در همین مدت کوتاهِ پس از اکران، بحثهای زیادی بر سر بهترین انیمیشن سال ۲۰۲۰ مطرح شده که همگی محدود به دو اسم هستند؛ Soul و Wolfwalkers. علاوه بر اینکه میتوانید نقد هر دو را سایت سرگرمی بخونید، در این مقاله سعی کردیم تا این دو اثر مهم سال را از جنبههای گوناگون با یکدیگر مقایسه کنیم و برندهی احتمالی فصل جوایز را حدس بزنیم.
Soul به عنوان پروژهی سال دیزنی و پیکسار، با حجم زیادی تبلیغات توانست از پس انتظارات خود ساختهاش برآید و نظر اکثر مردم و منتقدان را جلب کند. اما کمپانی «کارتون سالون» با سرمایهگذاری روی داستان خیالانگیز دیگری از تام مور (خالق انیمیشن ستایش شدهی Song of the sea) اجازه نداد تا پیکسار بدون رقیب و به راحتی برندهی همهی جوایز سینمایی شود. با توجه به هزینهی صرف شده برای دو پروژه از شروع کار میتوان گفت همین که Wolfwalkers توانسته نام خود را در کنار پروژهی پر زرق و برق دیزنی قرار دهد، کار بزرگی انجام داده. در این بررسی سعی میکنیم فارغ از امکانات و هزینههای صرف شده، این دو اثر را بر اساس سه محورِ نوع روایت، محتوا و بداعت و نوآوری بررسی کنیم.
روایت
Wolfwalkers کلاسیکترین شیوهی روایت را دارد. داستانی ساده از مبارزهی دائمی خیر و شر. پردازش یکی از پراستفادهترین افسانههای اروپایی؛ گرگهای انساننما. تقریبا هر چندسال یکبار فیلم یا سریالی مسئلهی گرگینهها را به صورت دلخواه روایت میکند اما به جرئت میتوان گفت Wolfwalkers با ثباتترین آنان در قصهگویی است. در داستانِ جذاب دو بعدیِ آقای تام مور، ما شاهد ارتباط یک مادر و دخترِ گرگنما در دل جنگل با دختری ماجراجو و شهری هستیم که نقطهی دراماتیک داستان، شکارچیِ گرگ بودنِ دختر شهری و پدرش است. داستان هم از همین حربهی روایی برای همراه کردن ما بهره میگیرد و بازی را با تبدیل کردن دختر شکارچی به گرگنما حتی پیچیدهتر هم میکند.
اتفاقات داستان در شکلی درست به صورتی خطی در پی هم روایت میشوند و مفاهیم فرامتنی زیادی را خلق میکنند. داستان با استفاده از یک حاکم خشک، مذهبی و ظالم که گرگها را چون شیطان میداند و هدف خود و حکومت الهیاش را نابودی آنها، دوگانهی نیکی و بدی را به شیواترین حالت ممکن تصویر میکند. تنها ضعف روایی Wolfwalkers را میتوان کمبود یا تاثیرگذار نبودن لحظات دراماتیکش دانست؛ به لطف طرحها و قابهای فوقالعاده اثر تا حدی این ضعف پوشیده شده اما مشکل بزرگ این پایانبندی ضعف دیالوگگویی شخصیتهاست. دیالوگهای دختر به پدر زخمی شدهاش یا دختر گرگنما به مادر در حال مرگش به بزرگی لحظهای که در قاب میبینیم نیست و کمی ما را از حس و حال داستان دور میکند.
Soul هم دست روی یک موضوع تکراری گذاشته؛ سفر روح، اما با گستردگیهای بیشتر. شیوهی روایت Soul کمی مدرنتر است؛ دائم خط داستانی عوض میشود، ما با دو جهان مجزا و منحصر به فرد روبهرو هستیم و کاراکترها از تیپ بودن عبور کردهاند و کاملا دارای شخصیتهایی یکتا هستند. سه چیز روایت فیلم روح را تبدیل به برگ برندهی بازار فروش کرده؛ اول، نمایش دو دنیای مجزا در یک خط داستانی و به دیدنیترین شکل ممکن.
دوم، غافلگیریهای پی در پی؛ با وجود دیدن تریلرها قبل از تماشای فیلم، باز هم لحظهی مرگ جو گاردنر، غافلیگری خودش را دارد و داستان تقریبا در هر فاصلهی زمانی پانزده دقیقهای ورقهای تازهای را برای ما رو میکند و هر بار به راه و روشی تازه ما را درگیر خودش میکند که بزرگترین غافلگیریاش برای ما وارد شدن روح جو گاردنر به بدن یک گربه و حلول روح ۲۲ در بدن جو است. سوم، شوخیها و طنز جاری در روند قصه است که نه تنها در روایت داستان حالتی پیش برنده دارد که از قاعده بیرون نمیزند و به شدت بامزه است.
از نظر روایت، دو فیلم Wolfwalkers و Soul را میتوان تا حد بسیار بالایی بینقص دانست. یکی داستان سفر مردی سرخورده برای پیدا کردن ارزشهای زندگی و دیگری داستانی از تقابل خیر و شر در قالب گرگ و انسان که هر دو با نوع تصویرسازی و طراحیشان رابطهی نزدیکی دارند و توانستهاند بیشترین بهره را از قالبی که برای داستانگویی انتخاب کردهاند، ببرند.
محتوا
بزرگترین تفاوت دو فیلم Soul و Wolfwalkers در همین جاست؛ محتوا. این تفاوت آنقدر ریشهای و جدی است که پیام انتهایی دریافت شده در دو داستان را میتوان کاملا ضد هم دانست. Soul خلق شده توسط دیزنی، یکی از بزگترین و لیبرالترین* کمپانیهای فیلمسازی در دنیا، اثری است برای تبلیغ فردگرایی*. در عوض Wolfwalkers که در استودیو کوچکتری خلق شده، حاوی پیام و دعوتی است در ستایش جمعگرایی، اتحاد و مزیت کنار هم بودن. (فردگرایی ایدئولوژی اخلاقی و فلسفی است که فرد را در مرکز توجه خود قرار میدهد و اِعمال اهداف و خواستههای شخص را ترویج میکند. بنابراین فردگرایی «حق فرد برای آزادی و رسیدن به استعدادهای نفس خویش» است. لیبرالیسم نیز که در لغت به معنای آزادی خواهی است به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی مهم، اهدافی چون گسترش آزادیِ شخصی و اقتصاد بازاری دارد.)
با تمام علاقهای که به Soul دارم باید اعتراف کنم اینجا برتری عظیمی برای Wolfwalkers در انتقال مفهومش حاصل میشود. روحِ پیکسار هر چه قدر هم تلاش میکند در اتنها نمیتواند کامل از زیر بار واعظ بودن فرار کند و پیامش را در انتها با صدای بلند در دیالوگهای پایانی، فریاد میزند. در عوض ولف واکرز در طول روایتش و بدون دست و پا زدن برای ایجاد «معنا»، پیامش را که هم همان است که در نقد فیلم Wolfwalkers به آن اشاره شده و هم آن است که بالاتر گفتیم، به درستترین شیوهی ممکن به ما منتقل میکند.
از طرف دیگر فیلم روح در انتقال پیامش به ما حاوی مشکلی است که نه در ارتباط با خودِ فیلم که به تمامی استودیوهای بزرگ فیلمسازی مربوط میشود؛ به دنبال کسب ثروت حداکثری بودن. از همین جا بگویم که این نقدم بر مضمون فیلم Soul را در نقد و بررسی فیلم Soul هم نیاوردهام؛ چرا که به نظرم غیر سینمایی و خارج از تحلیل خودِ فیلم به عنوان اثری مستقل است، اما حالا که قرار است مضمون فیلم را عمیقا درک کنیم مجبوریم کمی از خودِ فیلم و داستانش خارج شویم.
کمپانی غولآسایی چون دیزنی که از بچگی صمیمانه عاشقش بودهام حالا در حال تبدیل کردن سینما صرفا به صنعت است و غمانگیز خواهد بود اگر بگویم این تغییر روش نه فقط در بازسازیهای عظیم دیزنی که در پیام اثرِ منحصر به فرد Soul نیز مشهود است؛ این جبرگرایی تحمیل شده بر انسانها در داستان به شدت تاکیدی بر سرنوشت پذیری سرشت انسانی دارد؛ مسئلهای که در روانشناسی مدرن به کرات مورد هجمه قرار گرفته و روانشناسان معاصر بزرگی چون اروین د یالوم کتابها در تکذیبش نوشتهاند.
غیر از جرقهی پایانی برای روحها، تمام خصائص شخصیتی، توسط نیروی دیگری به آنها بخشیده میشود، در حالی که بدیهی و ثابت شده است که شخصیت ما به شدت وابسته به جامعه و نحوهی تربیت و رشد ما در نظام طبقاتی است که در آن زندگی میکنیم. اما این تمرکز بر فردگرایی در فیلم Soul از کجا میآید و ارتباطش با کمپانی سازنده چیست؟ فردگرایی عنصر پیشبرندهی نظامهای سرمایهداری است – همانطور که گفتم پیام فیلم را در رابطهی با جهانی که که در آن زندگی میکنیم بررسی میکنم نه جهانِخود فیلم – و شعار انتهایی فیلم همان چیزی است که به درد پول درآوردن سرمایهداران میخورد؛ من با بخش «لذت ببریدش» مشکلی ندارم و چگونگیاش را دچار ایراد میبینم.
دیزنی با سابقهای که در سالهای اخیر از خود نشان داده به ما میگوید برای لذت بردن باید چشمهامان را روی خیلی چیزها ببندیم و البته پول خرج کنیم؛ بیتفاوت باشیم، سانتیمانتال شویم و از مصرفگرا بودن لذت ببریم، نه از خودِ زندگی. در عوض Wolfwalkers در انتهای خود با جمع کردن شکار و شکارچی دورِ هم مفهوم عمیق و درستی در پرتوی امری انسانی به تصویر میکشد.
در واقع دعوت Wolfwalkers هم به لذت بردن از زندگی است و هم بودن کنار کسانی است که دوستشان داریم و تاکید میکند که این مهم در یاری دادن به فرودستان، وحدت و گذشتن از خود، فقط احتمال ممکن شدنش هست. هر دو فیلم در واقع لذت بردن از زندگی را به شیوههای مختلفی تعریف میکنند که برای نگارنده، پیام Wolfealkers ارزش بالاتری دارد.
Soul تلاشهایی برای فرار از این نوع پیامآوری میکند – مثل انتخاب شخصیتی سیاه پوست و بیان معضلاتش در جامعه برای پیشبرد داستان (صحنهی تلاش برای تاکسی گرفتن جو گاردنر و ۲۲ را در نیویورک به خاطر آورید که جو اشارهای به سختی زندگی سیاهپوست بودن در آمریکا میکند) – اما نمیتواند در جهان واقعی و خارج از داستانش پیام عمیقی را برای ما به یادگار بگذارد. اتفاقی که وولف واکرز به خوبی از پس آن بر میآید. برای دریافت صحیحتر پیام پایانی فیلم روح، بهتر است آن را اینگونه کامل کنیم؛ از زندگی لذت ببرید، از روزمرگی نترسید و قدر اتفاقات کوچک و زندگیتان را بدانید اما برای آزادی و عدالت انسانهای دیگر هم تا حد ممکن مبارزه کنید.
بداعت و نوآوری
بداعت و نوآوری زمینهای است که Soul در آن به دستآورهای بزرگی رسیده؛ درست که داستان سفر روح داستانی منحصر به فرد در جهان نمایشی نبوده اما Soul با بهرهگیری از بالاترین درصد خلاقیت، جهان داستان را توسعه و گسترش داده. استفاده از ایدههای بینظیر در به تصویر کشیدن جهان غیرمادی و عالم پیش و پس از زندگی از ماندنیترین قابهای سینمایی خواهد بود. یکی از نقاط برجسته این طراحی، نحوهی خلق روحهای دنیای پیشین بود. ورود روح حسابگر به زمین و تلفیق دو دنیای مجزای طراحی شده به یکدیگر نیز اوج هنرمندی سازندگان Soul را نمایان میکند.
Wolfwalkers بر خلاف Soul نوآوریهای کمتری در خودش دارد و بیشتر سعی کرده تا مسیرهای مختلف قبلتر استفاده شده را به خوبی در دل خودش جا دهد؛ از تقابل خیر و شر و نبرد پایانی گرفته تا مقابل هم قرار گرفتن مفهوم شهری انسانی و جنگلی وحشی، از جمله مواردی است که نشان میدهد ولف واکرز بیشتر از ترکیب ایدههای پیشین برای پیشبرد روایتش بهره گرفته تا تجربهی مسیرهای جدید. البته گفتنی است که Wolfwalkers در تصویرپردازی لحظات احساسیاش خوشذوقی کرده و به طرق مختلف رابطهی بین شخصیتهایش را به ما نشان داده، اتفاقی که در فیلم Soul هم به زیبایی قابل مشاهده است.
لازم به ذکر است که Soul با استفاده از فناوری سهبعدی و با بهرهگیری از طیف مختلفِ رنگها و شمایل واقعگرایانه توانسته داستان خودش را پیش ببرد در حالی که Wolfwalkers دو بعدی تصویر شده و نوآوریهایی در شیوهی قصهگویی دوبعدی به وجود آورده که دستاوردی بسیار بزرگ است. در انتها بین Soul و Wolfwalkers نمیتوان یکی را به قطع برتر از دیگری دانست. هر دو جهانی داستانی دارند که در منطق خودِ فیلم بسیار جذاب روایت میشوند. باید خوشحال باشیم که فرصت دیدن چنین دو اثر گرانبهایی در سالی سخت نسیبمان شده.
شما هم اگر نقد یا نظری دربارهی این دو فیلم یا این نوشته دارید، حتما با ما در میان بگذارید و بگویید به نظر شما انیمیشن سال ۲۰۲۰ کدام است؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید