نقد و بررسی بازی Split Fiction
چاشنی شریک شدن و لذت سرگرمی
حدود 4 سال پیش بود که بازی It Takes Two از استودیو Hazelight عرضه و توانست به یکی بهترین بازیهای تاریخ و بهترین بازی سال خودش شود. بازیای که از نظر نوآوری در بازیهای کوآپ (همکاری مشترک) دونفره، استانداردهایی جدیدی را به صنعت بازیهای ویدیویی معرفی کرد. اما حال این استودیو اثر بعدی خود یعنی بازی Split Fiction را به کارگردانی جوزف فارس (Josef Fares) با نمره 92 عرضه کرده، که در ادامه قرار است به نقد و بررسی بازی Split Fiction بپردازیم.
بازی Split Fiction آن جایی شروع میشود که دو نویسنده به نامهای میو (Mio) و زوئی (Zoe) را روایت میکند. میو در ژانر علمی-تخیلی و زوئی در ژانر فانتزی مینویسد. در پی یک آزمایش علمی، این دو در دنیای داستانهای خود گرفتار میشوند و باید با همکاری یکدیگر از این دنیاهای ترکیبی فرار کنند. این گره خوردن داستانهای میو و زوئی دقیقا نشاندهنده این است که ما مطمئنا تا انتهای این بازی قرار است معنی کلمه خلاقیت را طوری که مغزمان سوت بکشد متوجه بشویم تا به جای هر چند سال یکبار، هر چند ماه یکبار منتظر شنیدن حتی خبری تازه از یک اثر دیگر از استودیو Hazelight به کارگردانی جوزف فارس باشیم. مخصوصا از زمانی که بازی It Takes Two مهر محکم شاهکار بودن خود را از بازیکنان و منتقدان خود گرفت و بدون نگرانی، بیصبرانه منتظر Split Fiction بودیم.
جوزف فارس، خالق بازی، نام این شخصیتها را از روی نام دو دختر وی انتخاب کرده است. او در مصاحبهای اظهار داشت: این فقط به این دلیل است که من دخترانم را دوست دارم و این امر {انتخاب نامها} بسیار طبیعی بود
همانطور که از داستان مشخص است، میو قرار است ما را در یک دنیای علمی-تخیلی و نسبتا سایبرپانکی قرار دهد که فلز و تکنولوژیهای پیشرفته حرف اول را میزنند و زوئی هم خالق داستانهای فانتزی از یک دنیای جادویی به همراه هرچیزی که میتوانند مرتبط به طبیعت و ماورای آن شود، است. هرکدام در داستانهای خود ایدههایی را به کار بردند که باعث میشود با جلوتر رفتن داستان اصلی بازی با هرکدام از این شخصیتها به اندازهای نیاز است که آشنا شویم و ارتباط کافی برای جوش خوردن شیمی این دو شخصیت را شاهد باشیم. داستان بازی شاید به قدری غنی و عمیق نباشد که بخواهیم آن را با بازیهای داستانی بسیار سنگین و پرمعنا و مفهومتر مقایسه کنیم. زیرا نکته همین است؛ تمرکز توسعهدهندگان در کنار کارگرانی جوزف فارس اکثرا بر روی مقدار لذتی است که من (بازیکن) و همراه من (بازیکن دیگر) قرار است ببریم و به گونهای غرق در تجربه تبدیل این ایده ساده به یک گیمپلی ناب و کمنظیر آن شویم که بار سرگرم شدن به مقدار زیادی از روی داستان برداشته شود. داستان در بازی Split Fiction در واقع حکم جریان برقی را دارد که قرار است وارد یک موشک تمامعیار آماده برای پرتاب شود و با هرچه پیشروی کردن این موشک و جدا شدن قطعات آن، ما شاهد رسیدن آن به لحظه مهمی شبیه به رسیدن به سطح جدید و فوقالعادهای از نوآوری و خلاقیت هستیم. هر قطعهای که از موشک جدا میشود یعنی به نسبت نوع روایت داستان بازی، پس از گذراندن ماجرای دنیای یکی از شخصیتها، وارد دنیا و داستان شخصیت دیگر میشویم و این جابهجاییها یعنی اساتید سازنده بازی توانایی خلق هرنوع داستان برای هرنوع جهانی هستند که ما در حال دیدن بخش بالای سطح آب این کوه یخ هستیم!
در ادامه نقد و بررسی بازی Split Fiction؛ وارد همان سطح جدید که پله دوم ما میشود، میشوم؛ گیمپلی. میخواهم به زبان سادهای (دقیقا به سادگی در عین حال سخت از نظر فنی) که بازی به ما ارائه میدهد این بخش را توضیح دهم: کنترلر خود دستتان گرفتهاید، شخصیت مورد نظر خود را انتخاب کردهاید، ماجرای کلی را متوجه میشوید و حالا فقط غرق در دریای بیکران خلاقیتهای گیمپلیای که این بازی ارائه میدهد میشوید. در گیمپلی دنیای میو با رباتهای دیوانه سوار بر موتور سایبرپانکی خود میشویم و مبارزه میکنیم، و در دنیای فانتزی زوئی اژدهایمان را که هرکدام قدرت خاص خود را دارند را از تخم در میآوریم و شاهد بزرگ شدن آنها میشویم که خود یک ابزار/ سلاح خاص و مهم برای پیش بردن هرچه جذابتر روند بازی است. اما همهچیز قرار نیست به این ختم شود؛ ما در طول بازی شاهد بخشهایی هستیم که مشابه به مینیگیمهای بازی It Takes Two است، بخشهایی که در بازی به آن داستان فرعی (Side Story) گفته میشود که شخصیتها با برخورد به آنها میتوانند واردشان شوند و یک روند از یک روایت داستانی ناتمام از نویسندههای بازی (شخصیتهای اصلی) را تجربه کنند. بهعنوان مثال، در یکی از این داستانهای فرعی، بازیکنان به شکل دو خوک در میآیند که سرنوشتشان تبدیل شدن به سوسیس و در نهایت خورده شدنشان است. بازی در هر لحظه یا بهتر است بگویم هر دنیای خود میتواند با تغییر زاویه دوربین، روند گیمپلی بازی را که اصلا باعث خستگی یا سررفتن حوصلهای نشده است، لذتبخش و متفاوتتر از قبل بکند و در طول 10 الی 15 ساعت تجربه کلی برای پایان بازی، تکرارپذیری آن را به دفعات بالاتر ببرد. اما خیلی کملطفی میشود که درباره نیمساعت پایانی حرفی زده نشود. اما اگر هم حرفی زده شود ممکن است مقدار کمی از جذابیت و هیجان معرکه خود را از دست بدهد. پس اجازه بدهید کوتاه و بدون اسپویل بگویم: نیمساعت پایانی بازی Split Fiction از نظر من، بدون شک جز بهترینهایی در تاریخ صنعت بازیهای ویدیویی است که میتوان آن را تجربه کرد و من تا به حال چیزی مشابه به آن را ندیده بودم!
در ادامه نقد و بررسی بازی Split Fiction، پا روی پلهای میگذارم که بازی را نظر بصری و فنی نقد بررسی میکنم. پلهای واقعا نمیتوان از آن ایراد گرفت، به غیر از یکی؛ پشتیبانی نکردن از DLSS 4 در نسخه ویندونی تا به الان! البته این به این معنا نیست که تجربه ویندوزی این بازی مشکلاتی دارد، بلکه واقعا ندارد اما نمیتوانستم هم از آن چشمپوشی کنم. بازی Split Fiction از لحظهای که منتشر شد به تعداد انگشتشماری از آن انتقاد شد و در ادامه چیزی جز تحسین را به خود جذب نکرد. بازی از نظر فنی عالی عمل میکند که این نشاندهنده ارزشی است که تیم توسعهدهندگان بدون شک قصد داشتند که بازی را طوری در این حال و اوضاع صنعت بازیهای ویدیویی عرضه کنند که جای گرفتن ایرادی را برای هیچکسی روی هیچ پلتفرمی وجود نداشته باشد. همهچیز روان است؛ از شلوغترین موقعیت بازی به نسبت فعالیت محیط و شخصیتهای اصلی گرفته تا جابهجایی بین دنیای نویسندههای غرغروی ما که در دنیایی که خود قصد خلق آن را داشتهاند (در واقع روی کاغذ و بعضا ایدههای ناتمام)، همگی تشبیه میشوند به شنا در یک دریای بسیار آرام و از شدت زلال بودن آب آن، میتوان تا چندین متر پایینتر را بدون مشکل رصد کرد. بالاتر درباره نیمساعت پایانی بازی گفتم، همان کافی بود تا ببینم تیم پشت توسعه این بازی با رهبری جوزف فارس توانستهاند چه سختیای را به جان بخرند تا در نهایت اثری به دست مخاطبان و بازیکنان برسد که بدون هیچ مشکلی قابل تجربه باشد. جوزف فارس رسما نشان داد لایق دریافت مدالهای زیادی برای تحسین و قطعا جز مهمترین و تاثیرگذارترین افراد فعال در تاریخ صعنت بازیهای ویدیویی است.
در کنار همه این موارد، بازی واقعا از نظر زیبا است. چه چیزی از یک جهان علمی-تخیلی یا فانتزی در ذهن خود دارید؟ به مقدار لازم و کافی در بازی Split Fiction آن را دریافت میکنید. میو خالق جهانی است که تکنولوژی در آن به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده است و زوئی هم خالق طبیعتی جادویی است که ممکن از یک درخت تا تعداد ترول عصبانی مشغول فعالیتهای خاص خود باشند. برای من هردو جهانی که بازی در آن قرار میداد جذاب و چشمنواز بود، اما اگر بخواهم سلیقه شخصی خودم دخیل کنم؛ دنیای سبز و فانتزی زوئی باعث شد که من ویار بازیهای این سبکی مثل سری بازیهای The Witcher یا The Legend of Zelda و هرچه شبیه آنها را بکنم و بعد از تجربه دوباره Split Fiction با آن یکی شخصیت که با آن بازی نکردهام، به سراغ بازیهایی که نام بردم، بروم. بازی Split Fiction حتی در بعضی مواقع سورپرایزهایی را برای ما دارد که در اصل حکم ادای دین و اشارهای کوچک (شبیه به ایستراگ) به بازیهای ویدیویی محبوب و شناختهشده دیگر است. از این بازیهای میتوانیم به؛ سری بازیهای Assassin’s Creed، سری بازیهای Dark Souls، سری بازیهای Sonic و حتی بازی A Way Out که بازی خود استودیو Hazelight است، اشاره داشته باشیم.
و حالا در انتهای نقد و بررسی بازی Split Fiction، میرسیم به پله آخر یعنی نتیجهگیری. بازی Split Fiction بدون شک در کنار It Takes Two، جز بهترینهای بازیهای با سبک همکاری مشترکی هستند که توانایی خلق چیزی دارند که فراتر از کلمه نوآورانه و خلاقانه است. اما نه تنها جز بهترینهای بازیهای با سبک همکاری مشترک، بلکه جز بهترین بازیهای تاریخ بازیهای ویدیویی که تجربه آن برای هرکس و شاید حتی هرچیزی واجب است؛ مخصوصا برای من که جایگاه بسیار بالایی دارد و مطمئنا فراموشنشدنی است. بازیای که با خلق لحظاتی باعث میشود در کنار سرگرم شدنمان به این فکر کنیم که ما در بازیهای نیاز داریم که با انسان دیگری تعامل داشته باشیم تا به نهایت یکی از سطحهای انسانیت برسیم. بابت این موضوع به تمامی توسعهدهنگان حاضر در استودیوی Hazelight مخصوصا جوزف فارس، افتخار میکنم و خوشحالم از این که در دورهای حضور داریم که میتوانیم به پای تجربه یک اثر بینقص (از نظر من) مثل بازی Split Fiction بنشینیم.
تفکیک درست و دقیق جابهجایی بین جهانهای بازی و سبک گیمپلی
روند پایانی نفسگیر و بدون شک جز بهترینهای تاریخ
آشنایی و شخصیتپردازی کافی میو و زوئی
زیبایی چشمنواز و روند منحصربهفرد هر دنیای بازی
وجود داستانهای فرعی و بامزه
ندارد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید