خلاصه داستان سری بازیهای Silent Hill
در مهی مطلق
سری بازیهای Silent Hill یک مجموعه بازی ترس و بقا است که توسط شرکت Konami توسعه و منتشر شده است. این سری برای اولین بار در سال 1999 منتشر شد و به دلیل فضای ترسناک، داستانهای پیچیده و موسیقی منحصر به فردش شناخته شده است. حالا به مناسبت نزدیکی انتشار بازسازی Silent Hill 2 قرار است در ادامه به داستان سری بازیهای Silent Hill بپردازیم.
این نکته لازم به ذکر است که، بازسازی بازی Silent Hill 2 توسط استودیو Bloober Team در دست توسعه است و در تاریخ 8 اکتبر 2024 (17 مهر 1403) برای کنسول PS5 و رایانههای شخصی منتشر خواهد شد. از زمان معرفی بازسازی بازی Silent Hill 2 تا به الان، نمایشهای این بازی از گیمپلی تا طراحی دوباره شخصیتهای این بازی مورد بحث زیادی قرار گرفته است. زیرا عدهای از طرفداران و منتقدین معتقد هستند چیزی که دارند میبینند حاصل کمکاری توسعهدهنگان بوده است و این به اصطلاح بازسازی نمیتواند حس و حال و حتی نوع ترس بازی اصلی را به بازیکنان منتظر این بازی، منتقل کنند. البته لازم به ذکر است که عدهای بر این باور هستند که این بازسازی به نوعی امروزی و مدرنتر خواهد بود و دقیقا میتواند با انتقال همان حس کلاسیک بازی اصلی، ترسی امروزیتر هم به بازیکنانی که تا به حال تجربه این سری را نداشتهاند بدهد. البته باید امیدوار بود که چیزی که قرار است بازیکنان تجربه کنند شبیه به بازی Silen Hill: The Short Message نباشد، زیرا هواداران متعصب این سری این بازی رایگان که به تازگی عرضه شده را دوست نداشتند و آن را مورد هجمههای خود قرار دادند.
فهرست مطالب
بخش اول: بازی Silent Hill
سایلنت هیل (Silent Hill) در مین (Maine)، یک شهر تفریحی آرام آمریکایی است که به خاطر فضای بسیار آرامشبخش خود شناخته شده است، اما خاطرات یک آتشسوزی دلخراش در یک خانه که هفت سال پیش رخ داده و در آن دختری به نام آلسا گلسپی (Alessa Gillespie) درگذشت، همچنان شهر و ساکنان آن را آزار میدهد. هری میسون (Harry Mason) که همسرش جودی (Jodie) چهار سال پیش بر اثر بیماری فوت کرده، پدری مجرد با یک دختر خوانده به نام شریل (Cheryl) است. هری هنوز از مرگ جودی در اندوه است و برای کمک به وضعیت روحی او، شریل از او خواهش میکند تا تعطیلاتی آرامشبخش در شهر تفریحی سایلنت هیل بگذرانند و هری هم قبول میکند. به دلیل مشکلات خودرو، هری و شریل شبانگاه به حومه شهر سایلنت هیل میرسند و جاده پیچ در پیچ کوهستانی را دنبال میکنند. در حالی که در حومه شهر رانندگی میکنند، هری دختری را میبیند که از خیابان عبور میکند. او برای جلوگیری از برخورد با آن دختر، خودرو را منحرف میکند و در اثر تصادف ناشی از آن، بیهوش میشود. هری مدتی بعد بیدار میشود و متوجه میشود که شریل ناپدید شده است و مجبور میشود برای نجات او به شهر برفی و مهآلودی که پیش رو است، برود. در نگاه اول، هری متوجه میشود که به نظر میرسد کل مکان، یا حداقل سایلنت هیل قدیمی، متروکه است. هری منطقه را ترک میکند تا اطراف را بگردد و شریل را میبیند که دور میشود و بلافاصله برای دنبال کردن او پیش میرو. در حالی که او را در خیابانهای شهر سایلنت هیل تعقیب میکند، خود را در حال دویدن در یک جاده مسکونی کوچک و به سمت یک کوچه تاریک مییابد. ناگهان آسمان تاریک میشود، آژیری در دوردست به صدا در میآید و وقتی هری منطقه را با فندک روشن میکند، متوجه میشود که کل محیط اطراف خود به قلمرویی تاریکتر تبدیل شده است. آسفالت جاده با شبکههای فلزی زنگزده و سکوها جایگزین شده و دیوارها مجموعهای تاریک و کثیف از توری و حصارهای زنجیری هستند. همه چیز پوشیده از زنگ و خون است که سیم خاردار دارند و شکل بدنهای آویزان از پشت توریها قابل تشخیص است. صدای فلزات صنعتی و سایش آنها روی هم، یک هیاهوی دائمی از صداهای محیطی ایجاد میکند. هری که جایی برای رفتن ندارد، کوچه را دنبال میکند و جسد ناراحتکننده یک جنازه را که روی حصار جلوی او آویزان است، پیدا میکند. لحظاتی بعد، او مورد حمله هیولاهای کوچک که شبیه به بچه هستند، قرار میگیرد و علیرغم تلاشهای زیادش، هری سرانجام مغلوب آنها و کشته میشود.
هری در یک کافه متروکه به نام Cafe 5to2 بیدار میشود. یک افسر به نام سیبیل بنت (Cybil Bennett) از شهر نزدیک براهامز (Brahms) ظاهر میشود و پس از یک گفتگوی کوتاه، او را با یک اسلحه مجهز میکند و برای یافتن کمک میرود. در کافه، هری خود را با یک نقشه، یک چاقو و یک چراغ قوه مجهز میکند تا به راه خود ادامه دهد. وقتی هری سعی میکند کافه را ترک کند، یک رادیو روی میزی نزدیک شروع به پخش استاتیک میکند، که باعث میشود هری آن را بررسی کند، که یک موجود پرنده از طریق یک پنجره به داخل فروشگاه میآید و به هری حمله میکند. هری هم با اسلحه خود موجود را شکست میدهد و برای لحظهای در ناباوری قبل از ترک کافه، بهتزده میماند. هری بزودی با دیگر هیولاها در خیابانهای مهآلود روبرو میشود و به سرعت کشف میکند که رادیو چقدر مفید است وقتی که استاتیک را در نزدیک شدن هیولاها تشدید میکند. هری با دنبال کردن یک سرنخ رمزگذاری شده توسط دختر خود، سرانجام راه خود را به مدرسه ابتدایی میدویچ (Midwich) مییابد تا او را پیدا کند. پس از بررسی اولیه، ما متوجه میشویم که مدرسه خود به مدت طولانی متروکه شده است. به جای دانشآموزان و معلمان، هری بسیاری از کودکان خاکستری یا مومبلرها را مییابد. او راه خود را در اطراف مدرسه باز میکند و سرانجام برج ساعت در حیاط مدرسه را باز میکند. وقتی به طرف دیگر تاسیسات در مقابل آن میرسد، با تعجب میبیند که جهان دوباره به دنیای دیگر تغییر کرده است. بار دیگر، نور کم شده به چیزی بیش از آنچه چراغ قوه میتواند تولید کند، کاهش مییابد و سطوح همه دوباره به شبکههای فلزی زنگزده و سکوهای ناهموار تبدیل میشوند. در مدرسه دنیای دیگر، هری به اتاق بخار میرود. داخل اتاق، نور توسط یک جسد در حال سوختن پخش میشود و موجودی به نام Split Head را روشن میکند. آن موجود یک مار بزرگ با سر تقسیم شده به دو نیم است که با شکست آن، همه چیز به تاریکی تبدیل میشود و سپس نور دوباره باز میگردد و یک اتاق بخار معمولی را آشکار کند. دختری به نام آلسا گلسپی در کنار بخار ایستاده است و قبل از ناپدید شدن در هوا به هری نگاه میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، هری که گیج شده است، از مدرسه خارج میشود. او صدای زنگ کلیسا را از فاصله میشنود و به کلیسای بالکان میرود، جایی که زنی را در حال نماز در یک محراب میبیند. او به سمت هری میچرخد و در یک گفتگوی که هری با دشواری آن را درک میکند، خود را به عنوان دالیا گلسپی (Dahlia Gillespie) معرفی میکند. او به هری یک شیء عرفانی به نام Flauros میدهد و به او میگوید که به سرعت به بیمارستان برود. قبل از اینکه هری بتواند سوالی بپرسد، دالیا میرود و هری کلیسا را ترک میکند. او از یک پل عبور میکند که به مرکز شهر سایلنت هیل میرسد. هری به بیمارستان Alchemilla میرسد، جایی که با دکتر مایکل کافمن (Michael Kaufmann) آشنا میشود، کسی که مانند هری درباره شرایط فعلی گیج است. هری پس از این ملاقات، ممکن است مایع قرمز معروف به Aglaophotis را با استفاده از یک بطری بدست میآورد، که هدف بزرگ آن بعدها آشکار میشود. هری یک تغییر دیگر به دنیای دیگر را ممکن میسازد، که تاسیسات پزشکی را به نسخه پیچیده دنیای بیمارستان تبدیل میکند، که همراه با پرستاران هیولایی آلوده شده است. در طول راه، او همچنین با لیزا گارلند (Lisa Garland)، پرستاری که بسیار ترسیده آشنا میشود. اگرچه او درباره شهر و تاریخ آن بسیار میداند، اما قبل از اینکه به دنیای مهآلود بازگردد، نتوانسته است پاسخی بگیرد. در دنیای مهآلود، دالیا دوباره ظاهر میشود و به هری میگوید که نشان Samael، نمادی عجیب که در مکانهای مختلف دیده است، نباید تکمیل شود، مگر اینکه تاریکی کل شهر را ببلعد. سپس با ملاقات با سیبیل، که دختری را در دریاچه دیده است، آنها یک محراب پنهان در یک فروشگاه آنتیک پیدا میکنند، اما هری از دید سیبیل ناپدید میشود، که او را گیج میکند. در همین حال، او خود را در بیمارستان با لیزا میبیند، که به او دستورالعملهایی برای رسیدن به دریاچه میدهد، اما همچنین به هری میگوید که احساس میکند، نباید از اینجا برود. در مسیر دریاچه، هری از طریق برخی فاضلابها میگذرد و وارد منطقه تفریحی میشود.
داستان سری بازیهای Silent Hill، بازیکنان میتوانند سرنوشت کافمن و پایان بازی را با انتخاب کمک به او در بار Annie و انجام یک ماموریت جانبی تعیین کند. از نظر این روند بازی، هری، کافمن را نجات میدهد و ماموریت جانبی را انجام میدهد. کافمن هم سپاسگزار است، اما کار او را تحت فشار قرار میدهد. هری یک مخزن موتورسیکلت حاوی یک آمپول قرمز مرموز را در یک تانک گاز پیدا میکند و کافمن دوباره ظاهر میشود و آن را با خشم از او میگیرد. زود پس از آن، کابوس دنیای دیگر شروع به تصرف شهر به طور کامل میکند. با بازگشت به سیبیل و تصمیم به توقف تکمیل نشان در درخواست ناامیدانه دالیا، هری به برج نوری میرود، در حالی که هدف سیبیل رسیدن به پارک تفریحی Lakeside است. هنگامی که یک مهاجم ناشناس به سیبیل را میکند، هری دوباره آلسا و نشان Samael را در بالای برج نوری قبل از رفتن به پارک تفریحی میبیند. در پارک تفریحی، سیبیل ظاهر میشود، که توسط یک انگل تسخیر شده است. بازیکنان میتواند انتخاب کند که او را نجات دهند یا بکشند، که دوباره پایان بازی را تحت تأثیر قرار میدهد؛ اگر هری میخواهد سیبیل را نجات دهد، باید از مایع قرمز بدست آمده در بیمارستان بر روی او استفاده کند (که یکی از پایانهای اضافی را به دست میآورد). با این حال، سیبیل در پایانهای خوب و بد توسط هری کشته میشود. با ظاهر شدن آلسا دوباره، هری به طور ناخواسته از Flauros برای به دام انداختن او استفاده میکند. دالیا ظاهر میشود و فاش میکند که او را به دام انداخته است، زیرا او تنها کسی بود که میتوانست به او نزدیک شود و اینکه آلسا در واقع دختر او است. با از کنترل خارج شدن قدرتهای آلسا، هری خود را در دنیای تحریف شدهای که شبیه بیمارستان است و صرفاً به عنوان هیچجا، شناخته میشود، مییابد. او لیسا را پیدا میکند و میبیند که او از تمام منافذ بدنش خون میآید. هری که وحشتزده شده، هنگامی که لیسا به او نزدیک میشود فرار میکند، اگرچه آشکارا با او همدردی میکند. دفترچه خاطرات لیسا که در اتاق جا مانده، توضیح میدهد که او پرستاری بوده که در ازای دریافت مواد مخدری به نام PTV که به آن اعتیاد داشته و کافمن آن را تأمین میکرده، از آلسا مراقبت کرده است. در هیچجا، هری شاهد یک فلشبک از جلسهای بین دالیا، کافمن،و دو پزشک فرقه است که درباره بستری شدن آلسا و تولد دوباره خدا بحث میکنند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، هری بزودی دالیا را پیدا میکند و احتمالاً سیبیل را هم به همین شکل، اما اگر قبلاً او را نجات داده باشد (زنده ماندن سیبیل ممکن است در داستان اصلی قطعی نباشد). همچنین او شخصیتی را روی صندلی چرخدار میبیند که در باندپیچی پیچیده شده: شریل و آلسا که دوباره ترکیب شدهاند، با تصویر روحانی آلسا که در نزدیکی نشسته است. هم فلشبک و هم سخنان دالیا توضیح میدهند که دالیا دختر خود را هفت سال پیش در آتش قربانی کرد تا تولد خدایی را که توسط فرقهای متعصب به نام نظم (Order) پرستش میشد، پرورش دهد و به وقوع بپیوندد. دالیا خود کاهنه این فرقه است و اکنون این خدا درون رحم آلسا قرار دارد. در این فرآیند، آلسا روح خود را به دو نیم تقسیم کرد تا از تولد خدا جلوگیری کند. نیمه دیگر روح به صورت شریل ظاهر شد که هری و همسر او را به عنوان نوزادی در جاده خارج از شهر Silent Hill پیدا کردند و به فرزندی پذیرفتند. در زمان حال، آلسا، شریل را به سایلنت هیل فراخواند تا قدرت او کامل بازگردد. آلسا قصد داشت چندین مُهر Metatron را در اطراف شهر حک کند و سایلنت هیل را از واقعیت پاک کند و خود را بکشد تا از تولد خدا جلوگیری کند. آلسا خود را به صورت یک تصویر روحانی در شهر ظاهر کرد تا علامتهایی را که هری دیده، قرار دهد و سعی کند خدا را دور نگه دارد. دالیا همچنین فاش میکند که نشان Samael در واقع مُهر Metatron است و او از هری به عنوان مهره خود استفاده کرده است. با شکست نقشه آلسا و اتحاد دوباره دو نیمه روحش، موجود خدایی شروع به ظاهر شدن میکند.
در انتهای این بخش از داستان سری بازیهای Silent Hill، پایان خوب+ (کامل کردن مأموریت کافمن و نجات سیبیل): سیبیل سعی میکند دالیا را بکشد، اما ناموفق است، و آلسا و شریل با هم ادغام میشوند و به Incubator تبدیل میشوند. سپس کافمن ظاهر میشود، دالیا را میکشد و Aglaophotis را به سمت Incubator پرتاب میکند. وقتی Incubator با این ماده برخورد میکند، به زمین میافتد و فریاد میزند در حالی که Incubus از پشت او بیرون میآید. Incubus دالیا را میکشد، سپس هری با خدا مبارزه میکند و او را شکست میدهد، و Incubator به او نوزادی میدهد (که در بازی Silent Hill 3 به عنوان هدر میسون (Heather Mason) آشکار میشود) و مسیر فرار را به او نشان میدهد. هری، سیبیل و کافمن سعی میکنند فرار کنند، اما لیسا خونی ظاهر میشود و کافمن را با خود به پرتگاه میکشد. هری و سیبیل ادامه فرار میدهند، اما دنیای دیگر خیلی سریع فرو میپاشد تا آنها بتوانند به تنهایی فرار کنند، بنابراین Incubator از آخرین قدرت خود برای توقف ویرانی دنیا استفاده میکند تا آنها بتوانند فرار کنند. سپس Incubator توسط آتش مصرف میشود و سیبیل و هری با نوزاد فرار میکنند.
پایان خوب (کامل کردن مأموریت کافمن و کشتن سیبیل): آلسا و شریل با هم ادغام میشوند و به Incubator تبدیل میشوند، اما کافمن ظاهر میشود، دالیا را میکشد و Aglaophotis را به سمت Incubator پرتاب میکند. وقتی Incubator با این مایع برخورد میکند، به زمین میافتد و فریاد میزند در حالی که Incubus از پشت او بیرون میآید. Incubus دالیا را میکشد، سپس هری با Incubus مبارزه میکند و او را شکست میدهد، و Incubator به او نوزادی میدهد و مسیر فرار را به او نشان میدهد. هنگامی که هری فرار میکند، کافمن سعی میکند او را دنبال کند اما توسط لیسا متوقف میشود. آتش Incubator را مصرف میکند، اما هری بهطور ایمن به بزرگراه در حاشیه شهر میرسد و به آسمان خیره میشود، متحیر از همه اتفاقات که رخ داده است.
پایان بد+ (ناتمام گذاشتن مأموریت کافمن و نجات سیبیل): آلسا و شریل با هم ادغام میشوند و به Incubator تبدیل میشوند و دالیا را میکشند. سپس سیبیل ظاهر میشود و سعی میکند Dahlia را بکشد، اما ناموفق است. سپس Harry با Incubator مبارزه میکند که پس از شکست، از هری تشکر میکند. سپس هری در غم از دست دادن دخترش به زمین میافتد. سیبیل به سمت هری میرود، او را از غم بیرون میآورد و به او میگوید که برود زیرا دنیای دیگر در اطراف آنها فرو میپاشد.
پایان بد (ناتمام گذاشتن مأموریت کافمن و کشتن سیبیل): آلسا و شریل با هم ادغام میشوند و به Incubator تبدیل میشوند و دالیا را میکشند. سپس هری با Incubator مبارزه میکند که پس از شکست، از هری تشکر میکند و خداحافظی میکند. هری در غم از دست دادن دخترش به زمین میافتد. سپس هری در ماشین خود، خونریزی از سر و بیهوش دیده میشود، که این نشان میدهد که همه اتفاقات در سایلنت هیل فقط یک رویا بود که توسط سیناپسهای در حال مرگ مغز او خلق شده بود. این پایان ایرنیک است زیرا در یک نقطه در بازی، هری پیشبینی میکند که همه اتفاقات که برای او رخ میدهد فقط یک رویا است که او در بیمارستان پس از یک تصادف ماشین دارد.
پایان UFO: هنگامی که هری سنگ کانالینگ را برای پنجمین بار در بالای فانوس دریایی استفاده میکند، گروهی از UFOها در آسمان دیده میشوند. هنگامی که UFOها فرود میآیند، صحنه به یک نمایش تصویر متحرک تغییر میکند. هری سعی میکند از بیگانگان بپرسد که آیا دخترش را دیدهاند، اما توسط آنها به او شلیک میشود و به سفینه فضایی آنها برده میشود. UFOها پرواز میکنند و تیتراژ به سبک اثر سهبعدی بیلینگ متداول در پروژههای ترسناک/فراطبیعی اوایل/میانه قرن 20 اجرا میشود.
به پایان بخش اول داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill رسیدیم.
بخش دوم: بازی Silent Hill 2
جیمز ساندرلند (James Sunderland) به شهر Silent Hill در ایالت Maine پس از دریافت نامهای از همسرش مری (Mary)، علیرغم این واقعیت که او از یک بیماری لاعلاج رنج میبرد و سه سال پیش فوت کرده بود، رسیده است. در نامه ادعا شده که مری در مکان خاص آنها منتظر جیمز است، که جیمز را گیج میکند؛ زیرا کل شهر سایلنت هیل، مکان خاص آنها بود. با وجود اینکه جیمز فکر میکند این نامه ممکن است شوخی کسی با حس شوخ طبعی عجیب باشد، او متوجه میشود که نامه قطعاً با دستخط مری نوشته شده و نویسنده از این موضوع آگاه است که جیمز زمانی قول داده بود با مری به سایلنت هیل بازگردد و هرگز این قول را عملی نکرده بود. پس از ترک سکوی مشاهده شهر و پیادهروی به سمت سایلنت هیل، جیمز وارد یک قبرستان میشود و با آنجلا اوروسکو (Angela Orosco)، زن جوان عصبی که برای جستجوی مادر گمشدهاش به شهر آمده، ملاقات میکند. او به جیمز هشدار میدهد که چیزی در این شهر اشتباه است و ممکن است خطرناک باشد، اما جیمز به هشدارهای او توجهی نمیکند و میگوید که برایش مهم نیست اگر خطرناک باشد و او هم قصد دارد فرد گمشده خودش را پیدا کند. وقتی جیمز به سایلنت هیل میرسد، کشف میکند که این شهر دیگر همان شهر زیبای چند سال پیش نیست. علاوه بر مه عجیب و همهجا حاضر، به نظر میرسد کل شهر در حال پوسیدن و متروکه شدن است. موجودات هولناک و تقریباً انساننما در خیابانها پرسه میزنند و هر زمان که ممکن باشد سعی میکنند به جمیز حمله کنند. وقتی او متوجه میشود که مسیر به سمت مقصد اولش، پارک ساحلی Rosewater، مسدود شده است، جمیز تصمیم میگیرد برای رسیدن به آنچه فکر میکند ممکن است مکان خاص مورد اشاره مری در نامهاش باشد، از یک مجتمع آپارتمانی عبور کند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در داخل آپارتمانها، جیمز به طور مختصر با یک دختر بچه روبرو میشود که قبل از فرار کردن، روی دست او پا میگذارد. کمی بعد، او با Pyramid Head مواجه میشود. هیولایی انساننما که سرش کاملاً با یک کلاهخود فلزی عظیم به شکل هرم پوشیده شده است. جیمز بعداً با یک مرد جوان به نام ادی دامبروفسکی (Eddie Dombrowski) ملاقات میکند که در حال استفراغ کردن در یکی از توالتهای آپارتمان است. ادی به سؤالات مربوط به جسدی که در یخچال اتاق آپارتمان پیدا شده، به صورت تدافعی پاسخ میدهد. در یک مجتمع آپارتمانی دیگر، جیمز دوباره آنجلا را میبیند که جلوی یک آینه بزرگ دراز کشیده و با چاقویی در دست، در حال تفکر درباره خودکشی است. جیمز سعی میکند او را از این کار منصرف کند و آنجلا را متقاعد میکند که برای حفظ امنیت خودش، چاقو را به او بدهد. آنجلا با وحشتی غیرعادی فرار میکند تا جستجوی خود برای مادرش را از سر بگیرد. پس از اینکه جیمز ساختمان آپارتمانی را ترک میکند، دختری را که قبلاً ملاقات کرده بود میبیند که روی دیواری پوشیده از نقاشیهای دیواری، برای خودش زمزمه میکند. جیمز با ناامیدی با او روبرو میشود و دختر به او فاش میکند که مری را میشناسد و اینکه او به هر حال هرگز مری را دوست نداشت. اما قبل از اینکه جیمز بتواند اطلاعات بیشتری از او بگیرد، دختر از طرف دیگر دیوار میپرد و فرار میکند. وقتی جیمز بالاخره به Rosewater Park میرسد، با زنی به نام ماریا (Maria) ملاقات میکند که ظاهری تقریباً یکسان با همسر تازه درگذشتهاش ماری دارد، اما پوشش بازتری دارد و نگرشی متکبرانهتر از خود نشان میدهد. در طول مدتی که با هم هستند، ماریا بینشی درباره مسائلی نشان میدهد که فقط او یا مری میتوانستند بدانند و به شکلی بسیار اغواکننده با جیمز رفتار میکند. ماریا در تلاش جیمز برای رسیدن به دومین مکان خاص مورد نظرش، هتل Lakeview که او و مری زمانی در آن اقامت داشتند، او را همراهی میکند. جیمز وارد Pete’s Bowl-O-Rama میشود، جایی که دوباره با ادی ملاقات میکند. او همچنین دختر کوچک را میبیند که با دیدن جیمز فرار میکند. سپس ادی به جیمز میگوید که نام او لارا (Laura) است. بیرون، ماریا ادعا میکند که لارا را دیده است و از روی نگرانی برای او، از جیمز میخواهد سعی کند دختر را تعقیب کند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، پس از عبور از Heaven’s Night، جیمز و ماریا میبینند که لارا وارد بیمارستان Brookhaven میشود، بنابراین آنها او را دنبال میکنند. در حین کاوش بیمارستان، ماریا بیمار میشود و در یکی از اتاقهای بیمارستان استراحت میکند. جیمز در یکی از اتاقها لارا را پیدا میکند، اما از اینکه او ادعا میکند در سال گذشته مری را میشناخته، عصبانی میشود، چرا که این ادعا با باور او مبنی بر مرگ مری در سه سال پیش در تضاد آشکار است. لارا در پاسخ، به بهانه جستجوی نامهای از همسر جیمز، او را در اتاقی پر از هیولاهای پوشیده شده در قفسهای آویزان حبس میکند. پس از شکست دادن هیولاها، بیمارستان ناگهان دچار تغییری چشمگیر به Otherworld میشود، جایی که جیمز به اتاق بیمارستان بازمیگردد و میبیند که ماریا ناپدید شده است. جیمز بعداً ماریا را در زیرزمین بیمارستان پیدا میکند؛ با این حال، ماریا خشمگین میشود و ادعا میکند که جیمز او را رها کرده و به نظر نمیرسد که اهمیتی بدهد که او پس از مرگ احتمالیاش زنده است. پس از آرام شدن، آنها به جستجوی لارا ادامه میدهند. Pyramid Head ظاهر میشود و جیمز و ماریا را در زیرزمین بیمارستان تعقیب میکند، و این موجود موفق میشود هنگامی که آنها سعی در فرار با آسانسور دارند، ماریا را قتل عام کند. جیمز که دوباره تنها شده و از دست دادن ماریا او را غمگین کرده، تصمیم میگیرد بر وظیفه اصلی خود یعنی یافتن ماریا تمرکز کند. او بیمارستان را ترک میکند و کلیدی را که زیر مجسمهای در Rosewater Park دفن شده پیدا میکند، که او را به انجمن تاریخی سایلنت هیل هدایت میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، انجمن تاریخی تبدیل به کاوشی در دو سطح میشود: زندان Toluca و هزارتویی که Pyramid Head در آن ساکن است. در این منطقه، جیمز، ماریا را که به طور معجزهآسایی زنده است و در یک سلول زندان حبس شده، پیدا میکند. ماریا او را با خاطراتی از مری استقبال میکند. او ادعا میکند که آنها فقط در زیرزمین بیمارستان از هم جدا شده بودند و او کشته نشده بود. جیمز به او میگوید که آزادش خواهد کرد، اما وقتی به طرف دیگر سلول میرسد، متوجه میشود که او به طور مرموزی به قتل رسیده است. جیمز از یک مقاله روزنامه کشف میکند که آنجلا پدرش را کشته است، پدری که با همدستی مادرش، او را مورد آزار جنسی و فیزیکی قرار میداده است. جیمز، آنجلا را از یک نمایش هیولایی از پدرش نجات میدهد، پس از آن آنجلا خصمانه میشود. آنجلا بیاعتمادی خود را نسبت به جیمز و مردان به طور کلی ابراز میکند، زیرا از تجربه او، آنها فقط به دنبال یک چیز (رابطه جنسی) بودند. او همچنین قبل از ترک، جیمز را دروغگویی میخواند که دیگر مری را نمیخواست. نزدیک پایان هزارتو، جیمز، ادی را پیدا میکند که پس از یک زندگی پر از قلدری و آزار کلامی از سوی همسالانش به دلیل ظاهر فیزیکی و اضافه وزنش، از نظر روانی فروپاشیده است. ادی فاش میکند که سگ یک بازیکن فوتبال قلدر را کشته و سپس به پای صاحب سگ شلیک کرده است. مشخص میشود که ادی از نظر روانی بیمار است و مایل است نفر بعدی که به او بخندد را بکشد. جیمز نابخردانه از ادی میپرسد آیا دیوانه شده، که این گفتگو منجر به نبردی بین جیمز و ادی میشود. جیمز در دفاع از خود ادی را میکشد و از اینکه یک انسان را کشته، شوکه و شرمنده میشود. جیمز درک خود از وقایع منجر به ورودش به شهر را زیر سؤال میبرد. همچنین، نامهای که گویا از مری دریافت کرده بود، خالی میشود که نشان میدهد خود نامه چیزی بوده که هرگز واقعاً وجود نداشته است. جیمز از هزارتو خارج میشود و با قایق به سمت هتل Lakeview به امید یافتن مری، پارو میزند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در رستوران هتل، جیمز، لارا را پیدا میکند و او نامهای را که قبلاً ادعا میکرد به دنبالش است به جیمز میدهد. این نامه آشکار میکند که مری میخواسته لارا را به فرزندی بپذیرد و ادعاهای لارا مبنی بر شناختن مری در سال گذشته را تأیید میکند. در اتاق 312، جیمز نوار ویدئویی را تماشا میکند که ظاهراً سه سال پیش در هتل جا گذاشته بود. این نوار نشان میدهد که او همسر بیمار لاعلاجش را با خفه کردن توسط بالش کشته است. برای چند لحظه، جیمز در سکوت مینشیند، حقیقت را درک میکند و با احساس گناه روانی خود روبرو میشود. لارا که آماده ترک شهر است، جیمز را پیدا میکند و او تصمیم میگیرد حقیقت را برای او فاش کند. لارا از او به خاطر کشتن مری خشمگین میشود و فریاد میزند که از او متنفر است، سپس بدون کلمه دیگری اتاق را ترک میکند. رادیویی که جیمز برای هشدار نزدیک شدن هیولاها با خود حمل میکرده، سپس پیامی از مری ارسال میکند که از او میخواهد او را پیدا کند. جیمز بقیه هتل را کاوش میکند و کشف میکند که آن فرسوده و در حال پوسیدن است و اکنون چیزی بیش از بقایای ساختمانی که دچار آتشسوزی شده نیست. سپس جیمز، آنجلا را روی پلههای سوزان میبیند که با حالتی خالی بین دو جسد مرد پوستکنده و خونآلود که به چارچوبی دوخته شدهاند، ایستاده است. این نمادی از پدر و برادر مرده اوست. آنجلا از او میخواهد چاقویش را به او برگرداند تا بتواند به زندگیاش پایان دهد، اما جیمز این کار را نمیکند. همانطور که آنجلا از پلههای سوزان بالا میرود، جیمز میگوید که اتاق به اندازه جهنم داغ است، که آنجلا در پاسخ میگوید: برای من، همیشه اینطور است، به این معنی که زندگی او همیشه یک جهنم واقعی بوده است. آنجلا در میان شعلهها ناپدید میشود و احتمالاً خارج از صحنه خودکشی میکند.
سپس در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در لابی هتل، جیمز، ماریا را دوباره زنده میبیند که بسته شده و برای کمک جیمز فریاد میزند، اما او بلافاصله توسط دو Pyramid Head کشته میشود. جیمز سپس متوجه میشود که آنها برای مجازات او به خاطر گناهانش خلق شدهاند و به مبارزه با این دو موجود میپردازد. پس از اینکه به اندازه کافی ضعیف میشوند، آنها خودشان را با نیزههای خودشان سوراخ میکنند، گویی که هدفشان برآورده شده است. جیمز به راهرویی هدایت میشود، جایی که به تعاملی قبلی که او و مری زمانی که هنوز زنده بود داشتند، گوش میدهد. در آن موقعیت، جیمز برای مری گل آورده بود، اما او آنها را رد کرد و با عصبانیت بر سر جیمز فریاد زد و گفت که او آنقدر زشت و نفرتانگیز است که لایق گل نیست. در پایان مکالمه، مری با ناامیدی از جیمز التماس میکند که کنارش بماند. خاطره به پایان میرسد و جیمز وارد یک مجتمع بزرگ فلزی با پلههای طولانی میشود. در بالای این پلهها، روی پشت بام، او زنی را میبیند که شبیه مری است و پس از عصبانی شدن از جیمز، به هیولایی تبدیل میشود. پس از شکست دادن این شیطان نهایی، بازی به پایان میرسد. پایانهای بازی به این ترتیب هستند:
خروج: جیمز به پشت بام هتل میرسد و زنی را میبیند که او را با همسر مرحومش مری اشتباه میگیرد. اما این مری نیست؛ بلکه ماریا با خشم است که سعی میکند جیمز را قبول کند. جیمز او را رد میکند و ماریا به یک هیولا شبیه به هیولاهای آویزان در بیمارستان تبدیل میشود و به رئیس نهایی تبدیل میشود. پس از شکست او، جیمز یک ملاقات نهایی با مری دارد، جایی که او اعتراف میکند که به دلیل داشتن به بیماری او و خشم نادرستش که زندگی او را تحت کنترل درآورد، از او نفرت داشت. مری این را به عنوان دلیل کشتن او انکار میکند و نامهاش را به او میدهد. سپس جیمز همراه با لارا از شهر سایلنت هیل خارج میشود.
در آب: زن روی پشتبام بار دیگر ماریا است که آخرین تلاش خود را برای پذیرش جیمز انجام میدهد. با این حال، جیمز او را رد میکند و ماریا به آخرین غول بازی تبدیل میشود. پس از شکست او، به جیمز فرصت دیدار نهایی با مری داده میشود، جایی که او اعتراف میکند که به شدت از مری متنفر شده بود زیرا مجبور بود دائماً با بیماری او و خشم بیجایش سر کند که زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده بود. اما مری اصرار دارد که جیمز به اندازه کافی رنج کشیده و نامه را به او میدهد. مری به شدت سرفه میکند و دوباره در حالی که جیمز دستش را گرفته، میمیرد. البته پایان در رمان میگوید که: جسد مری قبلاً در صندوق عقب ماشین جیمز بود. او جسد را بیرون میآورد و در صندلی مسافر قرار میدهد. جیمز به این نتیجه میرسد که نمیتواند بدون مری زندگی کند و متوجه میشود که برای خودکشی در مکانی پر از خاطرات به سایلنت آمده است. جیمز سپس با راندن به داخل دریاچه Toluca همراه با جسد همسرش خود را غرق میکند تا در مرگ با هم باشند. نمایی از زیر دریاچه با حبابهایی که به سطح میآیند دیده میشود.
ماریا: اگر بازیکن زمان زیادی را با ماریا بگذراند و او را به خوبی از هیولاها محافظت کند (از جمله در برابر Pyramid Head در زیرزمین بیمارستان)، زنی که در اتاق غول نهایی است خود را مری معرفی میکند که جیمز را برای کشتنش نبخشیده است. او سپس به غول نهایی تبدیل میشود و پس از شکست او، جیمز به Rosewater Park بازمیگردد تا به آب خیره شود. ماریا، که به طور غیرقابل توضیحی دوباره زنده شده است، از جیمز میپرسد آیا او دوباره مری را کشته است. جیمز میگوید که آن مری نبود، که نشان میدهد او معتقد است آن فقط یک توهم یا تجلی بوده است. جیمز به همراه ماریا شهر را ترک میکند. اما هنگام خروج، ماریا شروع به سرفه کردن میکند که نشان میدهد او به همان بیماری مری مبتلا شده است.
تولد دوباره: زنی که جیمز در پشت بام با او روبرو میشود دوباره ماریا است. جیمز بلافاصله اعلام میکند که کارش با او تمام شده است. ماریا سعی میکند نظر او را تغییر دهد، اما جیمز او را رد میکند و ماریا به موجودی شبیه به هیولاهای آویزان در بیمارستان تبدیل میشود و به غول نهایی بازی تبدیل میشود. پس از شکست دادن او، جیمز با قایق جسد مری را به کلیسای تولد دوباره در جزیره دریاچه Toluca میبرد، جایی که قصد دارد با استفاده از اشیاء مقدسی که در طول بازی جمعآوری کرده، با کمک خدایان قدیمی Silent Hill ، مری را دوباره زنده کند. نتیجه این تلاش نامشخص باقی میماند.
سگ: در هتل، جیمز سگی را کشف میکند که ظاهراً تمام وقایع بازی را از طریق یک کنسول کامپیوتری بزرگ و کارتونی، پشت دری قفل شده کنترل میکرده است. جیمز با ناباوری به زبان ژاپنی فریاد میزند: پس همه اینها کار تو بود و سگ او را لیس میزند.
UFO: این پایان ادامهای از پایان UFO بازی اول است که در نسخه تجدید انتشار یافته اضافه شده است. در این پایان، جیمز توسط گروهی از موجودات فضایی با کمک قهرمان بازی اول، هری میسون (Harry Mason)، ربوده میشود.
به پایان بخش دوم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill 2 رسیدیم.
بخش سوم: قسمت اضافی Born from a Wish بازی Silent Hill 2
قبل از رسیدن جیمز به شهر، ماریا تنها و وحشتزده در Heaven’s Night بیدار میشود. پس از تأمل درباره اینکه چه باید بکند، در نهایت تصمیم میگیرد سعی کند فرد دیگری را در شهر پیدا کند. او شروع به پرسه زدن در خیابانهای Silent Hill میکند تا اینکه سرانجام وارد عمارت Baldwin میشود، منطقهای که در بازی اصلی خارج از محدوده قابل دسترسی است. در اینجا او با صاحب عمارت، ارنست بالدوین (Ernest Baldwin) ملاقات میکند، اگرچه هرگز واقعاً او را نمیبیند. تمام مکالمات آنها از پشت درهای قفل شده انجام میشود. ارنست با لحنی عجیب و یکنواخت صحبت میکند و از ماریا میخواهد مایع سفید را پیدا کند تا به او در بازگرداندن دخترش امی (Amy) که مرده است، کمک کند. ماریا به او در این کار کمک میکند، حتی با وجود اینکه ممکن است موفقیتآمیز نباشد، و میگوید: من مشکلی با جنگیدن برای هدفی غیرممکن ندارم. ماریا در حین کاوش در عمارت، او یک خرس عروسکی در اتاق امی پیدا میکند. ماریا اظهار میکند که لارا این خرس را دوست خواهد داشت، که نشان میدهد او برخی از خاطرات مری را به اشتراک میگذارد. پس از اینکه ماریا مایع سفید را برای ارنست میآورد، او کمی بیشتر فاش میکند و درباره مردی به نام جیمز ساندرلند به او میگوید. ارنست به ماریا هشدار میدهد که جیمز مرد بدی است و او به دنبال تویی که تو نیستی، میگردد. این به نظر میرسد چیزی را در ماریا برمیانگیزد و او شروع به یادآوری مطالبی درباره جیمز میکند: اینکه او در زمان بیماری همسرش با او خوب رفتار نکرده و او را کشته است، اما همچنین به یاد میآورد که در درون، جیمز فردی مهربان است. ماریا ناامید عمارت Baldwin را ترک میکند و به خودکشی فکر میکند. او اسلحه کمری خود را به سر خود میگیرد، اما از این کار منصرف میشود و آن را از روی دیواری به آن سو پرتاب میکند. او تصمیم میگیرد سرنوشت خود را دنبال کند و به سمت Rosewater Park راه میافتد، با این امید که جیمز او را بپذیرد.
به پایان بخش سوم داستان سری بازیهای Silent Hill، قسمت اضافی Born from a Wish بازی Silent Hill 2 رسیدیم.
بخش چهارم: بازی Silent Hill 3
هفده سال از وقایع بازی اول گذشته است و نوزادی که Incubator در پایان بازی اول به هری میسون داد، اکنون دختر نوجوانی به نام هدر میسون است. هری، هدر را به سرپرستی خود گرفت تا او را به عنوان دختر خودش بزرگ کند. وقتی هدر برای انجام کاری برای پدرش به مرکز خرید Central Square میرود، در یک رستوران به خواب میرود و درباره سایلنت هیل خواب میبیند. در خواب، او خود را در حال پرسه زدن در یک شهربازی کابوسوار مییابد. پس از مبارزه و عبور از چندین هیولا، هدر در امتداد ریلهای ترن هوایی راه میرود تا اینکه توسط ترن هوایی زیر گرفته میشود. پس از حادثه ترن هوایی در کابوسش، در مرکز خرید بیدار میشود. او با پدرش تماس میگیرد و به او میگوید که در راه خانه است. اما درست وقتی که او در حال ترک کردن است، هدر با یک کارآگاه به نام داگلاس کارتلند (Douglas Cartland) روبرو میشود که توسط یک فرقه به نام Order برای یافتن او استخدام شده است. هدر، او را به عنوان یک استاکر (اشخاصی که به صورت ناشناس و مخفی در حال جاسوسی افراد هستند) فکر میکند و در یک سرویس بهداشتی مخفی میشود. او از یک پنجره میپرد، اما راه خروجش از هر دو طرف بسته است، بنابراین او مجبور است راه دیگری از مرکز خرید پیدا کند. داخل مرکز خرید، هدر متوجه میشود که هیولاهای عجیبی در اطراف پرسه میزنند و در یک فروشگاه لباس، او یک اسلحه کمری برای دفاع از خود پیدا میکند. هنگامی که هدر در مرکز خرید پرسه میزند، با زنی پا برهنه و سیاهپوش با موهای بلوند موجدار روبرو میشود. او کلودیا ولف (Claudia Wolf)، کاهنه بزرگ فرقه Order است که مدت طولانی به دنبال هدر (یا به عبارت دیگر، آلسا گلسپی) بوده است. کلودیا به هدر میگوید که استعدادهای او مورد نیاز است و به او میگوید مرا به یاد بیاور و خود واقعی خود را نیز و اینکه او آنها را با دستهای خونآلود به بهشت خواهد برد. سپس هدر با یک میگرن شدید هنگامی که کلودیا میرود، مواجه میشود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، وقتی هدر وارد آسانسور میشود، سقوط آن باعث میشود رادیویی از سقف بیفتد که هرگاه هیولاها نزدیک باشند، استاتیک پخش میکند. درهای آسانسور باز میشوند و آسانسور دوم، با ظاهر تهدیدآمیزتر را نشان میدهند که نشاندهنده عبور به واقعیت دیگری است. پس از سوار شدن به آسانسور دوم به پایین، دهر خود را در Otherworld، نسخه کابوسوار مرکز خرید مییابد. با وجود ترس، او موفق میشود پس از نبرد با یک کرم غولپیکر در اعماق مرکز خرید به دنیای واقعی بازگردد. وقتی همه چیز به حالت عادی بازمیگردد، یا حداقل به نظر میرسد، هدر به سمت مترو میرود تا به خانه بازگردد. با این حال، داگلاس او را متوقف میکند؛ هدر فرض میکند که کارآگاه خصوصی در طرف کلودیا است، اما وی به او میگوید که فقط برای یافتن او استخدام شده بود. هدر، مرد متحیر را تنها میگذارد و وارد مترو میشود. مانند مرکز خرید، مترو نیز خالی از سکنه با استثنا برخی هیولاها در اینجا و آنجا است. هدر حتی نزدیک بود که توسط یک واگن مترو زیر گرفته شود. او با استفاده از مترو مذکور به گذرگاه زیرزمینی میرسد و از طریق راهروهای شبیه به فاضلاب میجنگد تا به سایت ساختمانی برسد، که از طریق یک پنجره باز به ساختمان دیگری، مرکز Hilltop، که مجاور سایت ساختمانی است، میرسد. داخل مرکز Hilltop، هدر دوباره وارد قلمرو کابوس میشود. هدر با مردی به نام وینسنت اسمیت (Vincent Smith) روبرو میشود که او هم کشیش فرقه Order است، اما دیدگاههای متفاوتی درباره مسیر آینده فرقه دارد. پس از گفتگویی کوتاه، او وینست را نیز ترک میکند و اظهار میدارد که احساس میکند چیزی در مورد او درست نیست. وقتی هدر به خروجی میرسد، هیولایی به نام Glutton را میبیند که راه را مسدود کرده است. سپس او صفحات پراکندهای از یک داستان پریان پیدا میکند که حاوی عبارت Tu Fui, Ego Eris است. این عبارت باعث ناپدید شدن هیولا میشود. پس از حذف هیولا، هدر به دنیای عادی بازگردانده میشود و از مرکز Hilltop فرار میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، وقتی هدر به خانهاش در آپارتمانهای Daisy Villa میرسد، با جسد پدر خود یعنی هری میسون، مواجه میشود که به طرز وحشیانهای به قتل رسیده و روی صندلیاش افتاده است. هدر که از مرگ ناگهانی پدرش شوکه و بیکلام شده، روی پای پدرش مینشیند و به شدت گریه میکند. هدر پس از به دست آوردن کنترل احساساتش، رد خون را تا پشت بام آپارتمان دنبال میکند، جایی که کلودیا منتظر اوست. انگیزه کلودیا برای قتل هری این است که او هفده سال پیش نقشههای فرقه را خنثی کرده بود و کشتن او قلب هدر را پر از نفرت خواهد کرد. کلودیا به هدر میگوید که خودش او را نکشته، بلکه فقط دستور قتل را به همراهش، هیولایی به نام Missionary، داده است. کلودیا سپس به هدر میگوید که در سایلنت هیل منتظر او خواهد بود و آپارتمان را ترک میکند. پس از کشتن هیولا، هدر، داگلاس را داخل آپارتمان پیدا میکند. او به هدر کمک میکند تا جسد هری را به اتاقش منتقل کنند و آن را با ملافهای پوشیده از گلهای زنبق بپوشانند. هدر برای آخرین بار به پدرش ادای احترام میکند و تصمیم میگیرد کلودیا را پیدا کرده و به انتقام او را بکشد، با وجود اینکه داگلاس به او میگوید انتقام راه حل نیست. داگلاس پیشنهاد میدهد که هدر را با ماشین به سایلنت هیل برساند، که او با اکراه میپذیرد. بیرون از آپارتمان، داگلاس نقشهای از مقصد را که هدیهای از طرف وینست است، به هدر میدهد و به او میگوید که وینسنت گفته به دنبال مردی به نام لئونارد وولف (Leonard Wolf) بگردد. او همچنین دفترچهای از پدر هدر به او میدهد که به عنوان توضیحی درباره گذشته هدر و خداحافظی نهایی با او عمل میکند. هدر و داگلاس روز بعد به سایلنت هیل، شهری متروک و پوشیده در مه میرسند. آنها در Jacks Inn پناه میگیرند و سپس از هم جدا میشوند؛ هدر به سمت بیمارستان Brookhaven میرود، در حالی که داگلاس برای جستجوی خانه لئونارد وولف میرود. هدر در بیمارستان به دنبال سرنخهایی از محل کلودیا میگردد، اما در عوض با چیزهای دیگری از جمله پرستارهای مسخ شده روبرو میشود که برخی از آنها مسلح به اسلحه کمری هستند. او همچنین متوجه میشود که یکی از بیماران بیمارستان، استنلی کولمن (Stanley Coleman)، وسواس ناسالمی نسبت به او دارد و اینکه لئونارد در بیمارستان زندانی شده است. هدر به کشفی تکاندهنده درباره خودش که مدتها فراموش شده بود، پی میبرد: او تناسخ آلسا گلسپی (Alessa Gillespie) است، زیرا خاطراتی از زندگی آلسا قبل از آتشسوزی که در آن در سن هفت سالگی سوخته بود را به یاد میآورد. هدر بار دیگر وارد قلمرو کابوس میشود و در آنجا است که با لئونارد وولف روبرو میشود که خود را پدر کلودیا معرفی میکند. متأسفانه، لئونارد به هیولایی تبدیل شده و به هدر حمله میکند. هدر هم در مبارزهای او را شکست میدهد. هدر طلسم Seal of Metatron را که لئونارد در اختیار داشت، به دست میآورد و با مرگ او، بیمارستان دوباره به حالت عادی بازمیگردد. هدر برای ملاقات با داگلاس به Jacks Inn برمیگردد؛ اما درست قبل از بازگشت او، کلودیا و وینست در اتاق متل خود گفتگویی درباره فرقه و همچنین بدرفتاری لئونارد با کلودیا دارند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، وقتی هدر به Jacks Inn برمیگردد، وینست منتظر اوست و کلودیا مدتی قبل آنجا را ترک کرده است. هدر درباره محل داگلاس سؤال میکند و ویسنت به او میگوید که او پیامی گذاشته است: کلیسا در آن طرف دریاچه است. او همچنین به هدر میگوید که کلودیا داخل کلیسا است و برای رسیدن به او باید از شهربازی Lakeside عبور کند. هدر توصیه وینست را دنبال میکند، اما وقتی به پارک میرسد، دوباره وارد Otherworld میشود. هدر مسیر را به سمت ترن هوایی دنبال میکند، اما این بار، با آگاهی قبلی از آنچه قرار است اتفاق بیفتد، موفق میشود درست قبل از اینکه واگنها او را زیر بگیرند، از روی ریلها بپرد. در بخش دیگری از پارک، کلودیا و داگلاس در حال بحث هستند؛ داگلاس احساس میکند کلودیا به او خیانت کرده است. او میگوید در حالی که کلودیا ادعا میکند هدر ربوده و شستشوی مغزی شده، او احساس میکند که هدر در واقع خوشحال است. کلودیا سپس توضیح میدهد که آنها نیاز دارند هدر را به فرقه بازگردانند زیرا خدا باید متولد شود تا بهشت جدیدی را معرفی کند؛ دنیایی ابدی بدون درد، گرسنگی، بیماری، پیری، حرص و طمع یا جنگ. داگلاس اشاره میکند که مکانی بدون هیچ نگرانی یا پیامد منفی در واقع بهشت نیست، بلکه دنیایی راکد است که در آن هیچ اتفاق ارزشمند واقعی رخ نمیدهد. داگلاس آه میکشد و میگوید چنین دنیایی بیمعنی و خستهکننده خواهد بود، و در پاسخ، کلودیا به داگلاس میگوید که به حال او تأسف میخورد. کارآگاه سپس اسلحهاش را بیرون میآورد و به سمت او نشانه میرود و آنچه پس از آن اتفاق میافتد یک راز باقی میماند. پس از کاوش در شهربازی، هدر سرانجام دوباره با داگلاس روبرو میشود، اما او به دلیل شکستگی پایش نمیتواند همراه او بیاید. تلویحاً اشاره میشود که این آسیب عمداً توسط کلودیا با استفاده از قدرت سایکوکینزیس او ایجاد شده است. هدر قول میدهد پس از اتمام کارهایش برگردد. هدر خود را در همان منطقهای از شهربازی مییابد که هری هفده سال پیش در آنجا بود. هدر روی چرخ و فلک با خاطره آلسا، همزاد خود روبرو میشود. آن یکی هدر، خونین و به شدت سوخته است و میخواهد به هر قیمتی از تولد خدا جلوگیری کند. هدر پس از شکست دادن نسخه تاریک خود، به ورودی کلیسای فرقه میرسد. هدر با کلودیا در داخل کلیسا روبرو میشود و به او میگوید که آلسا با جهان به این شکل راضی است. ناشناخته است که آیا این واقعاً آلسا یا فقط هدر بود که به عنوان یک راه برایomanipulatie کلودیا خود را به عنوان او جا میزد. کلودیا دارای اراده قوی است و توضیح میدهد که در جهان رنج زیادی وجود دارد و خدا فرقه او همه اینها را تغییر خواهد داد، اگرچه هدر توضیح میدهد که رنج یک واقعیت زندگی است و کلودیا باید با این واقعیت روبرو شود و به کسی آسیب نرساند. هدر همچنین به کلودیا میگوید که هرگز او را برای کشتن هری نمیبخشد. او ناگهان درد میکشد، زیرا تولد خدا نزدیک است و Claudia میرود. در حالی که هدر راه خود را از طریق راهروهای کلیسا میجنگد، او با وینست در کتابخانه روبرو میشود. او از هدر درباره مهر متاترون میپرسد که در اختیار دارد. وینست احساس آرامش میکند، زیرا معتقد است که میتواند به عنوان سلاحی برای شکست دادن کلودیا استفاده شود، که هدر سرانجام به او در محراب داخلی فرقه میرسد. کلودیا با خنجر زدن به پشت وینست او را زخمی میکند و هدر تا حدودی از این اقدام شوکه میشود. پس از اینکه کلودیا آرام شد، او دوباره به حالت معمولی خود بازگشت و از هدر تشکر میکند که خدا را به احساس نفرت رسانده و به بهشت نزدیکتر شده است. سپس هدر اشاره میکند که یک خدا که به نفرت باور دارد هرگز نمیتواند دنیایی کامل ایجاد کند، به این پاسخ کلودیا میگوید که حتی دنیایی شاد نیز میتواند جایگاه ظالمانه باشد و برای درک همدردی، باید درد و رنج را نیز بشناسد. وینست که هنوز زنده است، به کلودیا میگوید که هدر مهر متاترون دارد؛ سپس کلودیا فاش میکند که این طلسم فقط یک شیء بیارزش قبل از اینکه وینست را از قلبش بکشد است، که منجر به مرگ او میشود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، هدر پس از اینکه کلودیا را سگ نامید، تقریباً به خشم خود تسلیم میشود، اما سرانجام کنترل خود را به دست میآورد و کپسول Aglaophotis را که داخل گردن او بود میخورد. او بلافاصله جنین خونی خدا را به روی زمین استفراغ میکند و پس از اینکه کلودیا را با: به نظر میرسد خدا موفق نشد!، مسخره میکند. هدر هم سعی میکند با کفش خود روی آن لگد بزند، اما کلودیا او را کنار میزند و موجود را برمیدارد. پس از اینکه خدا را خود مصرف کرد، کلودیا از طریق یک حفره سقوط میکند و هدر پس از او میپرد. درون اتاق، کلودیا پس از اینکه خدا را به دنیا آورد، مرده است،. سپس هدر موجود الهی وحشتناک را کشف میکند، که شبیه یک بدن اسکلتی با چهره زنانه مارمولکی (که شبیه چهره آلسا است) و یک کفن توسط Valtiel است. به لطف کلودیا، خدا دوباره متولد شده است. هدر خدا را میکشد، بنابراین انتقام پدرش را میگیرد. سپس هدر به کف اتاق سقوط میکند و بر مرگ هری گریه میکند. پس از بازگشت به حالت عادی، هدر بلند میشود و شروع به ترک میکند، اما به پشت سر خود میچرخد و به سمت خدا نگاه میکند؛ مشخص نیست که پس از این و قبل از پایان چه اتفاقی میافتد. اما در پایانهای بازی:
عادی: هدر به پارک تفریحی بازمیگردد و دیگر در دنیای دیگر یعنی Otherworld نیست. او به هنگام نزدیک شدن به داگلاس رفتار عجیبی انجام میدهد؛ او چاقو در دست دارد و به نظر میرسد بیتفاوت است، مانند اینکه قصد کشتن داگلاس را دارد، اما سپس ناگهان متوقف میشود و به او میگوید که فقط یک شوخی بود. داگلاس درباره اینکه او یک حس شوخ طبعی پیچیده دارد، اظهار نظر میکند. سپس او اصرار میکند که داگلاس او را شریل بنامد، که نامی است که پدرش ابتدا به او داده بود. سپس داگلاس از او میپرسد که آیا او نیز در مورد بازگشت به رنگ موی سیاه اصلی خود فکر میکند، به او پاسخ میدهد که: بلوندها بیشتر لذت میبرند. بازی با تصویری از شریل که قبر هری را بازدید میکند، بسته میشود.
متحول: هدر در پارک تفریحی دنیای دیگر ایستاده است و داگلاس در مقابل او، با چاقو کشته شده است. هدر چاقوی خونآلود را در دست دارد. این ممکن است به پیشگویی کلودیا اشاره کند که گفت: هدر با دستهای خونآلود بر بهشت رهبری خواهد کرد. برای دریافت پایان متحول، بازیکنان باید حداقل یک بار بازی را تمام کرده باشد، با هدر که در تلاش دوم امتیاز خاصی را جمعآوری میکند. امتیازها از طریق کشتن موجودات (هر کدام 10 امتیاز)، دریافت آسیب (1 امتیاز با هر حمله) و بخشش اعترافکننده (1000 امتیاز) جمعآوری میشوند. بازیکنان باید 4000 امتیاز را جمعآوری کند تا این پایان را ببینند.
پایان انتقام (UFO): همانند بازیهای Silent Hill و Silent Hill 2، Silent Hill 3 نیز دارای پایان UFO است. پس از انجام آنچه برای رسیدن به این پایان لازم است، یک پایان داستان/کامیک مانند آغاز میشود. هدر به خانه بازمیگردد و میبیند که پدرش، هری میسون، نمره و در واقع در حال نوشیدن چای با یک بیگانه است. جیمز ساندرلند و قهرمان بازی Silent Hill 2، در پسزمینه پنهان شده است. هدر، که به نظر میرسد از حضور بیگانه بیتفاوت است، به پدرش از وحشتها و اتفاقات که تجربه کرده است، میگوید. هری که آشکارا ناراحت است، سوگند میخورد که از شهر برای آزار دادن به دختر خود انتقام بگیرد. سپس او با خشم یک تخته چوبی که توسط جیمز نگه داشته شده بود را به دو نیم میکند، در حالی که هدر و بیگانه تماشا میکنند و تشویق میکنند. صحنه بعدی شهر را در حال نابودی در حمله یوفو نشان میدهد، شبیه به فیلمهای علمی-ترس دهه 1950 که در کلاس ژانر B هستند.
به پایان بخش چهارم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill 3 رسیدیم.
بخش پنجم: بازی Silent Hill 4: The Room
هنری تاونسند (Henry Townshend) در South Ashfield زندگی میکند، شهری که نیم روز رانندگی با شهر Silent Hill فاصله دارد. او از زندگی خود در آپارتمانهای South Ashfield Heights راضی است. با این حال، یک روز خود را به طور مرموزی در آپارتمان خودش، اتاق 302، محبوس مییابد. علاوه بر تجربه رؤیاهای عجیب و کابوسوار، او نمیتواند از طریق پنجرهها یا در ورودی که از داخل زنجیر شده است، فرار کند. هیچ کس، حتی افرادی که درست بیرون از آپارتمان ایستادهاند، صدای او را وقتی به در میکوبد و برای کمک فریاد میزند، نمیشنوند. سایر ساکنان متوجه غیبت هنری میشوند، اما به زندگی روزمره خود ادامه میدهند. حتی با کلید مناسب، سرپرست ساختمان، فرانک ساندرلند (Frank Sunderland)، نمیتواند اتاق 302 را باز کند. ایلین گلوین (Eileen Galvin)، همسایه بغلی هنری در اتاق 303، نگران سلامتی او است، هرچند او فقط میتواند ایلین را از طریق چشمی در و دیوارهای اتاق 302 مشاهده کند. هنری با گوش دادن به ایلین متوجه میشود که او در آپارتمان خود درست قبل از رفتن به مهمانی یک دوست، وقت میگذراند. پس از پنج روز گرفتار شدن، هنری حفرهای را که در دیوار حمامش باز شده است، پیدا میکند. او مسلح به یک لوله فولادی که هنگام باز شدن دیوار شل شده بود، به سمت جنون جهنمی دنیاهای دیگر پیش میرود. این حفره هنری را به مناطق عجیب و متنوعی میبرد که توسط موجودات خطرناک و گاهی نامیرا اشغال شدهاند. او قادر است از طریق سوراخهای مرموزی که شبیه هاله خورشید هستند، بین این دنیاها و آپارتمانش سفر کند. هنری هر بار که به آپارتمانش برمیگردد، خود را روی تخت در حال بیدار شدن مییابد. در این دنیاها، هنری شاهد قتل افرادی است که مانند او در قلمروهای مشابه گیر افتادهاند؛ این قتلها همچنین در دنیای واقعی رخ میدهند. قربانیان عبارتند از سینتیا ولاسکز (Cynthia Velasquez)، جسپر گین (Jasper Gein)، اندرو دسالوو (Andrew DeSalvo) و ریچارد برینتری (Richard Braintree). با ادامه تحقیقات هنری، او اطلاعات بیشتری درباره والتر سالیوان (Walter Sullivan)، قاتل زنجیرهای که چند سال پیش Ashfield را به وحشت انداخته و شمارههایی را روی بدن قربانیانش حک میکرد، به دست میآورد؛ والتر نهایتاً دستگیر شد و کمی بعد خودکشی کرد. با این حال، این قربانیان جدید نیز شمارههای مشابهی روی بدنشان حک شده دارند که با روش والتر مطابقت دارد، و وقایع بعدی نشان میدهد که والتر به صورت روح بازگشته است. والتر در اتاق 302 متولد شد و والدینش بلافاصله پس از تولد او را رها کردند و دیگر هرگز دیده نشدند. فرانک ساندرلند نوزاد را به پزشکان تحویل داد و ولتر به یتیمخانه Wish House در جنگلهای اطراف شهر سایلنت هیل راه یافت، جایی که آیینهای جادویی و تعالیم فرقه را به او آموختند. والتر شروع به باور این کرد که خود اتاق 302، مادر اوست. والتر در بزرگسالی تصمیم گرفت مادرش را با تطهیر، “او” از طریق آیین 21 تقدیس که نیازمند 21 قتل بود، “بیدار” کند. والتر 10 نفر را به روشهای مختلف کشت و هر قتل را با بیرون آوردن قلب قربانیان به پایان رساند. پس از آن، والتر آیین فرض مقدس را اجرا کرد که به او اجازه داد خودش را به عنوان قربانی یازدهم از طریق خودکشی قرار دهد و همچنان در دنیای تجلی یافته خودش باقی بماند. چهار قربانی که هنری در سرگردانیهایش با آنها روبرو میشود، قربانیان شانزدهم تا نوزدهم هستند. در دنیاهای دیگر والتر، هنری همچنین با دو نسخه از والتر روبرو میشود: یک بزرگسال نامیرا و تجسم کودکی که توسط خاطرات والتر احضار شده است.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، پس از کاوش در چهار دنیای دیگر والتر، هنری به پنجمین دنیای دیگر میرسد: یک South Ashfield Heights جایگزین. او والتر سالیوان را میبیند که به در ایلین میکوبد و پس از پیدا کردن کلیدی که اتاق ایلین را باز میکند. هنری شاهد است که ایلین در کف اتاق نشیمن خود در حال خونریزی تا سرحد مرگ است و پس از آنکه توسط والتر مورد حمله قرار گرفته و به عنوان قربانی بعدی نامگذاری شده است. ایلین از نسخه جوانتر والتر به خاطر تلاش برای محافظت از او در برابر نسخه بزرگسالانهاش تشکر میکند و سپس از هوش میرود. پس از مرگ ظاهری ایلین، هنری در اتاق 302 از خواب بیدار میشود و متوجه آمبولانسی میشود که در راه بیمارستان St. Jerome است. در آپارتمانش، هنری متوجه تسخیر شدههایی میشود که از دنیای دیگر به داخل نفوذ میکنند. هنری حفره جدیدی در اتاق لباسشوییاش ایجاد میکند که به دنیای دیگر بیمارستان St. Jerome منتهی میشود، جایی که او ایلین را زنده در یکی از اتاقهایش پیدا میکند. هنری و ایلین تصمیم میگیرند با هم بمانند و راهی برای خروج از دنیای والتر پیدا کنند. هنری، ایلین را به یک هاله خورشید میبرد؛ با این حال، او متوجه میشود که تنها کسی است که میتواند از آنها استفاده کند، زیرا ایلین قادر به دیدن آنها نیست. ایلین به هنری درباره جوزف شرایبر (Joseph Schreiber)، ساکن قبلی اتاق 302 و روزنامهنگاری که شش ماه قبل از نقل مکان هنری ناپدید شده بود، میگوید. هنری و ایلین سپس تصمیم میگیرند به عمیقترین قسمت “او” بروند و به دنبال حقیقت نهایی بگردند. پس از ترک بیمارستان، هنری و ایلین خود را در بالای یک پلکان مارپیچ مییابند که پر از اشیای عجیب مانند اندامهای انسانی و چهرههای سایهوار است. هر دنیای دیگر توسط این پلکان به هم متصل شده است و آنها باید از آن پایین بروند تا حقیقت نهایی را پیدا کنند. دنیاهای دیگر همان دنیاهای قبلی هستند، با این تفاوت که برخی مسیرهایی که قبلاً مسدود بودند اکنون قابل دسترسی هستند و هر قربانی اکنون روحی است که میتواند برای سلامتی هنری مرگبار باشد. در اولین دنیای دیگر بازدید شده، هنری با قربانی سینتیا ولاسکز ملاقات میکند که موهای سیاه بلند و موجداری دارد که صورتش را پوشانده است. در دومین دنیای دیگر، هنری روح جسپر گین را کشف میکند که دائماً در حال سوختن است. در حین کاوش این دنیا است که هنری متوجه میشود والتر سالیوان اکنون در تعقیب او و ایلین است. در سومین دنیای دیگر بازدید شده، هنری، اندرو دسالوو تسخیر شده را مییابد که بدون پیراهن است و باید با شمشیر اطاعت میخکوب شود تا بتوان ادامه داد. در بازدید مجدد از چهارمین دنیای دیگر، هنری قربانی ریچارد برینتری را که توانایی جابجایی دارد، پیدا میکند؛ همچنین در این دنیا، والتر سالیوان نسخه جوانتر و تجسم یافته خود را میرباید.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، پس از شکست دادن The One Truth، هنری و ایلین به پایین پلکان مارپیچ میرسند و پرتگاه تاریکی را با اتاق 302 گذشته، خاطرهای از جوزف شرایبر، پیدا میکنند. آنها در اتاق 302 گذشته با جوزف شرایبر ملاقات میکنند که به صورت مجسمهای در سقف ظاهر میشود. او تاریخچه والتر را برای آنها تعریف میکند و فاش میسازد که این دنیاهای دیگر، آفریدهای از آیین فرض مقدس والتر هستند. قبل از محو شدن صدایش، جوزف به آنها میگوید که آنها آخرین قربانیان هستند: ایلین؛ مادر دوباره متولد شده و هنری؛ دریافت کننده خرد. آنها باید والتر را بکشند تا از 21 تقدیس جلوگیری کنند، وگرنه او آنها را خواهد کشت. در اتاق 302، هنری با کشف اتاقی مهر و موم شده در آپارتمانش که حاوی جسد به صلیب کشیده شده والتر سالیوان است، شوک و مبهوت میشود. هنری پس از استفاده از کلیدهای پیدا شده در جیب کت والتر، قفل و زنجیر در ورودی خود را باز میکند و با حیرت متوجه میشود که South Ashfield Heights نیز به قلمرویی ناخوشایند تبدیل شده است. سپس ایلین در راهرو ظاهر میشود و آنها دوباره به هم میپیوندند. در دنیای دیگر آپارتمان، هنری شش جسد به دار آویخته را بررسی میکند؛ هر کدام از آنها زنجیری را که مانع ورود به اتاق سرپرست است، از بین میبرد و خاطرهای از صدای پدر والتر را در بر دارد. داخل اتاق فرانک ساندرلند، هنری بند ناف والتر را کشف میکند که فرانک دههها آن را در جعبهای نگه داشته بود؛ هنری ناگهان جرقههایی از خاطرات والتر را در ذهنش میبیند و با سردرد شدیدی به زمین میافتد. ایلین سعی میکند او را آرام کند، اما تصمیم میگیرد به تنهایی به دنبال نسخه کودکی والتر برود و آنها از هم جدا میشوند. هنری به اتاق 302 بازمیگردد و متوجه میشود که جسد والتر ناپدید شده است. زیر جایی که جسد والتر قرار داشت، پرتگاه گرد و سیاهی وجود دارد. هنری وارد این پرتگاه میشود و به اتاق بزرگی میرسد که در مرکز آن مکانیسم چرخان و تیزی قرار دارد که توسط حوضچهای از خون احاطه شده است. همچنین در اتاق هشت نیزه و هیولای غول پیکری که شبیه یک تنه است، وجود دارد. والتر سالیوان با هنری روبرو میشود و هنری متوجه میشود که ایلین تسخیر شده و در حال راه رفتن به سمت مکانیسم بزرگ است، که ناخودآگاه باعث مرگ خودش میشود. نبرد نهایی بازی در اینجا رخ میدهد؛ هنری از بند ناف والتر روی هیولا استفاده میکند که به او اجازه میدهد آن را با نیزه بزند. سپس والتر نامیرایی خود را از دست میدهد و هنری او را شکست میدهد.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، دو عاملی که پایان بازی را تعیین میکنند عبارتند از:
- اگر هنری در طول نبرد نهایی، ایلین را به موقع نجات دهد (اگر ایلین در طول بازی بیش از حد آسیب دیده باشد، ممکن است نجات او غیرممکن باشد؛ با این حال، هنری میتواند شمعهای مقدس قرار دهد تا حرکت او را کند، کند)
- اگر هنری در طول بازی 80% از تسخیرشدههای اتاق 302 را پاک کرده باشد
فرار: پس از اینکه والتر به زمین میافتد، دستش را بالا میبرد و قبل از بیحرکت شدن، مادر را صدا میزند. اتاق شروع به لرزیدن میکند و ایلین، که هنوز زنده است و دیگر تسخیر نشده، روی زمین میافتد. هنری نام او را صدا میزند و دستش را به سمت او دراز میکند. والتر جوان در دنیای آپارتمان والتر به در اتاق 302 میکوبد و از مادرش میخواهد که او را داخل راه دهد. سپس او روی زانوهایش میافتد و محو میشود. پس از ناپدید شدن او، در منتهی به آپارتمان هنری باز میشود. در صحنه بعد، هنری در حال دور شدن از South Ashfield Heights است، به عقب نگاه میکند و سپس ادامه میدهد و نام ایلین را میگوید. یک روز بعد، هنری از ایلین در یک بیمارستان عادی دیدار میکند. هنری لبخند میزند و دسته گلی به ایلین میدهد که نشان میدهد رابطه آنها از آشنایی قبلیشان قویتر شده است. ایلین به او میگوید: فکر کنم باید یه جای جدید برای زندگی پیدا کنم، درسته؟. این پایان بهترین پایان در نظر گرفته میشود. برای به دست آوردن آن، بازیکنان باید ایلین را نجات دهد و حداقل 80% از تسخیرشدههای آپارتمان هنری را پاک کند.
مادر: این صحنه مشابه پایان “فرار” است، با این تفاوت که وقتی هنری از ایلین در بیمارستان دیدار میکند، او به هنری میگوید: خب، فکر کنم حالا میتونم به South Ashfield Heights برگردم. سپس آپارتمان هنری همانطور که در ابتدای بازی بود نشان داده میشود، پوشیده از خون و زنگزدگی، که نشان میدهد ارواح هنوز اتاق 302 را تسخیر کردهاند و ممکن است ایلین هنوز تحت تسخیر باشد. برای به دست آوردن این پایان، بازیکنان باید ایلین را نجات دهد، اما حداقل 80% از تسخیرشدههای آپارتمان هنری را پاک نکرده باشد.
مرگ ایلین: پس از اینکه والتر به زمین میافتد، دستش را بالا میبرد و قبل از بیحرکت شدن، مادر را صدا میزند. اتاق شروع به لرزیدن میکند. والتر جوان در دنیای آپارتمانش به در اتاق 302 میکوبد و از مادرش میخواهد که او را داخل راه دهد. سپس او روی زانوهایش میافتد و محو میشود. پس از ناپدید شدن او، در منتهی به آپارتمان هنری باز میشود. هنری یک بار دیگر روی تختش مینشیند و سپس با ناامیدی از رادیو میشنود که ایلین در اثر جراحاتش فوت کرده است. پس از اینکه هنری از مرگ ایلین مطلع میشود، روی زانوهایش میافتد و نام او را صدا میزند. برای به دست آوردن این پایان، بازیکنان باید اجازه دهد ایلین بمیرد، اما باید حداقل 80% از تسخیرشدههای آپارتمان هنری را پاک کرده باشند.
21 تقدیس: پس از اینکه والتر به زمین میافتد، دستش را بالا میبرد و قبل از بیحرکت شدن، مادر را صدا میزند. هنری به او خیره میشود و ناگهان روی زانوهایش میافتد و سرش را از درد میگیرد. سپس بلند میشود، گویی توسط والتر تسخیر شده است. سپس والتر جوان در اتاق 302، همانطور که در ابتدای بازی بود، با خون و زنگزدگی ظاهر میشود. او به کاناپه میچسبد و میگوید: من خونهام، اجازه نمیدم هیچکس مزاحم بشه… من برای همیشه پیشت میمونم…، رادیو روشن میشود و خبری مبنی بر مرگ ایلین، هنری و دیگران اعلام میشود، در حالی که والتر بزرگسال بیحرکت به دیوار تکیه داده است. برای به دست آوردن این پایان، بازیکنان باید اجازه دهد ایلین بمیرد و حداقل 80% از تسخیرشدههای آپارتمان هنری را پاک نکرده باشند.
به پایان بخش پنجم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill 4: The Room رسیدیم.
بخش ششم: بازی Silent Hill: The Arcade
دریاچه Toluca جاذبه اصلی توریستی شهر سایلنت هیل است، اما این دریاچه زلال و زیبا جنبه دیگری نیز دارد؛ اجساد زیادی در کف آن آرمیدهاند. دستهای استخوانی آنها به سمت قایقهایی که از بالای سرشان عبور میکنند دراز شده است؛ شاید آنها به دنبال همراهان خود میگردند. در نوامبر 1918، دختری بسیار بیمار و مادرش با قایق سفر میکردند. دختر از دیدن مناظر لذت میبرد، اما مادرش افکار دیگری داشت: “هانا…” بلافاصله پس از اینکه مادر دخترش را صدا زد، کاپیتان قایق شاهد پایانی فلاکتبار بود. قایق Little Baroness، هرگز بازنگشت. خدمه و مسافران، که تعدادشان به 14 نفر میرسید، با سرنوشتی هولناک روبرو شدند و هیچ بازمانده یا جسدی پیدا نشد. هفتاد و پنج سال بعد، در سال 1993، اریک (Eric)، تینا (Tina)، بیل (Bill)، جسی (Jessie)، رایان (Ryan) و جورج (George)، اعضای باشگاه علوم غریبه دانشگاهشان، به خاطر داستانهای فراوان سایلنت هیل، به ویژه درباره اجساد خفته در زیر دریاچه Toluca، به این شهر سفر میکنند. آنها که علاقه شدیدی به این شایعات داشتند، تعطیلات آخر هفته را برای رفتن به سایلنت هیل انتخاب کردند. آنها در Jacks Inn اقامت کردند و اریک کابوس وحشتناکی را تجربه کرد. صبح روز بعد، اریک از مهمانخانه خارج میشود و بیل را مجروح مییابد در حالی که بقیه اعضای باشگاه ناپدید شدهاند. اریک و تینا تصمیم میگیرند برای یافتن پاسخ، در شهر مهآلود جستجو کنند. آنها به بیمارستان Brookhaven میروند و هنگامی که وارد میشوند، با دختری مو بلوند روبرو میشوند که بسیار شبیه به دوست تینا، امیلی اندرسون (Emilie Anderson) است، اگرچه نام او هانا است. اریک و تینا او را در بیمارستان تعقیب میکنند. یک بوق کشتی در تاریکی، بیمارستان را به دنیای دیگر منتقل میکند و اریک و تینا، جسی را در حال مورد حمله قرار گرفتن توسط Pyramid Head مییابند. آنها موفق میشوند Pyramid Head را شکست دهند و به سقف میروند، جایی که امیلی را تحت محافظت یک هیولای پرنده، Tuberculosis مییابند. آنها این هیولا را شکست میدهند و جهان دوباره به حالت عادی بازمیگردد. امیلی و تینا در آغوش هم میافتند و امیلی به او میگوید که مادرش را در راه دریاچه Toluca از دست داده است. امیلی، اریک و تینا را به انجمن تاریخی سایلنت هیل میبرد که توسط پدرش، فرانک اندرسون (Frank Anderson)، مدیریت میشود. در داخل، اریک به تینا فاش میکند که پدربزرگ بزرگ او کاپیتان کشتی Little Baroness بوده است. بوق کشتی دوباره اتفاق میافتد و گروه به زندان Toluca منتقل میشود. در میدان زندان، اریک کیسه جسد را پایین میکشد که حیاط زندان را به دریاچه Toluca تبدیل میکند. آنها کرم شکافته را شکست میدهند و هنگامی که جهان دوباره به حالت عادی بازمیگردد، اریک و تینا دوست نجات یافته خود، رایان را در کیسه جسد مییابند. ادامه دادن به راه، گروه به لابیرنت میرسد و هیولای عروسکی به نام Mama را شکست میدهند و دوستشان جورج را نجات میدهند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، گروه در دریاچه Toluca ظاهر میشود. امیلی صدای مادرش را میشنود که به او میخواند و او به ساحل میدود و وارد کشتی Little Baroness میشود. اریک و تینا، امیلی را به کشتی دنبال میکنند، فقط برای اینکه بفهمند کشتی به مرکز خرید مرکزی تبدیل شده است. آنها وارد ایستگاه Hazel Street میشوند که به مرکز خرید متصل است و به پارک تفریحی Lakeside میرسند. هنگامی که به کاروسل شاد میرسند، یک فلشبک رخ میدهد که در آن امیلی فاش میکند که مادرش در خوابهایش به او ظاهر میشود و او را به دریاچه میخواند. اریک و تینا به بیمارستان Brookhaven منتقل میشوند، جایی که یک پخش رادیویی فاش میکند که مادر امیلی در جریان یک دزدی کشته شده است و سپس به جنگلهای سایلنت هیل منتقل میشوند جایی که دوباره Pyramid Head را شکست میدهند. اریک و تینا خود را در پله مارپیچ 19181993 مییابند، که نشان میدهد آنها از طریق زمان به سال 1918 کشیده میشوند، زمانی که هانا زنده بود. هنگامی که به پایین پله میرسند، اریک و تینا به کشتی واقعی Little Baroness میروند، جایی که امیلی و فرانک هستند. امیلی، مادر هانا، لورین (Lorraine) را در آغوش میگیرد، که او معتقد است مادر خودش است، اما پدرش به او میگوید که آن مادرش نیست چون مادرش قبلاً مرده است. دستهای لورین دچار یک تغییر شکل وحشتناک میشوند و او امیلی را به دریاچه میاندازد، در حالی که یک فلش بک نشان میدهد که مادر هانا همین کار را با هانا انجام داده بود و درست پس از غرق کردن دخترش، کشتی Little Baroness غرق شد. اریک و تینا به دریاچه میپرند و در کف دریاچه، با یک هانا با چهره غمگین روبرو میشوند که به یک هیولای قدرتمند به نام Phantom تبدیل میشود.
پایانهای بازی به این صورت هستند که:
پایان خوب: Phantom در نهایت نابود میشود و امیلی دوباره ظاهر میشود. تینا به بررسی وضعیت امیلی میپردازد در حالی که اریک متوجه میشود که دست Phantom شروع به فرو رفتن در دریاچه میکند. امیلی بیدار میشود و تینا را در آغوش میگیرد در حالی که دست Phantom از بین میرود و دست هانا را آشکار میکند. اریک دست هانا را میگیرد و موفق میشود او را از آب بیرون بکشد. هانا به اریک میگوید که مدت طولانی در آب گیر کرده بود؛ اریک به او اطمینان میدهد که کابوس به پایان رسیده است و او را در حالی که بر شانهاش میگریست آرام میکند. صحنه به نمایش میرسد که هانا دوباره در قایق است و گریه میکند در حالی که کاپیتان به او آرامش میدهد. هانا با مادرش دوباره متحد میشود و اریک پدربزرگ بزرگش، کاپیتان قایق، را میبیند که به او اشاره میکند درست قبل از اینکه Little Baroness به تاریکی ناپدید شود. اریک و تینا به امیلی نگاه میکنند که با پدرش دوباره متحد شده است و تینا از اریک میپرسد که آیا فکر میکند هانا توانسته مادرش را پیدا کند، به این پاسخ میدهد: قطعا. بازیکنان این پایان را دریافت میکند اگر تمام دستهای Phantom را از بین ببرد و تمام دوستانش را در طول بازی نجات دهد.
پایان عادی: Phantom نابود میشود و مانند پایان خوب، امیلی و هانا نجات مییابند. با این حال، وقتی Little Baroness به تاریکی ناپدید میشود، اریک پدربزرگ بزرگش را نمیبیند. تینا از اریک میپرسد که همه کجا هستند، اما اریک پاسخ نمیدهد. کاپیتان هانا را در Little Baroness آرام میکند و او با مادرش دوباره متحد میشود. بازیکن این پایان را دریافت میکند اگر تمام دستهای Phantom را از بین ببرد اما نتواند تمام سه دوستش را در طول بازی نجات دهد.
پایان بد: Phantom نابود میشود و امیلی دوباره ظاهر میشود. با این حال، امیلی وقتی تینا نام او را میخواند بیدار نمیشود و اریک میبیند که دست هانا به دریاچه فرو میرود و قبل از اینکه بتواند به او برسد از بین میرود. اریک خود را در یک منطقه مهآلود مییابد که هیچ کس دیگری به نظر نمیرسد. او یک رادیو را که نزدیکش است برمیدارد و صدای هانا را میشنود: چرا من را نجات ندادی؟. بازیکنان این پایان را اگر در نبرد نهایی با Phantom دستهایش را از بین نبرند، دریافت میکند.
پایان UFO: اریک توسط پدربزرگ بزرگش مورد استقبال قرار میگیرد. کاپیتان میگوید که یوفو کشتی جدید او است و اگر اریک و تینا میخواهند امیلی و هانا را برگردانند، باید بعد از او به انتهای جهان بیایند. اریک و تینا در یک کشتی دیگر (Vic Viper از Gradius) سوار میشوند و به دنبال او میروند. در طول تیتراژ پایانی، رابی خرگوش دیده میشود که نسخه NES از Gradius را بازی میکند، در آن اریک و تینا در حال پرواز پس از کاپیتان UFO هستند.
به پایان بخش ششم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: The Arcade رسیدیم.
بخش هفتم: بازی Silent Hill: Orphan
بازی Silent Hill: Orphan در یتیمخانه متروکه Sheppard’s Orphanage در شهر سایلنت هیل اتفاق میافتد. در یک شب اسرارآمیز سی سال پیش، تقریباً تمام کودکان یتیمخانه به قتل رسیدند، به جز سه کودک: بن (Ben)، مون (Moon) و کارن (Karen). بازی به سه فصل تقسیم میشود، هر کدام برای هر شخصیت، که به هم متصل هستند و برخی از رویدادهای سی سال قبل را روشن میکنند. بازی با کنترل بازیکن بر روی بن آغاز میشود، که یکی از کودکان معدودی بود که از قتلها در Sheppard’s Orphanage جان سالم به در برد. سی سال بعد، بن به Sheppard’s Orphanage بازمیگردد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. هنگامی که او یتیمخانه را کاوش میکند، فریادهای دیگری را از طریق لوله تهویه میشنود و پیشنهاد میکند که او را پیدا و آزاد کند، چون او نمیتواند به یاد بیاورد که چگونه به اینجا رسید. این شخص دیگری کارن است. قبلتر، او یک نماد قرمز عجیب در حمام متروکه پیدا میکند که یتیمخانه را به نسخه Otherworld کریه و خونی تبدیل میکند که با هیولاها آلوده است. در یتیمخانه، بن نامهای پیدا میکند که در آن تشخیص داده شده است که او در کودکی به سرطان مبتلا بوده است. یک صدا او را به اتاق دوش، پناهگاه امن او در کودکی، فرا میخواند. او به اتاق دوش بازمیگردد و توسط نیروی نامرئی کشته میشود. پس از سناریوی بن، بازیکنان به مون، یتیم دیگری که از قتلعام جان سالم به در برد، میپردازند. مون از سه سالگی به خودکشی اقدام کرده بود و والدینش، خسته از تلاشهای ناامیدانه او، او را به یتیمخانه آوردند. سی سال بعد، او به یتیمخانه بازمیگردد و جسد بن را در اتاق دوش پیدا میکند و توسط همان صدا که بن با آن روبرو شد، به او گفته میشود که خودکشی کند. پس از کاوش بیشتر، او قیچی به دست میآورد و صدا به او میگوید که از آنها برای خودکشی استفاده کند. به جای آن، او از آنها برای حل یک پازل استفاده میکند، پس از آن او نامه خودکشی از خودش به والدینش را پیدا میکند، که ظاهراً مون هرگز آن را ننوشته است. هنگامی که مون وارد حمام پسرانه میشود، مکان خودکشی ظاهری در نامه، او دوباره با صدا روبرو میشود که خود را آلسا معرفی میکند. آلسا به مون میگوید که از او نترسد و اینکه مون باید این را احساس کند. مون به آلسا میگوید که دور شود و فصل با یک کلیفهنگر به پایان میرسد. پس از سناریوی مون، بازیکنان به کارن میپردازند، که در انبار قفل شده است و هیچ راه فراری ندارد. او صدای بن را از طریق لوله تهویه میشنود که پیشنهاد میکند به او کمک کند. سپس او روی کف اتاق میخوابد و به خواب میرود. هنگامی که بیدار میشود، در باز است و جسد بن را در حمام نزدیک پیدا میکند. هنگامی که کارن کاوش میکند، تکههایی از خاطراتش را از طریق صدا به یاد میآورد؛ کارن یک خواهر مرحوم به نام آلسا دارد، که همان صدا عجیب است. پس از به دست آوردن یک نقاشی و حل یک پازل، کارن به یک اتاق در Otherworld وارد میشود جایی که با آلسا روبرو میشود و او خاطرات کاملش را به یاد میآورد. فاش میشود که آلسا به خاطر قرار گرفتن در یتیمخانه انتقام میخواست و خواهر خود، کارن، را به قتل همه مردم در یتیمخانه تحریک کرد. کارن بدون اینکه حقیقت را بداند چنین کرد و بزرگ شد، بنابراین فراموش کرد. کارن به آلسا میگوید که نمیخواست بکشد و اینکه آلسا بود که او را مجبور به انجام آن کرد. سپس آلسا فکر میکند که کارن به او پشت کرده است و یک هیولا را آزاد میکند. پس از اینکه کارن هیولا را میکشد، آلسا به او میگوید که به دیدار مون برو، او در انتظار است.
به پایان بخش هفتم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Orphan رسیدیم.
بخش هشتم: بازی Silent Hill: Origins
تراویس گریدی (Travis Grady)، یک راننده کامیون که از رؤیاهایی رنج میبرد که به نوعی برایش آشنا هستند، یک شب برای تحویل باری دیر کرده است. او تصمیم میگیرد برای جبران زمان از دست رفته، در مسیرش به سمت Brahms، میانبری از طریق شهر سایلنت هیل بزند. در حومه سایلنت هیل، یک شخص شنلپوش ناگهان جلوی کامیون او میپرد؛ تراویس به شدت ترمز میکند و از کامیونش پیاده میشود تا وضعیت آن شخص را بررسی کند. تراویس بیرون از کامیونش، دختری مو قهوهای با یونیفورم آبی میبیند. در حالی که او را تعقیب میکند، تراویس به خانهای میرسد که در آتش شدیدی گرفتار شده است. او زنی را بیرون خانه میبیند، اما قبل از اینکه بتواند با او صحبت کند، صدای جیغ دختری را از داخل خانه میشنود و برای پیدا کردن او وارد خانه میشود. پس از عبور از میان خانه در حال سوختن، تراویس دختر جوانی را که به شدت سوخته و روی یک نشان ظاهراً قربانیگونه دراز کشیده، پیدا میکند. او دختر را با حفاظت یک مُهر به بیرون حمل میکند. هنگام خروج از خانه، صدای آژیر را از دور میشنود و بیهوش میشود. روز بعد، تراویس روی نیمکتی در مرکز سایلنت هیل از خواب بیدار میشود. پس از به یاد آوردن وقایع شب قبل، او به امید اطلاع از وضعیت دختر به بیمارستان Alchemilla میرود. در بیمارستان، تراویس به طور کوتاه با دکتر مایکل کافمن (Michael Kaufmann) ملاقات میکند، اما نمیتواند اطلاعاتی به دست آورد، زیرا کافمن ادعا میکند که بیمارستان هیچ بیمار جدیدی دریافت نکرده است. در طبقه دوم بیمارستان، تراویس مورد حمله یک پرستار هیولا قرار میگیرد. پس از مبارزه با پرستار و ادامه جستجویش در بیمارستان، تراویس با یک آینه بزرگ با انعکاسی غیرعادی روبرو میشود. در سوی دیگر آینه که Otherworld را نشان میدهد، دختر مو قهوهای ظاهر میشود و تراویس به دنیای دیگر بیمارستان منتقل میشود. بعداً، تراویس با هیولایی که در حال تشنج است روبرو میشود و پس از شکست دادن آن، قطعهای مثلثی شکل عجیب متعلق به شیئی به نام Flauros پیدا میکند. دختر مو قهوهای دوباره ظاهر میشود و تراویس با شنیدن صدای آژیر مجدداً بیهوش میشود. در دنیای مهآلود (Fog World)، تراویس در لابی بیمارستان به هوش میآید و با لیزا گارلند (Lisa Garland)، پرستاری که به او درباره آسایشگاه اطلاعاتی میدهد و میگوید که آلسا در آتشسوزی مرده است، ملاقات میکند. تراویس درباره هیولاها به لیزا چیزی نمیگوید زیرا فکر میکند همه آنها یک کابوس بودهاند. با این حال، وقتی تراویس از بیمارستان خارج میشود، شهر همچنان پر از هیولا است. در ادامه مسیرش در سایلنت هیل، تراویس از طریق قصابی شهر میگذرد، جایی که شاهد قتل و مثله یک هیولا پرستار توسط هیولای بزرگ به نام قصاب است. وقتی تراویس به آسایشگاه Cedar Grove میرسد، با Dahlia Gillespie، زنی که در آتشسوزی دیده بود، روبرو میشود. او از او سؤال میکند و پاسخهای پیچیده و گیجکننده میشنود، که نشان میدهد دخترش آلسا گلسپی، دختر سوخته در آتشسوزی است. در طول کاوش در آسایشگاه، فاش میشود که مادر تراویس، هلن گریدی (Helen Grady)، سعی کرده بود او را در کودکی بکشد و در بخش انزوا زنان نگهداری میشده است. ضبطهای صوتی در آسایشگاه حکایت از آن دارند که هین ادعا میکرد اکنون همه چیز خوب است و میخواست پسرش را ببیند. تراویس به سلول مادرش میرسد و همتای دنیای دیگر او را در قفس بزرگ میبیند. پس از شکست دادن او، قطعه مثلثی دیگری پیدا میکند و آلسا ظاهر میشود، زمانی که تراویس دوباره بیهوش میشود. هنگامی که تراویس به هوش میآید، یک بلیت تئاتر پیدا میکند و این را القا میکند که باید تئاتر Artaud را بررسی کند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در سالن اصلی تئاتر، تراویس به لیزا میرسد، که درباره رویای بازیگری خود صحبت میکند و تراویس را با نمایش مهارتهای بازیگری خود مسخره میکند، قبل از اینکه برود. در جستجوی تئاتر، تراویس با هیولاهای جدید روبرو میشود و میآموزد که آلسا زمانی که بازیگران در حال تمرین نمایشنامه طوفان شکسپیر بودند، به تئاتر میآمد. لباس شخصیت کالیبان آلسا را ترساند و او به صورت روانکینتیک به بازیگر سردرد و خونریزی بینی داد. تراویس کشف میکند که میتواند پرده و دکور تئاتر را تغییر دهد تا Otherworld مختلفی ایجاد کند. آخرین تغییر صحنه، خانه تاریک و خالی از کالیبان را نشان میدهد. با شکست دادن این موجود، تراویس قطعه دیگری از Flauros پیدا میکند. تاکنون، تراویس به الگوهای آلسا پی برده است، اما هنوز بسیاری از سوالات بیپاسخ دارد. آلسا آژیر را میخواند و تراویس دوباره بیهوش میشود. تراویس در دنیای مهآلود تئاتر به هوش میآید و جسد مثله شده یک آریل را پیدا میکند. جسد کلید متل را در بر دارد که تراویس و پدرش ریچارد در هنگام بازدید از مادرش در آنجا اقامت داشتند. تراویس آخرین مسیر خود را از خیابانهای سایلنت هیل طی میکند، از طریق یک کتابفروشی و یک فروشگاه عمومی میگذرد و به متل Riverside میرسد. تراویس با یک اقامت طولانی و خطرناک در متل Riverside مبارزه میکند، که شامل بسیاری از هیولاهای ناشناخته در سایلنت هیل، انتقالهای متعدد بین دنیای مهآلود و Otherworld، و پازلها و جستجوهای مختلف است. تراویس سرانجام با قصاب مبارزه میکند، آن را میکشد و از چاقوی آن برای خنجر کردن جسدش استفاده میکند. تراویس همچنان به دنبال پاسخهایی درباره خانوادهاش است و دکتر کافمن و لیزا گارلند را در اتاقی با مواد مخدر و تنش جنسی بین آنها پیدا میکند؛ لیزا با عصبانیت اتاق را ترک میکند و دکتر کافمن پس از تهدید تراویس و قفل کردن خروج، او را دنبال میکند. تراویس با استفاده از آینه در حمام فرار میکند و سرانجام کلید اتاقی را که او و ریچارد سالها پیش در آنجا اقامت داشتند، پیدا میکند. پس از باز کردن در اتاق 500 و پایین آمدن از یک شفت طولانی به سمت در دیگری، یک فلش بک نشان میدهد که پدرش در اینجا خودکشی کرده است. جسد زنده شده ریچارد به تراویس میگوید که زمان آن رسیده که با آنچه اتفاق افتاده روبرو شوی و به یک هیولا لولهای فریادکش در یک جعبه آویزان از سقف تبدیل میشود. تراویس با درد و رنج خاطره پدرش را شکست میدهد و قطعه دیگری از Flauros دریافت میکند. این بار، تراویس آشکارا تکان خورده و وقتی آلسا ظاهر میشود، به او خشم میگیرد. دوباره آژیرها به صدا در میآیند و تراویس سقوط میکند. تراویس در زیرزمین بیمارستان به هوش میآید. در داخل، او قطعه مرکزی Flauros را پیدا میکند و آن را بازسازی میکند. خروج از بیمارستان، تراویس توسط دالیا مورد حمله قرار میگیرد، که او را متهم به آزاد کردن آلسا میکند. وقتی تراویس برمیگردد، میبیند که آلسا دوباره قدرتهای خود را بازسازی کرده است، زیرا شهر را به یک وضعیت جهنمی و در حال سوختن تبدیل میکند. او از خیابانهای Otherworld سایلنت هیل، که همچنین به عنوان هیچجا، شناخته میشود، فرار میکند. با استفاده از نقشه کودکانهای که روی کاغذ کشیده شده است، تراویس از تعداد زیادی هیولا فرار میکند و راه خود را به فروشگاه آنتیک Green Lion مییابد، که روی نقشه با برچسب اینجا برو مشخص شده است.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در فروشگاه، تراویس اعضای Order را مییابد که مراسم دیگری را روی آلسا سوخته انجام میدهند. تراویس با گاز بیهوشی به خواب میرود و به یک واقعیت جهنمی و عجیب کشیده میشود که در آن با موجودی درون Flauros روبرو میشود. تراویس آن شیطان را شکست میدهد و در فروشگاه آنتیک، نوری از Flauros خارج میشود و آلسا را میزند، شکل نورانی و کودکمانندی را روی بدن او ایجاد میکند. این زمانی است که پایانهای مختلف رخ میدهند:
پایان خوب: تراویس موفق شده است که از گذشته خود عبور کند و خود را در دنیای واقعی بازمییابد. در حالی که از شهر خارج میشود، تراویس کامیون خود را میبیند؛ سوار میشود و آلسا را در آینه دید عقب میبیند که نوزاد شریل میسون را در آغوش دارد. تراویس لبخند میزند، کیلومترشمار سفر خود را ریست میکند، که نشاندهنده شروع تازهای است و رانندگی میکند.
پایان بد: این پایان با کشتن بیش از 100 دشمن در بازی به دست میآید. تراویس در تخت بیمارستان بیدار میشود که هنوز در Otherworld است. چراغی در بالای سر او میچرخد و شواهدی وجود دارد که تراویس تحت تأثیر دارو قرار گرفته است، احتمالاً PTV. در حالی که تراویس با بندشها مبارزه میکند، دیالوگهایی در پسزمینه شنیده میشود که مردم با تراویس ملاقات میکنند و سپس فریاد میزنند. از جمله کسانی که صحبت میکنند، زنی است که اصرار دارد که مادر او نیست، پدرش و صاحب Riverside است. همچنین صحنههایی از چیزهای وحشتناک، مانند چاقوی قصاب در یک بلوک خونی، تراویس پوشیده از خون در اتاقی در متل و شاتهایی از قصاب نمایش داده میشود. اگرچه تراویس مبارزه میکند، اما نمیتواند خود را آزاد کند و دوربین به عقب میرود تا پشت یک آینه دوطرفه، یک عضو فرقه را نشان دهد که نظاره میکند.
پایان UFO: پس از تکمیل بازی یک بار، بازیکن گزینهای داده میشود تا از پلههای مقابل بیمارستان Alchemilla بالا رود و کلید اتاق 502 را بدست آورد. این کلید در Riverside Otherworld استفاده میشود. تراویس در سبک کارتون/انیمه، سعی میکند در را، حتی با کلید باز کند اما نمیتواند. یک UFO از آسمان پایین میآید و باز میشود، یک بیگانه و سگ از پایان سگ بازی Silent Hill 2 را با کلاه فضایی نشان میدهد. آنها به او سلام میکنند و بیگانه فاش میکند که کامیون او در سیاره آنها است. تراویس با خوشحالی، از آنها میپرسد که آیا میتواند UFO را رانندگی کند، به پاسخ بیگانه میگوید: شما دنده دستی رانندگی میکنید؟. در نهایت تراویس به آنها در UFO میپیوندد و آنها پرواز میکنند.
به پایان بخش هشتم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Origins رسیدیم.
بخش نهم: بازی Silent Hill: Orphan 2
بازی در یک کلینیک در سایلنت هیل اتفاق میافتد. بازیکن ابتدا نقش لوکاس (Lucas)، مردی را بازی میکند که نمیتواند نام خود را به یاد بیاورد و نمیداند چه اتفاقی میافتد. او در درد است و پوستش گرما را احساس میکند. کارن از طریق تلپاتی به او میگوید که نامش لوکاس است و او را به، مجازات مردی که مسئول درد او است، راهنمایی میکند، به او میگوید که آن مرد به زودی به کلینیک خواهد آمد. لوکاس شروع به جستجوی شواهد درباره آنچه واقعاً اتفاق میافتد میکند، با اینکه کارن مدام به او میگوید یا توقف کند و منتظر مردی که به زودی میآید، بماند یا از کلینیک فرار کند. سرانجام، لوکاس کشف میکند که کارن یک پرستار در کلینیک در دنیای واقعی است و یک کمد پر از جنینهای مرده پیدا میکند. با دیدن هیچ گزینه دیگری، کارن به لوکاس فاش میکند که او یکی از یتیمان بود که در قتلعام یتیمخانه Sheppard کشته شد و او سعی داشت همه یتیمان را با استفاده از نوعی جادو زنده کند. او با احساس تحقیر و خیانت شده، کارن را در دفترش ملاقات میکند و او را با لوله فولادی میکشد. مدتی بعد، وینسنت (Vincent) به شخصیت قابل بازی تبدیل میشود. او توسط یک صدای ناشناس دستور میگیرد که در بیمارستان سایلنت هیل ملاقات کند. آنجا، او کارن را مرده در دفترش پیدا میکند. او یک نسخه پزشکی با یادداشتی پیدا میکند که میگوید: یک جفت قطره باران از آسمان افتاد. وقتی روی زمین افتاد، یک کودک به دنیا آمد. او یادداشتی دیگر در یک کیف پول در یک دستگاه فروش خودکار پیدا میکند که در آن نوشته: نیم دهه بعد، او اولین کلماتش را گفت و گفت: مرا رها کن. شش هفته بعد او مرد. سپس مدتی بعد، او چهرهای را میبیند که از دیوار بیرون میآید. آن چهره او را پدر صدا میزند و به او میگوید که کارن به او گفت که او مقصر است. پس از شکست دادن آن، وینسنت یک کلید دریافت میکند. پس از استفاده از آن، او صدایی را میشنود که از او میپرسد آیا او واقعاً فکر میکرد که بتواند از آن فرار کند. بازی در اینجا پایان مییابد.
به پایان بخش نهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Orphan 2 رسیدیم.
بخش دهم: بازی Silent Hill: Homecoming
با شروع بازی، صدای توپخانه سنگین و انفجارها به گوش میرسد. قهرمان بازی، الکس شپرد (Alex Shepherd)، به یک برانکارد بسته شده و در حال عبور از یک بیمارستان فرسوده است؛ یک دکتر خاموش او را در راهرویی کمنور هل میدهد و آنها از کنار اتاقهایی عبور میکنند که در آنها پزشکان اعمال عجیب و وحشتناکی بر روی بیماران انجام میدهند، از جمله قطع عضو، خفه کردن و زنده زنده دفن کردن. پس از اینکه الکس را به اتاقی میبرند و تنها میگذارند، او در حالی که دکتر اتاق را ترک میکند، با بندهایش دست و پنجه نرم میکند. از پشت شیشههای مات درهای دوتایی، الکس با وحشت نظارهگر است که چگونه یک مهاجم مرموز، دکتر را با یک تیغه بزرگ سوراخ میکند. پس از رها شدن از بندهایش، الکس بیشتر در بیمارستان پیش میرود و با برادرش، جاشوا شپرد (Joshua Shepherd)، که در حال نقاشی با مداد شمعی است، روبرو میشود. بنا به درخواست جاشوا، الکس یک عروسک خرگوش برای برادرش میآورد. با این حال، جاشوا فرار میکند و هر بار که الکس به او نزدیک میشود، به فرار خود ادامه میدهد. الکس در حالی که بیشتر در بیمارستان پیش میرود، رد جاشوا را تا داخل یک آسانسور دنبال میکند. در حین پایین رفتن آسانسور، الکس صدای جیغ فلز را میشنود و کابین آسانسور به شدت تکان میخورد. سپس یک تیغه بزرگ از میان در آسانسور به سمت او پرتاب میشود. با بیدار شدن از یک کابوس، الکس با وحشت متوجه میشود که همه چیز فقط یک خواب بوده است، در حالی که در صندلی مسافر یک کامیون 18 چرخ نشسته که توسط تراویس گریدی (Travis Grady) رانندگی میشود. هنگام رسیدن به منطقه Shepherd’s Glen، تراویس میگوید: موفق باشی، سرباز. این جمله، همراه با کت نظامی الکس و صداهای جنگ که در ابتدای بازی شنیده میشد، نشان میدهد که الکس سربازی است که از جنگ به خانه بازمیگردد. پس از پیاده شدن در زادگاهش Shepherd’s Glen، الکس متوجه میشود که شهر مانند زمانی که آن را ترک کرده، نیست؛ مه غلیظی شهر را پوشانده، تمام خیابانها در وضعیت بسیار خرابی هستند و تقریباً هیچ کس را نمیتوان پیدا کرد. الکس با مارگارت هالووی (Margaret Holloway)، که یک قاضی و مادر دوست دوران کودکیاش، ال هاووی (Elle Holloway) است، برخورد میکند. هم الکس و هم مارگارت هالووی از نسل چهار خانوادهای هستند که صدها سال پیش Shepherd’s Glen را بنیان نهادند؛ این خانوادهها عبارتند از شپرد (Shepherd)، هالویی (Holloway)، فیچ (Fitch) و بارتلت (Bartlett). در واقع، Shepherd’s Glen به افتخار جد خود الکس شپرد نامگذاری شده است. مارگارت هالووی از دیدن الکس متعجب به نظر میرسد و به او میگوید که به دیدن مادرش برود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، وقتی الکس به خانه دوران کودکیاش میرسد، متوجه عکسهای زیادی از والدینش با جاشوا میشود که عجیب است که خودش در آنها حضور ندارد. الکس با خودش درباره رفتار والدینش صحبت میکند و احساس میکند که آنها همیشه برادرش را به او ترجیح میدادند. الکس مادرش، لیلیان (Lillian)، را در حالتی نزدیک به کاتاتونی (بیحرکتی) مییابد. لیلیان پس از گفتن اینکه دلتنگ جاشوا است و پدرش برای پیدا کردن او رفته، دیگر حاضر به صحبت با الکس نمیشود. الکس متوجه تپانچه پدرش روی پای مادرش میشود و قبل از ترک آنجا، آن را از او میگیرد. ناگهان صدایی از زیرزمین میشنود و به سمت آن میرود. هنگام بررسی زیرزمین، الکس به اتاقی برمیخورد که پدرش، آدام (Adam)، از آن برای قصابی حیواناتی که شکار میکند استفاده میکند و این باعث میشود خاطرهای در ذهنش زنده شود. در این خاطره، الکس جوان در اتاق شکار پدرش را باز میکند و باعث میشود پدرش برگردد و او را به شدت سرزنش کند. پس از ترک خانه، الکس در نهایت خود را در حال عبور از قبرستانی نزدیک خانهاش مییابد و در آنجا دو مقبره متعلق به دو تن از خانوادههای بنیانگذار شهر را میبیند. الکس در نهایت با دوست دوران کودکیاش، ال هالووی، بیرون از ایستگاه پلیس Shepherd’s Glen برخورد میکند که در حال نصب آگهیهای افراد گمشده است. او مشغول و ناراحت است و از الکس عصبانی است که بدون خداحافظی با او برای خدمت نظامی رفته است. پس از صحبت با او، ال یک بیسیم به الکس میدهد و الکس به جستجوی جاشوا ادامه میدهد. سپس الکس راه خود را به سمت یک انبار اسقاطی متعلق به کورتیس آکرز (Curtis Ackers)، مکانیک شهر، پیدا میکند و از او اطلاعاتی میخواهد. الکس تپانچه پدرش را به عنوان تشکر برای کمک کورتیس به او میدهد و کورتیس یک اسلحه کمری به الکس میدهد و میگوید که معامله منصفانه را دوست دارد. الکس سپس آنجا را ترک میکند و به سمت مقبره خانواده بارتلت، یکی از چهار خانواده بنیانگذار، میرود که در آنجا یک ساعت مچی پیدا میکند. صدای آژیر بلند میشود و باعث میشود الکس از هوش برود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، وقتی الکس به هوش میآید، متوجه میشود که به طور مرموزی به شهر مجاور، سایلنت هیل، منتقل شده است. در آنجا، او میبیند که برادرش به داخل یک هتل متروکه میدود. الکس در حالی که به دنبال جاشوا وارد ساختمان میشود، توسط هیولاهای متعددی تعقیب میشود تا اینکه با موجودی انساننما با ماسکی بزرگ، فلزی و هرمی شکل که روی سرش قفل شده، مواجه میشود: Bogeyman. Bogeyman متوجه الکس میشود که پشت سنگری ناپایدار از مبلمان شکسته پنهان شده است و برمیگردد تا لحظهای کوتاه به او خیره شود و سپس به راهش ادامه میدهد. پس از این برخورد، الکس در جای دیگری از هتل، در یک گلخانه بزرگ و دایرهای شکل، با سم بارتلت (Sam Bartlett)، شهردار Shepherd’s Glen، روبرو میشود. شهردار بارتلت، مانند الکس، از نوادگان یکی از خانوادههای بنیانگذار Shepherd’s Glen است. الکس متوجه میشود که پسر بارتلت، جویی (Joey)، نیز به طور مرموزی ناپدید شده است. پس از پرسش از بارتلت، الکس با وحشت میبیند که هیولایی به نام Sepulcher از حفرهای در زمین بیرون میآید و شهردار را میکشد. الکس موفق میشود آن را بکشد، اما خودش به داخل حفره Sepulcher میافتد و دوباره از هوش میرود. الکس وقتی به هوش میآید، خود را پشت میلههای یک سلول بازداشت مییابد. معاون شهردار، جیمز ویلر (James Wheeler)، مدتی از او سؤال میکند تا اینکه به نیت خوب الکس اطمینان پیدا میکند و او را از سلول آزاد میکند. این دو از ساختمان اداره پلیس Shepherd’s Glen عبور میکنند، اما از هم جدا میشوند. سپس الکس با ال برخورد میکند و هر دو به فاضلاب فرار میکنند، جایی که در نهایت آنها نیز از هم جدا میشوند. وقتی الکس دوباره به خیابان میرسد، ویلر از طریق بیسیم با او تماس میگیرد و به او میگوید که با او ملاقات کند تا بتوانند مردی به نام دکتر مارتین فیتچ (Dr. Martin Fitch) را پیدا کنند، که او نیز از نوادگان یکی از چهار خانواده بنیانگذار Shepherd’s Glen است. در طول خیابان، الکس، فیچ را پیدا میکند و او را تا کلینیکش دنبال میکند. در آنجا، مجموعهای کمی ناراحتکننده از عروسکها را میبیند قبل از اینکه مورد حمله گروهی از پرستاران قرار گیرد. الکس کلیدی پیدا میکند که جعبه کوچکی را باز میکند که حاوی عروسک دیگری است و به محض لمس آن، کف و دیوارها پوسته پوسته میشوند تا دنیایی فلزی، زنگزده و خونین را آشکار کنند: دنیای دیگر به نام Hell Descent. الکس، دکتر فیچ را در یک اتاق بزرگ پیدا میکند که در حال بریدن خودش برای توبه از گناهانش است. الکس از او سؤال میکند و متوجه میشود که دختر فیچ، اسکارلت (Scarlet)، نیز ناپدید شده است. فیچ، که اکنون به حالت افسردگی میرود، میگوید که فراموش کرده هدیه اسکارلت را بیاورد. وقتی الکس هدیهاش، عروسک اسکارلت، را به او میدهد، زخمهای دکتر فیچ شروع به تکثیر میکنند. او شروع به خونریزی شدید از زخمهایش میکند و خونش حوضچهای اطرافش تشکیل میدهد. در حالی که درد را تحمل میکند، دکتر فیچ عروسک را میاندازد و آن در حوضچه خون فرو میرود. سپس عروسک به شکل هیولایی بزرگ شبیه مانکن چینی، به نام اسکارلت، تبدیل شده و بیرون میآید. در حالی که دکتر فیچ ظاهراً از دخترش طلب بخشش میکند، هیولا با گاز گرفتن و کندن سرش او را میکشد و سپس سعی میکند همین کار را با الکس انجام دهد. پس از شکست دادن اسکارلت، الکس در کلینیک به هوش میآید و کلیدی پیدا میکند که او را به تالار شهر هدایت میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در تالار شهر، الکس از کلید برای باز کردن یک گذرگاه زیرزمینی استفاده میکند که در آنجا یک خنجر تشریفاتی (Ceremonial Dagger) پیدا میکند. او همچنین تصاویری از بنیانگذاران شهر را مییابد، سران چهار خانوادهای که سالها پیش شهر سایلنت هیل را ترک کرده و Shepherd’s Glen را بنیان نهادند. عجیب است که تصویر سر خانواده شپرد، که جد خود الکس است، از دیوار برداشته شده است. او همچنین تعدادی کتاب باستانی (Ancient Books) پیدا میکند که جزئیات خانوادههای بنیانگذار و پیمان آنها با خدا را شرح میدهد. با بازگشت به خانه، الکس متوجه میشود که خنجر، علاوه بر اینکه یک سلاح است، کلیدی است که در اتاق شکار پدرش و همچنین درهای دیگری که دارای همان نوع قفل هستند را باز میکند. در اتاق شکار، الکس کلیدی پیدا میکند که زیرشیروانی را باز میکند و در آنجا، صحنه دیگری از خاطرات گذشته آغاز میشود. این صحنه نشان میدهد که آدام انگشتر خانوادگی را به جاشوا میدهد؛ او به جاشوا میگوید که این انگشتر نسل به نسل منتقل شده، بسیار مهم و ویژه است و نباید به هیچ کس، حتی الکس، نشان داده شود. پس از این خاطره، الکس یادداشتی از پدرش پیدا میکند که در آن نوشته شده به او گفته شده که باید، فقط یکی از پسرانش را انتخاب کند. با توجه به رفتار ترجیحی که آدام و لیلیان شپرد همیشه نسبت به جاشوا نشان دادهاند، انگشتر خانوادگی که مخفیانه به او داده شده و این یادداشت مرموز، به نظر میرسد که جاشوا توسط والدینش و فرقه Order که یک فرقه سازمانیافته در شهر سایلنت هیل است، برای هدفی خاص انتخاب شده است. الکس، با اطلاعات جدیدی که از یادداشت پدرش به دست آورده، تلاش میکند تا دوباره از مادرش درباره جاشوا سؤال کند، اما اعضای فرقه Order مداخله میکنند، الکس را کتک میزنند و لیلیان را میربایند. سپس خانه به نسخه Otherworld خود تبدیل میشود که الکس با حل معماهایی مربوط به گذشته و وجدان گناهکار هر یک از اعضای خانوادهاش از آن فرار میکند. پس از فرار از خانه، الکس دوباره با ال و ویلر ملاقات میکند و میگوید که آنها باید برای نجات همه به ساینت هیل بروند. در حین سفر با قایق، اعضای فرقه Order به آنها حمله میکنند و ال و ویلر را میربایند، و الکس را در ساحل سایلنت هیل رها میکنند. الکس تماسهای رادیویی از ویلر دریافت میکند که او را به سمت زندان Overlook Penitentiary هدایت میکند. در آنجا، او با تعداد زیادی از هیولاها و اعضای Order میجنگد تا اینکه ویلر را نجات میدهد. الکس از او میپرسد که آیا میداند ال کجاست و ویلر میگوید که مطمئن نیست، اما شنیده است که اعضای Order درباره بردن یک زن به بخش انفرادی (Solitary Confinement) صحبت میکردند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، با کمک ویلر، الکس عمیقتر وارد زندان میشود و به بخش انفرادی میرسد، اما به جای ال، مادرش را پیدا میکند. لیلیان به یک دستگاه شکنجه به شکل صلیب زنجیر شده است که به آرامی بدنش را فراتر از حد توانش میکشد. لیلیان از الکس التماس میکند که به رنجش پایان دهد و بازیکنان با انتخابی مواجه میشود که آیا این کار را انجام دهند یا نه. اگر بازیکنان تصمیم بگیرد به او کمک نکنند، لیلیان زنده و هوشیار میماند در حالی که دستگاه شکنجه بدنش را از وسط پاره میکند. اگر بازیکنان تصمیم بگیرند کمک کنند، الکس از روی ترحم گلولهای در مغز او شلیک میکند و درست قبل از اینکه دستگاه بدنش را تکه تکه کند، او را میکشد. الکس دوباره با ویلر ملاقات میکند و آنها به سفر خود در نسخه Otherworld زندان ادامه میدهند. در آنجا، مادر ال، مارگارت هالووی را مییابند که به صندلی بسته شده است. الکس او را آزاد میکند، اما یک هیولای شبیه به کرم ابریشم از طریق سوراخی در دیوار ویلر را میگیرد و به داخل میکشد، که باعث میشود مارگارت فرار کند. مارگارت هنگام خروج، چهرهاش از حالت ترس ساختگی به حالتی که نشاندهنده نیت شرورانهتری است، تغییر میکند. الکس هیولا را با نام Asphyxia شکست میدهد و برادرش را میبیند که او را به بیرون و داخل یک کلیسا دنبال میکند. در داخل کلیسا، الکس با مردی سایهوار در یک اتاقک اعتراف روبرو میشود. مکالمه بین الکس و این شخصیت مرموز نشان میدهد که احتمالاً این شخص پدر الکس یا وجدان او است که برای رفتاری که او و همسرش همیشه با الکس داشتهاند، طلب بخشش میکند. این شخصیت همچنین بیشتر درباره اینکه مجبور به انتخاب بین دو پسرش بوده صحبت میکند، که یادآور مطلبی است که در یادداشتی که الکس قبلاً در زیرشیروانی پیدا کرده بود، آمده بود. او همچنین میگوید که او و همسرش همیشه پسرشان را دوست داشتهاند، اما نمیتوانستند این را به او نشان دهند. آنها نمیتوانستند اجازه دهند که او چیزهای شگفتانگیز زندگی مانند عشق و شادی را ببیند. در حالی که دلیل این رفتار تا این نقطه از بازی به شدت اشاره شده، هنوز به طور صریح بیان نشده است. سپس به بازیکنان انتخاب داده میشود که آیا این شخص را ببخشند یا نه. پس از حل یک معما که دری را پشت یک ارگ عظیم آشکار میکند، الکس پدر خود، آدام را مییابد که مشابه وضعیتی که مادرش را در زندان پیدا کرد، بسته شده است. الکس شروع به پرسیدن سؤالاتی از پدرش میکند که آیا میداند جاشوا کجاست و مشخص میشود که الکس هرگز سرباز نبوده است. در حالی که او فکر میکرد به دلیل جراحات ناشی از جنگ در بیمارستان بوده، الکس در واقع در یک بیمارستان روانی بستری بوده است. آدام گردنبند حلقه خانوادگی را به الکس نشان میدهد، اما توضیح نمیدهد که چرا ظاهراً آن را از جاشوا پس گرفته است. Bogeyman ظاهر میشود و بدن آدام را از وسط به دو نیم میکند و سپس از پلهها پایین میرود. الکس به دنبال Bogeyman میرود و خود را به شکل یک سرباز Order درمیآورد، اما به زودی توسط کورتیس و Order دستگیر میشود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، الکس به هوش میآید و خود را بسته به صندلی در اتاقی خونآلود مییابد که حاوی یک دریل و اره گرد است. مارگارت هالووی در اتاق نشسته است و فاش میکند که ناپدید شدن همه کودکان بخشی از یک سیستم قربانی کردن آیینی بوده است. او آشکار میکند که Shepherd’s Glen توسط چهار خانواده از سایلنت هیل تأسیس شده که دیگر نمیخواستند در اعمال فرقه Order و پرستش شیطان آنها شرکت کنند. به آنها اجازه داده شد تا سایلنت هیل را با یک شرط ترک کنند: هر پنجاه سال یکبار، هر یک از این چهار خانواده باید یکی از فرزندان خود را قربانی کنند. این قربانی کردن تا کنون محافظت از Shepherd’s Glen در برابر مشکلاتی که در سایلنت هیل احساس میشد را تا همین حالا فراهم کرده بود. مارگارت فاش میکند که محافظت دیگر وجود ندارد زیرا در حالی که سه خانواده اخیراً قربانی دادهاند، یک خانواده، Shepherdها، در انجام این کار شکست خوردهاند. اول شهردار بارتلت پسرش جویی را قربانی کرد، دوم دکتر فیچ دخترش اسکارلت را قربانی کرد، سوم – مارگارت دخترش نورا را قربانی کرد. آدام شپرد قرار بود یکی از پسرانش را قربانی کند، اما این کار را انجام نداد. به همین دلیل، محافظت از سوی خدای Order دیگر وجود ندارد. مارگارت ادامه میدهد که دیگر هیچ انتخابی برای شهر جز بازگشت به راههای قدیمی Order و سایلنت هیل باقی نمانده. بنابراین، او و همراهانش هر کسی در Shepherd’s Glen را که از همراهی با آنها سر باز میزند، ربوده، شکنجه و به قتل میرسانند. مارگارت سپس شروع به شکنجه الکس میکند با فرو کردن دریل در ران و چشم او. خوشبختانه، الکس موفق میشود خود را از قید و بندها رها کند و دریل را به سمت چانه مارگارت برمیگرداند و او را میکشد. پس از مدتی دویدن در مجتمع Order، الکس سرانجام ال را پیدا میکند که توسط کورتیس اکرز شکنجه میشود. او موفق میشود کورتیس را بکشد و ال را آزاد کند. سپس آنها ویلر را مییابند که به صندلی بسته شده و چندین چاقو از شکمش بیرون زده است. به بازیکن انتخاب داده میشود که آیا با کیت پزشکی او را نجات دهد یا بگذارد بمیرد. صرف نظر از انتخاب، الکس بدون ال به تنهایی به سمت پایان میرود. او جلوتر میرود و مقبرههای چهار خانوادهای را پیدا میکند که فرزندانشان در طول سالها قربانی شدهاند. روی هر مقبره چهار نام وجود دارد: نامهای کودکانی که از زمان تأسیس شهر توسط هر خانواده قربانی شدهاند. روی مقبره خانواده شپرد، الکس نام خودش را پیدا میکند که تأیید میکند والدینش تصمیم گرفتهاند او را قربانی کنند و بگذارند جاشوا زندگی کند. این توضیح میدهد که چرا والدینش نسبت به او سرد و بیتفاوت بودند و جاشوا را ترجیح میدادند؛ آنها نمیتوانستند الکس را دوست داشته باشند با علم به اینکه روزی مجبور به کشتن او خواهند بود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، الکس خاطرهای را به یاد میآورد: در شبی پس از اینکه آدام انگشتر خانوادگی را به جاشوا داد، الکس او را با قایق به دریاچه Toluca برد. در آنجا، الکس که به دلیل رفتار ترجیحی والدینش نسبت به جاشوا حسادت میکرد، او را مسخره کرد. جاشوا برای مقابله با تمسخر الکس، انگشتر خانوادگی را به او نشان داد که باعث شد الکس با عصبانیت آن را بگیرد. جاشوا در قایق ایستاد تا انگشتر را پس بگیرد، اما هنگام کشمکش با الکس به عقب افتاد و قبل از سقوط در دریاچه و غرق شدن، در قایق دچار ضربه مغزی شد. سپس آدام جسد جاشوا را بیرون آورد و الکس را به شدت سرزنش کرد و گفت که او نمیداند چه کرده است. او میگوید که “آنها” الکس را انتخاب کرده بودند، اما حالا الکس همه چیز را خراب کرده و همه به خاطر اشتباه الکس رنج خواهند کشید. بلافاصله پس از سرزنش آدام، الکس دچار شوک روانی میشود و مدام در ذهنش تکرار میکند که راهی برای نجات جاشوا وجود داشت، با وجود اینکه او مرده بود. به نظر میرسد به بسیاری از مردم شهر گفته شده که الکس به جنگ رفته است، به جای اینکه بستری شده باشد، زیرا ال در اوایل بازی او را به خاطر خداحافظی نکردن سرزنش میکند. دنیا دوباره به Otherworld تغییر میکند جایی که الکس با باسفایت Amnion، میجنگد. پس از شکست دادن موجود، الکس آن را باز میکند و جسد جاشوا از آن بیرون میآید. سرانجام، الکس با برادرش آشتی میکند و به او ابراز پشیمانی و عذرخواهی میکند و سپس میرود. با این کار، الکس سرانجام به آرامش و آشتی با گذشتهاش میرسد و از احساس گناه و پشیمانی خود رها میشود. این پایان بازی است و الکس سرانجام میتواند به زندگی خود ادامه دهد و از گذشتهاش رها شود. بسته به اقدامات بازیکن در طول بازی، پنج پایان مختلف میتواند باز شود. مشابه به بازی Silent Hill 2 و بازی Silent Hill 4: The Room، نامعلوم است که کدام پایان از Homecoming کانن است و بنابراین نامعلوم است که آیا الکس و شخصیتهای دیگر از رویدادهای بازی جان سالم به در بردند یا نه. پایانها فقط در راهنمای رسمی استراتژی نامگذاری شدهاند. در مجموع پنج پایان و یک صحنه جایزه وجود دارد. سه فاکتور درگیر هستند: اینکه آیا الکس مادرش را میکشد (یعنی شلیک به او باعث مرگش شود)، اینکه آیا الکس مردی را در اتاق اعتراف میبخشد که یا آدام است یا نمادی از او (انتخاب “sounds like you can change” برای بخشش و “you don’t sound sorry” برای عدم بخشش)، و اینکه آیا آلکس از کیت کمک اولیه روی ویلر در پایان استفاده میکند یا نه.
پایانها:
لبخند (کشتن از روی ترحم لیلیان، بخشیدن آدام، نجات ویلر): الکس بر Amnion غلبه میکند و قبل از پیوستن دوباره به ال از جاشوا عذرخواهی میکند. هنگامی که آنها Shepherd’s Glen را ترک میکنند، ال از الکس میپرسد که آن پایین چه دیده است، و او پاسخ میدهد: آنچه که نیاز داشتم.
لبخند (صحنه اضافی) (جمعآوری تمام 11 عکس، یا اتمام بازی در سطح دشوار): پس از تیتراژ پایانی، یک صحنه ویژه پخش خواهد شد. از دید اول شخص، الکس وارد خانهاش میشود و رد پاهای خیسی را میبیند که به سمت بالای پلهها میروند. او این ردها را تا اتاق خواب خود و برادرش دنبال میکند. داخل اتاق، جاشوا خیس را میبیند که روی تختش نشسته و با یک دوربین از او عکس میگیرد و میخندد. عکسی که از دوربین بیرون میآید، همان عکسی است که الکس پیشتر در بازی پیدا کرده بود.
در آب (کشتن از روی ترحم لیلیان، نبخشیدن آدام، نجات ندادن ویلر): الکس در وان حمام خانهاش به هوش میآید. پدرش به او نزدیک میشود و ادعا میکند که با مرگ او، جاشوا میتواند میراث خانوادگی را ادامه دهد، سپس او را غرق میکند.
قضاوت (عدم کشتن از روی ترحم لیلیان، نبخشیدن آدام، نجات ندادن ویلر): الکس به هوش میآید و خود را به صندلی بسته شده مییابد. دو Bogeyman از تاریکی بیرون میآیند، در حالی که دو نیمه کلاهخودی را که میپوشند در دست دارند. آنها بالای سر الکس میایستند و دو نیمه را روی سر او قرار میدهند، و او را به یکی از خودشان تبدیل میکنند. این میتواند نمادی از انتخابهای شرورانه الکس در طول بازی باشد، که نشان میدهد او پتانسیل تبدیل شدن به یک مجازاتکننده بیتفاوت، مانند Pyramid Head را دارد.
مراقبت ویژه (عدم کشتن از روی ترحم لیلیان، بخشیدن آدام، نجات ویلر): الکس در بیمارستان روانی به هوش میآید، در حالی که روی تختی بسته شده است. مردی که بالای سرش ایستاده و صدایش به طرز مشکوکی شبیه ویلر است، به او میگوید که باید مسئولیت اعمالش را بپذیرد و حال را قبول کند. مردی که پشت سرش ایستاده به نظر میرسد آدام است. سپس به او شوک الکتریکی وارد میشود. این صحنه آشکار میکند که در طول بازی، بیمار اتاق 206 در واقع خود الکس بوده است.
پایان UFO (عدم کشتن از روی ترحم لیلیان، نبخشیدن آدام، نجات ویلر): مشابه پایان خوب است، با این تفاوت که درست زمانی که الکس و ال میخواهند یکدیگر را در آغوش بگیرند، یک UFO ظاهر میشود و آنها را میرباید. همانطور که هر دو به سمت بالا شناور میشوند، ویلر لنگان لنگان بیرون میآید و فریاد میزند که میدانسته این دلیل ناپدید شدن مردم بوده است.
به پایان بخش دهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Homecoming رسیدیم.
بخش یازدهم: بازی Silent Hill: Shattered Memories
روانپزشک مایکل کافمن، خود را برای یک بیمار جدید آماده میکند. او برای خودش نوشیدنی میریزد و منشیاش به او میگوید که بیمار جدیدش زودتر رسیده است؛ کافمن تأیید میکند که این مشکلی ندارد و به او میگوید که میتوانند شروع کنند. در همین حال، هری میسون کنترل ماشینش را در جادههای یخی از دست داده و در یک خاکریز برفی در یک اوراقفروشی در شهر Silent Hill تصادف میکند. پس از به هوش آمدن از تصادف، هری متوجه میشود که دخترش شریل گم شده است و او در طوفان برف به جستجوی او میپردازد. هری در جستجوی شریل در خیابانهای شایلنت هیل، به رستوران Diner 52 یا بار Good Ol’ Days میرسد، جایی که به ترتیب با سیبیل بنت یا خدمتکار بار ملاقات میکند. در طول گفتگو با هر کدام از آنها، هری که از فراموشی رنج میبرد، متوجه میشود که او در سایلنت هیل در خیابان Levin شماره 1206 با شریل زندگی میکند. سپس هری تماس تلفنی از خانه دریافت میکند، اگرچه او نمیتواند چیزی جز پارازیت بشنود ولی به این نتیجه میرسد که شریل باید در آنجا منتظر او باشد. در راه خانه، هری تماس تلفنی دیگری دریافت میکند و میتواند صدای شریل و شخص دیگری را بشنود؛ برای هری، این نشان میدهد که شریل با شخص دیگری است و ممکن است در خطر باشد. بلافاصله پس از قطع تماس، خیابانها توسط دنیای یخی فرا گرفته میشوند. هری به زودی با موجوداتی به نام Raw Shocks مواجه میشود که او را تعقیب میکنند. هری چارهای جز فرار ندارد و پس از یک تعقیب و گریز کابوسوار، با موفقیت به خانهاش در خیابان Levin میرسد. جلسه دیگری با روانپزشک آغاز میشود که در آن کافمن درباره زندگی خانوادگی صحبت میکند و از بازیکنان میخواهد تصویری با عنوان خانواده خوشحال را رنگآمیزی کند. در همین حال، هری در داخل خانهاش با زوجی (مایک (Mike) و لوسی استوارت (Lucy Stewart)) که نمیشناسد، ملاقات میکند. وقتی هری درباره شریل سؤال میکند، زوج استدلال میکنند که او آنجا نیست و وقتی هری ادعا میکند که آنها در خانه او هستند، لوسی اظهار میکند که این غیرممکن است زیرا آنها 14 سال است که در آنجا زندگی میکنند. سپس مایک در را به روی هری میبندد و در نهایت سیبیل میرسد. سیبیل تصدیق میکند که با توجه به گواهینامه او که آن آدرس را دارد، چیزها منطقی به نظر نمیرسند و سپس هری را با خود در ماشین پلیس به اداره پلیس میبرد تا مسائل را روشن کند. با این حال، در مسیر به سمت اداره پلیس، طوفان برف سفرشان را مختل میکند و سیبیل، هری را ترک میکند تا موقعیتشان را پیدا کند اما برنمیگردد و هری را مجبور میکند به جنگل نزدیک سرگردان شود. پس از کاوش یک کلبه شکار، سیبیل به هری تلفن میکند تا بپرسد چرا فرار کرده و هری اظهار میکند که او رهایش کرده است. سپس هری تصمیم میگیرد به سایلنت هیل برگردد و تماس را با او قطع میکند. پس از یک توالی کابوسوار دیگر در جنگل، هری مسیری را دنبال میکند که او را به زمین فوتبال دبیرستان Midwich میرساند. در آنجا، سیبیل دوباره به هری تلفن میکند و او به دروغ به او میگوید که آنتن تلفنش قطع شده بود. سیبیل، هری را به سمت سالن ورزشی دبیرستان هدایت میکند تا بتواند دوباره با او ملاقات کند، مکانی که همچنین در طول طوفانهای برفی به عنوان پناهگاه استفاده میشود. هری متوجه میشود که شریل نیز ممکن است آنجا باشد و موافقت میکند. در سومین جلسهاش، کافمن درباره زندگی شخصیت اصلی در دوران دبیرستان صحبت میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، هری بیشتر از قبل سایلنت هیل و دبیرستان Midwich را کاوش میکند، جایی که در سالن ورزشی مدرسه با زنی به نام میشل والدز (Michelle Valdez) ملاقات میکند. میشل به هری فاش میکند که زمانی شریل میسون را میشناخته که به Midwich میرفته و عکسی از او در مدرسه را به هری نشان میدهد. اگرچه دختر نوجوان شباهتی به دختر هری دارد، این شریل برای دختر کوچک او خیلی بزرگ است. هری و میشل وارد دفتر مدیر میشوند تا سوابق شریل را پیدا کنند و در این فرآیند، کشف میکنند که آنها واقعاً همان شخص هستند و شریل به خیابان Simmons نقل مکان کرده است. در طول یک توالی کابوسوار دیگر، هری میفهمد که شریل توسط همکلاسیهایش مورد قلدری قرار میگرفته است. پس از کابوس، او در بیرون مدرسه دوباره با میشل ملاقات میکند. هری به دنبال میشل به The Balkan، کلوبی شبانه که او در آن کار میکند، میرود. پس از اینکه میشل را در طبقه پایین میگذارد و به جستجوی کلیدهای ماشین او در اتاقش میپردازد، هری هنگام بازگشت متوجه میشود که زن جوانی که خود را دالیا معرفی میکند، در جای میشل نشسته است. دالیا از سردرگمی او متعجب به نظر میرسد، اگرچه آنقدر علاقهمند نیست که چیزی را برایش توضیح دهد. او به هری میگوید که آمده تا شاسیبلند پارک شده در بیرون را بردارد و هری را به خیابان Simmons ببرد، جایی که او قرار است در آدرس فعلیاش با شریل ملاقات کند. هنگام رسیدن به پل در مسیرشان از شهر، دنیای یخی غلبه میکند، دالیا را منجمد میکند و سپس خود پل فرو میریزد. شاسیبلند به رودخانه زیر سقوط میکند و آن دو را داخل آن به دام میاندازد. در حالی که هری برای فرار تلاش میکند، دالیا بیحرکت و همچنان منجمد است. بسته به اقدامات بازیکن، هری میتواند یا رادیو را روشن کند و فرار کند یا غرق شود. در دفتر روانپزشک، کافمن در جلسه چهارم خود با بازیکنان درباره مرگ صحبت میکند. مدتی بعد، هری در بیمارستان Alchemilla به هوش میآید، جایی که توسط سیبیل نجات داده شده است. او به هری میگوید وقایعی که او توصیف کرده نمیتوانسته اتفاق افتاده باشد، و اینکه او باید در رودخانه شنا کرده باشد و میتوانسته بمیرد. یک توالی کابوسوار دیگر رخ میدهد و سیبیل را در حین مکالمهشان منجمد میکند. پس از اینکه هری از کابوس فرار میکند، با لیزا گارلند، پرستاری که در بیمارستان کار میکند و در یک تصادف خودرو درگیر شده، برخورد میکند. هری تصمیم میگیرد هنگام راه رفتن به سمت آپارتمان او، همراهیاش کند. داخل آپارتمان، لیزا از هری میخواهد برخی قرصها را از حمام بیاورد تا به سردردش کمک کند. پس از اینکه لیزا به خواب میرود، هری آنجا را ترک میکند اما قبل از اینکه بتواند وارد مرکز خرید Toluca شود، لیزا به او تلفن میکند و التماس میکند که به کمکش بیاید. وقتی هری به آپارتمان لیزا برمیگردد، او یا مرده است یا در حال مرگ (بسته به اینکه بازیکن رنگ قرص صحیح را به او داده باشد یا نه). سیبیل ظاهر میشود و جسد لیزا را پیدا میکند و دستور میدهد که حرکت نکند. چند ثانیه قبل از اینکه کابوس دوباره اتفاق بیفتد، سیبیل به هری میگوید که میداند او هری میسون نیست. پس از یک توالی کابوسوار دیگر، هری خود را داخل مرکز خرید Toluca مییابد. پس از جستجوی مرکز خرید، او به آدرس خیابان Simmons میرسد جایی که با نسخه مسنتری از دالیا که قبلاً ملاقات کرده بود، روبرو میشود. دالیا دو چیز را برای هری فاش میکند: آنها ازدواج کردهاند و اینکه شریل در فانوس دریایی است. کابوس دوباره ظاهر میشود، او را منجمد میکند، و هری به زودی خود را در یک هزارتوی یخی مییابد. پس از آن، هری وارد مکانی میشود که به نظر میرسد اتاق خواب شریل است و روی تخت او به خواب میرود.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در همین حال، در دفتر روانپزشک، کافمن در جلسه ششم درباره ازدواج صحبت میکند. وقتی هری در اتاق شریل بیدار میشود، میشل کنار اوست و پیشنهاد میدهد که او را با ماشین به فانوس دریایی برساند. در طول سفر با ماشین، بحثی بین میشل و نامزدش، جان (John)، رخ میدهد که منجر به ترک ماشین توسط هر دوی آنها میشود. هری خود را در فاضلابها و سپس در بار Annie مییابد. داخل بار، میشل به هری میگوید که با جان به هم زده است و اینکه او میتواند با عبور از دریاچه Toluca با استفاده از قایقی که در اسکله پشت شهربازی قرار دارد، به فانوس دریایی برسد. در جلسه هفتم، کافمن درباره مسائل جنسی صحبت میکند. هری از پارک تفریحی Lakeside عبور میکند و قایقی را در اسکله پیدا میکند. داخل قایق، هری دوباره دالیا جوان را میبیند و از او میخواهد که او را به فانوس دریایی ببرد، که دالیا با بیمیلی موافقت میکند. دالیا، هری را اغوا میکند و به طور ضمنی اشاره میشود که آنها رابطه جنسی دارند. مدتی بعد، هری در دنیای یخی بیدار میشود، که دالیا را دوباره منجمد میکند. آب دریاچه به یخ تبدیل شده و هری با راه رفتن روی دریاچه یخ زده به سمت فانوس دریایی حرکت میکند. Raw Shocks شروع به تعقیب هری میکنند، اما ناگهان یخ میزنند. سطح یخی دریاچه دوباره به آب تبدیل میشود و هری در حالی که به سمت فانوس دریایی شنا میکند، از هوش میرود. سیبیل در ساحل فانوس دریایی است و یک بار دیگر هری را نجات میدهد، اگرچه هری اسلحه او را میقاپد و میگوید که اجازه نخواهد داد او مانع پیدا کردن شریل شود. سیبیل اظهار میکند که نمیفهمد چه اتفاقی در حال رخ دادن است، زیرا او پرونده هری را بررسی کرده و نشان میدهد که هری میسون 18 سال پیش در یک تصادف خودرو فوت کرده است. سیبیل، هری را ترک میکند و او وارد فانوس دریایی میشود که در واقع کلینیک کافمن است. مشخص میشود که بیمار کافمن و شخصیت اصلی بازی در واقع شریل میسون است که اکنون 25 سال دارد. کافمن توضیح میدهد که چگونه شریل با ناامیدی به خاطره پدرش چسبیده است، به این معنی که هری که بازیکن کنترل او را در دست داشته، در واقع تجسمی از توهم شریل بوده است. کافمن که از بیمیلی شریل برای پذیرش مرگ پدرش خشمگین شده، نوشیدنی خود را به دیوار میکوبد و به شریل میگوید که برای خاطر خودش باید به زندگی ادامه دهد. در طول این بحث، هری وارد اتاق درمان میشود و شریل متوجه او میشود.
همانند بسیاری از سری بازیهای Silent Hill، مشخص نیست کدام پایان کانن (اصلی) است. بسته به نیمرخ روانی بازیکنان، 3 مکالمه احتمالی وجود دارد که شریل میتواند با پدرش داشته باشد:
- شریل مرگ پدرش را میپذیرد و به او میگوید تو مدت طولانی با من بودهای، که هری در پاسخ میگوید، من همیشه خواهم بود. سپس او لبخند میزند و کاملاً منجمد میشود، و شریل سرش را پایین میاندازد. این پایان معمولاً با پایان “عشق از دست رفته” مرتبط است، اگرچه ممکن است پایانهای دیگری نیز همراه با این به دست آید.
- شریل از اجازه دادن به او برای لمس شانهاش خودداری میکند و به او میگوید که کسی باید به خاطر مرگش مقصر باشد. در پاسخ، هری میگوید که او باید او را فراموش کند؛ سپس او کاملاً منجمد میشود و به قطعاتی خرد میشود، و شریل سرش را پایین میاندازد و گریه میکند.
- شریل دچار توهم است و به پدر خیالی خود میگوید، پدر، تو یک قهرمان هستی. مردی که مرده است، آن پدر من نبود. آن کسی نیست که من به یاد دارم. آن خاطرات همه چیزهایی هستند که من دارم، تو همه چیزهایی هستی که من دارم. هری با ناراحتی پاسخ میدهد، من حتی یک روح نیستم.سپس شریل، هری را در آغوش میگیرد و گریه میکند. اگرچه شریل خوشحال است، اما هنوز به پدر خیالی خود چسبیده است. این پایان شبیه به پایان ماریا در بازی Silent Hill 2 است.
پس از مکالمه شریل، چهار صحنه ویدئویی ممکن است نمایش داده شود، علاوه بر یک پایان شوخی که بسته به پروفایل روانشناختی بازیکنان (Psych Profile) متفاوت است.
عشق از دست رفته: هری کنار ماشینش در حال صحبت با دالیا است و آماده رفتن میشود. او به شریل میگوید که طلاق تقصیر او نبوده است. او میگوید: عزیزم، این صحنه را فیلم نگیر. میدانی که این موضوع هیچ ربطی به تو ندارد، درسته؟ حتی اگر مامان و بابا دیگر همدیگر را دوست نداشته باشند، ما هر دو تو را دوست داریم و همیشه دوست خواهیم داشت. بیا بریم. این پایان به عنوان بهترین پایان بازی در نظر گرفته میشود. این پایان زمانی قابل مشاهده است که بازیکنان روی تصاویر جنسی یا مواد مخدر تمرکز نکند، به کافمن بگوید که آنها دوستانه هستند، مثلاً بگوید که به راحتی دوست پیدا میکنند یا اینکه برای شناخت آنها زمان زیادی لازم نیست و به طور کلی فرد خوبی باشد. شنا کردن در پایان بازی نیز به رسیدن به این پایان کمک خواهد کرد.
پدر مست: هری در حالت مستی به خانهاش میرسد و با عصبانیت شروع به داد زدن بر سر شریل میکند تا برایش یک آبجوی دیگر بیاورد. هری یک فرد الکلی و معتاد بود و هر جنبه از زندگیاش تحت تأثیر اعتیادش قرار داشت. این پایان نشان میدهد که وقتی هری زنده بود، الکلیسم او تأثیر منفی بر خانوادهاش داشته است. این پایان زمانی قابل مشاهده است که بازیکن بر روی الکل و سایر مواد مخدر تفریحی مانند پیپهای مواد مخدر، دستگاههای فروش سیگار و قرصهای آرامبخش تمرکز کند.
هرزگی و افسونگران: در قایق Orpheus، هری روی تختی با میشل و لیزا دراز کشیده است. آنها از او میپرسند که آیا میتوانند در کتاب بعدیاش حضور داشته باشند و آیا میتواند کتاب را به آنها تقدیم کند. هری ادعا میکند که کتابهایش را به همسر و دخترش تقدیم میکند چون فقط این منصفانه است، که در پی آن هر سه با صدای بلند میخندند. وقتی هری هنوز زنده بود، به همسرش خیانت میکرد. او یک خیانتکار سریالی بود و از نظر جنسی بیبند و بار بود. این پایان زمانی قابل مشاهده است که بازیکن بر روی تصاویر جنسی تمرکز کند و به کافمن بگوید که به شریک زندگیاش خیانت کرده است. اگر بازیکن به طور کلی مانند یک فرد منحرف رفتار کند، احتمال دیدن این پایان بیشتر است.
شرور و ضعیف: در اتاق خواب والدین شریل، دالیا با خشونت چندین بار به صورت هری سیلی میزند. دالیا به هری به خاطر نداشتن پول کافی توهین میکند، رمانهایش را آشغال مینامد و میگوید که هیچ کس آنها را نمیخواند و به او میگوید که یک موجود بیخاصیت و بیعرضه است. هری متوجه میشود که شریل در حال فیلمبرداری است و با نشانهای از غم در چهرهاش سرش را پایین میاندازد. این پایان زمانی قابل مشاهده است که بازیکنان به کافمن بگویند که در دوستیها کمتر درگیر میشود، یعنی به راحتی دوست پیدا نمیکند، مدت زمان زیادی طول میکشد تا دیگران او را بشناسند و موضوعات مرتبط با این مسائل. همچنین این پایان میتواند با رفتار بیادبانه با مردم، حواسپرتی با چیزهای پیش پا افتاده و خودمحور بودن به دست آید.
UFO: این پایان تنها در دومین بار بازی کردن قابل دستیابی است، جایی که بازیکن در یک مأموریت جانبی شرکت میکند که نیاز به عکس گرفتن از 13 UFO مخفی در سراسر سایلنت هیل دارد. در این پایان، شریل باور دارد که پدرش توسط موجودات فضایی ربوده شده و سایلنت هیل بر روی یک سفینه فضایی غولپیکر ساخته شده است. سپس جیمز ساندرلند وارد میشود، اما متوجه میشود که در روز اشتباهی آمده و محل را ترک میکند. شریل خود را به عنوان میرا (Mira) معرفی میکند و ادعا میکند که مادرش یک زن بدجنس بوده است. به همین ترتیب، کافمن خود را به عنوان یک موجود فضایی معرفی میکند و آنها به جلسه درمانی ادامه میدهند.
به پایان بخش یازدهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Shattered Memories رسیدیم.
بخش دوازدهم: بازی Silent Hill: Orphan 3
وینست شخصیت قابل بازی در ابتدا و انتهای بازی است. او عمارتی را کاوش میکند که در آن اتاقی با پروانههایی روی دیوار و عکسی از یک خانواده، والدین و دو دختر آنها… خانواده کارن و آلسا مییابد. ساعتهای عمارت از زمان حادثه 40 سال پیش، آتشسوزیای که وینست شروع کرده بود و منجر به وقایع یتیمخانه شد، همگی از کار افتادهاند. داستان به دوران کودکی ویسنت فلشبک میزند، جایی که پدرش،گری (Gary)، به او میگوید آتشنشان شود. او ناراحت میشود و آتشی به پا میکند. خواهر آلسا، کارن، با کشتن کودکان در یتیمخانه 40 سال پیش، هیولاهای بازی را خلق کرده است. هیولاها شروع به ظاهر شدن در دنیای عادی میکنند، که نشان میدهد کارن قدرتمندتر از قبل شده است. وقتی وینست به اتاق غذاخوری عمارت میرود، توسط جنبه شرور کارن مورد حمله قرار میگیرد که او را در حال مرگ رها میکند. در بخش میانی بازی، امیلی شخصیت قابل بازی میشود. امیلی در یک عمارت متروکه در دنیای دیگر بیدار میشود بدون آنکه به یاد آورد چگونه به آنجا رسیده است. او صدایی میشنود که به او میگوید باید آن را نجات دهی و در حال مرگ است. پس از بیدار شدن، یکی از موجوداتی که در آنجا پرسه میزنند به او حمله میکند و پس از مبارزه، صدای آلسا را میشنود که او را برای کشتن تمام هیولاها میفرستد. پس از یک سری کشمکشها، امیلی دوباره همان صدا را میشنود که به او میگوید به دنیای واقعی بازگردد. پس از انتقال به دنیای واقعی، امیلی در یک اتاق غذاخوری از کار درمیآید، جایی که دوباره صدای آلسا را میشنود و آن دو با هم صحبت میکنند. در طول مکالمه، امیلی صدای نالهای (وینست) میشنود و از آلسا درباره آن سؤال میکند که او پاسخ میدهد: این مردی است که باید نجاتش دهی. پس از پرسیدن چگونگی، آلسا به امیلی دستور میدهد با استفاده از چاقوی مقدسی که قبلاً در عمارت پیدا کرده بود، خودکشی کند. امیلی ابتدا امتناع میکند، اما آلسا به او آشکار میکند که تمام هیولاهایی که قبلاً کشته شده بودند، توسط کارن از ارواح کودکانی که در قتل عام کشته شده بودند ایجاد شدهاند و وقتی امیلی آنها را کشت، در بدن او جمع شدند. اگر او خودکشی کند، ارواح آزاد میشوند و میتوانند وینست را احیا کنند. امیلی همچنان امتناع میکند، اما وقتی آلسا میگوید این تنها راهی است که او میتواند از جهنم خارج شود و اگر این کار را نکند، افراد بیگناه دیگری خواهند مرد، موافقت میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill ، پس از مرگ امیلی، وینست دوباره شخصیت قابل بازی میشود. آلسا خود را به عنوان بخش شرور آلسا آشکار میکند. قتلهای یتیمخانه برای بیدار کردن او انجام شده بود. او وینست را زنده نگه داشته بود تا بتواند از او برای کشتن کارن استفاده کند. در پایان بازی، پس از کشتن جنبه شرور کارن، وینست دچار حمله قلبی میشود و قبل از مرگش برای آخرین بار با آلسا صحبت میکند. او به وینست میگوید که هدف واقعی قتل عام یتیمخانه بیدار کردن روح تو بوده و برای این کار او نیاز داشت تمام یتیمان شپرد را بیدار کند. جنبه شرور آلسا پس از مرگ آلسا زنده ماند، و برای آنکه بتواند در آرامش استراحت کند، باید قولی را که به کارن داده بود عملی میکرد. این قول شامل “پاک کردن تمام شرارتهای یتیمخانه” با کشتن تمام یتیمان شپرد و یافتن مکانی بهتر برای زندگی با کارن بود. پس از انجام قتل عام، او فقط در دنیای دیگر (که به آن جهنم گفته میشود) به عنوان مجازات گیر افتاد و همچنین در انجام قول خود شکست خورد زیرا یتیمانی به نامهای مون، بن، کارن و امیلی زنده مانده بودند. پس از کشتن تمام یتیمان، از جمله جنبه شرور کارن، آلسا سرانجام موفق میشود روح خود را همراه با یتیمان (شامل جنبه خوب کارن) از جهنم آزاد کند. در این فرآیند، جنبه شرور کارن، جنبه شرور آلسا و وینست به جهنم میروند زیرا آنها واقعاً مسئول این حادثه بودند.
به پایان بخش دوازدهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Orphan 3 رسیدیم.
بخش سیزدهم: بازی Silent Hill: Downpour
مورفی پندلتون (Murphy Pendleton)، یک زندانی محکوم، پس از دزدیدن یک خودروی گشت پلیس در زندان ایالتی Ryall حبس شده است. مورفی که به دنبال انتقام قتل پسرش است، با جورج سیول (George Sewell)، یک مأمور اصلاحات در Ryall، معاملهای میکند تا به طور مخفیانه به او اجازه دسترسی به یک زندانی جدا شده به نام پاتریک نیپر (Patrick Napier) در اتاق دوش زندان را بدهد. پس از یادآوری به نیپر گیج شده که آنها قبلاً همسایه بودند، مورفی او را وحشیانه کتک میزند. صحنه قبل از اینکه مورفی ضربه نهایی را وارد کند، سیاه میشود. مدتی بعد، پس از شورشی در Ryall، مورفی و چند زندانی دیگر برای انتقال به ندامتگاه با امنیت حداکثری Wayside برنامهریزی شدهاند. ان ماری کانینگهام (Anne Marie Cunningham)، یک مأمور اصلاحات Wayside که به نظر میرسد علاقه خاصی به مورفی دارد، آنها را در اتوبوس حمل و نقل همراهی میکند. مسیر اتوبوس درست از خارج شرق سایلنت هیل میگذرد. در اینجا، جاده ناگهان به هیچجا ختم میشود و راننده را مجبور میکند فرمان را بکشد، که اتوبوس را از موانع جاده به پایین تپه پرتاب میکند. مورفی در جنگلی کنار اتوبوس تصادف کرده به هوش میآید و تصمیم میگیرد فرار کند. ان او را در طبیعت وحشی پیدا میکند و سعی میکند او را دستگیر کند، اما به داخل درهای عمیق سر میخورد و به سختی خود را نگه میدارد. در اینجا، مورفی میتواند انتخاب کند که او را رها کند یا به او کمک کند. صرف نظر از انتخاب بازیکنان، او به داخل شکاف سقوط میکند. مورفی به راهش ادامه میدهد و به حومه سایلنت هیل میرسد، جایی که با هاوارد بلکوود (Howard Blackwood)، یک پستچی به طرز عجیبی آرام اما مهربان، ملاقات میکند. در طول مکالمه کوتاه و رمزآلودشان، هاوارد به مورفی میگوید که تمام جادهها بسته هستند و بهترین راه برای ترک شهر استفاده از تلهکابین نزدیک است. ناگهان، مورفی موجودی مرموز و ویلچرنشین را در پنجره خانهای نزدیک میبیند. هاوارد که ظاهراً این شکل را نمیبیند، عذرخواهی میکند تا بقیه نامههایش را تحویل دهد.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، کمی گیج شده، مورفی به سمت رستوران متروکه Devil’s Pitstop میرود. در آشپزخانه، مورفی نشت گاز را کشف میکند و سعی میکند آن را خاموش کند، اما در این فرآیند به طور تصادفی آتشی را شروع میکند. او آبپاشها را فعال میکند تا آتش را خاموش کند، اما همانطور که آبپاشها اتاق را پر از آب میکنند، رستوران به جهنمی پر از آب تبدیل میشود. با کاوش در این محیط جدید، مورفی با Void روبرو میشود که به سرعت همه چیز اطرافش را به درون خود میکشد. مورفی که متوجه میشود نمیتواند با این موجودیت مبارزه کند، فرار میکند و در نهایت خود را دوباره در نسخه عادی رستوران مییابد. مورفی منطقه اطراف رستوران را بررسی میکند و به خانهای متروکه وارد میشود، جایی که یک زندانی فراری دیگر به نام سانچز (Sanchez) را میبیند که به زنی بیدفاع حمله میکند. مورفی مداخله میکند، اما زن به یک Screamer تبدیل میشود و فوراً سانچز را با بریدن گلوی او میکشد. مورفی به هیولا حمله میکند و آن را شکست میدهد. اگرچه کمی شوکه شده است، اما او با احتیاط بیشتر کاوش میکند و در نهایت یک تغییر لباس و یک نشان پلیس پیدا میکند. نشان پلیس با یک نوار سوگواری سیاه تزئین شده است، که نشان میدهد صاحب آن مرده است. پس از تغییر لباس زندان، مورفی بازی پازل Jail Break را در یک دستگاه بازی آرکید بازی میکند و یک بلیط برای تلهکابین دریافت میکند، که او را به دره Devil’s Pit در جنوب شرقی شهر سایلنت هیل میبرد. در آنجا، مورفی با جان پی (JP)، یک راهنمای تور سابق برای جاذبهها و تورهای Devil’s Pit ملاقات میکند که اکنون افسرده است. جان پی به مورفی میگوید که یک واگن قدیمی در معادن وجود دارد که میتواند او را به شهر اصلی ببرد. در غارهای معدن، مورفی مقالهای در یک روزنامه پیدا میکند که درباره یک حادثه قطار در Devil’s Pit است که منجر به مرگ هشت کودک شده است و مصرف الکل جان پی در حین کار را به عنوان علت آن ذکر میکند. کمی بعد، مورفی به جان پی را در حال خودکشی میبیند که از یک نرده نگاه میکند و بازیکنان باید تصمیم بگیرند که آیا او را آرام کنند یا به او توهین کنند. دوباره، صرف نظر از تصمیم بازیکنان، جان پی به کام مرگ میرود. مورفی واگن را پیدا میکند و آن را روشن میکند، اما سفر او از طریق معادن به یک تور جهنمی تبدیل میشود که در آن هیولاها سعی میکنند او را بکشند. قطار از ریل خارج میشود و مورفی از هوش میرود. مورفی نزدیک به خروجی بیدار میشود و با ان که غرق در خون بود، روبرو میشود که تنها نگرانی او دستگیری او است. علیرغم التماسهای مورفی برای همکاری، ان مصمم باقی میماند. در حین دستگیری، ان او را بازرسی میکند و نوار سوگواری با نشان پلیس متصل به آن را پیدا میکند. او به سرعت آشفته میشود، ظاهراً صاحب قبلی آن را میشناخته است. در یک حمله خشم، او نزدیک است که مورفی را بکشد، ادعا میکند که افراد مانند او شایسته زندگی نیستند، اما نمیتواند خودش را مجبور کند و به جای آن به گریه میافتد. ان به او میگوید که او را تنها بگذارد، که مورفی با تردید موافقت میکند. مورفی در خیابانهای اصلی سایلنت هیل پرسه میزند و با موجودات بیشتری از شهر روبرو میشود. وقتی باران شروع میشود، او در ساختمان متروکه Hillside پناه میگیرد، جایی که یک رادیوی نزدیک پخشهایی از دیجی بابی ریکس (Bobby Ricks) را دریافت میکند. برخی از این پخشها درخواستهای آهنگ هستند که مشخصاً برای مورفی فرستاده شدهاند؛ بقیه التماسهای آرامی برای کمک از هر کسی که گوش میدهد، هستند. وقتی باران کم میشود، مورفی شروع به جستجو برای ریکس میکند و با هاوارد بلکوود برخورد میکند. او به مورفی میگوید که ایستگاه رادیویی در ساختمان Centennial قرار دارد و سپس دوباره در مه ناپدید میشود. مورفی ساختمان را پیدا میکند و اسناد آزادی مشروطش را روی در ورودی میبیند، که باعث یک فلشبک به زندان Ryall میشود. به نظر میرسد مورفی و سیول در حال گفتگویی خصوصی درباره توافقشان برای قتل پاتریک نیپر، زندانی جداشده از صحنه آغازین، هستند. مأمور فرانک کولریج (Frank Coleridge) آن دو را در حال صحبت میبیند و مورفی را صدا میزند تا پروندههایش را به او بدهد. کولریج از مورفی درباره ماهیت گفتگویش با سیول میپرسد، اما او از پاسخ طفره میرود. او به مورفی هشدار میدهد که در معامله با مأمور سیول احتیاط کند، زیرا معاملههای او معمولاً برای طرفهای دیگر خوب تمام نمیشود. مشخص میشود که کولریج تلاش قابل توجهی کرده تا به مورفی کمک کند زودتر از Ryall آزاد شود، زیرا معتقد است مورفی فردی واقعاً خوب است. کولریج همچنین میگوید که متعجب است چرا فرد باهوشی مثل مورفی کار بیپروایی مانند دزدیدن ماشین پلیس را بدون دلیل انجام داده است. فلشبک به پایان میرسد و مورفی جستجویش برای دیجی ریکس را در داخل ساختمان ادامه میدهد.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در حالی که مورفی از طبقات ساختمان Centennial بالا میرود، دوباره رؤیایی از زندان Ryall میبیند. در این رؤیا، به نظر میرسد مورفی در دفتر مأمور سیول با او در حال گفتگو است و تصمیم گرفته با نقشه قتل پاتریک نیپر پیش برود. در طول مکالمهشان، سیول جزئیات توافقشان را مرور میکند و به طور تهدیدآمیزی به مورفی میگوید: تو به من مدیونی. سیول همچنین اشاره میکند که مورفی عمداً ماشین گشت پلیس را دزدیده و خودش را دستگیر کرده تا در زندان با پاتریک نیپر روبرو شود، اما دلیل این کار فاش نمیشود. مورفی اتاق را ترک میکند و رؤیا محو میشود. مورفی، ریکس را پیدا میکند که در ابتدا به طور غیرعادی رفتاری عادی دارد، اما به زودی شروع به صحبت با صدای آهسته میکند، گویی کسی یا چیزی در حال گوش دادن است. ریکس فاش میکند که مدت زمان بسیار طولانی است که ایستگاه رادیویی را اداره میکند و منتظر کمک است. او به مورفی میگوید که قایقی در اسکله پهلو گرفته که هر دو میتوانند از آن برای فرار از شهر استفاده کنند، اما ادامه میدهد که آنها ابتدا باید کلیدهای قایق را پیدا کنند که ظاهراً توسط یک مزاحم دزدیده شده است. وقتی مورفی پیشنهاد روشن کردن قایق با اتصال مستقیم را میدهد، ریکس میگوید که این کار جواب نمیدهد، زیرا شهر قوانینی دارد که باید رعایت شوند. قبل از اینکه بتوانند آنجا را ترک کنند، ان ظاهر میشود و باز هم مصمم است مورفی را دستگیر کند. با این حال، به عنوان مجازات ظاهری برای شکستن قوانین توسط ریکس، Screamers به استودیو حمله میکنند و هم او و هم ان را میربایند. مورفی تنها میماند و ساختمان به دنیای دیگری شبیه زندان تبدیل میشود. مورفی از Void فرار میکند، دوباره با ویلمن روبرو میشود و در نهایت از بیرون برج ساعت ساختمان سقوط میکند. مورفی روی نیمکتی در دنیای مهآلود بیدار میشود و دوباره با هاوارد ملاقات میکند که نامهای به او میدهد که خواستار حضورش در صومعه St. Maria است. مورفی که گیج و ناامید شده، از پذیرفتن نامه خودداری میکند، اما هاوارد توضیح میدهد که این درباره خواسته او نیست (که نشان میدهد هاوارد درباره این شهر مرموز بیش از آنچه در ابتدا نشان داده، میداند). مورفی که انتخاب دیگری ندارد، نامه را میپذیرد و به راهش ادامه میدهد. او از شهر طوفانی عبور میکند و به صومعه ویران شده میرسد، جایی که یک راهبه به طور مبهم به او میگوید: شما تنها خانوادهای بودید که ما توانستیم پیدا کنیم. او از مورفی میخواهد که اطراف را نگاه کند و هر وقت آماده بود به سردخانه ساختمان بیاید. مورفی صومعه را در وضعیتی ویران مییابد و باید مسیری جایگزین به سردخانه پیدا کند. در راه، از پشت پنجره یک در قفل شده با پسر کوچکی روبرو میشود. پسر از باز کردن در خودداری میکند زیرا معتقد است مورفی Bogeyman است، همانطور که یک دختر گریان بینام به او گفته است. تنها راهی که مورفی میتواند ثابت کند Bogeyman نیست، حفظ کردن شعری است که کودکان یتیمخانه صومعه برای ناپدید کردن Bogeyman میخوانند. همانطور که او برای جمعآوری قطعات شعر در صومعه گشت میزند، فلشبکها نشان میدهند که پسر مورفی به نام چارلی (Charlie) چند سال پیش در دریاچهای غرق شده، که موتیف تکرارشونده آب در دنیای دیگر مورفی را توضیح میدهد. در این نقطه، همچنین مشخص شده که پاتریک نیپر مسئول مرگ پسرش بوده، که در نهایت منجر به احساسات شدید تنفر مورفی نسبت به آزارگران و قاتلان کودکان شده است. در زمان حال، مورفی به در قفل شدهای که در ابتدا پسر جوان را ملاقات کرده بود، برمیگردد. Bogeyman واقعی در اتاق ظاهر میشود و به آرامی به پسر نزدیک میشود. مورفی با ناامیدی تلاش میکند شعر را بخواند، اما Bogeyman قبل از اینکه او بتواند آن را تمام کند، تجسم پسر قهرمان داستان را میکشد. سپس Bogeyman پسر را رها میکند و انگشتش را روی دهان ماسکش میگذارد، مورفی را ساکت میکند، همانطور که شعر را به پایان میرساند. در باز میشود و مورفی به جسد کودک که اکنون به شکل پسرش است، نزدیک میشود. او برای مرگش عزاداری میکند اما توسط دختر جوانی که او را متهم به کشتن چارلی میکند، قطع میشود. او فرار میکند و مورفی به دنبالش میدود، ترسیده از اینکه Bogeyman او را هم بگیرد. صومعه در طول تعقیب به دنیای دیگر تبدیل میشود و مورفی را مجبور میکند از Void و در یک نقطه حتی از خود Bogeyman فرار کند.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، در نهایت، مورفی خود را در سردخانه مییابد، در حالی که راهبهای که در ورودی دیده بود کنار برانکاردی پوشیده شده ایستاده است. مورفی به او میگوید که اشتباهی رخ داده و او سالها پیش پسرش را دفن کرده است. راهبه پاسخ میدهد که هر کس به روش خودش عزاداری میکند و ملافه را از روی برانکارد برمیدارد که Bogeyman مردهای را زیر آن نمایان میکند. مورفی با عصبانیت فریاد میزند که این هیولا پسرش نیست؛ او یک قاتل است. اما راهبه اصرار دارد که مورفی او را به عنوان فرزند خودش بپذیرد و با آرامش درباره خطرات انتقام و مسیری که مورفی با دنبال کردن آن برای خود تعیین کرده، به او اطلاع میدهد. مورفی اعتراف میکند که آنچه با پاتریک نیپر انجام داده چیزی را حل نکرده، اما همچنان سعی میکند رفتارش را توجیه کند. راهبه به سادگی میگوید که پاسخها درست جلوی چشمان او هستند اگر بخواهد آنها را ببیند. مورفی متوجه کلیدهای قایق ریکس میشود که قبلاً ذکر شده بود، با جاکلیدی نقرهای که روی آن آزادی نوشته شده و دور گردن Bogeyman آویزان است. راهبه به او میگوید که اگر میخواهد، کلیدها مال اوست، اما فقط اگر Bogeyman را به عنوان متعلق به خودش بپذیرد. مورفی کلیدها را برمیدارد، اما Bogeyman به ناگهان جان میگیرد و به مورفی حمله میکند. آنها هر دو به منطقهای جنگلی کنار ساحل دریاچه منتقل میشوند، جایی که با هم درگیر نبرد میشوند. مورفی دست بالا را میگیرد و Bogeyman را با چکش خودش شکست میدهد. سپس خود را دوباره در سردخانه مییابد، در حالی که Bogeyman مرده و بدون نقاب روی برانکارد قرار دارد و چهرهاش بین مورفی و نیپر در نوسان است. چارلی ظاهر میشود و پدرش را برای شکست دادن Bogeyman تبریک میگوید. مورفی که پذیرفته اعمال گذشتهاش هیچ کمکی به کاهش احساس گناهش نکرده، به پسرش میگوید که اهمیتی ندارد و این کار او را برنمیگرداند. چارلی او را تسلی میدهد و میگوید که این تقصیر او نیست. در لحظهای از وضوح، مورفی از نیپر (که اکنون به شکل Bogeyman است) عذرخواهی میکند و پلکهایش را میبندد. این باعث میشود تصویر محو شود و فقط کلیدها باقی بمانند. مورفی دستش را روی کلمه حک شده آزادی میکشد و سپس سردخانه را ترک میکند. اکنون که کلیدهای قایق را دارد، مورفی از طریق فاضلابها از صومعه خارج میشود و به اسکله میرسد. او قایق ریکس را روشن میکند و سایلنت هیل را ترک میکند. مه برطرف میشود و او رو به آفتاب لبخند میزند، اما مه دوباره فرو مینشیند زمانی که ان پشت سر او ظاهر میشود و اسلحهای را به سر او میگیرد و دستور میدهد قایق را برگرداند و به سایلنت هیل بازگردد. او به مورفی میگوید که شهر چیزهایی را به او نشان داده، که شهر او را میشناسد و تا زمانی که کارهای ناتمامشان را حل نکنند، هیچ کدام از آنها را رها نخواهد کرد، اگرچه فرو نشستن مه نشان میدهد که این ان است که مانع خروج آنها میشود. مورفی از بازگشت خودداری میکند و به او میگوید: میتوانی همین حالا مرا بکشی. ان موافقت میکند و ماشه را میکشد. یک فلشبک نشاندهنده ملاقاتی بین مأمور سیول و مورفی، مدتی پس از رویارویی مورفی با نیپر در زندان است. سیول به مورفی یادآوری میکند که او ملاقات بین او و نیپر را ترتیب داده و چشمپوشی کرده است؛ اکنون زمان آن رسیده که مورفی این لطف را جبران کند. سیول به مورفی میگوید که وظیفه او کشتن فرد ناشناسی است که تصور میشود یک زندانی باشد و سیول ادعا میکند که او مستحق آن است. سپس توضیح میدهد که آن شب در زندان شورشی رخ خواهد داد که به مورفی اجازه میدهد به طور پنهانی به حمامها برود، جایی که این شخص را پیدا خواهد کرد. مورفی در یک سلول زندان در Overlook Penitentiary بیدار میشود، در حالی که ویلمن درست بیرون از میلهها نشسته و او را تماشا میکند. پس از چند ثانیه، او با صندلی چرخدارش دور میشود و درها باز میشوند، به مورفی اجازه میدهند زندان را کاوش کند. او یادداشتی خطاب به خودش پیدا میکند که از او میخواهد کسی را در حمامها ملاقات کند. ورفی در حالی که از میان زندان پیشروی میکند و با دشمنان میجنگد، سرانجام راه خود را به حمامها مییابد. داخل حمام چهار نشانگر صحنه جرم وجود دارد که نشاندهنده یک حوضچه خون، یک چاقوی زندان، نشان عزاداری پلیس و یک کیسه شواهد صحنه جرم است. پس از بررسی هر چهار مورد، صدایی از پشت سر او به گوش میرسد که به دنبال آن نور چراغ قوهای دیده میشود. مورفی به سمت نور نزدیک میشود که به محض نزدیک شدن او خاموش میشود، و خون از زیر درها شروع به نشت کردن میکند. با باز کردن درها، مورفی بخش دیگری از حمام را مییابد که یک جسد کیسه شده در وسط کف اتاق قرار دارد. همانطور که مورفی به جسد نزدیک میشود، دنیای اطرافش به Otherworld تغییر میکند. مورفی بار دیگر در حالی که از دشمنان و Void اجتناب میکند، از میان آن میدود. او در نهایت به یک در بزرگ میرسد که دو ترازوی عدالت غولپیکر جلوی آن آویزان است. مورفی چاقوی زندان، کیسه شواهد صحنه جرم و نشان عزاداری را روی یکی از کفههای ترازو قرار میدهد و درها باز میشوند. در داخل، احاطه شده توسط سکوها و سلولهای زندان، نسخه بسیار بزرگتری از ویلمن قرار دارد که در طول بازی مورفی را تعقیب میکرده است. هیولا به سرعت خصمانه میشود و مورفی باید دور اتاق بدود و لولههای بزرگ حمایت حیاتی هیولا را بکشد تا آن را شکست دهد.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، پس از شکست ویلمن، مورفی خود را دوباره در حمامها مییابد، در حالی که نسخه ضعیف جسد هیولا مرده در پایش افتاده است. ان وارد میشود و از آنچه مورفی انجام داده وحشتزده میشود. مورفی که گیج شده، به پایین نگاه میکند و به جای جسد ویلمن، جسد فرانک کولریج را میبیند، مأمور پلیس مهربانی که در Ryall مدام به مورفی درباره معاشرت با سیول هشدار میداد. یک فلشبک نشان میدهد که وقتی مورفی در شب شورش زندان به حمامها رفت، در حالی که چاقوی زندان را پشت سرش پنهان کرده بود، کولریج کسی بود که منتظرش بود. کولریج به مورفی که آشکارا پریشان است میگوید که قرار بوده سیول او را آنجا ملاقات کند، قبل از اینکه متوجه شود مورفی چیزی را پشت سرش پنهان کرده است. مورفی در آن زمان نمیدانست که مأمور کولریج موافقت کرده بود شهادتی برای تحقیقات داخلی درباره مأمور سیول ارائه دهد و به فعالیتهای غیرقانونی و تخلفاتی که سیول در Ryall انجام میداد شهادت دهد، که بدون شک منجر به دستگیری و زندانی شدن او میشد. در این نقطه، سیول وارد اتاق میشود و سعی میکند مورفی را متقاعد کند که کولریج را بکشد و به سهم خود از معامله عمل کند، در حالی که کولریج تلاش میکند مورفی را متقاعد کند که سلاحش را بیندازد. در زمان حال، ان فاش میکند که کولریج پدرش بوده است. او به مورفی میگوید که پدرش مرد خوبی بود و او به پدرش به عنوان الگو نگاه میکرد، حتی به پیروی از او پلیس شد. پس از حمله به کولریج در شب شورش، او به حالت نباتی فرو رفت و مجبور شد تا روز مرگش به صندلی چرخدار و دستگاههای حمایت حیاتی متکی باشد. ان از دخالت سیول در ضرب و شتم پدرش بیاطلاع است، بنابراین به مورفی میگوید که هر بار که به وضعیت جسمانی رو به زوال پدرش نگاه میکرد، یک هیولا میدید: مورفی. سپس مورفی در برابر چشمان او به Bogeyman تبدیل میشود، همانطور که ان توصیف میکند چگونه مجبور شده پارتیبازی کند، از دیگران درخواست لطف کند و کارهای بیمارگونهای انجام دهد تا مورفی را به زندانی که در آن کار میکرد منتقل کند، احتمالاً تا بتواند خودش او را بکشد. پس از پایان سخنرانیاش، ان به مورفی شلیک میکند، که سپس به عنوان Bogeyman او را تعقیب میکند. بسته به اینکه بازیکنان از این برخورد جان سالم به در ببرد یا نه، همراه با انتخابهای اخلاقی که در طول بازی انجام داده است و اینکه تصمیم بگیرد ان را بکشد یا او را زنده بگذارد، نتیجه نبرد و سرنوشت مورفی متفاوت است. عوامل تعیینکننده پایان بازی عبارتند از:
اولین عامل، امتیاز اخلاقی است که بر اساس انتخابهای اخلاقی بازیکنان در طول بازی افزایش یا کاهش مییابد (آیا مورفی سعی کرد ان را در صخره نجات دهد، و آیا او جی پی را تحت فشار قرار داد تا خودکشی کند یا سعی کرد او را از آن بازدارد؟) و تعداد هیولاهایی که بازیکنان کشتهاند. امتیاز اخلاقی مثبت زمانی به دست میآید که مورفی انتخابهای اخلاقی مثبت انجام دهد و جان هیولاها را حفظ کند. امتیاز اخلاقی منفی زمانی به دست میآید که مورفی انتخابهای اخلاقی بد انجام دهد و هیولاها را بکشد به جای اینکه آنها را فلج کند یا نادیده بگیرد.
دومین عامل، تصمیم بازیکنان در مورد سرنوشت ان در پایان بازی است.
سومین عامل، زنده ماندن بازیکنان در پایان بازی است، زیرا مرگ تنها به پایان Reversal منجر میشود.
پس از تکمیل بازی، یک ماموریت جانبی جدید اضافه میشود: Digging Up the Past و تکمیل این ماموریت جانبی به بازیکن پایان Surprise را اعطا میکند. اگرچه این پایان نیز به عنوان یک پایان شوخی عمل میکند، اما Downpour فاقد پایان UFO است.
پایانها طبق عناوین:
بخشش (پایان A): Bogeyman مورفی، سلاح ان را از او میگیرد و چکش خود را بالای سر او در حالت حمله بلند میکند. پس از اینکه بازیکن تصمیم میگیرد ان را نجات دهد، Bogeyman مورفی چکش را در پای او میاندازد و دور میشود. در یک فلشبک به شب شورش در زندان Ryall، مشخص میشود که مورفی از کشتن افسر فرانک کولریج خودداری کرده است. سیول در پاسخ، مورفی را از کار میاندازد و کولریج را به شدت کتک میزند و در همین حال مورفی را به خاطر ناتوانیاش در کشتن پاتریک نیپر مسخره میکند و توضیح میدهد که چگونه مجبور شده نیپر را به جای او به قتل برساند. سپس سبول با چاقوی زندان فرانک کولریج را میزند و برای پشتیبانی با بیسیم تماس میگیرد تا مورفی را متهم به این جنایت کند. در زمان حال، مورفی به شکل انسانی خود برمیگردد و ان به او نزدیک میشود. مورفی عذرخواهی میکند و ادعا میکند که قتل فرانک تقصیر او بوده است. ان پس از فهمیدن بیگناهی مورفی، او را میبخشد. آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند و در ساحل آرام یک دریاچه، در دنیای واقعی ظاهر میشوند. پلیس از طریق بیسیم با ان تماس میگیرد و موقعیت او و اطلاعاتش درباره محل مورفی پندلتون را میپرسد. ان برای محافظت از مورفی دروغ میگوید و به آنها میگوید که او در تصادف کشته شده است. مورفی میپرسد که آیا ان حالش خوب خواهد بود، اما ان به مورفی میگوید که او بهتر است برود قبل از اینکه پلیس برسد. مورفی میرود و صحنه با نگاه ان به آسمان صاف پس از طوفان بر فراز دریاچه به پایان میرسد. این پایان با نجات دادن ان و کسب امتیاز مثبت به دست میآید.
حقیقت و عدالت (پایان B): Bogeyman مورفی، سلاح ان را از او میگیرد و چکش خود را بالای سر او در حالت حمله بلند میکند. پس از اینکه بازیکن تصمیم میگیرد ان را نجات دهد، Bogeyman مورفی چکش را در پای او میاندازد و دور میشود. در یک فلشبک به شب شورش در زندان Ryall، مشخص میشود که مورفی از کشتن افسر فرانک کولریج خودداری کرده است. سیول در پاسخ، مورفی را از کار میاندازد و کولریج را به شدت کتک میزند و در همین حال مورفی را به خاطر ناتوانیاش در کشتن پاتریک نیپر مسخره میکند و توضیح میدهد که چگونه مجبور شده نیپر را به جای او به قتل برساند. سپس سیول با چاقوی زندان کولریج را میزند و برای پشتیبانی با بیسیم تماس میگیرد تا مورفی را متهم به این جنایت کند. در زمان حال، مورفی به شکل انسانی خود برمیگردد و ان به او نزدیک میشود. مورفی عذرخواهی میکند و ادعا میکند که قتل فرانک تقصیر او بوده است. ان پس از فهمیدن بیگناهی مورفی، او را میبخشد. آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند و در کنار اتوبوس تصادف کرده، در دنیای واقعی ظاهر میشوند. آسمان هنوز ابری و بارانی است. مورفی به ان میگوید که باید قبل از رسیدن پلیس آنجا را ترک کند و اظهار میکند که جایی برای رفتن دارد. ان قبل از رفتن مورفی به خاطر گفتن حقیقت از او تشکر میکند و مورفی به آبهای دریاچه Toluca میرود. مدتی بعد، در زندان Ryall، ان که متوجه شده سیول فرد واقعاً مسئول مرگ پدرش بوده است، در دفترش با او روبرو میشود تا با هم صحبت کنند. به نظر میرسد که او یک اسلحه پر را پشت سرش نگه داشته است و صحنه محو میشود. این پایان با نجات دادن ان و کسب امتیاز منفی به دست میآید.
دور کامل (پایان C): Bogeyman مورفی سلاح ان را از او میگیرد و چکش خود را بالای سر او در حالت حمله بلند میکند. پس از اینکه بازیکن تصمیم میگیرد او را اعدام کند، با چکش سر او را میشکند و فوراً او را میکشد. در یک فلشبک به شب شورش در زندان Ryall، مشخص میشود که مورفی در نهایت پیشنهاد افسر سیول را پذیرفته و فرانک کولریج را به قتل رسانده است. در زمان حال، مورفی با چاقوی زندان در دست، به ان کانینگهام که اکنون مرده و در کنار جسد پدرش روی کف دستشویی افتاده، نگاه میکند. مورفی مکرراً فریاد میزند نه و اسلحه ان را از کنار جسدش برمیدارد، آن را روی سر خود میگذارد و ماشه را میکشد. صدای شلیک به گوش میرسد و مورفی در سلول زندان Overlook به هوش میآید، با ویلمن که درست بیرون از میلهها نشسته و درست مثل قبل او را تماشا میکند. صدای افرادی که مورفی در سایلنت هیل ملاقات کرده در سرش میپیچد. دوباره، ویلمن دور میشود، اما این بار مورفی از او میخواهد که بایستد. درهای سلول مثل دفعه قبل باز میشوند. مورفی جلوی در باز میایستد و متوجه میشود که اکنون سرنوشت خود را با دیگرانی که در سایلنت هیل با آنها روبرو شده به اشتراک میگذارد، در برزخی درون مرزهای شهر گیر افتاده و تنها امیدش این است که شاید ورود کسی در آینده به او کمک کند. این پایان با کشتن ان و کسب امتیاز مثبت به دست میآید.
اعدام (پایان D): Bogeyman مورفی سلاح ان را از او میگیرد و چکش خود را بالای سر او در حالت حمله بلند میکند. پس از اینکه بازیکن تصمیم میگیرد او را اعدام کند، با چکش سر او را میشکند و فوراً او را میکشد. صحنه به روز اعدام مورفی در زندان برش میخورد. او به جرم قتل پسرش چارلی، که در تلافی درخواست همسر سابقش برای حضانت کامل پس از طلاقشان انجام داده، محکوم شده است. پس از محکومیت به قتل افسر فرانک کولریج، حکم اعدام او تسریع شده است. سیول ظاهر میشود و مسئول کاغذبازی مورفی و نظارت بر اعدام است. سیول از مورفی میپرسد که آیا حرف آخری دارد، و او پاسخ میدهد: تو جهنم میبینمت… عزیزم. به مورفی تزریق کشنده داده میشود و ضربان قلبش در حالی که روی تخت بیهوش میشود، متوقف میگردد. در همین حال، ان در اتاق مشاهده حضور دارد، گریه میکند و لباس سیاه پوشیده است. این پایان با کشتن ان و کسب امتیاز منفی به دست میآید.
معکوس شدن: ان به Bogeyman مورفی شلیک میکند و او را میکشد. سپس ان در یک سلول در زندان ایالتی Ryall از خواب بیدار میشود. این پایان به نظر میرسد بازسازی صحنه مقدمه است، اما این بار ان به جای مورفی (با لباس زندان) و مورفی به جای سیول قرار میگیرد. ان به نظر گیج و سردرگم میرسد و مورفی، در نقش سیول، به او میگوید که از رفتن او متأسف است، قبل از اینکه انتقال او را تأیید کند. ان متوجه میشود که با قتل مورفی، خودش تبدیل به شخصیت منفی داستان شده است. این پایان زمانی به دست میآید که بازیکنان در رویارویی نهایی با ان کشته شوند.
سورپرایز (پایان E): صرف نظر از اینکه رویارویی نهایی بین مورفی و ان چگونه به پایان میرسد، صحنه به جایی برش میخورد که مورفی با یک قاشق در حال حفر تونلی برای فرار از زندان است. او راه خود را به اتاقی کمنور حفر میکند. پس از لحظهای، چراغها روشن میشوند و بازیگران بازی Silent Hill: Downpour، همراه با چند شخصیت اصلی (و دو پرستار هیولا) از نسخههای قبلی بازی Silent Hill، فریاد میزنند، سورپرایز!، و از سقف کاغذ رنگی میریزد. مورفی میخندد و با محبت میگوید: آه، شما بچهها…!. سپس Pyramid Head به آرامی به سمت میزی که جلوی مورفی قرار دارد و یک کیک تولد بزرگ روی آن است، نزدیک میشود و با چاقوی بزرگش کیک و میز را برش میدهد. مورفی از ته دل لبخند میزند. این پایان زمانی به دست میآید که ماموریت جانبی حفاری گذشته را تکمیل کرده و بازی را در دومین بار بازی کردن به پایان برسانید.
به پایان بخش سیزدهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Downpour رسیدیم.
بخش چهاردهم: بازی Silent Hill: Book of Memories
شخصیت اصلی در روز تولدش کتابی عجیب از فرستندهای ناشناس از شهر Silent Hill در ایالت Maine دریافت میکند. هاوارد بلکوود، پستچی محلی، قبل از رفتن به شخصیت اصلی اطمینان میدهد که کتاب واقعاً برای او ارسال شده است. شخصیت اصلی کتاب را باز میکند و متوجه میشود که تمام خاطراتش در آن نوشته شده است، از جمله تمام تجربیات و داستان کامل زندگیاش. شخصیت اصلی از روی کنجکاوی تصمیم میگیرد قبل از خوابیدن برخی از خاطرات را تغییر دهد. در کابوس خود، شخصیت اصلی خود را در سیاهچالی شبیه به دنیای دیگر مییابد. پس از عبور از سیاهچال، هاوارد بلکوود را پیدا میکنند که به نظر میرسد یک فروشگاه عمومی را در داخل سیاهچال اداره میکند. هاوارد شخصیت اصلی را با مادهای به نام Memory Residue آشنا میکند و توضیح میدهد که برای تغییر گذشتهی شخصیت اصلی، این ماده باید ابتدا جمعآوری شود. پس از اینکه شخصیت اصلی کاوش در سیاهچال را به پایان میرساند، صبح روز بعد در واقعیت از خواب بیدار میشود. با این حال، پس از به خواب رفتن در شب بعد، شخصیت اصلی خود را دوباره در سیاهچال مییابد. وقتی در روز سوم از خواب بیدار میشود، شخصیت اصلی متوجه میشود که آنچه در کتاب نوشته و تغییر داده است، به واقعیت تبدیل شده است. با این قدرت جدید، شخصیت اصلی به اختیار خود به بازنویسی وقایع اخیر گذشته ادامه میدهد، در حالی که هر شب با منطقهای جدید در یک سیاهچال خاص روبرو میشود. سرنخها و یادداشتهای درون بازی نشان میدهد که کتاب خاطرات توسط فرقه Order با هدف آوردن اراده خدایشان به زمین از طریق نوشتههایش ایجاد شده است. یک صفحه از دفتر کیمیاگری، سه عنصر را که پایه همه چیز در نظر گرفته میشوند، شرح میدهد: نور: زاده آسمانها؛ خون: زاده این جهان؛ و فولاد: زاده بشر، و قدرتمندترین. بقیه عناصر (آتش، آب، خاک و چوب) عناصر کماهمیتتر محسوب میشوند. بسته به میزان کارما شخصیت اصلی، شخصیتهایی که تحت تأثیر قدرتهای کتاب قرار میگیرند، زمانی که شخصیت اصلی گذشته را تغییر میدهد، با سرنوشتهای متفاوتی روبرو خواهند شد. سیاهچالها و شخصیتهای مربوط به آنها به شرح زیر است:
سیاهچال آتش (Derek Copeland): درک (Derek) یکی از همکاران شخصیت اصلی است که اخیراً در ارتقای شغلی از او پیشی گرفته است. پس از اینکه بازیکن گذشتهشان را بازنویسی میکند، به جای درک، خودشان ارتقا مییابند، در حالی که درک مظنون به دزدی پول از شرکت میشود و یا با عجله استعفا میدهد یا به فروشگاه دیگری منتقل میشود.
سیاهچال چوب (Katie Collins/Matthew Collins): شخصیت اصلی به طور اتفاقی با عشق قدیمی دوران دبیرستان خود روبرو میشود. شخصیت اصلی گذشتهاش را طوری بازنویسی میکند که عشق قدیمیاش، کیتی (Katie) یا متیو (Matthew) (بسته به جنسیت شخصیت اصلی)، رابطه فعلی خود را به ترتیب با ترنت (Trent) یا اشلی (Ashley) به هم میزند و در عوض از شخصیت بازیکنان میخواهد که با او بیرون بروند.
سیاهچال نور (Graham Reynolds): گراهام رینولدز (Graham Reynolds)، یک افسر پلیس و دوست خانوادگی شخصیت اصلی، به نظر میرسد در ماشین گشت خود بیرون خانه والدین بازیکن نشسته است، در حالی که آنها با خواهرشان از خانه مراقبت میکنند. این موضوع شخصیت اصلی را نگران میکند، بنابراین برای گمراه کردن رینولدز، شخصیت اصلی گذشته را بازنویسی میکند. از طریق یادداشتها مشخص میشود که گراهام و همسرش لورلای رینولدز (Lorelai Reynolds) اخیراً رابطه متزلزلی داشتهاند و او درگیر یک رابطه نامشروع بوده است. مداخله شخصیت اصلی یا منجر به درخواست طلاق همسر گراهام و بردن فرزندانشان میشود، یا پس از حل یک پرونده مهم توسط گراهام، آن دو آشتی میکنند. در هر دو سناریو، شخصیت اصلی نتیجه میگیرد که رینولدز وقت کافی برای نگرانی درباره آنها یا کتابشان نخواهد داشت.
سیاهچال آب (Trent Baker/Ashley Baker): ترنت/اشلی (معشوق طرد شده) از روی حسادت و ناامیدی شروع به آزار و اذیت شخصیت اصلی میکند. شخصیت اصلی تصمیم میگیرد با نوشتن در کتابشان این مشکل را حل کند. در یک نقطه مشخص میشود که ترنت/اشلی قبل از اینکه شخصیت اصلی کتاب خاطرات خود را دریافت کند، کتاب مشابهی در اختیار داشته، اما در یک سرقت خیابانی آن را از دست داده است. پس از شکست دادن نگهبان آب، ترنت/اشلی به یکی از این دو دلیل تماس با شخصیت اصلی را متوقف میکند:
- دچار حادثهای میشوند که منجر به فراموشی آنها میشود.
- یک علاقه عاطفی جدید پیدا میکنند.
سیاهچال زمین (Jack Merrick): شخصیت اصلی توسط مردی که ادعا میکند کتاب خاطرات خودش را دارد، مورد حمله قرار میگیرد. این مرد، مریک (Merrick)، شخصیت اصلی را تهدید میکند و به او میگوید که میداند کجا زندگی و کار میکند و قصد دارد کتاب او را بگیرد. به نظر میرسد که مریک یک مجرم محکوم است که در گذشته توسط افسر رینولدز به جرم تلاش برای قتل و اتهامات دیگر دستگیر شده بود. همچنین مشخص میشود که مریک از کتاب خود برای کمک به جرایم مختلف و فرار از دست پلیس استفاده کرده است. در پایان سیاهچال، به دلیل مداخله بازیکن، یکی از این دو اتفاق برای مریک میافتد:
- توسط نیروهای قانون به شدت کتک میخورد به طوری که دچار آسیب مغزی دائمی میشود.
- دستگیر میشود و کتابش در صندوق شواهد قرار میگیرد.
سیاهچال خون (Shannon): خواهر نوجوان شخصیت اصلی، شنون (Shannon)، اخیراً از او فاصله گرفته است که باعث نگرانی او میشود. شنون مدت طولانی از افسردگی رنج میبرده و مشخص میشود که او همان زنی است که گراهام با او رابطه نامشروع دارد یا داشته است. در سناریوی خون:
- شنون به رابطهاش با گراهام ادامه میدهد.
- در یک مهمانی مست میکند.
- در یک تصادف رانندگی به شدت آسیب میبیند (جراحات در دندهها، بازوی چپ و جمجمه).
- قبل از اقدام به خودکشی، نامه خداحافظی برای شخصیت اصلی میفرستد.
در سناریوی نور:
شنون نامهای برای شخصیت اصلی میفرستد و در آن:
- از او برای همیشه کنارش بودن تشکر میکند.
- به او اطلاع میدهد که نسبت به آیندهاش خوشبین است.
سیاهچال فولاد (شخصیت اصلی): شخصیت اصلی متوجه میشود که هر عمل خاص در دنیاهای کابوسوار تأثیر مستقیمی بر گذشته داشته است. همچنین درمییابد که نگهبانانی که با آنها جنگیده است، نماینده اراده و خواستههای شخصیتهای دیگر هستند و با شکست دادن آنها، اراده خود را بر دیگران تحمیل کرده است. از این نتیجه میگیرد که وقتی یک فرد از قدرتهای کتاب بهرهمند میشود، فرد دیگری باید برای بازگرداندن تعادل کارمایی تحت تأثیر منفی قرار گیرد. با پشیمانی از دخالت در زندگی دیگران، شخصیت اصلی تصمیم میگیرد باید نگهبان خود را قبل از اینکه شخص دیگری آن را پیدا کند، بیابد و از این طریق راهی برای جبران آسیبهایی که ایجاد کرده پیدا کند. در مسیر عبور از سیاهچال، شخصیت اصلی بازنویسیهایی را که در کتابش انجام داده مییابد:
– ای کاش آن ترفیع را گرفته بودم
– ای کاش کتی/متیو و من با هم قرار میگذاشتیم
– افسر رینولدز به یک حواسپرتی نیاز دارد تا از رد من خارج شود
– ترنت/اشلی باید فقط کیتی/متیو را فراموش کند
– هر کسی که آن مرد است، هرگز نمیتواند از کتابش استفاده کند
در نهایت، شخصیت اصلی در انتهای سیاهچال با نگهبان خود روبرو میشود و قصد خود را برای نابودی آن بیان میکند. نگهبان فولاد به شخصیت اصلی اطلاع میدهد که آنها یک موجود واحد هستند و کتاب فقط به هیولا شکل فیزیکی داده است، بنابراین هرگز نمیتواند نابود شود. آن دو درگیر نبرد میشوند و شخصیت اصلی، هیولا را مهار میکند، سپس در واقعیت از خواب بیدار میشود.
در هر منطقه، شما چندین یادداشت جمعآوری میکنید. هر مجموعه از مناطق (آتش، چوب و غیره) ده یادداشت دارد:
- یک یادداشت مقدماتی
- سه یادداشت چالش
- پنج یادداشت کارما (خون/نور)
- یک یادداشت نهایی که پس از شکست دادن نگهبان منطقه دریافت میکنید
یادداشتهای کارما تحت تأثیر این هستند که آیا چالشهای منطقه را کامل میکنید یا خیر:
– اگر الزامات یک چالش خاص را برآورده کنید، برخی یادداشتهای کارما به نور تبدیل میشوند.
– اگر نه، آنها همسو با خون خواهند بود.
پس از جمعآوری تمام یادداشتها در مناطق، نیازی به جمعآوری مجدد آنها برای تغییر همسوییشان نیست. کافی است آن مناطق را به پایان برسانید و چالشها را برای آن مجموعه از مناطق انجام دهید یا ندهید. همسویی یادداشت نهایی منطقه به تعداد یادداشتهای کارما بستگی دارد که قبل از نبرد با نگهبان منطقه جمعآوری کردهاید. برای مثال، در منطقهای که پنج یادداشت کارما جمعآوری کردهاید، سه تا از آنها خون و دو تا از آنها نور هستند، به این معنی که پس از نبرد با نگهبان منطقه، یادداشت نهایی خون دریافت خواهید کرد. بنابراین، اگر تعداد یادداشتهای کارما خون بیشتر باشد، یادداشت نهایی منطقه هم خون خواهد بود و اگر تعداد یادداشتهای کارما نور بیشتر باشد، یادداشت نهایی منطقه هم نور خواهد بود. پس از نبرد با نگهبان فولاد در منطقه 21، شما داستان را کامل میکنید و پایان را دریافت میکنید. قبل از آن، شش منطقه با شش یادداشت نهایی وجود دارد: آتش، چوب، نور، آب، زمین و خون. پایان بازی که دریافت میکنید بستگی به نسبت یادداشتهای نهایی (خون/نور) دارد که قبل از نبرد نهایی دارید و بنابراین چگونه پنج پایان معمولی بازی را دریافت میکنید. بنابراین، نسبت یادداشتهای نهایی خون و نور در شش منطقه قبل از نبرد با نگهبان فولاد تعیینکننده پایان بازی است. اگر تعداد یادداشتهای نهایی خون بیشتر باشد، پایان بازی تاریکتر خواهد بود و اگر تعداد یادداشتهای نهایی نور بیشتر باشد، پایان بازی روشنتر خواهد بود:
پایان نور خالص (5 یا 6 یادداشت نهایی نور قبل از نبرد نهایی): “من از کتاب برای کمک به دیگران استفاده میکنم.” قهرمان تصمیم میگیرد که از کتاب برای دلایل خودخواهانه استفاده نکند و به جای آن از آن برای کمک به دیگران استفاده کند، بنابراین تأثیر کتاب را با جذب بدبختی دیگران برای بازگرداندن تعادل کارما کنترل میکند. این تصمیم در نهایت باعث میشود که قهرمان ضعیف و بسیار بیمار شود و در تخت بیمارستان دراز بکشد. در برخی از مدت اقامت خود در بیمارستان، او صدای زنی را میشنود که با دکتر درباره وضعیت دخترش که به سرعت بدتر میشود صحبت میکند. دکتر با پشیمانی به او میگوید که دیگر نمیتوانند برای دخترش کاری انجام دهند. سپس قهرمان تغییراتی در کتاب ایجاد میکند تا زندگی دختر را نجات دهد، اما در همان زمان، این باعث میشود که وضعیت قهرمان هم بدتر شود و او سرفه میکند. مانیتور قلب یک بوق طولانی میدهد، که این امر نشان میدهد که قهرمان میمیرد.
پایان نور (4 یادداشت نهایی نور قبل از نبرد نهایی): “من مطمئن میشوم که کتاب به دست اشتباه نیفتد.” پس از اینکه قهرمان تصمیم میگیرد که دیگر سعی در تغییر چیزها نکند، کتاب را قفل میکند تا کسی دیگر تحت تأثیر قدرتهای آن قرار نگیرد. سپس تلویزیون را روشن میکند و از کانالها میگذرد، هر ایستگاه یک فاجعه یا تراژدی را در جایی از جهان یا در یک فیلم پخش میکند. قهرمان سپس به سمت کشویی که کتاب را در آن قرار داده است میرود و آن را باز میکند. آنها با تردید به خود میگویند، “نیازی به تغییر چیزی ندارم…” در حالی که به کتاب نگاه میکنند.
پایان خنثی (3 یادداشت نهایی خون و 3 یادداشت نهایی نور قبل از نبرد نهایی): “من باید همه چیز را کامل کنم.” قهرمان درباره اینکه، اگرچه در ابتدا دشوار بود، اما در نهایت الگویی در چگونگی کارکرد قدرتهای کتاب را تشخیص داد و از آن زمان به بعد به آرامی از آن برای تأثیر مثبت بر جهان خارج استفاده کرده است، میاندیشد. به نظر میرسد که قهرمان به ایجاد همه چیز کامل علاقهمند شده است. آنها این کار را از طریق انجام تنظیمات کوچک در جهان و متعادل کردن کارما کتاب برای ایجاد جهانی کامل انجام میدهند. قهرمان میگوید، “من خیلی نزدیکم. فقط چند خط دیگر و تمام جهان کامل، منظم و شاد خواهد بود.” سپس فاش میشود که قهرمان در واقع دچار فروپاشی روانی شده است و تمام این سناریو را در یک مرکز روانپزشکی توهم زده است.
پایان خون (4 یادداشت نهایی خون قبل از نبرد نهایی): “من قصد دارم این چیز را نابود کنم.” قهرمان تصمیم میگیرد که پس از همه آسیبی که کتاب باعث شده است، باید نابود شود، زیرا فقط دور انداختن آن ممکن است اجازه دهد تا توسط دیگری کشف شود. قهرمان سعی میکند صفحات را پاره کند اما موفق نمیشود. سپس آنها سعی میکنند جلد کتاب را با تبر از بین ببرد، اما کتاب از کوبش جان سالم به در میبرد. در نهایت، قهرمان سعی میکند کتاب را بسوزاند، که موفق به نابودی آن میشود. هنگامی که قهرمان به کتاب سوخته نگاه میکند، آنها ابراز رضایت میکنند که از تأثیر کتاب آزاد شدهاند، ناگاه که کتاب در پشت آنها دوباره ظاهر شده است.
پایان خون خالص (5 یا 6 یادداشت نهایی خون قبل از نبرد نهایی): “من تنها کتاب را دارم.” شخصیت اصلی تصمیم میگیرد کتاب را نگه دارد و به استفاده از آن برای برآوردن خواستههای خودخواهانه خود ادامه دهد، مانند استفاده از آن برای برنده شدن در لاتاری، تبدیل شدن به یک ستاره راک، و سفر دور دنیا: صخرهنوردی در استرالیا، پرش پایه در نیوزلند، شیرجه از صخره در مکزیک. شخصیت اصلی به کیتی/متیو خیانت میکند و لو میرود و ترک میشود، اما شخصیت اصلی گذشته را بازنویسی میکند تا با کیتی/متیو ازدواج کند. در نهایت، شخصیت اصلی همسر خود را در حال نوشتن در کتاب میبیند که ادعا میکند به تغییر نیاز دارد؛ یک زندگی سادهتر. این امر شخصیت اصلی را به این نتیجه میرساند که دیگر نمیتواند به کسی اعتماد کند، و در پاسخ، همسر خود را از کتاب “حذف” میکند. شخصیت اصلی که دچار پارانویا شده، یک ارتش خصوصی استخدام میکند تا از خانهاش در برابر هر مهاجم احتمالی که ممکن است بخواهد کتاب را بدزدد، محافظت کند. شخصیت اصلی مدتی در انزوا زندگی میکند، تا اینکه نوشتههای روی صفحات به طور مرموزی شروع به ناپدید شدن میکنند، که باعث خشم و سردرگمی شخصیت اصلی میشود.
پایان جوک (قبل از شکست دادن نگهبان فولادی، 3 شیء باستانی بدون اثر واقعی را تجهیز کنید: پلاک سگ پاداش Valtiel در منطقه 19، پر سفید را میتوان از فروشگاه خرید و سنگ کانالیزه کننده را میتوان از فروشگاه در مناطق بعد از 21 خرید): پایان جوک به سبک کتاب کمیک تصویر شده است. گروهی از گردشگران، مت (پسر راکر)، درک (پسر کتابخوان)، ترور (پسر ورزشکار)، کسی (دختر راکر)، کیتی (دختر آراسته)، و بکا (دختر کتابخوان) تصمیم میگیرند با هم ملاقات کنند و تعطیلات بهاره خود را در Silent Hill بگذرانند. در این میان، آنها با شخصیتهایی از قسمتهای قبلی برخورد میکنند، مانند هری میسون، که از آنها میپرسد آیا دختری (دخترش) را دیدهاند. هدر میسون به نظر میرسد به عنوان متصدی پذیرش در Jacks Inn، جایی که شخصیتها اقامت دارند، کار میکند و زیر لب با لحنی طعنهآمیز، وقتی آنها میروند میگوید گردشگران. سپس به او گفته میشود که مهمان اتاق 302 دوباره به طور تصادفی خودش را در اتاقش قفل کرده است، که باعث میشود او از ناامیدی سرش را روی میز بگذارد. در حالی که در متل هستند، پیشخدمت عجیب و غریب، والتر سالیوان، از گردشگران میپرسد آیا به سرویس اتاق علاقه دارند، اما آنها رد میکنند. زنها تصمیم میگیرند به دریاچه Toluca بروند، در راه با جیمز ساندرلند و مری شپرد/ساندرلند برخورد میکنند که به طور تصادفی بکا روی آنها عطسه میکند، باعث میشود جیمز نگران سلامتی همسرش شود. در دریاچه، میرا را میتوان دید که در شنها بازی میکند، و به نظر میرسد الکس شپرد بر برادرش، جاشوا، نظارت میکند در حالی که او شنا میکند. در آنجا، کیتی از کیسی درباره کابوسهای اخیرش میپرسد. پسرها تصمیم میگیرند شهر را کاوش کنند، وقتی لیزا گارلند را میبینند که رد میشود و مت، که با کیتی قرار میگذارد، درباره ژاکت او نظر میدهد. سیبیل بنت ظاهر میشود و ترور را به جرم مقاومت در برابر نجابت و قصد اغوا دستگیر میکند، و او در عقب ماشین پلیس با مورفی پندلتون ملاقات میکند. تراویس گریدی در کنار خیابان با تابلویی ظاهر میشود که برای پول بنزین درخواست کمک میکند.
به پایان بخش چهاردهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: Book of Memories رسیدیم.
بخش پانزدهم: بازی Silent Hill: The Short Message
در شهر اقتصادی افسرده Kettenstadt در آلمان، آنیتا پلینرت(Anita Planert) 18 ساله توسط دوست و هنرمند گرافیتی مشهور اینترنتی مایا هیندنبرگ (Maya Hindenburg)، که با نام مستعار آنلاین C.B. نیز شناخته میشود (مخفف Cherry Blossom)، به ویلا دعوت میشود تا چیزی را به او نشان دهد. ناگهان، آنیتا در داخل مجتمع آپارتمانی بیدار میشود و ساختمان فرسوده را در جستجوی مایا کاوش میکند. در راه، او با آثار مختلف مایا روبرو میشود و فرآیند هنری او را به یاد میآورد که میخواست جنبههای پنهان دختران و مبارزات آنها را به تصویر بکشد و اینکه چگونه شکوفههای گیلاس میتوانند پیام او و تمایلش برای ترک Kettenstadt را منتقل کنند. آنیتا استعداد طبیعی هنری مایا را تشخیص میدهد و بر مهارت شخصی خود تأسف میخورد. در طول مسیر، آنیتا به طور منظم توسط دوستش امیلی (Amelie)، که او نیز به مایا نزدیک است، از طریق پیامهای متنی تماس میگیرد. مدتی بعد، آنیتا خود را توسط موجودی که پوشیده از شکوفههای گیلاس در حال شکوفایی است، در سراسر ساختمان تعقیب میشود. پس از اینکه آنیتا از دست موجود فرار میکند، مایا پیام میدهد که مکان فعلی او، استودیو است. با وجود تلاش برای تماس با مایا برای اطمینان از سلامتی و اطمینان خاطر، آنیتا هیچ پاسخ دیگری دریافت نمیکند. با رسیدن به استودیو، آنیتا به دنبال مایا میگردد اما فقط میتواند ردپایی از آثار گرافیتی او را پیدا کند. او شروع به یادآوری میزان آزار و اذیت آنلاینی میکند که هنگام تلاش برای محبوب شدن به اندازه مایا با آن روبرو شده بود. کمی بعد، آنیتا تماسی از امیلی دریافت میکند که ناخواسته به او میگوید مایا شش ماه پیش با پریدن از پشت بام ویلا خودکشی کرده است. آنیتا شوکه میشود که چیزی به این مهمی را فراموش کرده و تعجب میکند که چه کسی با استفاده از نام مایا به او پیام میداده است. حالا، مایا به آنیتا پیام میدهد و از او میخواهد، آن را پیدا کند، اگرچه خودش نمیداند چه چیزی باید پیدا شود. در حالی که دوباره توسط Sakura Head تعقیب میشود، آنیتا به پشت بام ویلا میرسد و آخرین اثر هنری مایا را کشف میکند. آنیتا حسادت زده از میزان توجه و دنبال کنندگانی که مایا به دست آورده بود، تسلیم این ترس میشود که هیچ کس او یا مهارتهای هنریاش را به رسمیت نخواهد شناخت و از پشت بام آپارتمان میپرد. با این حال، به جای مردن، آنیتا خود را دوباره داخل ویلا مییابد. او پیامهای بیشتری از مایا دریافت میکند که به او میگوید هیچ کدام از آنها نمیتوانند تا زمانی که آنیتا، آن، را پیدا نکند، آنجا را ترک کنند. او مجبور میشود دوباره مجتمع را کاوش کند که اکنون در وضعیت ویران قرار دارد و آثار هنری مایا خراب شده است. آنیتا به پستهای هنری مایا نگاه میکند و برخی نظرات بدخواهانه را میبیند و به آنها مظنون میشود که مجرم هستند. یک بار دیگر، آنیتا توسط امیلی از طریق پیامهای مشابه قبلی تماس میگیرد و تصمیم میگیرد در مورد خودکشی مایا از امیلی سؤال کند؛ امیلی فاش میکند که مایا قبل از خودکشی هیچ رفتار عجیبی نشان نداده بود و احساس گناه میکند که نتوانسته از مرگ او جلوگیری کند. آنیتا سؤال میکند که آیا مایا واقعاً چیزی نگفته بود و لحظاتی از افکار خودکشی مایا و مورد قلدری شدن او در مدرسه را به یاد میآورد. در طول کاوش خود، آنیتا به اتاق امیلی میرسد، جایی که امیلی تمایل خود را برای رفتن به دانشگاه پزشکی Deutschland (DMU) ابراز میکند. با این حال، به دلیل وضعیت مالی خانوادهاش، امیلی از عدم توانایی در حضور در دانشگاه ناامید است و از احتمال ماندن با برادرش، که به دلیل نگاه کنایهآمیزش از او میترسد و از او متنفر است، نگران است. بعداً، ظاهراً گزارش میشود که او به دلیل عدم توانایی در حضور در دانشگاه خودکشی کرده است.
در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، آنیتا خود را در دبیرستان محلی شهر مییابد، جایی که توسط تصاویری از مایا که بیرحمانه توسط همسالانش مورد قلدری قرار میگیرد، آزار میبیند. با بازگشت به ویلا، آنیتا یک بار دیگر توسط Sakura Head تعقیب میشود و به استودیوی مایا میرسد، جایی که با اثر هنری از مایا روبرو میشود که قبلاً هرگز ندیده بود، اثری که امیلی را به تصویر میکشد. او به یاد میآورد که مایا رابطه نزدیکتری با امیلی داشت و احساس میکرد توسط مایا نادیده گرفته شده است. در ادامه، آنیتا خود را در کتابخانه مدرسه مییابد، جایی که میفهمد Kettenstadt در دهه 1930 به دلیل پیشگویی یک جادوگر ژاپنی، دورهای از رونق اقتصادی را تجربه کرده است. اما در سال 1947، آتشی در پارکهای صنعتی گسترش یافت و جادوگر، تنها برای اینکه قصد داشت از پشت بام بیمارستان بپرد، در بیمارستان بستری شد. برخی از شهروندان ادعا کردند که در شکار جادوگر مقصر بودند، زیرا به قدرت رسیدن جادوگر حزب شهردار را خشمگین کرده بود و آنها از هرج و مرج ناشی از آتشسوزی به عنوان پوششی برای قتل او استفاده کرده بودند. پس از مرگ او، Kettenstadt گویا توسط جادوگر نفرین شده و این باعث سقوط اقتصادی و افزایش سقط جنین در سالهای بعد شده است. علاوه بر این، آنیتا کتابی را به یاد میآورد که توسط مایا از او قرض گرفته شده بود و حاوی نامهای مخفی از هنرمند گرافیتی است و آنیتا به دنبال یافتن آن میگردد. با پیدا کردن نامه در کمد خودش، آنیتا کشف میکند که نامه خطاب به امیلی بوده و از او درخواست کمک میکرده است. آنیتا به یاد میآورد که عمداً نامه را به دلیل حسادت نسبت به دوستی نزدیک مایا با امیلی از او پنهان کرده بود و معتقد است اعمالش منجر به خودکشی مایا شده است. او دوباره بیرحمانه توسط Sakura Head تعقیب میشود و سفرش در پشت بام ویلا به پایان میرسد جایی که با امیلی تماس میگیرد تا به اعمال و احساس گناهش در سوق دادن مایا به سرنوشتش اعتراف کند. در این حین آنیتا برای دومین بار از پشت بام میپرد.آنیتا بار دیگر خود را در ویلا مییابد که بیشتر تخریب شده است. او سرانجام به خانه قدیمی خانوادهاش میرسد، جایی که او و برادرش توسط مادر مجردشان، کریستا پلینرت (Krysta Planert)، بزرگ شدند. در ابتدا، کریستا نسبت به فرزندانش مهربان است و سعی میکند خانوادهشان را با معرفی مردی به عنوان پدرخوانده جدیدشان بازسازی کند. اما، طرد شدن فزاینده از سوی فرزندان منجر به این میشود که کریستا به تدریج نسبت به پسر و دخترش کینهتوزتر شود. در نهایت، آن مرد از خانواده فاصله میگیرد و مرکز رفاه کودکان مجبور میشود برای گرفتن حضانت کودکان به دلیل افزایش تنبیه و محیط اسفبار دخالت کند. پس از این، کریستا هر دو فرزندش را برای بیش از نیم روز در کمد حبس میکند و این منجر به مرگ برادر آنیتا میشود و کریستا هم جسد او را در یخچال پنهان میکند. در نهایت، آنیتا از آن محیط آزاردهنده فرار میکند و مادرش را برای غفلت از طریق تلفن همسایه نزدیک گزارش میدهد. کریستا برای جرایمش دستگیر میشود و آنیتا تحت سرپرستی آنها قرار میگیرد. این سوء استفاده منجر به تمایل خودبیزاری در آنیتا میشود. پس از این، آنیتا به دنیای دیگر منتقل میشود، جایی که به شدت توسط Sakura Head شکار میشود. بعد از آن، آنیتا دوباره به استودیوی مایا میرسد، جایی که کشف میکند مایا در حال برنامهریزی برای ساخت اثر هنری بوده که او را نیز به تصویر میکشد و متوجه میشود که مایا او را نادیده نگرفته بوده است. در صحنه نهایی، آنیتا دوباره روی پشت بام است و با امیلی تماس میگیرد تا از او عذرخواهی کند که متوجه نشده چقدر او و مایا، دوستیشان با او را ارزشمند میدانستند و قصد دارد با پریدن از پشت بام برای گناهانش کفاره دهد. درست قبل از اینکه اقدام کند، امیلی او را به یک خرید دعوت میکند که در آن برنامهریزی کرده هر دو درباره مشکلاتشان صحبت کنند. این حرکت در آخرین لحظه آنیتا را متوقف میکند، که مه اطراف ویلا را از بین میبرد و او را به واقعیت برمیگرداند. مدتی بعد، یک پست رسانه اجتماعی توسط امیلی نشان میدهد که هر دوی آنها Kettenstadt را برای دانشگاه ترک کردهاند تا زندگی جدیدشان را شروع کنند.
به پایان بخش پانزدهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی Silent Hill: The Short Message رسیدیم.
بخش شانزدهم: بازی P.T. (کنسل شده)
P.T. (Playable Teaser) یک تیزر تعاملی اول شخص است. این تیزر توسط Hideo Kojima کارگردانی و توسط Kojima Productions، تحت نام مستعار 7780sStudios توسعه یافته است. این تیزر در 12 آگوست 2014 به عنوان یک دمو رایگان برای کنسول PlayStation 4 منتشر شد. این بازی به طور رسمی یک بازی Silent Hill نیست، اگرچه با این مجموعه ارتباط دارد. قرار بود این بازی یک نسخه نمایشی برای Silent Hills باشد که از آن زمان لغو شده است، اگرچه این موضوع تا زمان تکمیل تیزر، به عنوان یک راز نگه داشته شده بود. پس از اعلام لغو Silent Hills توسط Konami، این بازی در 29 آوریل 2015 از فروشگاه PlayStation Store حذف شد. در زمان عرضه این دمو عدهای معتقد بودند که این ترسناکترین بازی است که تا حالا ساخته شده است و بسیار مورد تحسین هواداران قرار گرفت. حال در ادامه داستان سری بازیهای Silent Hill، قصد داریم نگاهی به خلاصه این اثر داشته باشیم:
P.T. با یک صحنه کوتاه آغاز میشود که نشان میدهد شخصیت اصلی در یک اتاق تاریک و توخالی از خواب بیدار میشود. سپس شخصیت اصلی بیرون میرود و یک راهروی باریک L شکل را پیدا میکند که به نظر میرسد در یک حلقه تکرار میشود. این راهرو همچنین به یک حمام متصل است که در سینک آن یک جنین در حال حرکت وجود دارد. در رادیو، اخبار پخش شده جزئیاتی را درباره چگونگی قتل عام سه خانواده توسط پدرانشان ارائه میدهد. بخش زیادی از داستان P.T. از طریق ارتباط دادن نکات مختلف و پخشهای رادیویی روایت میشود. (با این حال، برخی از جنبههای داستان برای تفسیر و حدس و گمان بازیکنان باقی مانده است). مدتی بعد، فعالیتهای فراطبیعی شروع به رخ دادن میکند، که شامل موارد زیر است:
- ظاهر شدن تجسمی از مادر یکی از خانوادههای به قتل رسیده
- راهرو به ظاهر بیانتها میشود
- چراغها به رنگ قرمز میدرخشند
- پخشهای رادیویی مرموز نیز از رادیو پدیدار میشوند
این عناصر به ایجاد فضایی ترسناک و مرموز کمک میکنند و بر جنبههای روانشناختی و فراطبیعی بازی تأکید میکنند. همچنین این عناصر به بازیکنان اجازه میدهند تا داستان را از طریق این تجربیات و نشانههای مختلف کشف کنند. پس از اینکه شخصیت اصلی آخرین معما را حل میکند، یک صحنهی میانپرده او را در Silent Hill نشان میدهد، که ظاهراً از محل حضور خود آگاه نیست. او از روی شانهاش نگاهی میاندازد و به راه خود به سمت داخل شهر ادامه میدهد.
به پایان بخش شانزدهم داستان سری بازیهای Silent Hill، بازی P.T. رسیدیم.
امیدواریم که توانسته باشیم داستان سری بازیهای Silent Hill را به خوبی برای بازگو کرده باشیم. حالا اگر درخواست داستان بازی دیگری را دارید، حتما آن را با ما به اشتراک بگذارید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید