فیلم The Dry بر اساس یک رمان جنایی- معمایی مشهور با همین نام ساخته شده. کتابی که بهترین داستان جنایی سال ۲۰۱۶ لقب گرفت در سال ۲۰۲۱ تبدیل به فیلم شد و باید دید آیا توانسته کیفیت بالای کتاب را حفظ کند؟
فیلم The Dry در زمانی نامعلوم اما نه ناملموس در استرالیا آغاز میشود. استرالیا بدترین خشکسالی را در یک قرن اخیر تجربه کرده و دو سال پی در پی در کییوارا، شهر کوچکی در پنج مایلی ملبورن، هیچ بارانی نباریده است. پیامدهای این خشکسالی نقطهی شروع فیلم را رقم میزنند. زمانی که سه نفر از اعضای خانواده هادلر به قتل میرسند. تصور همه بر این است لوک که پس از کشتن همسر و پسر شش سالهاش اقدام به خودکشی کرده، گناهکار است. آرون فالک، مامور پلیس دولت فدرال، پس از دریافت یک نامه بعد از بیست سال به زادگاهش برمیگردد تا در مراسم خاکسپاری بهترین دوست دوران کودکیاش، لوک، شرکت کند. همان الگوی قدیمی داستانهای جنایی- معمایی و پرتکرار در سالهای اخیر، دوباره شکل میگیرد؛ فردی – معمولا یا پلیس یا خبرنگار – پس از مدتهای طولانی دوری دوباره به شهر محل تولدش برمیگردد. معمولا هم به خاطر وقوع حادثهای خاص. این بازگشت همانطور که از رازهای واقعهی اخیر پردهبرداری میکند رازهای خاک خورده قدیمی را نیز کم کم آشکار میکند. تعداد زیادی از آثار جنایی کلاسیک سینما به شکلی با این پیرنگ مشهور در ارتباط هستند و اخیرا سریال Sharp Objects از مشهورترین نمونههای آن است.
در فیلم The Dry آرون فالک (با بازی اریک بانا) بر خلاف میل باطنیاش به درخواست خانواده مقتول، در جریان رسیدگی به پرونده قرار میگیرد و به ناچار با مردمی رو به رو میشود که سالها پیش او را طرد کردند، به خیال آنها فالک و رفیقش لوک آن زمان رازی را پنهان کرده بودند که اکنون ممکن است فاش شود. با بازگشت آرون فالک به شهر مادریاش شایعهها دوباره جان میگیرند. مردم مسخ شدگی اریک بر اثر خشکسالی و مشکلات اقتصادی را دلیلی بر قاتل بودن او میدانند در همین حین ماجرایی که از سالها پیش بین آرون، فالک و دختری به نام الی بوده دوباره جان میگیرد و مردم شهر آرون را مقصر مرگ الی میدانند. داستان فیلم The Dry برگرفته از کتابی با همین نام به قلم جین هارپر است. خشکی بخش از عمدهای از داستان کتاب است که رابرت کانولی نیز در پلانهایش سعی در بروز آن داشته. از نمای ابتدایی فیلم که پس از چند شات از دشتهای خالی از درخت و زمینهای بایر جنازه و خون ریخته شده در خانه را نشانمان میدهد. صدای باد، فریادهای یک نوزاد ترسیده و خون روی زمین خشک شده و مگسهایی که در این خشکسالی فرقی برایشان ندارد روی جنازه انسان نشستهاند یا حیوان.
فیلمبرداری سکانسهای فلاشبک به گونهای است که انگار ما با یک توطئه یا مرگی از پیش اعلام شده طرف هستیم
فلاشبکهای فیلم از ابتدا همچنان که پرده از راز گذشته بر میدارند فالک را نیز از جایگاه قهرمان داستان بودن کنار میزنند. قصه برای ما فاش نمیکند چه بر سر الی آمده، آیا شوخیهای اریک کار دستش داده یا فالک در زمان مرگ او مقصر بوده. به سان هر داستان نویس چیره دست دیگری کانولی نیز چند مظنون را به ما نشان میدهد تا حواسمان از متهم اصلی پرت شود. آنقدر هم دلیل دستمان میدهد تا به همهشان مظنون باشیم. گرتچن یکی از آنهاست. پس از شروع فالک او سعی میکند به او نزدیک شود و در ادامه میفهمیم انگیزههای کافی برای قتل اریک و خانوادهاش را نیز داشته اما در انتهاست که با یک چرخش احساسی هم ما و هم فالک را از نتیجهگیری عجولانه خود پشیمان میکند. ذات داستانهای جنایی و معمایی از آثار آلن پو گرفته تا آگاتا کریستی و کانن دویل همواره با رویکردهای روانشناسانه همراه بود. گرچه انگیزهی انسانها در جهان مدرن برای قتل پیچیدهتر شده اما هنوز میتوان همان احساسات سادهی انسانی را دلیل بسیاری از قتل و غارتها دانست. همانطور که در داستان فیلم The Dry نیز شاهد هستیم هنوز هم پول، حسد، قدرت، غیرت و… اصلیترین عامل کشتن آدمهاست.
فیلمبرداری سکانسهای فلاشبک به گونهای است که انگار ما با یک توطئه یا مرگی از پیش اعلام شده طرف هستیم. الی دختر مرموز و جذاب برای فالک با هر بار حضورش در قاب تصویر انگار زنگ خطری را به صدا در میآورد و تا یادآوری دوباره فالک خاموش میشود. روایت همزمان این دو قصه که یکی در گذشته رخ داده و بر آینده تاثیر گذاشته، نیروی محرکهی داستان است. فیلمبرداری با اینکه به این مهم کمک کرده اما توانایی ساخت یک پالت رنگی زیبایی شناسانه و همسو با احساسات متغیر در فیلم را ندارد. سادگی تصاویر گاهی خوب است و گاهی ضربه میزند. در بیابانی بی آب و علف وجود قابهای خلاقانهتر میتوانست ریتم و حال و هوای فیلم را بهبود ببخشد.
از اولین تا آخرین سکانس فیلم The Dry همه چیز یا خشک شده یا در حال خشک شدن و سوختن است. چه زمین، چه رودخانه و چه روابط انسانها
از اولین تا آخرین سکانس فیلم The Dry همه چیز یا خشک شده یا در حال خشک شدن و سوختن است. چه زمین، چه رودخانه و چه روابط انسانها. بازی اریک بانا نشات گرفته از خاکی است که شخصیتش در آن رشد کرد. او در ابتدا فقط برای ادای احترام به خاطرات دوستش آنجا آمده اما درگیر چیزی میشود که چون پای گذشته خودش نیز در میان است، نمیتواند از آن بگریزد. در بین مردم او دائم در حال تغییر بین ضد قهرمانی تمام عیار و قهرمانی نجات دهنده است. با فلشبکهایی نیز که ما میبینیم این رفت و آمد در ذهن ما هم ایجاد میشود. اینکه فالک آیا الی را کشته؟ او و اریک کاری کردهاند که از گفتنش عاجز بودند؟ یا فالک فقط قربانی یک بدفهمی عمومی شده و در زمان اشتباه در جای اشتباه بوده؟ بازی بانا سردی و خشکی خاک را در خود دارد. او کم حرف میزند و سوالاتش ضربتی و کوتاه هستند. این نوع رویکرد نسبت به شخصیت فالک باعث همان تعلیقی میشود که جلوبرندهی داستان است. در انتها نیز با یک اکت قهرمانانه آخرین تکهی شخصیت آرون سر جایش آرام میگیرد.
فیلم The Dry دربارهی ناهنجاریها و محدودیتهایی است که برخی شخصیتها را وادار به انجام برخی کارها میکند. کارهایی که در ظاهر هیچ دلیل منطقی نمیتوان برایشان یافت اما هنگامی که از سمتی دیگر به آنها نگاه میکنیم و با شخصیت افراد بیشتر آشنا میشویم، متوجه خواهیم شد که ریشه مشکل دقیقا کجاست. فیلم خشکسالی البته همانقدر که دربارهی جنایت و پنهانکاری است دربارهی کارهای کوچکی نیز هست که نتایج بزرگی در پی خواهند و جلوی پشیمانی را درآینده میگیرند.
فیلم The Dry ماجرای تلخ و دردناکی را دنبال میکند اما همواره روزنهای از امید را نیز باقی میگذارد که دلیل اصلیاش تلاش و فعالیت مردم در سرزمینی خشک شده است. با اینکه داستان از فیلم جلوتر است اما اگر حوصلهی خواندن کتاب خشکسالی را ندارید دیدن این فیلم تجربهی جذابی است.
- داستانی جذاب و پرکشش
- بازی خوب اریک بانا
- رکب زدنهای پی در پی به مخاطب
- قابهای نازیبا
- دکوپاژ و میزانسن بدون هیچ خلاقیتی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید