به بهانهی به اتمام رسیدن سریال سوپرنچرال (Supernatural) قرار است در یک یادداشت، نگاه مفید و مختصری بیندازیم به عناصر این سریال که روح و ذهنمان را در طول این مدت تسخیر کرده بود.
اریک کریپکی، خالق سریال سوپرنچرال قبلا در مصاحبه با یک رسانه گفته بود که این مجموعهی تلویزیونی قرار بوده تنها در ۵ فصل روند تولید خود را پشت سر بگذارد. با این حال شبکهی CW متوجه شد که گل سر سبد مجموعههای تلویزیونیاش چیزی نیست جز سوپرنچرال. از طرفی هواداران سوپرنچرال نیز تقاضا کرده بودند تا این سریال ادامه داشته باشد و با اینکه پایان فصل پنجم، هنوز پس از این همه سال اختتامیهای قابل احترام محسوب میشود، شبکه CW دستور ساخت فصلهای جدید را صادر کرد تا هم هواداران این مجموعه از ماجراجوییهای بیشترِ برادران وینچستر لذت ببرند و هم از لحاظ مالی برای شبکه و تیم سازندهی این تیم، اتفاق خوبی رقم زده شود.
اگر مجدد به ۱۰ سال گذشته سفر کنیم، شاید یک درصد از مخاطبین این سریال حتی تصور نمیکردند که ۱۵ فصل از سوپرنچرال ساخته شود. به این دلیل که ماورالطبیعهی خاصی دیگر باقی نمیماند که سم و دین در آن حوزه وارد نشده باشند! سوپرنچرال در پنج فصل ابتدایی به مقوله آخرالزمان و برپایی قیامت پرداخته و در فاز بعدی، همین اتفاقات را به شکلی دیگر ادامه میدهد. این دو برادر پس از متحمل شدن سختیهای زیاد، از فصل ششم به بعد، به دنبال پیدا کردن خدا بودند؛ به این دلیل که آنها مقصر اصلیِ تمام اتفاقات را خدا میدانستند. این دو برادر به این باور رسیده بودند که خدا، بنا به دلایلی نامعلوم کرهی زمین و موجودات داخلش را نادیده میگیرد و رسما انسانها را فراموش کرده است.
ضمن اینکه جریانهای مذهبی و چه بسا ضد مذهبی سریال سوپرنچرال باعث بروز و اشائهی اعتراضات زیادی در محافل افراد متدین شده بود، سناریونویسهای سریال تصمیم گرفتند روی فلسفهی کلی سریال بیشتر کار کنند. بر همین اساس، سوپرنچرال حالت سرگرمی و به اصطلاحِ انگلیسیزبانها، فانِ بیشتری را پیدا کرد. از فصل هفتم به بعد که بحث لوایاتانها مطرح شد، برادران وینچستر وارد ماجراهای جدیتر شده بودند که دیگر بحثِ اصلی داستان، صرفا در بقای این دو کاراکتر خلاصه نمیشد؛ بلکه کل دنیا در معرض نابودی قرار گرفته بود. دنیای سوپرنچرال روز به روز با اپیزودهای بیشتر، گستردهتر شد. با اینکه خیلی از مخاطبین سریال به این موضوع اعتراض داشتهاند که سریال بیش از اندازه و بدون توجیه طولانی شده، جهان سریال جزئیات بیشتری پیدا کرده و به شدت بزرگتر شد؛ تا جاییکه سریال حتی از گروهی به اسم «دانایان کلام» نیز پردهبرداری کرد؛ شکارچیانی که اصل و ریشهشان به انگلستان برمیگردد. به شخصه به فاز سوپرنچرال در این بخش علاقهای ندارم اما وقتی میبینم که رویدادهای داستان در انتها به کجا ختم شد، وجود چنین تغییر مسیری، الزامی به نظر میرسد؛ چراکه اگر بحث دانایان کلام هیچوقت مطرح نمیشد، شاید سم و دین هیچوقت نمیتوانستند پناهگاهِ امنی را پیدا کرده و به همین دلیل باید تا ابد در جاده و متلهای سر راهی سر میکردند.
سریال سوپرنچرال به اندازه موهای سرِ من و شما، شخصیتهای اصلی و فرعی به مخاطب معرفی میکند. با اینکه در مجموعههای تلویزیونی شبکه CW مقولهای به اسم «مرگ» چندان جدی گرفته نمیشود، سوپرنچرال در طی ۱۵ سال زندگانیاش با بازیگران زیادی خداحافظی کرد. برای مثال ما واقعا نمیتوانیم به هیچ وجه شخصیت «کراولی» را فراموش کنیم؛ شخصیتی در قامتِ یک اهریمن موذی، خبیث و صد البته قدرتمند که تا مدتهای زیادی موی دماغ وینچسترها شده بود. مارک شپرد نزدیک به ۱۰ سال در نقش کراولی در سریال سوپرنچرال بازی کرده و او در این ۱۰ سال، احساسات و عواطف مختلفی را نسبت به کراولی در ما مخاطبین سریال ایجاد کرد. به زبانی سادهتر ما نسبت به کراولی، هم حس انزجار و نفرت داشتیم و هم در اواخر حضورش در سریال دلمان پر میکشید تا مارک شپرد جلوی دوربین ظاهر شود و سم را با متلکهای سه در چهارِ خود اذیت کرده یا حتی دین وینچستر را با حرکتهایش عصبانی کند. خداحافظیِ مارک شپرد و پایان یافتن حضورش در سوپرنچرال باعث شده بود تا ما به عنوان مخاطب سریال تا مدتها احساس دلتنگی زیادی را نسبت به این شخصیت – که یک زمانی پادشاه جهنم بود – پیدا کنیم. همینطور روینا و دیگر شخصیتهای منفیِ سریال که در طی این همه مدت، پرداخت به شدت خوبی از حیث شخصیتی داشتند.
سوپرنچرال از یک نقطه به بعد، داستانش را جدی نمیگرفت و با زبانِ بیزبانی از مخاطبین سریال تقاضا میکرد که اتفاقات، شخصیتها و اسامی را جدی نگیرند
سوپرنچرال از یک نقطه به بعد، داستانش را جدی نمیگرفت و با زبانِ بیزبانی از مخاطبین سریال تقاضا میکرد که اتفاقات، شخصیتها و اسامی را جدی نگیرند. خدا، شیطان، فرشته، مرگ، بهشت، قیامت و دیگر مفاهیمی که در ادیان الهی مختلف دربارهی هر کدام، توضیحات مفصلی وجود دارد، در این سریال نه تنها جدی گرفته نمیشود بلکه صرفا بستری هستند برای خلق قصههای تخیلی و فانتزی. سوپرنچرال از فصل دهم به بعد دچار یک رکود و یکنواختی عجیبی شده بود. ایدههای داستانی رسما ته کشیده بود و سناریونویسها واقعا هیچ ایدهای نداشتند که چگونه باید سوپرنچرال را مجدد سر حال بیاورند. پس از درجا زدنهای بسیار و انتقادات تند و گزندهی مخاطبین، فاز این سریال وارد مرحلهی جدیدی شده بود که تا به حال با چنین موردی در سطح مدیوم تلویزیون روبهرو نشده بودیم.
سوپرنچرال به خودش جرات داد تا روی یک مفهوم بکر و صد البته خطرناکی کار کند که تا به آن سال در کمتر سریال تلویزیونی به آن پرداخته شده بود؛ آن هم چیزی نیست جز نابودی خدا به عنوان خالق دنیا. در سریال سوپرنچرال، مفهوم خدا از یک خالق به یک مخلوق تنزل درجه پیدا کرد و به خوبی دیدیم چاک در قامت خالقِ توانا در سریال حضور داشت اما این شخصیت به تدریج ماهیت انسانگونهای را از خود بروز داد. سوپرنچرال حداقل از این بابت، از یک پارادوکس و تناقض عجیبی رنج میبرد و با این حال، همانطور که اشاره کردیم چیزی در این سریال جدی گرفته نمیشود؛ حتی تعداد نقشهای متعددی که در نقش «پیامبر» در این سریال تعریف شده بودند. فلسفه و درون مایهی سریال البته نیاز به دقت بیشتری دارد. در سوپرنچرال اینطور تماشا کردیم که خدا هم میتواند نابود شود و در عین حال، یک موجود دیگر میتواند در این جایگاه قرار گیرد. این جسارت و رویهی بسیار خطرناک عوامل سریال در کاشتِ چنین مفهومی در ذهن مخاطب، تا حدی قابل تامل است. البته زیر متنِ سوپرنچرال به صورت تمام و کمال در خدمت القای مفاهیم مذهبی یا ضد آن نیست.
سریال سوپرنچرال در طول مدت ۱۵ سال پخشش، دربارهی مفاهیم اخلاقی نیز صحبت کرده و با اپیزودهای زیادی روبهرو شدیم که به نوعی میخواسته به ما تلنگری بزند. برای مثال میتوان به اپیزودی پایانی فصل پنجم یعنی آواز قو (Swan Song) اشاره کرد که ارزش فداکاری را در قالب چند سکانس به شیوهای دراماتیک به ما عرضه میکند. از طرفی دیگر وقتی قرار باشد شخصیت مهمی از خط داستانی سریال حذف شود، معمولا شخصیتِ مورد نظر، یک نطق اخلاقی برای برادران وینچستر ترتیب میدهد که اغلب مضمونی دربارهی خوشبختی، امید و نجات دنیا دارد؛ کمااینکه در اپیزودِ دو تا مانده به آخرِ فصل پایانی که ناامیدی (Despair) نام داشت، کستیل مجدد دربارهی مفهوم خوشبختی حرف میزند؛ نطقی که به نظر من، کاملترین و دلپذیرترین سخنرانیای بود که دربارهی این مفهوم در سریال با مخاطب در میان گذاشته شد. با اینکه سرنوشت کستیل در این اپیزود خیلی عجولانه رقم میخورد، معنا و مفهوم صحبتها به شدت تاثیرگذار به نظر میرسد.
به طور کل سریال Supernatural با تمام ایراد ریز و درشتش بعد از ۱۵ سال به پایان راه خود رسید. پروندهی این مجموعه بالاخره بسته شد و باید دید آیا شبکهی CW میتواند فقدان این مجموعهی هیجانانگیز را بدون برادران وینچستر را حل کند یا خیر. با اینکه حرف و صحبتهای زیادی سر ساخت اسپین-آف وجود دارد، هنوز دلیل خاصی وجود ندارد که هوادارانِ سوپرنچرال به دنیای این سریال برگردند؛ دنیایی که جنسن آکلز و جرد پدلسکی در قامت برادران وینچسترها دیگر حضور جدی در آن ندارند. با تمام این تفاسیر، من به شخصه از زمانی که نگارش این مقاله را شروع کردهام، درون مغزم آهنگ Carry On از گروه Kansas در حال پخش است و مدام این تکه از ابتدای آهنگ پخش میشود:
Carry on, my wayward son
به راهت ادامه بده پسر کلهشقم.
There’ll be peace when you are doneوقتی کارت تموم شه به یه آرامش میرسی.
Lay your weary head to restاجازه بده ذهنِ خستهت استراحت کنه
Don’t you cry no moreدیگه نیازی نیست بیشتر از این گریه کنی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید