برگزیده
پانیشر علیه جان ویک
داستان بازی Elden Ring
1%
  • 0/10

خلاصه داستان بازی Elden Ring

در سرزمین میانه

خلاصه داستان بازی Elden Ring ۱ ۲۴ تیر ۱۴۰۳ مقالات جانبی (گیم) کپی لینک

به مناسبت عرضه شدن بسته الحاقی بازی Elden Ring با عنوان Shadow of the Erdtree و به دست آوردن تحسین بسیار زیادی توسط منتقدان و طرفداران آن، قصد داریم به صورت مجزا و خلاصه به داستان بازی Elden Ring و بسته‌ الحاقی (DLC) آن بپردازیم. پس در ادامه همراه ما باشید.

فهرست مطالب

بازی Elden Ring یک بازی اکشن-نقش‌آفرینی (RPG) است که توسط FromSoftware توسعه داده شده و توسط Bandai Namco Entertainment منتشر شده است. این بازی در تاریخ 25 فوریه 2022 منتشر شد. کارگردان این بازی هیدتاکا میازاکی (Hidetaka Miyazaki) که به خاطر سری بازی‌های Dark Souls و Bloodborne شناخته می‌شود، است. نویسنده آن هم جورج آر. آر. مارتین (George R.R. Martin)، نویسنده سری کتاب‌های نغمه‌ی یخ و آتش که سریال بازی تاج و تخت بر اساس آنها ساخته شده، است. بازی Elden Ring شامل یک دنیای جهان‌باز با قابلیت اکتشاف زیاد، مبارزات چالش‌برانگیز و سیستم‌های پیشرفته بر اساس نقش‌آفرینی است. بازیکنان می‌توانند در روند این بازی، شخصیت خود را با استفاده‌ از کلاس‌های درون بازی بسازند و از انواع سلاح‌ها و جادوها استفاده کنند. بازی دقیقا همان سبک سولزلایک را پیاده می‌کند اما برخی از ویژگی‌های جدید اضافه شده به این بازی باعث شده که ساختار مدرن‌تری نسبت به آثار گذشته میازاکی داشته باشد، که همین باعث خوشحالی طرفداران این سبک شد که می‌توانند علاوه بر این ویژگی‌ها، از داستانی با روایتی فوق‌العاده، تجربه کنند و خاطره‌ای لذت‌بخش را در ذهن خود بسازند.

بسته الحاقی این بازی هم با نام Shadow of the Erdtree، در تاریخ 21 ژوئن 2024 عرضه شد و توانست از توجه‌های بسیاری را به خود با نمره‌ متا 95 کسب کند. حتی پیش‌تر، بازی Elden Ring با کسب نمره متا 96 توانست جایگاه بالای در میان بهترین بازی‌های تاریخ براساس نمره قرار بگیرد و لقب پر افتخار‌ترین بازی تاریخ را برای خود کرد. قبل از این بازی، بازی The Last of Us Part 2 در این جایگاه قدرت‌نمایی می‌کرد.

بخش اول: بازی Elden Ring

‏ پس‌زمینه‌ی داستان بازی الدن رینگ با موجودیتی به نام The Great One (بزرگ یگانه) آغاز می‌شود. متأسفانه، این موجودیتی است که ما تقریباً هیچ چیزی درباره‌اش نمی‌دانیم، به جز اینکه The Great One منشأیی بود که همه چیز از آن جدا شد و این شامل دو خدای برون‌جهانی معروف به Greater Will (اراده‌ی برتر) و Frenzied Flame (شعله‌ی دیوانه‌وار) می‌شود، که به طور کلی به ترتیب نماینده‌ی نظم و آشوب هستند. ‏ چندین خدای برون‌جهانی دیگر نیز در اوایل داستان ظاهر می‌شوند، مانند؛ God of Rot (خدای فساد)، The Formless Mother (مادر بی‌شکل)، The Twinbird God (خدای پرنده دوقلو)، The Fell God (خدای سقوط کرده)، اما دو تا از مهم‌ترین و احتمالاً قدرتمندترین آنها Greater Will و Frenzied Flame هستند. مانند همه خدایان برون‌جهانی، آنها با فاصله‌های غیرقابل تصوری از دنیای Elden Ring جدا شده‌اند و فقط می‌توانند به شکلی محدود اراده خود را بر دنیا تحمیل کنند. به این منظور، اکثر خدایان برون‌جهانی فرستادگانی را به The Lands Between (سرزمین‌های میانه) فرستادند که می‌توانستند دیدگاه آنها را از راه دور محقق کنند. پس‌زمینه داستان بازی Elden Ring بین خدایان برون‌جهانی، مانند Greater Will و خدایان درونی مانند ماریکا (Marika)، تمایز قائل می‌شود. خدایان برون‌جهانی بسیار قدرتمندتر هستند و معمولاً قدرت خود را به خدایان درونی می‌دهند. اما خدایان برون‌جهانی در کیهان دور هستند و بنابراین تقریباً هیچ کدام از آنها حضور فیزیکی در The Lands Between ندارند. خدایان درونی مانند ماریکا به صورت فیزیکی در دنیا حضور دارند. فرستادگان Greater Will موجوداتی به نام Two Fingers (دو انگشت) هستند، در حالی که فرستادهای Frenzied Flame، Three Fingers (سه انگشت) هستند. در طول Elden Ring، بازیکن با بسیاری از Two Fingers روبرو می‌شود که اکثر آنها مرده‌اند. یکی از تنها موارد باقی مانده در داخل Roundtable Hold زندگی می‌کند. مشخص نیست که آیا زمانی چندین Three Fingers در دنیا وجود داشته یا نه، اما در طول رویدادهای بازی، تنها یکی از آنها در اعماق Leyndell، پایتخت سلطنتی، شناخته شده است. اما Greater Will، مطابق با نامش، در تحمیل کنترل بر دنیا گامی فراتر برداشت. آن یک ستاره را که حامل یک Elden Beast (جانور الدن) بود به سمت دنیا پرتاب کرد. Elden Beast که با بخشی از قدرت Greater Will آغشته شده بود، بلافاصله وظیفه خود را آغاز کرد: تبدیل خود به ساختاری به نام The Elden Ring (حلقه الدن).

در ادامه داستان بازی Elden Ring، ‏ توصیف The Elden Ring کمی دشوار است، اما اساساً مجموعه‌ای از نشان‌های تغییردهنده واقعیت (معروف به Great Runes یا نشان‌های بزرگ) است. این نشان‌ها به معنای واقعی کلمه قوانین دنیای Elden Ring را تعریف می‌کنند، مانند اینکه پس از مرگ چه اتفاقی می‌افتد. بنابراین نقش The Elden Ring بازسازی دنیا برای پیروی از قوانین تعیین شده توسط Greater Will بود. قبل از ورود Elden Beast، سرزمین The Lands Between نسبتاً معمولی بود. البته تا جایی که می‌توان سرزمینی که عمدتاً تحت سلطه اژدهاها و غول‌ها بود را معمولی نامید. گفته می‌شود که در زمان قبل از تسلط Greater Will، تمام زندگی از چیزی به نام The Crucible می‌آمد. ما واقعاً نمی‌دانیم The Crucible چه بود. برخی فکر می‌کنند این فقط نامی برای زندگی قبل از ایجاد The Elden Ring است. دیگران فکر می‌کنند The Crucible یک درخت عظیم بود و درخت طلایی بلند Erdtree که ما در بازی می‌بینیم در واقع همان The Crucible است، با یک پوسته طلایی که دور آن پیچیده شده تا نشان دهنده کنترل Greater Will بر سرزمین باشد. در هر صورت، به نظر می‌رسد ایجاد The Elden Ring همچنین The Crucible را به Erdtree تبدیل کرد که نشانه‌ای همیشه حاضر از حکومت Greater Will و Marika است. اما فرستادن Elden Beast برای تبدیل خود به The Elden Ring تنها بخشی از برنامه Greater Will بود. قدم بعدی استخدام یک نایب‌السلطنه بود که بتواند به عنوان نماینده Greater Will بر The Lands Between حکومت کند. اینجا است که ملکه ماریکا وارد می‌شود. ‏ قبل از اینکه ملکه شود، ماریکا از نژادی به نام Numen در خارج از The Lands Between می‌آمد. او توسط Two Fingers انتخاب شد تا یک Empyrean (آسمانی) شود، که اساساً به این معنی است که او به مرحله دوم مصاحبه در فرآیند استخدام Greater Will برای آن موقعیت نایب‌السلطنه‌ای که تازه ایجاد کرده بود، رسید. ما فقط از یک Empyrean دیگر که در این زمان انتخاب شده بود، شخص (یا موجودی) به نام “The Gloam-Eyed Queen” (ملکه چشم گرگ و میش)، آگاه هستیم. می‌دانید چطور Greater Will و Frenzied Flame مانند دو روی یک سکه بودند؟ نظم و آشوب؟ ملکه ماریکا و The Gloam-Eyed Queen نیز دوگانگی مشابهی را نمایندگی می‌کردند. ماریکا نماینده زندگی ابدی بود، در حالی که The Gloam-Eyed Queen نماینده مرگ مقدر بود. ‏ دو انگشت، پس از انتخاب یک Empyrean، به او یک پیرو وفادار به نام Shadow (یا اگر بخواهیم رسمی‌تر بگوییم، Shadowbound Beast) اعطا می‌کنند. معمولاً Shadowها به شکل یک جانور ظاهر می‌شوند و طوری طراحی شده‌اند که کاملاً و بی‌چون و چرا به Empyrean خود وفادار باشند. البته، مگر اینکه آن Empyrean علیه Greater Will قیام کند. اما این داستان دیگری است. Shadow مربوط به ماریکا موجودی به نام ملیکث (Maliketh) بود که شاید تعجب‌آور نباشد اما به مراتب قدرتمندترین Shadowbound Beast شناخته شده است. ‏ ماریکا، ملیکث را فرستاد تا با Gloam-Eyed Queen بجنگد و مالیکث وظیفه‌شناسانه رقیب بانویش را کشت. سپس ماریکا از جسد ملکه مرده، Great Rune حاکم بر مرگ را بازیافت و آن را به ملیکث سپرد تا برای همیشه از آن محافظت کند. ملیکث مرگ مقدر را درون شمشیر غول‌پیکرش پنهان کرد و لقب The Black Blade را به دست آورد. ‏ این عمل آغازگر نظم طلایی(Golden Order)  ماریکا بود. با جدا کردن رون مرگ (Rune Of Death) از حلقه الدن (Elden Ring)، ماریکا دنیایی ایجاد کرد که در آن هیچ چیز نمی‌توانست بمیرد، حداقل نه به طور دائمی و در همان اقدام، او قدرت مرگ مقدر (Destined Death) را در دستان پیرو کاملاً وفادارش قرار داد تا بتواند آن را به میل خود علیه دشمنانش استفاده کند و در این زمان، دشمنان فراوان بودند. ‏ تقریباً در هر گوشه‌ای از سرزمین‌های میانه (The Lands Between)، گروه‌ها و نژادهایی وجود داشتند که از ایده این نظم طلایی جدید که از ناکجا آمده بود تا بر واقعیت حکمرانی کند، استقبال نمی‌کردند. ماریکا در آستانه آغاز یک سری جنگ‌های طولانی و وحشیانه برای کنترل بود و برای این کار، او به یک ارتش و یک رهبر نیاز داشت.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، برای این وظیفه، او یک فرمانده افسانه‌ای جنگی به نام هورا لو (Hoarah Loux) را انتخاب کرد. هورا لو در کنار ملیکث که بیشتر در خفا عمل می‌کرد، به یکی از مهم‌ترین سلاح‌های ماریکا تبدیل شد. تنها نقطه ضعف او عطش خونش بود، که برای رفع آن با یک ارباب وحوش به نام سروش (Serosh) پیمان بست. هورا لو از آن پس سروش را بر پشت خود حمل می‌کرد تا اشتیاقش برای نبرد را مهار کند. ‏در این نقطه بود که ماریکا تصمیم گرفت هورا لو را به عنوان همسر خود انتخاب کند و هورا لو نام جدیدی را که شایسته نظم طلایی جدید ماریکا بود، برگزید: گادفری (Godfrey)، و به عنوان همسر ماریکا، گادفری به اولین Elden Lord سرزمین معرفی شد. ماریکا و گادفری سه فرزند داشتند: گادوین (Godwyn)، مورگوت (Morgott) و موگ (Mohg). گادوین فرزند طلایی بود (نه به معنای واقعی کلمه، او به Godwyn The Golden معروف بود و مانند پدر خود به یک جنگجوی قدرتمند تبدیل شد. اما دوقلوهای مورگوت و موگ با ناهنجاری‌هایی متولد شدند: شاخ‌ها از هر طرف بدنشان بیرون زده بود، همچنین دم و بال‌ هم نیز داشتند. ‏ این ناهنجاری‌ها آنها را به Omen تبدیل کرد و طبق نظم طلایی ماریکا، Omenها طرد می‌شدند. آنها بیش از حد یادآور بوته ذوب زندگی بودند که در عصر قبل از Erdtree، Crucible نامیده می‌شد. Omenها معمولاً در بدو تولد کشته می‌شوند و این نشان می‌دهد که چقدر تابو هستند. اما چون آنها فرزندان خود ماریکا بودند، او به سادگی آنها را به فاضلاب‌های زیر پایتخت تبعید کرد، همانطور که هر مادر مهربان و شایسته‌ای این کار را انجام می‌داد. بدین ترتیب، نسل طلایی (Golden Lineage)، اولین نیمه‌خدایان (Demigods) شکل گرفت. و در حالی که موگ و مورگوت بیش از حد شاخدار بودند تا مفید واقع شوند، گادوین خود را در جنگ‌های پیش رو برای ماریا و گادفری مفید نشان داد. ‏فتح سرزمین‌های میانه (The Lands Between) توسط ماریکا تقریباً در همه جا با مقاومت روبرو شد، اما به مراتب بزرگترین تهدید فوری، غول‌های آتش (Fire Giants) در شمال بودند. آنها از پشتیبانی یک خدای بیرونی به نام The Fell God برخوردار بودند و همچنین شعله ویرانی (Flame of Ruin) را در اختیار داشتند که نوعی آتش به قدری قدرتمند که حتی می‌توانست Erdtree را بسوزاند، بود. ماریکا، گادفری و ارتشش را برای فتح قله‌های کوه غول‌ها (Mountaintops Of The Giants) فرستاد. ما نمی‌دانیم این جنگ چقدر طول کشید؛ اما فقط می‌دانیم که جبهه ماریکا پیروز شد. همچنین کمک یک قبیله قدرتمند از شوالیه‌های Zamor که از یخ استفاده می‌کردند، قطعاً به نفع آنها بوده. توضیحات مربوط به آیتم سپر یک‌چشم (One-Eyed Shield) در بازی بیان می‌کند که اعتقاد بر این است که Fell God توسط ملکه ماریکا کشته شده است. اینکه این موضوع حقیقت دارد یا نه همچنان نامشخص است، با این حال حتی ماریکا نتوانست شعله ویرانی (Flame of Ruin) را از بین ببرد. بنابراین، به جای آن، این شعله در کوره‌ای در قله کوه محصور شد و غول‌های آتش تا حد انقراض شکار شدند به جز یکی، که باقی ماند تا برای همیشه از شعله ویرانی مراقبت کند و از آن در برابر هر کسی که نزدیک می‌شود، محافظت نماید.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، ‏ اژدهایان باستانی (Ancient Dragons) از جزیره‌ای شناور به نام Farum Azula می‌آمدند. آنها فلس‌های سنگی با خواص تغییر دهنده زمان داشتند که آنها را جاودان (اما نه غیرقابل کشتن) می‌کرد و رهبر آنها دراگون‌لرد پلاسیدوسکس (Dragonlord Placidusax) بود که به طرز گیج‌کننده‌ای گفته می‌شود در زمان قبل از Erdtree، الدن لرد بوده است.‏ اژدهایان باستانی احساسات خود را نسبت به نظم طلایی ماریکا به شکلی چشمگیر نشان دادند. اژدهای غول‌پیکر گرنسکس (Gransax)، که تا جایی که می‌دانیم بزرگ‌ترین اژدهای موجود بود، شهر پایتخت Leyndell را محاصره کرد. این تنها باری است که در تاریخ ثبت شده، دیوارهای Leyndell شکسته شدند. جسد سنگ شده گرنسکس هنوز هم بر فراز شهر سر به فلک کشیده است. اینکه چگونه و توسط چه کسی کشته شد، نمی‌دانیم. اما این حادثه آغازگر جنگ نظم طلایی علیه اژدهایان باستانی بود. ‏برخلاف غول‌های آتش، چندین تن از اژدهایان باستانی موفق شدند از این جنگ جان سالم به در ببرند اگرچه بسیاری نتوانستند. پلاسیدوسکس به مقر قدرتش در Farum Azula عقب‌نشینی کرد و همچنان منتظر بازگشت خدایش ماند. اژدهای باستانی فورتیسکس (Fortissax) در یک نبرد افسانه‌ای تن به تن با گادوین جنگید و شکست خورد. اما گادوین جان فورتیسکس را بخشید و این دو با همدیگر دوست شدند. در واقع، این اتحاد بیش از هر چیز دیگری منجر به پایان جنگ و ظهور فرقه اژدهای باستانی (Ancient Dragon Cult) به عنوان یک آموزه پذیرفته شده در نظم طلایی شد.  همچنین ذکری از یک استورم لرد (Stormlord) مرموز وجود دارد که خود گادفری در مقطعی به تنهایی با آن روبرو شد. ما با قطعیت نمی‌دانیم که استورم لرد کیست، اما بسیاری (از جمله خودم) مشکوک هستند که او پلاسیدوسکس بوده است، که بعد از همه، ارباب Farum Azula است، جایی که طوفانی بی‌پایان فراتر از زمان در آن می‌غرد. بنابراین، به نظر می‌رسد که شاید گادفری و پلاسیدوسکس درگیر شده باشند، درست همانطور که گادوین و فورتیسکس با هم درگیر شدند و گادفری، پلاسیدوسکس را مجبور به پنهان شدن کرده است. وقتی بازیکن پلاسیدوسکس را در بازی می‌بیند، این اژدها سه تا از پنج سر خود را از دست داده است. احتمالاً این سرها به دست گادفری از دست رفته‌اند.  پس از غول‌ها و اژدهایان، واقعاً فقط چند تهدید عمده دیگر باقی مانده بود که ماریکا باید به آنها رسیدگی می‌کرد. یکی از آنها Noxها بودند، مردمی با پوست خاکستری که در پی مقابله با نفوذ روزافزون Greater Will بودند. آنها Mirrorhelmها را ساختند که کلاه‌خودهایی ساخته شده از شیشه‌ای کریستالی هستند، که از دخالت Greater Will و فینگرهای تابع آن جلوگیری می‌کند و شاید حتی مهم‌تر از آن، آنها سلاحی به نام فنیگراسلیر بلید (Fingerslayer Blade) ساختند که گفته می‌شود قادر است به Greater Will و تابعانش آسیب برساند. ‏البته، این اقدام برای Greater Will خوشایند نبود، بنابراین ماریکا، Noxها را به اعماق زیرزمین تبعید کرد، جایی که آنها در شهرهای جاودان خود، Nokron و Nokstella باقی ماندند و منتظر عصری بودند که آنها را فراتر از نفوذ Greater Will و دیگر خدایان بیرونی ببرد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring،  پس از آن، تنها یک دشمن واقعی، خاندان سلطنتی Carian باقی می‌ماند. این اشراف Carian در Liurnia Of The Lakes مستقر بودند و شاید به طور شگفت‌انگیزی، خود را چنان همتای ارتش‌های نظم طلایی نشان دادند که نه یک، بلکه دو جنگ بر سر این منطقه درگرفت و در هیچ یک از این جنگ‌ها پیروزی قطعی حاصل نشد. شوالیه‌های Carian که از جادو استفاده می‌کردند، واقعاً قدرتمند بودند، و رئیس خاندان، رنالا (Rennala)، از جادوی ماه خود برای افسون کردن آکادمی ریا لوکاریا (Raya Lucaria) استفاده کرد. در برابر قدرت ترکیبی اشراف Carian و آکادمی، پیروزی در نبرد به هیچ وجه برای نظم طلایی تضمین شده نبود. در طول این جنگ‌ها بود که یک جنگجوی نظم طلایی به نام راداگان (Radagon) به شهرت رسید، او رهبری ارتش‌ها را بر عهده داشت در حالی که احتمالاً گادفری مشغول مبارزه با غول‌ها یا اژدهایان بود (یا با ماریکا نیمه‌خدایان کوچکی را به وجود می‌آورد). قهرمان مو قرمز، راداگان، خود را به اندازه هر کس دیگری که قبل از او آمده بود، حتی خود گادفری، شایسته نظم طلایی ماریکا نشان داد. اما در طول این دو جنگ چالش‌برانگیز بود که زوج غیرمنتظره راداگان و رنالا عاشق یکدیگر شدند. اتحاد و ازدواج آنها به طور غیرمنتظره‌ای پایانی مسالمت‌آمیز برای خونریزی طولانی جنگ‌های Liurnia به ارمغان آورد. ‏ در سال‌های پس از پایان جنگ‌های Liurnia، رنالا و راداگان سه فرزند داشتند که همگی نیمه‌خدا بودند. سه فرزند رنالا و راداگان عبارت بودند از: رادان (Radahn)، رایکارد (Rykard) و رانی (Ranni). رادان به مردی کوه‌پیکر تبدیل شد، جنگجویی سرسخت مانند پدرش و استادی فوق‌العاده قدرتمند در جادوی گرانشی. در همین حال، رایکارد خود را با ماری که جهان را می‌بلعید، ادغام کرد. ‏رانی بیشتر از پدرش به مادرش شبیه شد، استعداد جادوی قمری رنالا را به ارث برد. او همچنین اولین شخص پس از ماریکا و ملکه چشم تاریک شد که توسط دو انگشت به عنوان امپیرین، نامزد جانشینی ماریکا به عنوان خدا فرمان طلایی انتخاب شد. ‏با فرونشاندن Carian‌ها، فتح سرزمین‌های میانه توسط ماریکا کم و بیش کامل شد و حدوداً در همین زمان بود که او شروع به نگریستن به درون به سوی نظم طلایی و اراده بزرگ‌تر کرد. ملینا (Melina) در یک نقطه از بازی، سخنان ماریکا را برای ما تکرار می‌کند: آن روزهای اولیه سرخوش باور کورکورانه مدت‌ها است که گذشته است. او بیان می‌کند، ماریکا دیگر برده مطیع و کور Greater Will نخواهد بود. گادفری نیز تحت تأثیر پایان جنگ قرار گرفت. توضیحات آیتم تاج الدن لرد مربوط به گادفری چنین می‌گوید: و سپس، لحظه‌ای فرا رسید. هنگامی که آخرین دشمن شایسته‌اش سقوط کرد و آن زمان بود، همانطور که داستان روایت می‌شود، که رنگ چشمان لرد گادفری محو شد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، ‏دقیقا درست در لحظه‌ای که جنگ به پایان رسید و ارتش‌ها دیگر ضروری نبودند، ماریکا، گادفری و سپاهیانش را از فیض‌شان، ارتباط مقدس‌شان با درخت Erdtree و نظم طلایی، محروم کرد. او آنها را از سرزمین‌های میانه تبعید کرد و گفت: با چشمان کم‌سویتان، شما از سرزمین‌های میانه رانده خواهید شد. شما در سرزمینی دوردست به جنگ خواهید پرداخت، جایی که در آن زندگی خواهید کرد و خواهید مرد. ‏گادفری لقب نظم طلایی خود را رها کرد و بار دیگر به هورا لو معروف شد. او و سپاهیانش به تارنیشد (Tarnished) شهرت یافتند، کسانی که فیض درخت Erdtree را از دست داده‌اند. آنها سرزمین‌های میانه را ترک کردند و وارد قلمرویی شدند که به نام سرزمین‌های بد (Badlands) شناخته می‌شد، جایی که همانطور که ماریکا گفته بود، آنها دور از زندگی ابدی نظم طلایی ماریکا، زندگی و مرگ را تجربه می‌کردند. بدین ترتیب، آنها در طول نسل‌ها قوی‌تر شدند. ‏یکی از رازهای بزرگ بازی Elden Ring از طریق مجسمه‌ای از راداگان که در Leyndell یافت می‌شود، برای ما آشکار می‌گردد. ظاهراً مجسمه‌ساز رازی را که درباره راداگان کشف کرده بود در این مجسمه پنهان کرده است. اگر جلوی این مجسمه بایستید و طلسم Law Of Regression را به سمت آن اجرا کنید، حقیقت آشکار می‌شود زیرا مجسمه از راداگان به ماریکا تبدیل می‌شود. ‏معلوم می‌شود که راداگان همان ماریکا است. این دو شخص یکی و همان هستند. اینکه آیا همیشه اینطور بوده یا راداگان به نحوی بخشی از ماریکا شده است، کسی مطمئن نیست. اما با در نظر گرفتن این موضوع، پایان به ظاهر خوش جنگ‌های Liurnian بسیار فریبکارانه‌تر به نظر می‌رسد. ماریکا که با مقاومت بیشتری از آنچه انتظار داشت از سوی Carian‌ها مواجه شده بود، در عوض تحت نقاب راداگان، رنالا را اغوا کرد تا صلح را به ارمغان آورد و پس از برقراری صلح، راداگان به رنالا خیانت کرد و او را به نفع ماریکت ترک کرد. رنالا از رفتن راداگان درهم شکست و قلبش شکسته شد و در نتیجه وفاداری آکادمی خود را از دست داد. Liurnia درگیر جنگ داخلی بین خاندان سلطنتی Carian در عمارت Caria و آکادمی Raya Lucaria شد. بدین ترتیب، Liurnia دیگر هرگز تهدیدی برای نظم طلایی ماریکا به شمار نمی‌آمد. ‏تنها چیزی که راداگان برای رنالا به جا گذاشت، یک تخم کهربایی بود که حاوی روح بزرگ زاده نشده بود، بخش کوچکی از حلقه Elden که با تولد دوباره مرتبط است. رنالا دل‌شکسته این تخم کهربایی را در آغوش می‌گرفت و از قدرت آن برای تولد دوباره دانشمندانش استفاده می‌کرد، بارها و بارها تا جایی که آنها به پوسته‌ای از خود پیشین‌شان تبدیل شدند. در یک پیچش نسبتاً محارم‌آمیز، ماریکا و راداگان (که به یاد داشته باشید هر دو یک شخص هستند) در نهایت دو فرزند دیگر به دنیا آوردند. آن دو فرزند، دوقلوهایی به نام‌های مالنیا (Malenia) و میکلا (Miquella) بودندو از آنجا که آنها از نظر فنی از یک والد الهی متولد شده بودند، این موضوع چند پیامد برای آنها داشت:

  1. آنها توسط دو انگشت به عنوان Empyrean (موجودات آسمانی) انتخاب شدند. در نهایت، چه کسی بهتر از فرزند ماریکا و…جانشین ماریکا شود
  2. ‏مالنیا و میکلا هر دو با نفرین متولد شدند، که احتمالاً به دلیل ماهیت غیرعادی و تا حدودی محارم‌آمیز تولدشان است. میکلا با نفرین جوانی ابدی متولد شد، در حالی که مالنیا با نفرین بیماری اسکارلت رات (Scarlet Rot) به دنیا آمد

در ادامه داستان بازی Elden Ring، در همین حال، ما سه دسته از فرزندان نیمه‌خدا داریم:

  1. گادوین و دوقلوهای Omen یعنی مارگوت و موگ، که از ماریکا و گادفری متولد شدند
  2. سپس بعدها، راداگان (که همان ماریکا است) و رنالا سه فرزند دیگر داشتند: رادان، رایکارد و رانی
  3. در نهایت، ماریکا و رادگان دوقلوهای نفرین شده، مالنیا و میکلا را به دنیا آوردند

اکنون، بیایید تا شاهد آشکار شدن Golden Order ماریکا باشیم. لازم به ذکر است که رادان، پسر راداگان و رنالا به دلیل اینکه مردی غول‌پیکر بود و نمی‌توانست سوار اسبی که دوست داشت، شود، جادوی گرانشی را آموخت تا با بی‌وزنی بتواند سوار اسب خود شود. البته او یک خودآموخته در زمینه گرانش نبود. استادش یک لرد آلاباستر بود که از شهر جادویی Sellia در Caelid می‌آمد. تحت راهنمایی لرد آلاباستر، رادان در هنرهای گرانشی به شدت قدرتمند شد و قدرت او حتی برای یک فرزند ماریکا هم قابل توجه بود. توضیحات آیتم Starscourge Heirloom در بازی، او را قدرتمندترین قهرمان نیمه‌خدایان می‌نامد. ‏جزئیات مبهم است، اما در نقطه‌ای رادان عملی با قدرتی بی‌سابقه برای یک نیمه‌خدا انجام داد: او از جادوی گرانشی خود استفاده کرد تا خود ستاره‌ها را متوقف کند و تا زمانی که زنده بود، آنها را در حالت ایستا نگه دارد. دلیل این کار او مشخص نیست. گفته می‌شود که با این کار، او شهر Sellia را نجات داد، شهری که او آشکارا به آن دلبستگی داشت زیرا جایی بود که جادویش را در آنجا آموخته بود. پس ممکن است اگر رادان مداخله نمی‌کرد، یک ستاره یا شهاب‌سنگ به Sellia برخورد می‌کرد. ‏در هر صورت، تسخیر ستاره‌ها توسط رادان پیامدهای عظیمی داشت، به ویژه برای یک نیمه‌خدای دیگر: خواهرش، شاهزاده قمری رانی. رانی پیوند قوی با ستاره‌ها و آسمان شب داشت؛ در واقع، پایان او در Elden Ring عصر ستارگان (Age Of Stars) نامیده می‌شود. سرنوشت او با حرکت ستاره‌ها درهم تنیده شده بود و با ایستا شدن ستاره‌ها، سرنوشت رانی نیز متوقف شد. مشخص نیست که آیا هیچ یک از آنها از این موضوع آگاه بودند یا نه، اما از لحظه‌ای که رادان ستاره‌ها را تسخیر کرد، تحقق کامل اهداف رانی تا زمانی که رادان زنده بود، غیرممکن شد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، ‏حتی با وجود ایستایی ستاره‌ها، رانی بی‌قدرت نبود. او برنامه‌ای داشت. رانی ممکن است توسط دو انگشت به عنوان یک Empyrean انتخاب شده باشد، اما او از نظم طلایی و اراده بزرگ‌تر متنفر بود و می‌خواست خود و سرزمین‌های میانه را از نفوذ Golden Order آزاد کند. او ارتشی نداشت، اما سایه وفادار خود، یک نیمه‌گرگ به نام بلید (Blaidd) را داشت؛ و همچنین یک استاد آهنگری غول به نام ایجی (Iji) را به عنوان خدمتکار خود داشت و او تسلط خود بر جادوهای سرد و جادوی قمری را داشت که هم به لطف تبار او و هم به لطف استادش، پیرزن مرموزی که به اسنو ویچ (Snow Witch) معروف بود، به دست آمده بود. ‏ رانی مجهز به چنین قدرت‌هایی، دست به اقدام زد. یک شب، او به دیدار سایه‌ی ماریکا، یعنی ملیکث، در Farum Azula رفت و به طریقی، او موفق شد تکه‌ای از نشان مرگ را که ملیکث سوگند خورده بود تا پای جان از آن محافظت کند، به سرقت ببرد. نقشه‌ی رانی سریع و بی‌رحمانه بود. او گروهی از جنگجویان زن Numen به نام قاتلان چاقوی سیاه (Black Knife Assassins) را به کار گرفت و با استفاده از یک آیین، چاقوهای سیاه آن‌ها را با قطعه‌ی دزدیده شده‌ی مرگ آغشته کرد و آن‌ها را به تیغه‌هایی تبدیل کرد که به اندازه‌ی کافی قدرتمند بودند تا یک خدا را بکشند. همان شب، قاتلان چاقوی سیاه به سوی اهداف متعدد خود که در سراسر سرزمین‌های میانه پراکنده بودند، حمله کردند، همه به طور همزمان. گفته می‌شود آن‌ها بسیاری از خویشاوندان ماریکا را هدف قرار دادند (احتمالاً نیمه‌خدایان کم‌اهمیت و بی‌نام نسل‌های بعدی تبار طلایی)، اما مهم‌ترین مرگ از همه، مرگ فرزند نخست ماریکا، گادوین طلایی بود. ‏گادوین توسط گروهی از قاتلان چاقوی سیاه، به رهبری الکتو (Alecto)، سردسته‌ی چاقوی سیاه، کشته شد. در یک آیین دیگر که به دقت طراحی شده بود، آن‌ها با چاقوهای سیاه خود، نشان نفرین مرگ را بر پشت گادوین حک کردند؛ و دقیقاً در همان زمان، در مکانی دیگر، رانی همان نشان نفرین را بر خود حک کرد. با انجام این کار، هر دو نیمه‌خدا دچار یک نیمه‌مرگ شدند. روح گادوین کشته شد و جسمش باقی ماند و جسم رانی از بین رفت، اما روحش پابرجا ماند. ‏جسم گادوین، بدون روح، به عنوان شاهزاده‌ی مرگ (Prince of Death) شناخته شد: موجودی هولناک که بدون فکر و بی‌پایان، مرگ را همه جا گسترش می‌داد. از طریق بدن بدشکل و بی‌روح این نیمه‌خدا، نشان مرگ مانند یک بیماری پخش شد و چیزی به نام ریشه‌ی مرگ را به وجود آورد که باعث پیدایش کسانی می‌شود که در مرگ زندگی می‌کنند. ‏ملیکث، که از خودش به خاطر اجازه دادن به دزدیده شدن قطعه‌ی مرگ از شمشیر سیاهش متنفر بود، شمشیر را با گوشت خود پیوند داد و آن را درون خودش مهر و موم کرد تا از دزدیده شدن دوباره‌ی مرگ مقدر جلوگیری کند. او تصمیم گرفت اشتباهش را جبران کند و با پنهان شدن در نقاب یک روحانی وحشی به نام گورنگ (Gurranq) وارد سرزمین‌های میانه شد. او تارنیشد (Tarnished) را به کار گرفت تا ریشه‌ی مرگ را ردیابی کنند و به او بخورانند تا گسترش مرگ مقدر را در سراسر سرزمین محدود کند. ‏ دلیل اینکه Ranni جسم خود را کشت ساده بود؛ او برای بازیکن توضیح می‌دهد: من نشان مرگ را دزدیدم، جسم امپیرین خودم را کشتم و آن را دور انداختم. من نمی‌خواستم توسط آن چیز The Greater Will کنترل شوم. با کنار گذاشتن جسم امپیرین خود، او توانست آزادانه‌تر عمل کند، فراتر از کنترل اراده‌ی بزرگ‌تر و دو انگشتش. و در همان نفس، او یکی از فرزندان ماریکا را کشت، که باعث ایجاد زنجیره‌ای از پیامدها شد که به سرعت به یک جنگ تمام عیار بین نیمه‌خدایان تبدیل شد.‏ پس از شب چاقوهای سیاه و مرگ پسرش گادوین، ماریکا تصمیم سرنوشت‌ساز گرفت که خود حلقه‌ی Elden را بشکند. فرض فوری این است که او از مرگ گادوین دچار آشفتگی شده بود، اما این تنها یک نظریه است. شواهد قانع‌کننده‌ای نیز وجود دارد که نشان می‌دهد خود ماریکا نخ‌های پشت پرده‌ی شب چاقوهای سیاه را می‌کشید. بعد از همه، پس از پایان فتوحاتش، او وقت زیادی داشت تا به درون خود بنگرد و در نظم طلایی دیگر نه به عنوان یک عروسک کور اراده‌ی بزرگ‌تر عمیق شود.

در ادامه داستان بازی Elden Ring،‏ چه این بخشی از یک نقشه‌ی قدیمی بوده باشد و چه نتیجه‌ی اندوهش از دست دادن پسرش و کنترلش بر مرگ، ماریکا حلقه‌ی Elden را به تکه‌هایی شکست. پس از آن، راداگان تلاش کرد تا حلقه‌ی Elden را ترمیم کند، اما بی‌فایده بود. این خود جالب است، زیرا نباید فراموش کنیم که راداگان همان ماریکا است. نظریه‌های رایج عبارتند از: یا راداگان هنوز بیشتر یک عروسک The Greater Will است و سعی داشت فوراً خیانت ماریکا را خنثی کند؛ یا از ابتدا قصد ماریکلا این بود که حلقه‌ی Elden را بشکند و سپس آن را بازسازی کند، شاید برای اصلاح مشکلاتی که در نظم طلایی دیده بود. ‏به هر حال، حلقه‌ی Elden قابل تعمیر نبود و با گذشت زمان، قطعات حلقه‌ی Elden در سراسر سرزمین پراکنده شدند و قدرت آن‌ها به سرعت توسط نیمه‌خدایان مختلف قدرت‌طلبی که باقی مانده بودند، تصاحب شد. ظاهراً به عنوان مجازات، ماریکا (و به تبع آن راداگان) توسط خود Elden Beast در درخت Erdtree زندانی شد. اما آسیب به نفوذ The Greater Will وارد شده بود؛ همه چیز از کنترل خارج می‌شد. ‏ قدرت، فساد می‌آورد و نشان‌های بزرگی که زمانی حلقه‌ی Elden را تشکیل می‌دادند، در آن زمان تقریباً بزرگترین قطعات قدرت در جهان بودند. همچنین تصور می‌شود که Greater Will می‌خواست نیمه‌خدایان باقی‌مانده با یکدیگر بجنگند تا یکی از آن‌ها بر دیگران برتری یابد و خود را شایسته‌ی خدای عصر جدید شدن ثابت کند. ‏ نیمه‌خدایان زیر نشان‌های بزرگ را برداشتند و حاملان تکه‌ها (Shardbearers) شدند:

  • مورگوت حلقه‌ی Anchor را برداشت که پایه‌ی حلقه‌ی Elden را در خود جای داده بود
  • موگ نشانی بسیار شبیه به مورگوت برداشت، اما نشان او در خون نفرین شده غوطه‌ور شد
  • رنالا، تنها حامل تکه‌ای که نیمه‌خدا نبود، هنوز تخم کهربایی راداگان را که حاوی نشان بزرگ زاده نشده بود در اختیار داشت
  • رادان نشان بزرگ قدرتمند و سوزانی را برداشت که مقاومت ذاتی در برابر اسکارلت رات داشت
  • رایکارد نشانی را برداشت که از شکست دشمنان تغذیه می‌کرد تا سلامتی را بازگرداند
  • گفته می‌شود رانی یک نشان بزرگ برداشت، اما سپس به سرعت آن را دور انداخت
  • مالینا نشان بزرگی برداشت که به دلیل نفرینش سریعاً Curse شد
  • گادریک، یکی از نوادگان نسبتاً ضعیف گادفری، به نحوی حلقه‌ی Anchor را که در مرکز حلقه‌ی Elden قرار داشت، به دست آورد

‏ جنگ ویرانگر بین این نیمه‌خدایان به نام شکستگی (Shattering) شناخته شد. مورگوت، که در Leyndell مستقر بود، از پایتخت در برابر دو حمله‌ی جداگانه دفاع کرد که یکی از آن‌ها علیه رادان بود. ما می‌توانیم در یکی از تصاویر ثابت سینماتیک افتتاحیه، مورگوت را در نقش شخصیت دیگر خود یعنی مارگیت، ببینیم که بر ژنرال رادان می‌پرد. به نظر می‌رسد که جبهه‌ی مورگوت، نیروهای رادان را مجبور به عقب‌نشینی کرده است، اگر حضور مداوم مورگوت در Leyndell در طول رویدادهای بازی را ملاک قرار دهیم.‏ در مقطعی پس از آن، نیروهای مورگوت کوه Gelmir و قلعه‌ی آتشفشان را که خانه‌ی رایکارد، برادر ناتنی مورگوت بود، محاصره کردند. مورگوت، با وجود اینکه طبیعت شوم او توسط نظم طلایی طرد شده بود، خود را محافظ این نظم می‌دانست و راه و روش کفرآمیز رایکارد را تهدیدی می‌دید که نیاز به پاکسازی داشت. گفته می‌شود که حمله به قلعه‌ی آتشفشان هولناک‌ترین نبرد در شکستگی بود و ویرانی به حدی بود که برخی از مردان رایکارد بلافاصله پس از درگیری، با دیدن آنچه کفر رایکارد به بار آورده بود، او را ترک کردند. با این حال، مشخص است که هر دو طرف تلفات سنگینی متحمل شدند و رایکارد در پایان درگیری همچنان پابرجا باقی ماند.

در ادامه داستان بازی Elden Ring،‏ شاید موفق‌ترین لشکرکشی در طول دوران شکستگی توسط مالنیا انجام شد. اقدامات او و برادرش میکلا در طول جنگ به قدری مهم و پیچیده است که نیاز به پردازش زیادی خواهد داشت. ‏همانطور که می‌دانیم، هم میکلا و هم مالنیا نفرین شده به دنیا آمدند. میکلا، که گفته می‌شد ترسناک‌ترین امپیرین بود، زمان زیادی را صرف تلاش برای درمان خواهرش و خودش کرد. او پس از اینکه متوجه شد آموزه‌های بنیادگرایانه‌ی نظم طلایی نمی‌تواند درمانی برای آن‌ها فراهم کند، آن را رها کرد. او سوزن‌هایی از طلای خالص ساخت تا نفوذ خدایان بیرونی، از جمله Greater Will را دور کند. یکی از این سوزن‌ها را به مالنیا داد تا پیشروی بیماری اسکارلت رات او را به تعویق بیندازد. ‏میکلا همچنین نهالی را با خون خودش آبیاری کرد، با این امید که آن را به یک درخت Erd جدید تبدیل کند که قدرت درمان او و مالنیا را داشته باشد. این نهال به درخت بزرگ و بدشکلی تبدیل شد که به نام درخت مقدس میکلا شناخته می‌شود. میکلا خود را درون همین درخت مقدس در پیله‌ای محصور کرد، احتمالاً در تلاشی برای درمان جوانی ابدی خود، یا شاید برای کمک به رشد درخت مقدس و تبدیل آن به یک درخت Erd کامل. به هر حال، قبل از اینکه نقشه‌اش به ثمر برسد، درخت مقدس شکافته شد و پیله‌ی میکلا دزدیده شد. مجرمی که شکل پیله‌ای میکلا را دزدید، کسی نبود جز موگ، برادر دوقلوی مورگوت. معلوم شد که او در حالی که در اعماق فاضلاب‌های Leyndell بود، با یک خدای بیرونی به نام مادر بی‌شکل (The Formless Mother) تماس گرفت، خدایی که با درد و شعله‌ی خون مرتبط است. از طریق این ارتباط، موگ جادوی قدرتمند شعله‌ی خون (Bloodflame) را آموخت. در طول شکستگی، موگ از فاضلاب‌ها فرار کرد و قصر موگوین را به عنوان خانه‌ی جدید خود برپا کرد و به همین جا بود که موگ با بدن میکلا فرار کرد. ‏مالنیا به فتوحاتی در سراسر سرزمین‌های بین پرداخت. مشخص نیست که آیا این اتفاق قبل از ربودن میکلا رخ داد یا اینکه او پس از ربودن به دنبال یافتن میکلا حرکت کرد. او و گروه وفادار Cleanrot Knights، در حالی که از درخت مقدس حرکت می‌کردند، از فلات Altus عبور کردند و تا طول Liurnia پیش رفتند و در این مسیر شکست‌ناپذیر بودند. ‏گادریک با لقب  The Grafted، در عملی از، خلاصه، حماقت خالص خود، مالنیا را هنگام نزدیک شدن به او تحقیر کرد. مالنیا با او در نبرد روبرو شد، او را به سادگی شکست داد و مجبور شد که تسلیم شود. ‏مالنیا به پیش رفت، از طریق Limgrave و به دشت‌های وحشی Caelid وارد شد. تا این زمان، تنها چالشگر واقعی باقی مانده ژنرال رادان بود. دیگر حاملان تکه‌ها یا شکست خورده بودند یا در مخفیگاه بودند. بنابراین مالنیا و رادان در مرکز Caelid در نبرد تاریخی Aeonia ملاقات کردند. ما قسمتی از این نبرد افسانه‌ای را در تریلر داستان بازی Elden Ring می‌بینیم. دو نیمه‌خدا بی‌همتا تا ایستادگی جنگیدند، تا اینکه مالنیا برای اولین بار مجبور شد قدرت کامل اسکارلت رات را از درون خود آزاد کند. ‏اثرات ویرانگر بودند. کل منظره Caelid توسط اسکارلت رات تغییر یافت و رادان در حال عقب‌نشینی توسط رات از داخل خورده شد، او را به یک حیوان بی‌خرد تبدیل کرد، دیگر هیچ امید یا آرزویی برای تصرف تاج و تخت نداشت. مالنیا، در همین حال، پس از آزاد کردن اسکارلت رات، بلافاصله در میدان نبرد به کما رفت. او بعداً توسط یکی از Cleanrot Knights  بازیابی شد و به ریشه‌های درخت مقدس Haligtree بازگردانده شد تا منتظر بازگشت میکلا باشد. در مجموع، Shattering تقریباً برای همه Shardbearer‌ها یک شکست بود. بیایید یک مرور سریع داشته باشیم:

  • مورگوت حداقل کنترل Leyndell را حفظ کرد، اما او به هیچ وجه نزدیک به عبور از خارهای نفوذناپذیر اطراف Erdtree نبود، و ظاهراً پس از حمله به Volcano Manor قدرت نظامی برای انجام حملات بیشتر نداشت
  • موگ با موفقیت میکلا را در حالی که مخفی مانده بود ربود. اما نقشه او برای ارتقای میکلا به مقام خدایی کار نمی‌کرد؛ میکلا، هر چه موگ تلاش می‌کرد، بیدار نمی‌شد
  • رنالا در Shattering شرکت نکرد؛ آکادمی Raya Lucaria سریعاً اعلام بی‌طرفی کرد و خود را از دنیای بیرون جدا کرد
  • رادان با مالنیا تا حد تعادل جنگید، اما اسکارلت رات او، رادان را نابود کرد. پس از آن، او فقط به عنوان موجودی بی‌عقل در ساحل Caelid سرگردان بود
  • رایکارد در Volcano Manor ماند. او خود را به یک مار افسانه‌ای شبه خدا و نامیرا خوراند، به این فکر که قدرت عظیمی به او خواهد داد. شاید روزی مار آنقدر قدرتمند می‌شد که دنیا را نابود می‌کرد، همانطور که رایکارد پیش‌بینی کرده بود؛ اما این نقشه احتمالاً هزاران سال طول می‌کشید تا محقق شود، اگر اصلاً محقق می‌شد
  • رانی هیچ نقشی در Shattering نداشت به جز آغاز آن با Night Of Black Knives. هرگز قصد او این نبود که عروسک جدید Greater Will شود
  • مالنیا قبل از ملاقات با رادان همه را در نبرد شکست داد، زمانی که اسکارلت رات خود را آزاد کرد. این عمل او را به کما برد و او را به Haligtree بازگرداندند تا بهبود یابد
  • میکلا در هیچ یک از نبردهای Shattering شرکت نکرد. او خود را در Haligtree پیله کرد، اما توسط موگ با لقب Lord of Blood ربوده شد
  • گادریک یک بازنده رقت‌انگیز بود که در تقریباً هر کاری که سعی می‌کرد انجام دهد، شکست می‌خورد

اگر هرکس دیگری Greater Will بود، چه کسی را برای جانشینی Marika انتخاب می‌کرد؟ دقیقا به همین دلیل است که Greater Will ایده اینکه یکی از نیمه‌خدایان خدای جدید شود را رها کرد و به تارنیشد (Tarnished) روی آورد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، اگر به خاطر داشته باشید، تارنیشد نامی بود که به گادفری (که اکنون با نام هورا لو شناخته می‌شود) و ارتش او داده شد، پس از آنکه از فیض الهی محروم شدند و توسط ماریکا از The Lands Between تبعید شدند. Greater Will آنها را دوباره به The Lands Between فراخواند و به آنها (حداقل به برخی از آنها) اجازه داد تا بار دیگر توسط فیض الهی هدایت شوند. امید Greater Will این بود که یکی از تارنیشدها خود را شایسته ثابت کند تا همسر جدید ماریکا و الدن لرد جدید شود. این فصل نهایی به طور موثری رویدادهای بازی را توصیف می‌کند. بازیکن در نقش یکی از تارنیشدها بازی می‌کند که توسط هدایت Grace به The Lands Between فراخوانده شده است. نورهای طلایی Grace بازیکن را تشویق می‌کنند تا مسیری به سمت نزدیک‌ترین Shardbearerها را طی کرده و آنها را در نبرد شکست دهد، Great Rune‌های آنها را به دست آورد و به Greater Will ثابت کند که این تارنیشد شایسته تبدیل شدن به الدن لرد است. قبل از اینکه به پایان برسیم، چند کلمه‌ای را به یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی اختصاص می‌دهم، یکی از مرموزترین آنها است. ملینا (Melina). او خیلی زود در بازی برای بازیکن ظاهر می‌شود و به آنها توانایی احضار اسب روحانی تورنت (Torrent) را می‌دهد و پیشنهاد می‌کند که نقش Finger Maiden را ایفا کند. پیروی از Two Fingers که می‌تواند قطعات رون را به قدرت تبدیل کند (یعنی ارتقای شخصیت بازیکن). اما او در واقع یک Finger Maiden نیست، علی‌رغم اینکه قدرت تبدیل رون‌ها به قدرت را دارد. در هر صورت، ملینا تقریباً در تمام طول وقایع داستان بازی Elden Ring همراه ثابت تارنیشد باقی می‌ماند. تارنیشد سرانجام به اندازه کافی نیمه‌خدایان را شکست می‌دهد و Great Rune‌های کافی به دست می‌آورد تا به پایتخت، Leyndell، سفر کند. در آنجا، آنها مورگوت را که از پایه Erdtree دفاع می‌کند، شکست می‌دهند، اما راه ورودشان به Erdtree را توسط خارهایی که تمام این مدت مورگوت را بیرون نگه داشته بودند، مسدود می‌یابند. ملینا، تارنیشد را به ماموریتی برای رسیدن به Flame Of Ruin در Mountaintops Of The Giants می‌فرستد. پس از رسیدن به آنجا، ملینا، تارنیشد را به خواب می‌برد و از Flame Of Ruin برای سوزاندن Erdtree استفاده می‌کند. تارنیشد سپس در Crumbling Farum Azula بیدار می‌شود. احتمالاً به این دلیل که ملینا می‌دانست برای تکمیل مناسب ماموریتشان، تارنیشد نیاز داشت تا Destined Death را یک بار دیگر آزاد کند. برای این منظور، تارنیشد، ملیکث با لقبThe Black Blade، سایه وفادار ماریکا را شکست می‌دهد و Destined Death را بر جهان آزاد می‌کند. پس از آن، بازیکن به Erdtree که اکنون در حال سوختن است باز می‌گردد. آنها با گادفری/هورا لو، روبرو می‌شوند که فراموش نکنیم او نیز یک تارنیشد است، شاید با آرزوی تبدیل شدن به Elden Lord عصر جدید. اما نه، تارنیشد بازیکن حتی برای Elden Lord سابق نیز بسیار قدرتمند ثابت می‌شود. درون Erdtree، آنها ماریکا را می‌بینند که زندانی شده است. اما با نزدیک شدن تارنیشد، ماریکا آزاد می‌شود. با گرفتن شکل راداگان، خدا با تارنیشد می‌جنگد، اما شکست می‌خورد. در نهایت، خود Elden Beast بیدار می‌شود و تارنیشد را به چالش می‌کشد (مشخصاً سوزاندن Erdtree مورد پسند Greater Will نبوده است)، اما آن هم نیز سقوط می‌کند و شکست می‌خورد. پس از آن، پایان بازی بستگی به مسیری دارد که تارنیشد انتخاب می‌کند. اما در تقریباً هر پایانی، تارنیشد تبدیل به Elden Lord جدید می‌شود، با ماریکا (یا احتمالاً شخص دیگری…) به عنوان خدای عصر جدید. تنها پایانی که از این مسیر پیروی نمی‌کند، پایان Lord Of The Frenzied Flame است، که در آن شاهد بازگشت دوست قدیمی‌مان، Frenzied Flame، نیمه دیگر Greater Will و خدای هرج و مرج هستیم. دنبال کردن این پایان باعث می‌شود تارنیشد به جای Elden Lord تبدیل به Lord Of Chaos شود. Frenzied Flame به آنها وظیفه می‌دهد تا تمام جهان را از نفوذ تمام Outer Godها بسوزانند و جهان را به حالتی نزدیک‌تر به عصر Crucible قبل از شکل‌گیری Erdtree، بازگردانند. در واقع پایان‌های بازی به غیر از پایان Lord of the Frenzied، شامل این موارد هستند:

  • اگر تارنیشد با هیچ‌کس متحد نشده باشد، با رها کردن The Lands Between به حال خود، Age of Fracture را آغاز می‌کند
  • اگر تارنیشد با Goldmask متحد شده باشد، با افزودن قوانین جدید به Elden Ring، Age of Order را آغاز می‌کند
  • اگر تارنیشد با فیا متحد شده باشد، با تغییر نحوه عملکرد مرگ در The Lands Between، Age of Duskborn را آغاز می‌کند
  • اگر تارنیشد با دانگ ایتر متحد شده باشد، با نفرین کردن تمام کسانی که از این پس در The Lands Between متولد می‌شوند تا Omen باشند، Blessing of Despair را آغاز می‌کند
  • اگر تارنیشد با رانی همدست شده باشد، او Elden Ring را نابود می‌کند و Age of the Stars را آغاز می‌کند

به پایان بخش اول از داستان بازی Elden Ring، بازی Elden Ring رسیدیم.

بخش دوم: بسته الحاقی Shadow of The Erdtree

Realm of Shadow اساساً نسخه‌ای جایگزین و پر از مرگ از The Lands Between است. Scadutree در مرکز آن، دقیقاً نسخه سایه‌ای از Erdtree در The Lands Between است و فراوانی سنگ قبرهای شبح‌گونه و تابوت‌ها نشان می‌دهد که این سرزمین دنیایی غرق در مرگ است. اگرچه سرزمین Realm of Shadow زیر پرده‌ای پنهان است، اعتقاد بر این است که دقیقاً در مرکز نقشه اصلی Elden Ring قرار دارد، درست زیر آن ابری که جنوب Erdtree است. تمرکز این بسته الحاقی (DLC) بر میکلا است، موجودی قدرتمند و شبه خدا که در بازی اصلی به آن اشاره شده است. میکلا فرزند ملکه ماریکا و برادر مالنیا، الهه رات است. بازیکنان کشف می‌کنند که میکلا به سرزمین Realm of Shadow سفر کرده تا به دنبال کسی بگردد که او را پرامیسد لرد (Promised Lord) می‌نامد. حتی لازم به ذکر است که این دنیای تاریک توسط جنگی عظیم نابود شده، جنگی که توسط کسی آغاز شد که حتی در این دنیا ساکن نیست، ماریکا. او می‌خواست کسی Hornsent، مردمانی که Light of Grace را حمل نمی‌کنند را نابود کند. آن شخص مزمر (Messmer) با لقب The Impaler، پسر ارشد او از کار درآمد. او با ماری تاریک درون خود متولد شد و این به مشکلی برای وی تبدیل شد. زیرا در World of Grace ، مارها به عنوان نشانه‌ای بد دیده می‌شوند، چرا که عادت دارند هر چیزی را که می‌بینند، ببلعند. این مار درون مزمز می‌توانست او را نیز ببلعد، اما ماریکا با درآوردن یکی از چشم‌های پسرش و جایگزین کردن آن با مُهری که مار را متوقف کرد، جلوی این کار را گرفت. پس از آنکه مزمر از تمام این مراحل گذشت، ماریکا نقص Hornsent را برای او توضیح داد و از او خواست به سرزمین Shadow Realm برود و آنها را پاکسازی کند. او به حرف مادرش گوش داد، ارتشی عظیم را با خود برد و همانطور که از او خواسته شده بود عمل کرد، تنها برای اینکه در نهایت توسط مادرش در این سرزمین تاریک رها شود. در داستان بازی Elden Ring اصلی، همه رو به Erdtree دعا می‌کنند؛ این درخت منبع Grace است و مردم را به سوی اهدافشان هدایت می‌کند. درختی طلایی و بزرگ که شاخه‌هایش در سراسر Lands Between گسترده شده است. مردم در Shadow Realm هیچ راهنمایی از Erdtree دریافت نمی‌کنند؛ تمام چیزی که آنها دریافت می‌کنند تاریکی و سایه Erdtree است، که آن را Scadutree نامیده‌اند. این درخت تاریک بر تمام Shadow Realm و ساکنان آن نظارت دارد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، لازم است به شخصیت‌های St. Trina و میکلا بپردازیم. آن‌ها دو شخصیتی هستند که بسیار از آنها یاد می‌شود اما هرگز دیده نمی‌شوند. حتی گلی به نام St. Trina وجود دارد که Trina’s Lily نامیده می‌شود. اطلاعات زیادی درباره Trina موجود نیست، اما مردم در داستان بازی Elden Ring بی‌وقفه به دنبال او می‌گشتند. این قدیس یک بار ظاهر می‌شود و سپس به همان سرعت ناپدید می‌شود. از طرف دیگر، میکلا یک خدا و فرزند دیگر ماریکا است که با نفرینی متولد شد که مانع از رشد او می‌شد و او را برای همیشه کودک نگه می‌داشت. او تصمیم گرفت درخت خود را پرورش دهد که Haligtree نامیده شد و سپس خود را به آن متصل کرد، به امید اینکه به نوعی به او کمک کند تا نفرین را از بین ببرد. اما این اتفاق هرگز نیفتاد و در یک مقطع، برادر ناتنی‌اش موگ او را از درخت جدا کرد و با قصد حکومت بر Lands Between در کنار او، میکلا را ربود. از زمانی که میکلا ربوده شد، هرگز واکنشی نشان نداد و فقط خود را در پیله‌ای محصور کرد، که تمام تلاش‌های موگ برای بهتر کردن او را بی‌فایده ساخت. ملکه ماریکا با شخصی به نام راداگون ازدواج کرد که او برای ماریکا می‌جنگید و ارتش‌های او را به پیروزی هدایت می‌کرد، تا اینکه سرانجام با او ازدواج کرد. در داستان بازی Elden Ring، در یک نقطه، بازیکنان می‌توانند یک ماموریت جانبی مبهم را تکمیل کنند که فاش می‌کند ماریکا و راداگان یک شخص هستند. با این حال، به نظر نمی‌رسد که آنها با روش‌های یکدیگر در انجام کارها موافق باشند. ماریکا، Elden Ring را شکست، در حالی که راداگان در تلاش برای ترمیم آن دیده شد. هنگامی که بازیکنان وارد Shadow Realm می‌شوند، سرانجام حقیقتی را کشف می‌کنند که میکلا و St. Trina نیز یک شخص هستند. بازیکنان حتی می‌توانند شکل St. Trina را در بازی Shadow of the Erdtree پیدا کنند. معلوم می‌شود که میکلا، St. Trina را پشت سر گذاشته تا به چیزی حتی بزرگتر تبدیل شود. بازیکنان که رادان را در Elden Ring کشتند. سال‌ها قبل از آن رویارویی، مالینا، خواهر کوچکتر و شمشیرزن میکلا نیز با رادان جنگید و او را به اسکارلت رات مبتلا کرد و به جنون کشاند. دلیل این نبرد بین این دو خواهر و برادر ناتنی هرگز فاش نشده بود. با این حال، داستان Elden Ring: Shadow of the Erdtree یک چیز را توضیح می‌دهد: میکلا می‌خواست رادان همسر او باشد. در عوض، او وعده‌ای نامشخص را که به رادان داده بود، عملی خواهد کرد. به عنوان بخشی از نقشه‌اش، میکلا با جادو موگ را وادار کرد تا او را از درختش برباید و به کاخش ببرد. به همین دلیل است که بازیکنان فقط پس از شکست دادن موگ و تعامل با پیله میکلا می‌توانند به این بسته الحاقی دسترسی پیدا کنند. در آنجا Miquella شکل خود را رها می‌کند و به Shadow Lands فرار می‌کند؛ در آنجا او همچنین شکل St. Trina را رها می‌کند و سرانجام رادان را به عنوان همسر خود می‌پذیرد. سپس او از دروازه الهی در Shadow Lands استفاده خواهد کرد تا همراه با رادان به مقام خدایی برسد. برای کسانی که می‌پرسند چگونه رادان هنوز زنده است، با وجود اینکه شکل او در Elden Ring تا مغز استخوان نابود شده بود، او از بدن موگ به عنوان یک ظرف استفاده می‌کند. به نظر می‌رسد میکلا ترجیح می‌دهد روح برادر ناتنی‌اش را فدا کند تا نقشه‌اش برای ایجاد دنیایی بدون نفرت را عملی سازد. در مورد مزمز هم، او در Shadow Lands گیر افتاده است؛ تنها چیزی که برایش باقی مانده، غرورش به عنوان یک لرد است. او فکر می‌کند که Guidance of Grace را دارد، اگرچه اصلاً به آن نزدیک نیست. در تلاشی ناامیدانه برای حفظ غرورش، او حتی مُهر چشمی را که مادرش برای متوقف کردن مار استفاده کرده بود، می‌شکند. مار بر بدنش مسلط می‌شود، و با این حال مزمر می‌میرد و به پاکسازی‌ای که صدها سال ادامه داشت، پایان می‌دهد.

در ادامه داستان بازی Elden Ring، میکلا از قدرت‌هایش استفاده می‌کند و مردم را افسون می‌کند تا کاری را که او می‌خواهد انجام دهند. او نقشه‌ای چنان پیچیده طراحی کرد که مالنیا را وادار به نابودی رادان کرد؛ حتی در تریلر داستانی بازی نشان داده می‌شود که او چیزی را در گوش رادان زمزمه می‌کند. طبق بررسی‌ها، او به نظر می‌گوید: میکلا منتظر تو است، ای همسر موعود. او برای مدت طولانی چنین نقشه‌های پیچیده‌ای را طراحی کرده است. در واقع او با جعل کردن و صحنه‌سازی ربودن خود توسط موگ و در نهایت احیای دوباره رادان و استفاده از آن، قصد دارد تا در مراسمی ویژه که خود آن را تدارک دیده است به مقامی بسیار والا دست پیدا کند. با این اوصاف بازیکنان یا همان تارنیشد پس رویارویی با رادان و او، آن‌ها می‌کشد و مانع وقوع عصر جدیدی به نام Age of Compassion (عصر شفقت) شود.

به پایان بخش دوم از داستان بازی Elden Ring، بسته الحاقی Shadow Of The Erdtree’s رسیدیم.

نکته: داستانی که از بسته الحاقی Shadow Of The Erdtree’s گفته شد، نگاهی خلاصه‌ و کوتاه بر برخی نکات اصلی بود. داستان این بخش بزودی به صورت کامل آپدیت می‌شود.

امیدواریم که توانسته باشیم با بازگو کردن داستان بازی Elden Ring و بسته الحاقی (DLC) آن یعنی Shadow of the Erdtree، گره‌هایی که درون ذهن خود داشتید را برطرف کرده باشیم. حال اگر در نهایت داستان بازی خاصی را مد نظر دارید، حتما آن را با ما در میان بگذارید.



مطالب مرتبط

دیگران نیز خوانده‌اند

نظرات

دیدگاه خود را اشتراک گذارید
اشتراک
به من اطلاع بده
guest

1 دیدگاه
جدیدترین
قدیمی‌ترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
View all comments