ما باز هم با اثری دیگر در دنیای فیلم احضار (The Conjuring) مواجه شدیم. اثری که نام جیمز وان پشتش قرار داشته تا پر و بال بگیرد.
فیلم The Curse of La Llorona در ابتدای پروژه ساختش، اثری بوده پرمدعا که تریلرهای بسیار نابی پیش از اکران این اثر، در فضای مجازی منتشر شد. از پوستر و کاورهای خاص و منحصر به فرد گرفته تا مصاحبههای جیمز وان در رابطه با پتانسیلی که در قصه این فیلم وجود دارد، همگی باعث شده تا به موفقیت احتمالی این اثر دل ببندیم. قرار بود گری دوبرمن، نویسنده نامآشنای دنیای فیلم احضار نیز جزو نویسندگان فیلمنامه فیلم «نفرین لیورونا» باشد اما پس از مدتی بنا به دلایلی همچنان نامعلوم، نگارش قصهِ فیلم نفرین لیورونا به دو فرد دیگر واگذار شد. افرادی که در زمینه سناریونویسی کاملا صفر و آماتور بودند.
اگر به کارنامه مایکل چاوز، کارگردان فیلم نفرین لیورونا نیز نگاهی بیندازیم، حال و روز او نیز مثل دو فیلمنامهنویس این پروژه است که در سبک وحشت، افرادی تازهوارد قلمداد میشوند. معلوم نیست چه اتفاقی در کمپانی «نیو لاین سینما»، تهیهکننده این فیلم رخ داده که افراد زبده و با تجربه جای خود را به افراد تازهواردی دادند.
شاید بپرسید داشتن یک کارنامه قوی در یک ژانر نمیتواند دلیل محکمهپسندی بر خوب یا بد بودن یک اثر هنری باشد. چه بسا کارگردانهای مطرح و شناختهشدهای مثل برایان دی پالما، آثار خوبی در یک ژانر به خصوص از خود به ماندگار گذاشتند اما در حال حاضر، فیلمهای دندانگیری از آنها شاهد نیستیم. با این حال باید به این نکته اشاره کنیم مایکل چاوز و تیم فیلمنامهنویسان نفرین لیورونا، این اثر را به یک کلیشهِ یک بار مصرف تبدیل کردند.
هر قصهای باید مقدمهای داشته باشد و نقطه پایانی. در این حین قصه معمولا اوج میگیرد و در برخی از بخشهایش اتفاقاتی رخ میدهد تا بستر برای ایجاد یک یا چند جریانِ داستانی فراهم شود. فیلم احضار (The Conjuring) را چرا دوست داشتیم؟ یکی از دلایل عمده این علاقه به همین ساختارِ فیلمنامه برمیگردد که ماجرای فیلم به خوبی شروع میشود، به درستی اوج گرفته و در سر بزنگاه مخاطبش را غافلگیر کرده و در انتها به زیبایی به اتمام میرسد. قصه فیلم نفرین لیورونا در وهله اول ویژگیهای یک قصه خوب را ندارد. ماجرا درباره یک مددکار اجتماعی به نام آنا گارسیا است که به سراغ خانوادهای میرود تا فرزندان بخت برگشته را از شرِ آزار و اذیتهای مادر خانه نجات بدهد. همه چیز به درستی پیش نمیرود و پس از یک سانحه هولناک، امنیت جانیِ فرزندان آنا به خطر میفتد. این قصه در دنیای فیلم احضار و در فواصل زمانی میان دو فیلم اصلی رخ میدهد.
نفرین لیورونا از تکنیکهایی برای ترساندن بهره میبرد که کارگردانها در دهه ۹۰ میلادی از این دسته از تکنیکها استفاده میکردند
معمولا داستان باید با مقدمهچینی و کنار هم قرار دادن حوادث، مخاطب را به جریان اصلی هل بدهد اما در نفرین لیورونا این رویکرد در پیش گرفته نشده و در همان سکانسهای نخستین با ماهیتِ قصهِ یک خطیِ این فیلم آشنا میشویم. استفاده از روایتِ اول شخص به مراتب بهتر از وضعیتی بود که فیلمنامهنویس برای ما تدارک دید. علنا شما تمام ریز و بم قصه را میدانید و شاید تنها دلیل اینکه تا پایان فیلم، به تماشای قصه مینشینید در پایانبندیاش باشد.
نفرین لیورونا از تکنیکهایی برای ترساندن بهره میبرد که کارگردانها در دهه ۹۰ میلادی از این دسته از تکنیکها استفاده میکردند. در عصر کنونی بارها در فیلمهای کلیشهای دیگر به ما ثابت شده ترساندنهای لحظهایِ مخاطب، چندان موفقیتآمیز نیست؛ چون بیننده میتواند به راحتی حدس بزند چه زمانی قرار است با یک زن مویهکشان روبهرو شود. به همین سبب حس تعلیقی شکل نمیگیرد که به واسطه این حس، ترس لحظه به لحظه با گذر زمان در وجودمان رخنه کند. قیافه کریهالمنظر و زشت لیورونا نیز چندان به مذاق طرفدارهای ژانر وحشت خوش نمیآید. در کل فیلم نفرین لیورونا در ترساندن شما حتی برای چند لحظه نیز ناتوان است و اگر دلتان لک زده برای تماشای یک قصه سراسر دلهرهآمیز، باید دور این فیلم را خط قرمز بکشید.
شاید سوال کنید پس واقعا هیچ المان مثبتی در فیلم نفرین لیورونا نمیبینیم؟ با کمی ارفاق شاید ایفای نقش دو کودک که در نقش برادر و خواهر جلوی دوربین ظاهر شدند را نقطه قوت این اثر بدانیم. حداقل این دو بازیگر احساس غریبگی با لنز دوربین نمیکردند. قبول داریم تمامی کاراکترها شخصیتپردازی بسیار ضعیفی داشتند اما اینکه بازیگرهای خردسال با اعتماد به نفس بسیار بالای خود دیالوگها را ادا میکردند باید اعتراف کرد که کار هر فردی در این سن نیست.
روایت فیلم در انتهای ماجرا از منطق خارج میشود. ما رفتارهایی را از شخصیتهای فرعی قصه میبینیم که قابل قبول نیست و منطق قبول نمیکند چنین اشتباهات احمقانهای را سهلانگاری بدانیم. شاید اگر قصه فیلم، همان مسیری را در پیش میگرفت که فیلم احضار از این شیوه روایی استفاده کرده بود، نفرین لیورونا ماندگاری بیشتری در ژانر وحشت پیدا میکرد.
نفرین لیورونا میتوانست مثل ماجرای مخوف و واقعیِ عروسک آنابل، اثر قابل احترامی باشد اما کارگردان با رفتار ناشیانهاش، از پتانسیل یک نفرین مخوف استفاده درستی نکرده و با این اوضاع بعید میبینیم دنباله یا پیشدرآمدی بر ماجراهای لیورونا ساخته شود. نفرین لیورونا شیرازه و چارچوبی ندارد و به همین سبب یک فرد ثالث در مقامِ کارگردان، کار سختی در پیش دارد تا بر اساس آنچه وجود دارد، روایت جدیدی از دلِ قصه اصلی بیرون بکشد. علی رغم فروش بسیار موفقیتآمیز فیلم نفرین لیورونا، مایکل چاوز با کارگردانی بسیار ناشیانه خود، این اثر را به سطل آشغال دنیای سینما پرتاب کرد. همانجایی که کورین هاردی، راهبه مخوف و اسرارآمیزِ دنیای احضار را به آنجا روانه کرد.
- ایفای نقش بازیگرهای خردسال
- یک کلیشهِ یک بار مصرف
- آگاهی به تمام جوانب داستان از همان شروع قضایا
- تکنیکهای فیلمبرداری از رده گذشته
- از هم پاشیدن انسجام منطقی روایت داستانی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید