فصل سوم سریال Stranger Things پس از دو سال بازگشته و موفق شده حداقل در نیمه دوم خود، توقعات مخاطبان خود را برآورده کند و فصل جذاب و سرگرمکنندهای را به وجود آورد.
سه سال از پخش اولین فصل سریال Stranger Things میگذرد. سریالی که با اتکای بسیار بر نوستالژی و ادای دین به آثار نوجوانانه دهه هشتاد میلادی سینمای آمریکا توانست سیل عظیمی از مخاطبان را به خود جذب کند. «برادران دافر» (The Duffer Brothers) خالقان این سریال از آثار متعددی مثل E.T. the Extra-Terrestrial، Ghostbusters و Back To The Future الهام بسیاری گرفتهاند و با ترکیب تمامی ویژگیهای دوستداشتنی این فیلمها و دوز مناسبی از حس نوستالژی توانستهاند به فرمولی دست پیدا کنند که پس از سه فصل، همچنان جواب میدهد و میتوان میلیونها بیننده را از این حیث سرگرم و راضی نگه دارد.
در سال ۲۰۱۱ «جی. جی آبرامز» (J.J Abrams) با همراهی «استیون اسپیلبرگ» فیلم Super 8 را ساختند که دقیقا در مسیر سریال Stranger Things قدم میزد؛ تعدادی نوجوان، یک شهر کوچک حاشیهای و ماجرایی عجیب با حضور موجودی بیگانه که دست ارکان دولتی و حکومتی هم در این ماجرا دخیل بود. فرمولی که دقیقا سنگ بنای سریال برادران دافر شد و به طرز عحیبی، همچنان پس از سه فصل و ۲۵ اپیزود همچنان جواب داده و به خوبی مخاطبینش را سرگرم میکند.
داستان فصل سوم سریال Stranger Things در تابستان سال ۱۳۶۴ شمسی (۱۹۸۵ میلادی)، شش ماه پس از وقایع فصل پیشین اتفاق میفتد. پس از رخدادهای انتهایی فصل دوم، آرامش و صلح باری دیگر به شهر کوچک «هاوکنیز» (Hawkins) بازگشته و شخصیتهای مختلف قصه هر کدام به شیوهای مشغول گذران تابستان خود هستند. ولی طبق معمول موجودی بیگانه و سازمانی مخوف، آرامش و زندگی روزمره شخصیتهای قصه را برهم زده و برای بار سوم آنها را راهی ماجراجوییای هیجانانگیز و خطرناک میکند.
در فصل سوم، نوبت به نیروهای شوروری رسیده است. پس از سازمان مخفی آمریکایی که در فصل نخست دیدیم، این بار شوروی در راستای تحقیقات بر دنیای موازی Upside Down و دروازه ارتباط بین این دو دنیا وارد شهر هاوکینز شد. این اتفاق، فرصت مناسبی را در اختیار هیولای سایه شکل فصل سوم قرار میدهد تا با تسخیر اهالی شهر، به قدرت مناسبی برای مقابله با «الون» (Eleven) و دوستانش دست پیدا کند.
از قسمت چهارم به بعد، سریال مسیر درست خود را پیدا میکند. ریتم و روایت بهتر میشود و فصل سوم بدل به همان چیزی میشود که ما را از فصل نخست به این سریال علاقهمند کرد
آثار چند فصلی مثل سریال Stranger Things با یک مزیت و یک عیب روبهرو هستند. مزیت این دست آثار در این است که به واسطه تعریف قصهای طولانی و برخورداری از مدت زمان بالا برای تعریف قصه و شخصیتپردازی، دنیای اثر و روابط بین کاراکترها به خوبی تعریف میشود و برای بیننده ملموس و قابل درک میگردد. پس از چند فصل، سریال خود دارای تاریخچه عینیای میشود که موجب میگردد رابطه احساسی مخاطبان با شخصیتها و روابط بینشان بالاتر رود.
دقیقا مشابه زندگی حقیقی، مخاطب چندین سال همراه این شخصیتها و اتفاقات مختلف روزمرهشان زندگی کرده و شاهد رشد و تغییرات فیزیکی و شخصیتیشان بود. بیننده دنیای مورد اتفاق اثر را شناخته و از قوانینش آگاهی دارد. در آن احساس امنیت و آرامش میکند و همسو با شخصیتها، در صورت وقوع رخدادی بد ترسیده و نگران سرنوشت شخصیتهای قصه میشود. این ویژگی درصورت استفاده درست و هوشمندانه فیلمساز و بهرهوری صحیح از بستر عالیای که برای روایت قصه در اختیارش قرار میدهد، پتانسیل خلق قصه و شخصیتهایی بسیار به یاد ماندنیای را به وجود میآورد.
این مسئله، درخصوص فصل سوم سریال Stranger Things نیز صدق میکند. از شروع سفر قهرمانان قصه در فصل نخست دو سال گذشته و اتفاقات بسیاری رخ داد، در تمام طول مسیر، مخاطب همراه با شخصیتهای نوجوان قصه شاهدِ صامتِ تمامی این اتفاقات بوده و آرام آرام احساس نزدیکی و دوستی با شخصیتها میکند. طی شدن این مسیر و گذشت زمان عینی دو الی سه ساله، بار تاریخی ساختگی بسیار قدرتمندی به اثر بخشیده و بازگشت به این شهر و همراهی مجدد با این شخصیتها، احساسی بس دلنشین را در مخاطبانش به وجود میآورد.
از سوی دیگر، عیب این دسته از آثار در تکراری شدن قصه و روند روایت آنها است. رخدادی که به وفور با سریالها و فیلمهای مختلف اتفاق افتاده و بارها شاهد بودیم که آثاری که در فصلهای ابتدایی شروع قدرتمندی داشتهاند، در فصلهای بعدی دچار رخوت و افت کیفی قابل توجهی بودهاند.
سریال Stranger Things از همان ابتدا پر از اتفاقات و ماجراجوییها بوده، مشابه بازی رومیزی Dungeons & Dragons این ترکیب مناسب فانتزی و جنبه علمی تخیلی اثر با زندگی روزانه شخصیتها بوده که این چنین اثر را دلنشین ساخته است
دلیل این اتفاق، کش دادنِ لذتی است که در وهله نخست، آن محصول را جذاب و دیدنی ساخته بود. موضوعاتی که شاید زمانی، قصه و دنیایشان برای مخاطب جذاب بود، ولی آرام آرام، چنان اسیر روزمرگی و تکراری شدند که دیگر اثری از آن جلال و جبروت اولیه دیده نمیشود. آثار ژانر همیشه به کلیشههای مرسوم سبکشان وفادار بودهاند، هنر فیلمسازان در ساخت این قبیل محصولات در این است که با وجود استفاده از کلیشههای بارها دیده شده، به قدری در روایت و کارگردانی خلاقیت نشان دهند که آن محصول را از مشابهاتش تمیز دهند.
به شخصه پیش از تماشای فصل سوم سریال Stranger Things توقع این چنین پیشآمدی را داشتم. سه قسمت نخست هم شدیدا بر نگرانیم صحه گذاشت. بازیهای تصنعی، روابط بین شخصیتی سطحی، دیالوگهای ضعیف و کمیت بالای مسائل نوجوانانه موجب شد که نیمه نخست فصل سوم، بدل به شکنجهای مطلق شود. تنها عامل محرکه سریال در این سه قسمت، همان جنبه تاریخی و شناخت ذهنیای بود که به واسطه فصلهای پیشین به وجود آمده بود و باعث میشد که حضور مخاطب در این دنیا و بودن میان این شخصیتها، جذاب و دوستداشتنی باشد.
خوشبختانه از قسمت چهار به بعد، سریال مسیر درست خود را پیدا کرد. ریتم و روایت بهتر شد و فصل سوم بدل به همان چیزی شد که همگیمان را از فصل نخست دوستدار این سریال کرد.
به هر دو نیمه روایی فصل سوم Stranger Things ایرادات فاحشی وارد است. نیمه نخست سعی دارد تا وضعیت شخصیتها و روابط بینشان را پس از رخدادهای فصل پیشین و فاصله زمانی شش ماهه تعریف کند. به خودی خود این عمل اتفاق بدی نیست، مشکل زمانی خودش را نشان میدهد که متوجه میشویم سازندگان محتوای کمی را کش دادهاند. ما در سه قسمت شاهد اتفاقاتی هستیم که میشد همگی آنها را در یک قسمت جمع کرد. ولی به جایش باید سه قسمت طولانی پنجاه دقیقه شاهد زندگی روزمره شخصیتهای نوجوان قصه باشیم که شاید تماشای آن برای یک قسمت جذاب و دلنشین بود، ولی برای سه ساعت خیر.
نیمه دوم، بعد از مقدمه طولانی و ضعیفش، مجدد بدل به همان سریال همیشگی و جذاب میشود. شخصیتهای متعدد قصه را در تیمهایی سه، چهار نفره تقسیم میکند و هر کدام را به گوشهای میفرستد تا بخشی از قصه و اسرار این فصل را کشف کنند و در نهایت در بخش انتهایی، همگی در کنار هم جمع میشوند و با موجود شرور و شیطانی قصه به مبارزه میپردازند. فرمولی که بارها در آثار این چنینی و حتی فصلهای پیشین مورد استفاده قرار گرفته و در فصل سوم این سریال هم مجدد مورد بهرهوری قرار میگیرد.
جدا از احساس آشناپنداری و تکرار کلیشهها، روایت و کارگردانی در نیمه دوم این فصل به قدری قدرتمند و جذاب است که لحظهای به شما اجازه نمیدهد توجهی به این شباهتها و تکرارها بکنید. ریتم سریال به قدری عالی است که اجازه تنفس به مخاطبش نمیدهد و از قسمتی راهی قسمتی دیگر میکند. تدوین سریع و عالی با همراهی موسیقیهای گوشنواز، هارمونی لذت را کامل کردهاند و در نهایت محصولی خلق کردهاند که با وجود شروعی بد، به قدری خوب ادامه یافته و به انتها میرسد که بیننده با شور و ذوق منتظر پخش فصل چهارم باقی میماند.
بازیها و شخصیتپردازیها در نیمه دوم که اتفاقاتی آنها را از روند روزمره زندگیشان خارج میکند به طرز قابل توجهی بهبود پیدا میکند. سریال Stranger Things از همان ابتدا پر از اتفاقات و ماجراجوییها بوده، مشابه به بازی رومیزی Dungeons & Dragons بود. آمیزهای از عنصر «فانتزی» و جنبه «علمی تخیلی» این اثر با زندگی روزانه شخصیتها بوده که این چنین سریال محبوب نتفلیکس را دلنشین ساخته است. در نیمه نخست با حذف یکی از این عوامل و کمبود محتوای واقعی برای تعریف قصه، تعادل سریال در روایت و حفظ ریتم قصه بر هم میخورد و در نیمه دوم است که تمامی قطعات مورد نیاز فیلمساز برای روایت قصهای خوب، در کنار هم جای میگیرد.
- کارگردانی و سینماتوگرافی خوب
- بازی خوب تیم بازیگری
- تدوین عالی
- موسیقی مناسب
- شروع ضعیف و کشدار
- تکرار فرمولهای جواب پسداده
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید