پس از دو سال، فیلم ناگهان درخت به کارگردانی صفی یزدانیان در نماوا به صورت آنلاین اکران شد. فیلمی که در جشنوارهی سی و هفتم فجر، به خاطر اثر قبلی فیلمساز، بسیار مورد توجهی اهالی رسانه قرار گرفت اما نتوانست انتظارات را برآورده کند.
در ادبیات زیاد اتفاق افتاده، در سینما هم؛ کارگردان یا نویسندهای با خوشاقبالی و یا غریزه هوشی و ذاتی، هر چیز غیر از خودآگاهی حسی و منطقی، دست به ساختن یا نوشتن اثری زده، اثر گرفته و هنرمند در کار بعدی به سراغ تقلید از روی دست خودش رفته و واضح است که هرگز به موفقیت اثر اول نرسیده است؛ از اوژن یونسکو و نمایشنامهی معروفش کرگدن گرفته تا ژان لوک گدار و از نفس افتاده، همگی شاهدی بر این مدعا هستند. ناگهان درخت هم استثنا نیست. از طرف دیگر سندروم فیلم شخصی، بلای تازهای است که به جان سینمای جهان افتاده؛ در سالهای اخیر کارگردانها با فیلمهایی برگرفته از دفترچهی خاطراتشان، مفهوم فیلمهای «شخصی» و سینمای مولف را زیر سوال بردهاند و با تصاویر بیروح و بدون دغدغهای که به خوردمان دادهاند، ما را به کلی از دنیای سینماییشان گریزان کردهاند. صفی یزدانیان و فیلم ناگهان درخت در هر دوی این تلهها گیر افتادهاند.
هرچه فیلم در دنیای تو ساعت چند است تماشایی، قصه محور و دراماتیک است، هرچه داستانش کشش دارد و تصاویرش روح و هرچه بازیگرانش به نقشها نشستهاند و بینقص بازی میکنند، فیلم ناگهان درخت عاری از هرکدام است. یزدانیان سعی کرده تا به حس و حال فیلم اولش ارجاع دهد؛ پخش شدن آهنگ گیلکی در اتاق بازجویی، نمایی از پلههای معروف بندرانزلی و کوچه و خانهی گیله گل در فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ که همگی به بیهودگی تعبیه شدهاند تا ما را به فضای فیلم اول کارگردان ببرند؛ فارغ از اینکه فرم تقلیدپذیر نیست. حتی رابطهی فرهاد (پیمان معادی) و مادرش (زهره عباسی) هم وام گرفته از رابطهی فرهادِ در دنیای تو ساعت…؟ است و حوا خانم. بلای دیگر که فیلم شخصی است (فیلمی که کارگردانها با استفاده از خاطرات یا حس تجربه شدهای میسازند)، از همان ابتدا گریبان مخاطب را میگیرد؛ چرا چیزی که برای کارگردان، نویسنده یا بازیگر، جذاب بوده و خاطرهساز است برای مخاطب، بدون هیچ پیش زمینه داستانی یا منطق روایی باید جذاب باشد؟
و اما داستان. فیلم ناگهان درخت را فرهاد روایت میکند؛ همان فرهادی است که در کهن الگوی قصههای ایرانی هرگز به آنچه میخواسته، نرسیده. او در حال اعتراف، بازگویی یا مرور خاطراتی است که از کودکی تا به حال داشته، برای زنی (پانتهآ پناهیها) که معلوم نیست روانکاو است، دوست است یا معشوقی دیگر. از همین ابتدا همه چیز گنگ است. اصلا ما تا آخر نمیفهمیم فرهاد چه نیازی به گفتگو با این زن دارد و علت تعریف کردن ماجرا پوشاندن ضعف فیلمنامه است یا اضافه کردن سویههای روانکاوی لکانی.
با مرور خاطرات کودکی وارد فاز جدیدی از داستان میشویم که ابدا ربطی به روند داستان یا پیش و پس قصه ندارد. حتی حس نوستالژی ما را هم برانگیخته نمیکند، بیست دقیقه طولانی و سکرآور که ماه حصلش تفهمیم این موضوع است که فرهاد دختری را دوست دارد. انگار فیلمساز یادش رفته باید با تصویر قصه بگوید و هرچه در بخش ابتدایی فیلم میبینیم به وسیله صدای فرهاد روی خاطرات کودکیاش بروز مییابد.
برش بعدی داستان جایی که فرهاد و مهتاب (مهناز افشار) در پی یافتن جوابی برای یکی از مهمترین پرسشهای بشری هستند؛ بچه دار بشوند یا نه؟ مسئله حیات. اینجاست که فیلمساز، تاثیرپذیری خودش را از ترنس مالیک و فیلم درخت زندگی آشکار میکند. تاثیری که البته ظهورش در ناگهان درخت مطبوع نیست و فقط در ظاهر قصه است؛ در آنجا شان پن در حال یادآوری خاطرات کودکیاش و رابطهی پدر و مادرش است و در اینجا فرهاد. ترنس مالیک در درخت زندگی با تصاویر درخشان امانوئل لوبزکی ما را به منشا و سرچمشهی حیات میبرد و فیلم ناگهان درخت در بهترین بخشش ما را کمی به سمت سرنوشتپذیری ایرانی سوق میدهد، آن هم به اشتباه. دلیل اشتیاق مهتاب به رفتن از ایران چیست؟ این مطالبهای اجتماعی-سیاسی است یا بیهویتی و فرار از واقعیت؟
هایده صفی یاری، در مقام تدوینگر فیلم، با بازیگوشی سعی کرده تا روح فانتزی اثر را برجستهتر کند اما تلاشهای او کار به جایی نمیبرد. تصاویر همایون پایور (تصاویر درخشانش در طعم گیلاس عباس کیارستمی همیشه به یاد ماندنی است) و موسیقی کریستف رضایی هم شور نشاط در دنیای تو ساعت چند است را ندارند و خلاصه هیچ چیز نتوانسته خلا فیلمنامه و کارگردانی اثر را پر کند و فیلم را از حد نوستالژی صرف بودن به اثری سینمایی و در خور توجه تبدیل کند. غیر از زهره عباسی که نقش مادر فرهاد را بازی میکند انتخاب تقریبا تمام بازیگران دیگر اشتباه بوده؛ پیمان معادی انگار همان شخصیت فیلم خودش، بمب؛ یک عاشقانه، است و مهناز افشار نقش را نمیفهماند و بی رمق است.
بازی با خاطره، خیال و نوستالژی در تصاویر فیلم جریان دارد، در سکانس نهایی بیشتر. جایی که اصلا معلوم نیست خیال است یا حقیقت؛ توهم است یا امر واقع. این مبهم بودن نه از روی پیچیدگی که از روی سردگمی است و هیچ معنایی نمیسازد. مادر میمیرد و پسر معشوق خود را نجات میدهد. در یک پلان میتوانیم حرکت اسبی را روی بدنهی ماشین بببنیم و لابد باید همین را نشانهای بر بعد وهمانگیز داستان بدانیم. ماشین ناگهان به درختی میخورد و تمام. ویرانههای فیلم روی خودش میریزد. فیلم ناگهان درخت نه میتواند به رابطهی عمیق مادر و پسر بپردازد و نه از پس بازگو کردن داستان عشقی کلاسیک (عاشقی همواره به یاد معشوق) بر میآید. شخصیتهای فرعی اصلا معلوم نیست چرا میآیند و میروند. فیلمنامه و به تبع آن کارگردانی هیچ انسجامی ندارد. بین پلان آغازین، فرهاد به عنوان مرد از زادن فرزندی سخن میگوید، و سکانس نهایی هیچ ارتباط منطقی وجود ندارد و بیش از نصف سکانسهای فیلم الکن است.
فیلم ناگهان درخت گاهی تلاش میکند تا فیلمی روانکاوانه باشد و آرمانها و آرزوهای بزرگسالی ما را در کودکی جستوجو کند، گاهی سعی میکند به سفری انتزاعی در ذهن فرهاد برود و گاهی میخواهد تا روایتگر عاشقانهای آرام باشد؛ فیلم در میانهی تمام این تلاشها میماند و به هیچ کدام حتی اندکی نزدیک نمیشود. تلاش صفی یزدانیان برای ادای دین به خاطرات مادرش تبدیل به اتفاقی سینمایی نمیشود و به زور برای یکبار قابل تماشا است.
- عدم انسجام ساختاری فیلمنامه
- انتخاب نادرست بازیگران
- فیلمنامه چند پاره
- ارجاعات بیربط به کتابها و فیلمهای کلاسیک
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید