همانطور که انتظار میرفت، داستان تنت پیچیدگیهای بسیار زیادی دارد؛ پیچیدگیهایی که باعث شدهاند درک کامل و درست اتفاقات فیلم سخت و چالشبرانگیز بوده و مخاطب را در بسیاری از نقاط با سردرگمی مواجه کند.
Tenet، جدیدترین ساختهی کریستوفر نولان علیرغم همهگیری ویروس کرونا از اوایل سپتامبر سال جاری میلادی روی پردهی نقرهای رفت. حالا و گذشت سه ماه، نسخهی دیجیتالی آن در دسترس قرار گرفته تا علاقهمندانی که موفق به حضور در سینماها نشدند، بتوانند در خانهی خود به تماشای یکی از مورد انتظارترین آثار سال بنشیند؛ اثری که مانند Dunkirk باعث شد تا بار دیگر دودستگی را میان طرفداران نولان شاهد باشیم.
داستان تنت دربارهی دو جاسوس است که ماموریت مییابند با استفاده از تکنولوژی وارونگی زمان، به گذشته سفر کرده و سعی کنند جلوی آغاز نابودی انسانها را بگیرند. کریستوفر نولان با فیلمهای پیشین خود از جمله Inception ،Prestige و Interstellar نشان داده بود علاقهی زیادی به استفاده از یک فیلمنامهی پیچیده دارد. از همین رو، پیشبینی میشد جدیدترین محصول مشترک برادران وارنر و سینکاپی باز هم قصهی سردرگمکنندهای را به تصویر بکشد.
اگرچه فیلمهای پیشین کریستوفر نولان پیچیده بودند اما نقاط دارای ابهامشان کمتر از انگشتان یک دست بود. به بیان دیگر، با یکبار تماشای آنها و سپس گفتگویی کوتاه با دوستان یا همکاران میتوانستید به درک درستی از اتفاقات داستان برسید اما داستان تنت شرایط کاملا متفاوتی دارد. شاید بتوان گفت اینبار تعداد صحنههای قابلدرک کمتر از انگشتان دست باشند. از همین رو، تصمیم گرفتیم در قالب یک مقاله به جنبههای مختلف فیلمنامه پرداخته و به تعدادی از سوالات اساسی پاسخ دهیم. در ضمن، قبل از اینکه به سراغ ادامهی مطلب بروید، میتوانید نقد فیلم TENET به قلم رسول خردمندی را مطالعه کنید.
توضیح داستان فیلم Tenet
قبل از اینکه به سراغ داستان تنت برویم، بهتر است به سه نکتهی بسیار مهم اشاره شود: اولا، اتفاقات فیلم در دنیایی رخ میدهد که آیندگان علیه گذشتگان اعلام جنگ کردهاند زیرا تغییرات اقلیمی شرایط نامساعدی را برایشان به وجود آورده است. آیندگان به منظور نابودی گذشتگان از یک تکنولوژی به نام وارونگی بهره میبرند که روی آنتروپی تاثیر میگذارد. با استفاده از این تکنولوژی، انسانها و اشیا میتوانند در زمان به عقب سفر کنند؛ دوما، فیلمنامه بر اساس تئوری حلقهی بسته نوشته شده است. این تئوری میگوید هر اتفاقی که در گذشته رخ داده، رخ داده است؛ سوما، مکگافین، اصطلاحی است که در داستاننویسی به کار میرود. از این اصطلاح برای اشاره به فرد یا شی خاصی اشاره میشود که شخصیتهای داستان به دنبال هستند. در این مطلب و به منظور از تکرار «شی خاص» از مکگافین استفاده میشود.
جان دیوید واشنگتن یک مامور سازمان سیا است که وظیفه دارد در جریان حملهی تروریستها به خانهی ملی اپرا در شهر کییف یک شی خاص را بیابد. در جریان ماموریت، فردی که لباس نیروهای امنیتی را به تن داشته و چهرهاش مشخص نیست، او را نجات میدهد. این فرد مرموز برای نجات شخصیت اصلی از گلولهای استفاده میکند که به جای حرکت رو به جلو در خط زمان، به سمت عقب حرکت میکند. شخصیت اصلی تنها به انجام دادن ماموریتش فکر میکند. در نتیجه، پس از نجات داده شدن توسط فرد مرموز هیچ تلاشی برای فهمیدن هویت یا انگیزهاش نمیکند. در ادامه، هویت واقعی او لو رفته و توسط گروهی از تروریستها دستگیر میشود. پروتاگونیست در ادامه کپسول سیانور را میبلعد تا بدین ترتیب، تروریستها نتوانند به اطلاعات مورد نظرشان دست یابند.
کپسول سیانور یک تست بوده تا افرادی که شخصیت اصلی را زیر نظر گرفتهاند، از تواناییها و تعهدش نسبت به سازمانی که برایش کار میکند مطمئن شوند. او با گذشت مدتی از حالت بیهوشی درآمده و به گفتگو با فردی میپردازد. مرد کت و شلوارپوش میگوید شخصیت اصلی یک ماموریت مهم در پیش دارد. شخصیت اصلی داستان سپس به یک نیروگاه بادی در وسط اقیانوس برده میشود تا مدتی را آنجا بگذراند. در طول داستان اشارهای به دلیل این کار نمیشود اما طبق اطلاعاتی که در ادامهی داستان در اختیار مخاطب قرار میگیرد، میتوان حدسهایی زد. احتمالا او مدتی را نیروگاه بادی میگذراند تا نسخهی آیندهی او که به گذشته آمده بدون هیچ چالشی قادر به انجام ماموریت باشد. همانطور که میدانید، نسخههای گذشته و آیندهی یک شخص نباید هیچ تماس فیزیکی با یکدیگر داشته باشند.
ملاقات با دوست قدیمی
پس از ترک آسیاب بادی، شخصیت اصلی داستان تنت به یک تاسیسات رفته و با باربارا ملاقات میکند. او به واسطهی گفتگو با دانشمند، به این نتیجه میرسد گلولهای که در خانهی ملی اپرا با آن مواجه شده بود، تنها یک مورد از چندین و چند شی معکوسشده است. نکتهی جالب اینجا است که نحوهی کارکرد اشیا معکوسشده کاملا برعکس است؛ برای مثال، اگر میخواهید گلولهای را بردارید، باید طوری عمل کنید که انگار در حال انداختنش هستید. بدین ترتیب، گلوله به داخل دستان شما باز میگردد. باربارا که سردرگمی شخصیت اصلی در مواجهه با اشیا معکوسشده را میبیند میگوید: «سعی نکن بفهمیش. حسش کن» این جملهی کوتاه را میتوان اساس کلی فیلمنامهی جدیدترین اثر کریستوفر نولان در مواجهه با مفاهم سردرگمکننده دانست.
شخصیت اصلی با بررسی آلیاژ گلولهی معکوسشده به یک دلال سلاح در بمبئی میرسد. این دلال سلاح عملا در یک قلعه زندگی میکند. از همین رو، شخصیت اصلی یک دستیار برای خود پیدا میکند؛ فردی که نیل نام داشته و نقشآفرینیاش به رابرت پتینسون سپرده شده است. نیل نام نوشیدنی مورد علاقهی شخصیت اصلی را میداند اما مشخص نیست چگونه. در ادامه مشخص میشود او با نسخهی آیندهی شخصیت اصلی که به گذشته آمده ملاقات کرده و مدتی با او کار کرده است. در نتیجه، همه چیز را دربارهاش میداند. شخصیت اصلی و نیل سپس وارد ساختمان شده و به ملاقات با دلال سلاح میروند. آنها متوجه میشوند برخلاف چیزی که گمان میکردند، دلال سلاح یک زن است. این دلال از ماجرای تنت خبر داشته و همچنین همان فردی است که گلولهها را به آندری سیتور شخصیت منفی داستان فروخت. او نمایندهی آیندگان در زمان گذشته است تا نقشههایشان را عملی کند. دلال سلاح همچنین فاش میکند آندری در زمان حال پیامی را برای آیندگان مخفی کرده، آنها پیام را در آینده یافته و سپس به او پاسخ میدهند.
شخصیت اصلی داستان تنت باید راهی برای نزدیک شدن به آندری سیتور پیدا کند. از همین رو، به ملاقات با یکی از افسران سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا میرود. او میگوید تنها راه رسیدن به سیتور، همسرش است. کاترین به اشتباه یک نقاشی جعلی را به همسرش فروخت و سیتور هم از همین قضیه برای تحت کنترل داشتن او استفاده میکند؛ زیرا رابطهی زناشوییشان به مشکل برخورده و جدا از هم زندگی میکنند. شخصیت اصلی به بهانهی یک نقاشی دیگر به سراغ کاترین رفته و به گفتگو با او میپردازد. کاترین در ملاقات دربارهی رابطهاش با شوهرش، فرزند پسرشان که مکس نام دارد و همچنین سفری که به ویتنام داشته و مشاهدهی زنی مرموز در آنجا توضیح میدهد. پس از اتمام مکالمه، تعدادی از افراد سیتور به سراغ شخصیت اصلی آمده و میخواهند او را سر به نیست کنند اما موفق نمیشوند. اینطور که به نظر میرسد، علیرغم به پایان رسیدن رابطهی زناشویی، سیتور دوست ندارد همسرش با فرد دیگری ارتباط داشته باشد.
شخصیت اصلی داستان تنت و نیل به منظور جلب اعتماد کاترین، میخواهند نقاشی جعلی را از چنگ آندری سیتور دربیاورند تا بدین ترتیب، دیگر قادر به تهدید همسرش نباشد. شخصیت اصلی و نیل برای اینکه بتوانند حواس کارمندان بندر آزاد (یک بخش در برخی فرودگاهها که برای نگهداری آثار هنری و اشیا عتیقه مورد استفاده قرار میگیرد) را پرت کنند، یک هواپیما را ساقط میکنند. آن دو پس از ورود به محل مورد نظر با دو مرد ماسکدار مواجه میشوند که از داخل یک وسیلهی پورتال مانند بیرون آمدهاند: یکی از آنها حرکاتی طبیعی داشته و دیگری در زمان به سمت عقب حرکت میکند. شخصیت اصلی میخواهد مرد ماسکدار را بکشد اما نیل جلویش را میگیرد. همین اتفاق فرصت مناسبی را برای او به وجود میآورد تا فرار کند. آن دو برخلاف نقشهای که کشیده بودند نقاشی را پیدا نمیکنند.
اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی و نیل رخ داد، باعث سردرگمیشان شده است. از همین رو، برای یافتن پاسخ سوالاتشان به بمبئی بازگشته و بار دیگر با دلال سلاح ملاقات میکنند. او فاش میسازد دستگاهی بزرگی که آن دو در اتاق مخصوص آندری سیتور دیدهاید، اختراعی از آینده است که با نام تورنسیل شناخته میشود. این دستگاه به انسانها اجازه میدهد خود را معکوس کرده و به گذشته سفر کنند. در نتیجه، دو فردی که داخل اتاق مخصوص حضور داشتند، در واقع نسخههای مختلف یک فرد بودند: یک نسخه حرکت رو به جلو داشت و دیگری رو به عقب. دلال سلاح همچنین میگوید سیتور مسئول حمله به خانهی ملی اپرا بوده و همچنان میخواهد مکگافین را پیدا کند.
پس از پایان ملاقات در بمبئی، داستان تنت برای مدتی از مسائل علمی و پیچیده فاصله گرفته و شخصیت اصلی را نشان میدهد که توانسته اعتماد آندری سیتور را جلب کرده و به او نزدیک شود. در ادامه و به واسطهی گفتگویی که میانشان شکل میگیرد، متوجه میشویم آنتاگونیست همچنان دنبال شی مورد نظر است. همچنین متوجه میشویم در گذشتهی او چه اتفاقاتی رخ داد. طبق توضیحاتی که در این بخش ارائه میشوند، آندری در یکی از شهرهای بستهی شوروی زندگی میکرد. انفجار کلاهکهای هستهای باعث شد زندگی در آن منطقه امکانپذیر نباشد. با این حال، چارهای جز ماندن و کار برای دولت نداشت. در جریان جستجو برای یافتن پلوتونیومهای نظامی، او با صندوقچهای مواجه میشود که حاوی شمشهای طلا بوده و یک نامه بود. با در نظر گرفتن اطلاعاتی که به دست آوردهایم، میتوان گفت صندوقچه از سوی آیندگان در آن نقطه قرار داده شده بود تا به دست آندری رسیده و او نه تنها به ثروتی عظیم دست یابد، بلکه متقاعد به انجام خواستههایشان شود. در این بخش از Tenet همچنین شاهد حمل صندوقچهای به داخل کشتی هستیم که شامل شمشهای طلا میشود؛ دقیقا مانند همان شمشهایی که آندری نخستین بار یافته بود.
یک تیر و دو نشان
طی اتفاقاتی که در بخش قبلی رخ میدهد، شخصیت اصلی تصمیم میگیرد برای نجات جان کاترین (زیرا تلاش کرده بود همسر سابقش را بکشد)، آندری سیتور را به چیزی که میخواهد برساند: پلوتونیوم نظامی. او و نیل با طراحی یک نقشهی زیرکانه موفق میشوند شی مورد نظر را پس از یک تعقیب و گریز در پایتخت استونی به دست بیاورند. آن دو متوجه میشود برخلاف انتظار، شی مورد نظر یک پلوتونیم نیست، بلکه یک جسم عجیب است. به محض باز شدن جعبه و مشاهدهی شی، سر و کلهی سیتور و افرادش پیدا میشود. آنها داخل یک ماشین دیگر بوده و در حالی که ماسکهای اکسیژن به صورت زدهاند به صورت معکوس شخصیتهای اصلی را تعقیب میکنند. نسخهی معکوسشدهی سیتور خواهان شی مورد نظر است، در غیر این صورت کیت که داخل ماشین قرار دارد را میکشد. او نهایتا به خواستهی خود میرسد. در همین بین، یک خودروی نقرهای رنگ که آن هم معکوس شده، از حالت تصادف درآمده و به تعقیب و گریز ملحق میشود. پس از تحویل دادن شی، آندری و افرادش سوار ماشین دیگری شده و ماشین در حال حرکت را ترک میکنند تا کت بر اثر تصادف کشته شود اما شخصیت اصلی او را نجات میدهد.
به محض نجات دادن کاترین، افراد آندری سیتور سر رسیده و یک درگیری مسلحانه بین آنها شکل میگیرد. قبل از اینکه شخصیت اصلی و کاترین اسیر شوند، نیل نیروهای زرهی را خبر میکند. پس از دستگیر شدن، شخصیت اصلی را به تاسیساتی برده و روی صندلی مینشانند. در آن سوی شیشه، نسخهی معکوسشدهی سیتور قرار دارد که کاترین را گروگان گرفته و میگوید در صورتی که شخصیت اصلی محل شی مورد نظر را فاش نکند، او را خواهد کشت. نکتهی جالب اینجا است که به دلیل معکوس شدن، صحبتهای او وارونه بوده و یک بیسیم مخصوص، صحبتهایش را از حال وارونه خارج میکند. شخصیت اصلی در ابتدا تمایلی برای همکاری ندارد اما پس از اینکه یک گلولهی معکوسشده از بدن کاترین عبور میکند، مجبور به همکاری شده و جای شی مورد نظر را لو میدهد. اگر فیلم را به یاد داشته باشید، باربارا گفته بود گلولههای معکوسشده تاثیر مخربی روی انسانهای معکوسنشده میگذارند؛ زیرا باعث پخش تعششات در بدن میشوند. به محض لو دادن مکان شی مورد نظر، نسخهی کنونی آندری وارد اتاق میشود اما قبل از اینکه بتواند کاری کند مورد حملهی افراد نظامی قرار گرفته و مجبور میشود به داخل تورنسیل برود. نسخهی معکوسشده آندری هم به داخل همین دستگاه بازمیگردد.
آیوز، فرماندهی نیروهای نظامی فاش میکند از آینده آمده و برای سازمان تنت کار میکند. در همین حین، شخصیت اصلی که از اتفاقات اخیر شوکه شده، به سراغ نیل رفته و میپرسد چطور آندری سیتور از همه چیز خبر دارد؟ سپس او را به خیانت متهم میکند. آیوز که از همه چیز خبر دارد، میگوید آندری از «حرکت گازانبری زمانی» میکند. به این معنی که نیروهایش به دو گروه تقسیم شده و یک گروه در خط زمان رو به جلو حرکت کیکند. گروه دیگر هم همان اتفاقات را به صورت وارونه پشت سر میگذارد. گروهی که از آینده خبر دارد، اطلاعات را در اختیار گروه دیگر قرار میدهد. پس از اتمام صحبتهای آیوز، شخصیت اصلی پیشنهاد میدهد از طریق تورنسیل به گذشته بروند. بدین ترتیب، هم میتوانند مکگافین را به دست بیاورند و هم با معکوس شدن کاترین، تاثیر گلولهی معکوسشده از بین میرود. به بیان دیگر، انگار آندری یک گلولهی عادی شلیک کرده است.
آنها قبل از اینکه به گذشته بروند، یکی از سربازان توضیحاتی را دربارهی معکوس شدن میدهد: نکتهی اول اینکه عملکرد بدن به واسطهی معکوس شدن، وارونه میشود. به همین دلیل، ریهها نمیتوانند از هوای عادی بهره ببرند و استفاده از کپسون اکسیژن ضروری است؛ نکتهی دوم اینکه شخصیت اصلی به هیچ وجه نباید با نسخهی قدیمی خود تماس فیزیکی برقرار کند؛ نکتهی سوم هم اینکه گرما برعکس عمل میکند. در نتیجه، به جای سوزاندن، باعث یخ زدن میشود. شخصیت اصلی سپس وارد تورنسیل شده و پس از خروج از آن، سوار یک ماشین نقرهای رنگ میشود؛ همان ماشینی که در جریان تعقیب و گریز از حالت تصادف درآمده بود. اینجا یک نکتهی مهم وجود دارد که ظاهرا از نقاط ضعف داستان است. در ادامه میبینیم خودروی نقرهای رنگ معکوسشده است، در حالی که طبق قواعد داستان، چنین چیزی امکان ندارد؛ زیرا یک شی معکوسشده نمیتواند شی دیگری را معکوس کند. به بیان دیگر، نسخهی معکوسشدهی شخصیت اصلی نمیتواند روی عملکرد اجسام اطرافش تاثیر بگذارد. به هر حال، او سوار ماشین شده و خودش را به تعقیب و گریزی که مدتی قبل بین او و آندری سیتور انجام شده بود میپیوندد. این بار، اتفاقی را مشاهده میکنیم که بار اول ندیده بودیم.
در این صحنه از فیلم Tenet میبینیم نسخهی گذشتهی شخصیت اصلی، شی مورد نظر را در اختیار نسخهی معکوسشدهاش قرار میدهد. پس از نمایش این اتفاق، خودروی نقرهای تصادف میکند. آندری سیتور سعی میکند با آتش زدن، دشمنش را بکشد اما او در اثر آتش دچار سرمازدگی میشود. در صحنهی بعد، او را داخل یک کانتینر و در کنار نیل و کاترین میبینیم. آن سه در حال سفر به گذشته هستند تا نهایتا به واقعهی فرودگاه اسلو برسند که حدودا یک هفتهی پیش اتفاق افتاده بود. آنها قصد دارند وارد دستگاه تورنسیلی بشوند که در آنجا قرار داشته تا بدین ترتیب، از حالت معکوس در بیایند. در ضمن، در ادامهی داستان متوجه میشویم آندری سیتور و افرادش به شی مورد نظر دست پیدا کردهاند اما چگونگیاش مشخص نیست. همین مسئله بحثهای زیادی را میان کاربران فروم رددیت به وجود آورده است.
داستان سپس به اسلو میرود. همانطور که میشد حدس زد، تنها فرصت نفوذ شخصیتهای اصلی به اتاق مخصوص آندری سیتور، زمانی است که هواپیما ساقط شده و تمامی توجهها روی این اتفاق متمرکز شده است. در ابتدا شخصیت اصلی وارد تورنسیل شده و سپس با نسخهی قدیمی خود درگیر میشود. همان نبرد تن به تنی که در بخشهای ابتدایی Tenet به نمایش گذاشته شده بود، این بار به شکل معکوس. از آنجایی که بدن نسخهی آینده کاملا پوشیده است، هیچ تماس فیزیکی بین آنها به وجود نمیآید. در ضمن، احتمالا برایتان سوال شده که چرا نسخهی آیندهی پروتاگونیست سعی داشت با شلیک گلوله نسخهی گذشتهاش را بکشد؟ در واقع، او قصد نداشت نسخهی گذشتهاش را بکشد. او میخواست خشاب سلاح را خالی کند تا اگر سلاح به دست نسخهی گذشتهاش افتاد، قادر به کشتنش نباشد؛ زیرا نسخهی گذشته هنوز از هیچی خبر ندارد. پس از پایان درگیری، نسخهی آینده وارد دستگاه شده و به حالت عادی بازگشته و از آن سمت بیرون میآید. این بار یک تعقیب گریز بین او و نسخهی گذشتهی نیل شاهد هستیم. نیل پس از اینکه متوجه میشود مرد ماسکدار نسخهی آیندهی شخصیت اصلی است، او را رها کرده و اجازه میدهد فرار کند.
نبردی به پیچیدگی یک کلاف
نسخههای معکوسشدهی نیل و کاترین خودشان را به تورنسیل رسانده، وارد آن شده و به حالت طبیعی بازمیگردند. قبل از اینکه شخصیتهای اصلی در نبرد پایانی حاضر شوند، پروتاگونیست بار دیگر به ملاقات با دلال سلاح میرود. او فاش میکند شی مورد نظر، بخشی از یک دستگاه به نام الگوریتم است. این دستگاه قادر است سیارهی زمین را به نابودی کشانده و آیندگان را به خواستهشان برساند. دانشمندی که الگورتیم را ساخت، عذاب وجدان داشت. در نتیجه، قبل از اینکه خودش را بکشد، اختراعش را به ۹ قسمت تقسیم و هر قسمت را در نقطهی نامشخصی از زمین پنهان کرد. هر چند، آندری سیتور موفق شده بود قبل از اتفاقات فیلم، هشت قسمت را یافته و حالا هم نهمین قسمت را در اختیار داشته و میخواهد جهان را نابود کند. در چنین شرایطی، یک سوال پیش میآید: آنتاگونیست کجا و چه زمانی اقدام به نابودی دنیا میکند؟ کاترین میگوید آندری به سرطان مبتلا بوده و به زودی خواهد مرد. او سپس حدس میزند احتمالا آنتاگونیست بخواهد به زمان رخ دادن یک خاطرهی شیرین بازگشته و در آن زمان، به همه چیز پایان دهد.
آندری سیتور در بخشی از فیلم Tenet به همسرش گفته بود اگر نمیتوانم تو را داشته باشم، هیچ کس نباید داشته باشد. او چنین دیدگاهی را نسبت به همه چیز حتی زندگی دارد. از همین رو، میخواهد جهان را نابود کند. به لطف گفتههای کاترین، شخصیتهای داستان به این نتیجه میرسند که آندری میخواهد به زمان سفرشان به ویتنام بازگردد. دقیقا همزمان با شکلگیری شیرینترین خاطرهی او، حمله به خانهی ملی اپرا و همچنین یک انفجار در شهری که آندری بزرگ شده بود رخ میدهد. بدین ترتیب، نقطهی اوج داستان در دو لوکیشن متفاوت روایت خواهد شد: استالسک ۱۲ (نام همان شهر بسته) و ویتنام. قبل از اینکه طبق برنامهریزی به سمت لوکیشنهای مورد نظر حرکت کنند، شخصیت اصلی یک تلفن همراه به کاترین داده و به او میگوید با استفاده از آن میتوان برای آیندگان درخواست کمک فرستاد. کاترین با کمک همان فردی که هواپیما را در فرودگاه ساقط کرده بود، خودش را به کشتی تفریحی آندری رسانده و طوری رفتار میکند که انگار نسخهی گذشتهی او در کشتی حاضر است، در حالی که نسخهی گذشته چند لحظهی قبل کشتی را به همراه فرزندشان ترک کرده بود.
کاترین قصد دارد با صحبت دربارهی موضوعات مختلف، نسخهی آیندهی آندری سیتور را معطل کرده و برای دیگر شخصیتهای اصلی زمان بخرد. در همین بین، شخصیتهای اصلی به دو گروه تقسیم میشوند تا به شهر بسته حمله کرده و جلوی فعالسازی الگوریتم را بگیرند. پروتاگونیست و آیوز، اعضای اصلی گروه قرمز هستند؛ گروهی که در زمان به سمت جلو حرکت میکند. پتینسون هم عضو اصلی گروه آبی است؛ گروهی که در زمان به سمت عقب حرکت میکند. نبرد پایانی شامل درگیری تعداد زیادی سرباز، پرواز هلی کوپترهای مختلف و انفجارهای متعددی میشود. در نتیجه، اگر متوجه نمیشوید دقیقا چه اتفاقی در حال رخ دادن است، به هیچ وجه تعجب نکنید. در ضمن، جز تعداد انگشت شماری از اتفاقات، هیچ کدام از رویدادهای نبرد اهمیتی ندارند. چیزی که حائز اهمیت بوده و باید بدانید این است: شخصیت اصلی داستان تنت و آیوز باید از اعضای گروه خود جدا شده، خودشان را به محل آمادهسازی الگوریتم رسانده و جلوی فعالسازیاش را بگیرند. نیل هم باید همراه دیگر اعضای گروهش در میدان نبرد حضور داشته باشد.
بخشهای باقی مانده از فیلم Tenet به صورت مداوم بین ویتنام و شوروی، تغییر مکان میدهد. در ابتدا، اتفاقات ویتنام را میبینیم. نسخهی آیندهی کاترین با موفقیت سوار کشتی تفریحی شده و توانسته نسخهی آیندهی آندری سیتور را متقاعد کند که او در واقع نسخهی گذشته است. در روسیه، نسخهی معکوس شدهی نیل یکی از افراد اصلی سیتور را میبیند که ورودی محل آمادهسازی الگورتیم را بمبگذاری میکند. با مشاهدهی این اتفاق، به سمت یکی از تورنسیلها رفته و خودش را از حالت معکوس در میآورد تا بتواند به شخصیت اصلی و آیوز هشدار دهد اما موفق نمیشود. علیرغم اینکه وارد زیرزمین شدهاند، مسیر مقابلشان به واسطهی یک درب فلزی ضخیم بسته شده است. راه برگشت هم تخریب شده تا گرفتار شده و قادر به انجام هیچ کاری نباشند. در آن سوی درب فلزی و توری، یکی از افراد اصلی سیتور مشغول آمادهسازی الگورتیم است. او همچنین یک بیسیم مقابل شخصیت اصلی قرار میدهد تا بتواند با سیتور صحبت کند. آنتاگونیست ظاهرا از تمامی اتفاقات خبر داشته و جملاتی دربارهی نابودی جهان به زبان میآورد که چندان مهم نیستند.
پس از اتمام مکالمه، آندری سیتور به ولکوف (همان فردی که مشغول آمادهسازی الگورتیم است) دستور میدهد شخصیت اصلی داستان تنت را با شلیک گلوله بکشد. او سلاح را به سمت هدف نشانه گرفته و قبل از اینکه شلیک کند، ناگهان جسدی که روی زمین افتاده بود زنده شده، جلوی گلوله را گرفته، در را باز کرده و سپس به صورت معکوس دویده و از آنجا دور میشود. در ویتنام، کاترین فاش میکند نسخهی آینده است و برای اثبات هم جای زخم گلوله را نشان میدهد. او سپس سیتور را کشته و به داخل دریا پرتاب میکند. در روسیه، شخصیت اصلی به کمیک آیوز و نیل موفق میشود الگورتیم را از محدودهی انفجار خارج کند تا فعال نشود. بدین ترتیب، جلوی نابودی جهان گرفته میشود.
شخصیت اصلی، نیل و آیوز، الگوریتم را به سه بخش تقسیم کرده و هر کدام، یکی را میبردارند تا در نقطههای نامشخص پنهان کنند. نیل که میچرخد تا به داخل تورنسیل برگردد، شخصیت اصلی بند نارنجی رنگ متصل به کیفش را میبیند. همان بندی که پروتاگونیست در دو لوکیشن مختلف دیده بود: فرد مردهای که جلوی شلیک گلولهی ولکوف را گرفت و در را باز کرد و همان فردی که در جریان اتفاقات خانهی ملی اپرا، جانش را نجات داده بود. در ضمن، او باید به داخل تورنسیل بازگردد تا بتواند بار دیگر گلوله خورده و بمیرد. از همین رو، در جملات پایانی از اتمام یک دوستی خبر میدهد. نیل همچنین فاش میکند نسخهی آیندهی شخصیت اصلی، او را استخدام کرده است؛ اینکه استخدام دقیقا چه زمانی رخ داده فاش نمیشود. در ضمن، اگر به یاد داشته باشید، اتفاقات استالسک ۱۲ و حملهی تروریستی به خانهی ملی اپرا به طور همزمان رخ دادهاند. به بیان دیگر، یک نسخهی دیگر از نیل همچنان زنده است.
در انتها، دلال سلاح را میبینیم که میخواهد کاترین را بکشد تا کارهای نیمهتمامش را تمام کند اما شخصیت اصلی داستان تنت سر رسیده و جلوی این اتفاق را میگیرد. نسخهی آیندهی شخصیت اصلی به واسطهی تلفنی که به کاترین داده بود، متوجهی حضور یک خودروی مشکوک در خیابان شده و خودش را به محل مورد نظر رسانده و بدین ترتیب، جلوی مرگ را میگیرد. او قبل از اینکه دلال سلاح را بکشد، فاش میکند خودش رئیس تنت است.
پاسخ به مهمترین سوالات دربارهی فیلم Tenet
اگرچه داستان تنت را مرور کرده و بسیاری از ابهامات را رفع کردیم اما همچنان سوالات بیپاسخی مانده که در ادامه به مهمترین آنها میپردازیم.
تنت چیست؟
شخصیت اصلی در بخشی از داستان میفهمد تنت در کنار اینکه نام یک مفهوم است، نام سازمانی بوده که میخواهد جلوی نابودی جهان را بگیرد.
اتفاقات داستان تنت چه زمانی رخ میدهند؟
فرض کنید داستان از نقطهی صفر آغاز شده و سپس به نقطهی پنج (عدد فرضی) میرسد. شخصیتهای داستان بعد از اینکه میبینند چارهای ندارند، مجبور میشوند با استفاده تورنسیل به نقطهی صفر بازگردند. به بیان دیگر، داستان Tenet همان روزی که آغاز میشود، به پایان میرسد. نکتهی جالب همین است. مانند اسم فیلم، ابتدا و انتهای فیلمنامه با هم فرقی ندارد.
مربع سیتور چیست؟
مربعِ سیتور، در واقع یک مربع واژهی قدیمی است که شامل کلمات آرپو، تنت، سیتور، اپرا و روتاس میشود. این مربع به گونهای طراحی شده که میتوان آن را از بالا به پایین، از پایین به بالا، از چپ به راست یا از راست به چپ خواند، بدون اینکه ترتیب حروف تغییری کند. نکتهی جالب ماجرا اینجاست که برای نامگذاری بسیاری از موارد دخیل در فیلمنامه از کلمات قرار گرفته روی این مربع استفاده شده است.
آیا اولین نقاشی جعلیای که کاترین به همسرش فروخت، نقشهی پروتاگونیست بود؟
طبق آنچه در داستان تنت رخ داده، شخصیت اصلی از یک نقاشی جعلی متعلق به گویا (نقاش اسپانیایی) برای نزدیک شدن به همسر کاترین استفاده میکند. میتوان این فرضیه را مطرح کرد که اولین نقاشی جعلی گویا که کاترین را به دردسر انداخت هم کار خود پروتاگونیست بود. او میخواست بدین ترتیب کاترین را در شرایطی قرار دهد تا بتواند از او برای رسیدن به همسرش استفاده کند. از طرفی دیگر، آرپو، فردی که نقاشی جعلی را به کاترین فروخت، به نوعی با سازمان تنت ارتباط دارد. از آنجایی که هیچ گونه اطلاعاتی از این شخصیت موجود نیست، نمیتوان فرضیه مورد بحث را تایید یا رد کرد.
نابودی گذشته، به نابودی آینده منجر نخواهد شد؟
احتمالا پس از اینکه از هدف آیندگان مطلع شدید، یک سوال بسیار مهم ذهن شما را درگیر خود کند؛ آیا نابود کردن گذشتگان باعث نیستی آیندگان نمیشود؟ اگرچه کریستوفر نولان توضیحاتی در این باره ارائه میکند اما به هیچ وجه قابلفهم نیستند. به زبان سادهتر، آیندگان در شرایطی قرار گرفتهاند که نابودیشان به خاطر تغییرات اقلیمی حتمی است. در چنین شرایطی، به سراغ تنها گزینهی روی میز، یعنی نابودی گذشتگان میروند. آنها قصد دارند با انجام اینکار از آسیب به محیط زیست و سیارهی زمین جلوگیری کنند. آیندگان نمیدانند در صورتی که گذشتگان را از حذف کنند، خودشان هم نابود میشوند یا زندگی متفاوتی در انتظارشان است. با این حال، مجبور هستند از تنها فرصتی که در اختیارشان قرار گرفته برای بقا بهره ببرند.
چرا آندری سیتور به خواستهی آیندگان تن میدهد؟
وقتی آندری سیتور اولین صندوقچهی متعلق به آیندگان را یافت، از دستورالعملها و شمشهای طلایی که در آن قرار داشت استفاده کرد تا بتواند زندگی بینقصی را برای خود ساخته و به یک میلیارد تبدیل شود. احتمال میرود او در ابتدا اهمیتی به الگوریتم و یافتن تمامی قطعهایش نمیداده اما پس از اینکه متوجه میشود به سرطان مبتلاست، به خواستهشان تن میدهد. همانطور که در خلاصهی داستان تنت اشاره شد، او وقتی به چیزی دسترسی ندارد، ترجیح میدهد دیگران هم نتوانند از آن بهره ببرند.
آیا نیل همان مکس است؟
یکی از فرضیههای جالب در این مسئله نهفته که نیل در واقع همان مکس است. آنها برای اثبات ادعای خود به شباهتهای ظاهریای اشاره کردند که بین این دو شخصیت وجود دارد. در نگاه اول، با فرضیهی جالبی مواجه هستیم اما اگر دقت بیشتری به خرج دهید، متوجه میشوید که احتمالا صحت داشتنش صفر است. اگر به یاد داشته باشید، وقتی گلولهی معکوسشده از داخل بدن کاترین عبور کرد و او را در آستانهی مرگ قرار داد، هیچ گونه واکنش احساسیای از نیل ندیدیم. از همین رو، بعید به نظر میرسد نیل همان مکس باشد.
آیا شما هم سوالی دارید که به داستان فیلم تنت (TENET) مربوط است؟ برای ما کامنت بگذارید تا اگر ما نتوانستیم کمکی کنیم، سایر مخاطبین سایت به شما داستان فیلم تنت را توضیح دهند.
شخصیت اصلی در بخشی از داستان میفهمد تنت در کنار اینکه نام یک مفهوم است، نام سازمانی بوده که میخواهد جلوی نابودی جهان را بگیرد.
فرض کنید داستان از نقطهی صفر آغاز شده و سپس به نقطهی پنج (عدد فرضی) میرسد. شخصیتهای داستان بعد از اینکه میبینند چارهای ندارند، مجبور میشوند با استفاده تورنسیل به نقطهی صفر بازگردند. به بیان دیگر، داستان Tenet همان روزی که آغاز میشود، به پایان میرسد. نکتهی جالب همین است. مانند اسم فیلم، ابتدا و انتهای فیلمنامه با هم فرقی ندارد.
مربعِ سیتور، در واقع یک مربع واژهی قدیمی است که شامل کلمات آرپو، تنت، سیتور، اپرا و روتاس میشود. این مربع به گونهای طراحی شده که میتوان آن را از بالا به پایین، از پایین به بالا، از چپ به راست یا از راست به چپ خواند، بدون اینکه ترتیب حروف تغییری کند. نکتهی جالب ماجرا اینجاست که برای نامگذاری بسیاری از موارد دخیل در فیلمنامه از کلمات قرار گرفته روی این مربع استفاده شده است.
طبق آنچه در داستان تنت رخ داده، شخصیت اصلی از یک نقاشی جعلی متعلق به گویا (نقاش اسپانیایی) برای نزدیک شدن به همسر کاترین استفاده میکند. میتوان این فرضیه را مطرح کرد که اولین نقاشی جعلی گویا که کاترین را به دردسر انداخت هم کار خود پروتاگونیست بود. او میخواست بدین ترتیب کاترین را در شرایطی قرار دهد تا بتواند از او برای رسیدن به همسرش استفاده کند. از طرفی دیگر، آرپو، فردی که نقاشی جعلی را به کاترین فروخت، به نوعی با سازمان تنت ارتباط دارد. از آنجایی که هیچ گونه اطلاعاتی از این شخصیت موجود نیست، نمیتوان فرضیه مورد بحث را تایید یا رد کرد.
احتمالا پس از اینکه از هدف آیندگان مطلع شدید، یک سوال بسیار مهم ذهن شما را درگیر خود کند؛ آیا نابود کردن گذشتگان باعث نیستی آیندگان نمیشود؟ اگرچه کریستوفر نولان توضیحاتی در این باره ارائه میکند اما به هیچ وجه قابلفهم نیستند. به زبان سادهتر، آیندگان در شرایطی قرار گرفتهاند که نابودیشان به خاطر تغییرات اقلیمی حتمی است. در چنین شرایطی، به سراغ تنها گزینهی روی میز، یعنی نابودی گذشتگان میروند. آنها قصد دارند با انجام اینکار از آسیب به محیط زیست و سیارهی زمین جلوگیری کنند. آیندگان نمیدانند در صورتی که گذشتگان را از حذف کنند، خودشان هم نابود میشوند یا زندگی متفاوتی در انتظارشان است. با این حال، مجبور هستند از تنها فرصتی که در اختیارشان قرار گرفته برای بقا بهره ببرند.
وقتی آندری سیتور اولین صندوقچهی متعلق به آیندگان را یافت، از دستورالعملها و شمشهای طلایی که در آن قرار داشت استفاده کرد تا بتواند زندگی بینقصی را برای خود ساخته و به یک میلیارد تبدیل شود. احتمال میرود او در ابتدا اهمیتی به الگوریتم و یافتن تمامی قطعهایش نمیداده اما پس از اینکه متوجه میشود به سرطان مبتلاست، به خواستهشان تن میدهد. همانطور که در خلاصهی داستان تنت اشاره شد، او وقتی به چیزی دسترسی ندارد، ترجیح میدهد دیگران هم نتوانند از آن بهره ببرند.
یکی از فرضیههای جالب در این مسئله نهفته که نیل در واقع همان مکس است. آنها برای اثبات ادعای خود به شباهتهای ظاهریای اشاره کردند که بین این دو شخصیت وجود دارد. در نگاه اول، با فرضیهی جالبی مواجه هستیم اما اگر دقت بیشتری به خرج دهید، متوجه میشوید که احتمالا صحت داشتنش صفر است. اگر به یاد داشته باشید، وقتی گلولهی معکوسشده از داخل بدن کاترین عبور کرد و او را در آستانهی مرگ قرار داد، هیچ گونه واکنش احساسیای از نیل ندیدیم. از همین رو، بعید به نظر میرسد نیل همان مکس باشد.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید