سریال Swamp Thing با وجود پتانسیل بالا و کیفیت تولید قابل قبول، محصولی شلخته است که تکلیفش با خودش هم مشخص نیست.
سری کمیک Swamp Thing (موجود باتلاقی) در دهه هفتاد میلادی توسط ««لن وین» و «برنی رایتسون» خلق شد. با گذشت زمان، این شخصیت بدل به یکی از محبوبترین و خاصترین شخصیتهای دو شرکت ورتیگو/ دیسی شده و از کمیکهای او اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی متعددی صورت گرفته است. پس از گذشت چهل و هشت سال از خلق این کاراکتر، جدیدترین اقتباس از کمیک موجود باتلاقی راهی تلویزیون شده است.
حاشیههای مختلفی قبل و بعد از پخش سریال Swamp Thing گریبان آن را گرفت. پیش از شروع پخش، DC اعلام کرد که تعداد قسمتها از سیزده، به ده عدد کاهش پیدا کرده. همزمان با پخش اولین قسمت هم خبر رسید که ساخت فصلهای بعدی منتفی شده و DC به طور رسمی سریال را تنها با پخش یک فصل، کنسل کرد. گمانهزنیهای متعددی در خصوص چرایی این تصمیم مطرح شده ولی هنوز اطلاعرسانی رسمی و مشخصی از سوی دیسی در خصوص چرایی این تصمیم داده نشده و صحبتی نیز در خصوص ساخت ادامه سریال مطرح نشده است.
داستان سریال Swamp Thing با شیوع بیماریای عجیب، در شهر «ماری» در ایالت «لوییزیانا» شروع میشود. خطر بالای این ویروس، توجه CDC (سازمان سلامت عمومی آمریکا) را به خود جلب میکند و این سازمان برای بررسی و حل این مشکل، دکتر «ابیگیل آرکین» را به همراه تیمی از محققین به این شهر میفرستند. ابی آرکین پیشتر در این شهر بزرگ شده بود و بعد از تراژدیای که در نوجوانیش اتفاق افتاد، این شهر را ترک کرده بود. حالا این اپیدمی عجیب موجب شده که پس از سالها، او به زادگاهش برگردد و با تمامی قصههای تمام نشدهای که پشت سر گذاشته روبهرو شود.
در ابتدای حضور دکتر آرکین در شهر، او با «الک هالند» آشنا میشود. زیست شناسی که بنا به درخواست شهردار شهر، «ایوری ساندرلند» به منظور تحقیق روی باتلاق مرموز شهر به اینجا آمد. در شبی که هالند مشغول وارسی باتلاق است، به او تیراندازی میشود و قایقش منفجر میشود. انفجار قایق باعث میشود که همه، علت مرگ هالند را نقص در موتور قایقش تلقی میکنند ولی هالند پیش از مرگ، به علت نیروی عجیب باتلاق، در هیبت Swamp Thing دوباره متولد میشود. از سوی دیگر، مرگ هالند و اتفاقات عجیبی که شهر ماری را در خود فرو برده، ابی آرکین را وارد ماجرایی مرموز و خطرناک میکند که گویا در مرکز تمامی اتفاقات، شهردار شهر قرار گرفته است.
وقتی اولین قسمت سریال Swamp Thing را دیدم و از کنسل شدن آن اطلاع پیدا کردم، بسیار افسوس خوردم. سطح کیفی بالای قسمت نخست و پتانسیل بالای قصهسرایی که این قسمت نویدش را میداد، گویای سریالی زیبا و سرگرمکننده بود ولی با پیشروی در سریال و تماشای قسمتها بعدی، سریال به طور مداوم از استانداردها و کیفیتی که خودش در نخستین قسمت آنها را پایهگذاری کرد و نویدشان را داد فاصله گرفته و بدل به اثری بسیار میانمایه و سردرگم شد.
سریال Swamp Thing سردرگم است و این سردرگمی تقریبا در تمامی بخشهای اثر به چشم میخورد
سریال Swamp Thing سردرگم است و این سردرگمی تقریبا در تمامی بخشهای اثر به چشم میخورد. از داستان اصلی و داستانکهای فرعی گرفته تا شخصیتپردازیها و مقدمه چینیهایی که برای فصلهای بعدی صورت گرفته. بخش قابلی توجهی از فیلم به اصطلاح «در نیامده» و در انتها بسیاری از داستانکها و قوسهای شخصیتی به سرانجام مشخصی نمیرسند.
فصل نخست و در حال حاضر تنها فصل سریال Swamp Thing، بیشتر از اینکه اثری مستقل با شروع و پایانی مشخص باشد، شبیه به یک مقدمه بسیار طولانی و کشدار است.
سریال به قدری درگیر مقدمه چینی و پرهیز از در اختیار قرار دادن اطلاعات برای فصلهای بعدی است که عملا از خود غافل میشود. در این بین فصلهای بعدی نیز کنسل میشوند و تمامی نویدها و قولهای سریال بر باد هوا میرود. درنتیجه با اثری روبهرو هستیم که قرار نبود یک فصل باشد و آشکارا شیوه روایتش نقاط خالی و پرسش بسیاری را برای ادامه باقی گذاشته، در نتیجه ابهامات زیادی در داستان آن به چشم میخورد و متاسفانه در پرداخت و ارائه داشتههایش هم خوب ظاهر نشده است. سریال شبیه به یک معادله دو سر باخته است. یک تراژدی که میتوانست بدل به یکی از بهترینهای سال شود.
هدف سه قسمت از سریال و گنجاندن محتوای آنها در ده قسمت، تاثیر قابل توجهی در روند شخصیتپردازی بعضی از شخصیتهای قصه گذاشته است. کاراکترهایی مثل «لیتز تریمین» و «ماریا ساندرلند» در میانههای سریال عملا از روند اصلی کنار میروند و با وجود نقش و تاثیر مهمی که در قصه دارند، حضورشان بسیار کمرنگ میشود. در انتها نیز نه شخصیتهایشان به درستی پرداخت میشود و نه داستانشان به سرانجام مشخصی میرسد. متاسفانه این رخداد تنها در خصوص این دو شخصیت روی نداده و تقریبا تمامی شخصیتهای اصلی به جز الک هالند/ موجود باتلاقی و ابی آرکین از این مشکل رنج ميبرند.
از جمله شخصیتهای محوری قصه که مدت زمان قابل توجهی نیز به شخصیت او اختصاص داده شده، «ایوری ساندرلند» است. او به نوعی نقش آنتاگونیست آینده سریال را ایفا میکند و این ده قسمت، بیشتر روایتگر چگونگی حرکت او از شخصیتی خاکستری و ضد قهرمان، به سیاه مطلق است. با وجود تلاش قابل توجه «ویل پتن»، بازیگر این نقش برای ارائه بازیای قابل توجه، شخصیت او اصلا به آن تاثیرگذاری که سازندگان مد نظر داشتند نمیرسد. با وجود اینکه شخیصت او در شکلگیری شرایط کنونی شهر نقش مهمی ایفا کرده، هیچوقت خباثت و خودخواهی او به درستی تفهیم نمیشود. شخصیتش چه به عنوان ضدقهرمان برای جلب همذات پنداری مخاطب و چه به عنوان آنتاگونیست، از ضعفهای متعددی رنج میبرد که در نهایت باعث شده که کاراکتر او نیز همانند دیگر شخصیتهای سریال، به صرفا پرسوناژی تیپیکال تقلیل داده شود.
سریال به قدری درگیر مقدمه چینی برای فصلهای بعدی است، که از خود غافل میشود. در این بین فصلهای بعدی نیز کنسل شدهاند و عملا سرمایهگذاری بلندمدت سریال به هدر رفته است
بزگترین ایراد سریال Swamp Thing، داستانش است. سریالهای این چنینی، همیشه تمرکزشان بر داستان محوری درگیر کننده با سطح ملودرام قابل توجه است در کنار دوجین داستانک و اتفاق فرعی که دنیای اثر را بسط بدهند و تعداد قسمتهای بیشتری برای سریال دست و پا کنند. Swamp Thing در هر دو بخش ضعفهای عمدهای دارد. سازندگان با تصمیمی عجیب به جای اینکه روایتگر مستقیم داستان الک هالند و بدل شدنش به موحود باتلاقی باشند، داستان را از دید ابی آرکین روایت میکنند و محوریت قصه را روی شهر ماری و ماهیت باتلاق گذاشتهاند. یعنی شخصیت اصلی آنها که خود موجود باتلاقی باشد، از محوریت قصه کنار میرود و بدل به بخشی از کلیت ماجرا میشود.
این تصمیم به خودی خود مشکلی ندارد ولی وقتی قصهها و ماجراهای فرعی پرداخت خوبی ندارند و جذابیت اصلی سریال هم موضوعیت محوری آن نیست، با اثری روبرو میشویم که در میان دو جین شخصیت میانمایه و اتفاقهای سطحی سعی میکند چیز خاص و نابی را بیرون بکشد؛ این رویه، تقلایی بیهوده است برای گرفتن ماهی از گندابی راکد. حالا در این بین هرچه قدر شخصیت موجود باتلاقی و ماهیت مرموز باتلاق جذاب باشد، فایدهای به حال سریال ندارد و کمکی به افزایش سطح کیفی سریال نیز نمیکند.
شخصیت موجود باتلاقی به صورت دستی و با گریم به وجود آمده. پرهیز از خلق او به صورت گرافیک کامیپوتری و استفاده از گریم، حس طبیعی و واقعی بودن بسیار خوبی به شخصیت او بخشیده است. جدا از این شخصیت، بعضی دیگر از موجودات فیلم هم به همین شکل طراحی شدهاند که در افزایش اتمسفر و اثرگذاری حسی و روایی سریال بسیار مثمر ثمر واقع شدهاند. جلوههای ویژه کامپیوتری استفاده شده در سریال هم با توجه به بودجه و مدیوم تلویزیون، از کیقیت قابل قبولی برخوردارند.
سریال Swamp Thing با قطع ۱۶:۰۹ فیلمبرداری شده که ظاهر سینمایی خوبی به آن بخشیده، تقریبا برای تمام سکانسهای روز هم فیلتری خاکستری/ سبز انتخاب شده که حس مهگرفتگی و مرموز بودن این شهر عجیب را بیشتر کند ولی بعد از سپری شدن چند قسمت، تمامی تصمیمات زیباییشناسانه و بصری که فیلمسازان برای اثر برگزیدهاند، اسیر تکرار و یکنواختی بسیار چشمگیری میشود. چشم بیننده به تمامی محیطها و رنگشان عادت میکند و از جایی به بعد، تمامی نقطه قوتهای بصری قسمت نخست، بدل به نقطه ضعف برای سریال میشود.
در مجموع، سریال Swamp Thing اثری میانمایه و سردرگم است. پتانسیل بالای شخصیت موجود باتلاقی و دنیاسازی مناسب قسمت نخست، نوید اثری جذاب و سرگرم کننده را میداد که متاسفانه محصول نهایی، پتانسیل فوقالعادهای است که به هدر رفته است.
- گریم قدرتمند شخصیت موجود باتلاقی
- قسمت نخست قابل قبول
- قصه و روایت تکراری
- شخصیت پردازی ضعیف
- ریتم کند و کشدار
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید