در نقش صابر ساقی مثال خواهم زد
اولین و مهمترین شخصیت، مارال با بازی ترلان پروانه است که به شدت تو ذوق میزند. این بازیگر از همان ابتدا اصلا به درد چنین نقشی نمیخورد و احتمالا کارگردان، ترلان پروانه را به خاطر چهرهی کودکانه و معصومانهاش برای این نقش برگزیده. فاصلهی سنی بین کیمرام و پروانه از یک طرف و رفتارِ اغراقآمیز شخصیت مارال از طرف دیگر موجبِ ایجاد یک بحران جدی در ذهن مخاطب سریال میشود. بیننده که ما باشیم نمیتوانیم هضم کنیم چرا دختری به پولداری مارال که به قولِ پدرش نصرت هر چیزی و هر فردی پس از مدتی کوتاه دلش را میزند، در ۱۸ اپیزود مدام پایش را به زمین میکوبد تا سیاوش او را به صورت قلبی دوست داشته باشد. عشقِ کورکورانه – که بهتر است بگوییم کودکانهی – مارال نسبت به سیاوش، با شخصیتی که در طول سریال از مارال تعریف میشود در تناقض است. کدام را باور کنیم؟ اینکه مارال واقعا عاشق و دلباختهی سیاوش است یا حرفِ پدرش نصرت را؟ اصلا چرا مارال عاشق و حیرانِ سیاوش شده؟ این عشق نشات گرفته از چه چیزی است؟ سیاوش که مرجان را دوست داشته و بعد از مرگِ نامزدش اصلا و ابدا رغبتی به مارال نشان نمیدهد، مگر زورکی! این رابطهی عاشقانه از همان ابتدا چطور شکل گرفته بود؟ کارگردان در نمایش عشق بین این دو به شدت ناتوان عمل میکند. همانطور که عشقِ سیاوش به مرجان نیز به تصویر کشیده نمیشود. با چند دیالوگِ سطحی، چند فلشبک کوتاه و مقداری هم جملات عاشقانه که نمیتوان عشقی عمیق را در وهلهی اول ایجاد و سپس به بیننده منتقل کرد. به خاطر همین موضوع است که جنونِ سیاوش را پس از فهمیدن مرگِ نامزدش مرجان نمیفهمیم. کیمرام تلاش میکند برای اینکه بفهماند شخصیت سیاوش به جنون دچار شده، اما بیننده باور نمیکند.
وقتی از هنر کارگردان حرف میزنیم دقیقا از چه چیزی میگوییم؟ این دو نما تنها چند هنر کارگردان در انتقال صفت و معنای خاصی است که در ذهنش نسبت به شخصیت سیاوش داشته. تصویر سمت راست از تنهایی سیاوش در عین غرور حکایت میکند و تصویر سمت راست بهواسطهی نورپردازی و قاببندی از نیمهی تاریک و نیمهی روشنِ شخصیتِ سیاوش با مخاطب حرف میزند
اگر مشکلات عدیدهی فیلمنامهی سریال سیاوش را کنار بگذاریم، کارگردانِ این کار بلد است که چطور قاب ببندد و مفهوم مورد نظرش را به خوبی به بیننده انتقال دهد. اگر قرار باشد به غرور سیاوش – هر چند نامعقول – پی ببریم، بهواسطهی چند قاب و یک کات نرم این اتفاق رخ میدهد. اگر قرار باشد درد و غمی را حس کنیم، موسیقی از یک طرف و هنر تدوین از طرفی دیگر به دادِ کارگردان میرسد و متریالها به خوبی در کنار یکدیگر معنا مییابند. یا اگر قرار باشد صحنههای اکشن ببینیم، فیلمبرداری به بهترین شکل ممکن و بر اساس اصول سینمایی به انجام میرسد. همه این ریزهکاریها نشان میدهد که سروش محمدزاده در مقام کارگردان تلاش کرده تا این پروژهی سریالیاش جدی گرفته شود. مشکل اینجاست در اواسط داستان، سریال وارد یک سیکل تکراری میشود. یعنی مارال تلاش میکند برای دست یافتن به سیاوش و از آن سو سیاوش نیز مقاومت میکند. سریال سیاوش البته در چند اپیزود پایانی چند غافلگیری برای بیننده رو میکند که کمابیش قابل قبول است اما مهمتر از همه بهبودِ وضعیت ریتم روایت سریال عامل به شدت خوبی برای ابراز خوشحالی است؛ چراکه در نهایت نقاط کور بسیار زیادی از داستان تا حد زیادی حل و فصل میشود؛ برای مثال انگیزهی نصرت برای این همه نقش بازی کردن در طول اپیزودهای فصل اول بالاخره برای بیننده روشن میشود.
کارگردانِ این کار بلد است که چطور قاب ببندد و مفهوم مورد نظرش را به خوبی به بیننده انتقال دهد
اگر از آن کارمندِ کاغذی و بیخودِ نصرت که رئیسش را «داداش» خطاب میکند بگذریم، خنثیترین شخصیت (بخوانید بیمصرفترین!) کسی نیست جز زن نصرت. رویا جاویدنیا نه ایفای نقش خوبی در این سریال دارد و نه بارِ خاصی از لحاظ داستانی روی دوشش سنگینی میکند. گریم بسیار بدی هم که برای شخصیت زن نصرت یعنی سودابه در نظر گرفته شده، دلیل سومی است برای دوست نداشتنِ این کاراکتر. علنا اگر این شخصیت از سریال از همان ابتدا حذف میشد، یک اپسیلون تغییری در سایر وقایع رخ نمیداد. هنوز هم مشخص نیست که چرا رویا جاویدنیا بعد از ۱۸ اپیزود در این نقش باقی مانده و فیلمنامهنویس چه برنامهای برای او در آینده در سر دارد. فعلا که بر اساس پایانبندیِ اپیزود آخر فصل اول سریال، آنچه که در آینده اهمیت پیدا میکند تلاش سیاوش برای کشف حقایقی است که توسط عدهای نامعلوم از او مخفی نگه داشته شده. در هر صورت شخصیتهای تک بعدی و آبکی مثل سودابه، مارال، مرجان و دیگر شخصیتهای فرعی همچون جلال و خواهرش جیران رسما حکم لشکر سیاهی بزرگی را در این پروژه دارند. برای مثال با اینکه خرده داستانهایی برای جلال و خواهرش جیران در سریال تعریف میشود، از یک نقطه به بعد آنها برای همیشه فراموش میشوند. حال باید دید که آیا شخصیتهای نامبرده مجدد در فصل دوم در کانون توجه قرار میگیرند و آیا بار خاصی از داستان روی دوششان قرار میگیرد یا خیر.
سریال سیاوش در فصل اول اشکالات حائز اهمیتی دارد که کام بیننده را تلخ میکند. با این حال ایفای نقش ستودنی مجید صالحی و در درجهی بعدی وسواس کارگردان از جنبهی تکنیکی موجب میشود تا بتوان به آیندهی این سریال ابراز امیدواری کرد. البته اگر عوامل سریال تلاش مضاعفی از خود برای بهبود کیفی سناریو نشان دهند.
- وسواس کارگردان در بخش هنری
- تدوین و موسیقی
- ایفای نقش قابل ستایش مجید صالحی
- شخصیتپردازی صابر و سیاوش
- نبود انسجام در طرح کلی داستان
- شخصیتپردازی کودکانهی مارال و ایفای نقش نهچندان دلچسب ترلان پروانه
- ناتوانی کارگردان در نمایش عشق بین سیاوش و مارال و همچنین عشق بین سیاوش و همسر اولش
- شخصیت بسیار خنثیِ سودابه (زن نصرت) و بازی و گریم بسیار بد رویا جاویدنیا
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید