The Electrical Life of Louis Wain یا زندگی الکتریکی لویی وین، یک فیلم زندگینامهای (Biopic) آمریکایی به کارگردانی «ویل شارپ» است که اولین بار در تاریخ ۲ سپتامبر ۲۰۲۱ میلادی، در جشنواره فیلم تلیوراید (Telluride Film Festival) اکران شد، ۲۲ اکتبر اکران محدود داشت و درنهایت پخش آن از ۵ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی در سرویس Amazon Prime آغاز شد. فیلمی لبریز از عواطف، هنر و البته گربه، که به زندگی نقاش معروف، لویی وین (بندیکت کامبربچ) و همسر او امیلی ریچاردسون (کلر فوی) و رابطه میان این دو میپردازد.
داستان زندگی هنرمندی انگلیسی که در پایان قرن نوزدهم، در پی نگهداری از یک بچه گربهی ولگرد، الهاماتی برای نقاشیهای سوررئالیاش از گربهها پیدا میکند و به شهرت جهانی میرسد. حالتی غیرمعمول در دوران ملکه ویکتوریا (موسوم به دوران ویکتوریایی)؛ بهنظر میرسید که این وضع بازتابی از سلامت عقلی رو به زوال او بوده. به هر حال، وین در طول زندگی باورنکردنیاش چهرههای زیادی داشت که در این میان در نقش حامی مادر و خواهرانش، مخترع، کارآفرین و یک هنرمند برجستهتر است.
این فیلم قبل از اینکه سکانس عنوان خود را به مخاطب نشان دهد -آنهم به زیبایی و بهشکلی که یادآور آثار کلاسیک است- کار پردازش خط داستانی را با این بیان آغاز میکند که اثر در واقع روایتیست از یک داستان واقعی. قطعا در طول فیلم، ویل شارپ از تخیلات خود بهمنظور پرداختهای دراماتیک استفاده کرده و جدا از اساس شخصیت، لزوما اثر بیانگر داستانی اصیل نیست. بنابراین فضایی متصور شده تا عناصر فانتزی را با موارد واقعگرایانه، دردناک و معصومانه ترکیب کند و روح آزرده وین را به تصویر بکشد. از ابتدا مختصات زندگی لویی متصور شده اما با وجود این گذرگاههای غمانگیز دیدن چنین فیلم ناهمواری مشکل نیست. اثر سینمایی محدودی را قرار است تماشا کنید که قصد دارد با حالتی صمیمانه و محترمانه زندگی متلاطم لویی وین را به تصویر بکشد؛ در اصل اگر با این فکر سراغ فیلم بروید از آن لذت خواهید برد. بریدههایی از یک زندگی نهچندان عادی که برای تماشایش نیاز است تا عینک «ساختار سینماتیک» را از چشم بردارید و به آن با دید داستانی از جنس زندگی نگاه کنید.
فیلم زندگی الکتریکی لویی وین ممکن است فیلمی شلوغ بهنظر برسد که برای بررسی ریشهای دورههای نمایش داده شده فرصتی ندارد. اما قطعا روایتی پَرت و کلی نیست و نقاط عطف و متمرکزی در دل خود دارد. چرا گربه؟ جواب این سوال شاید برای خود وین هم مشکل بوده اما به هر حال در دورهای که نگهداری گربه، مانند نگهداری سگ به عنوان حیوانی خانگی جذابیت خاصی نداشت، لویی و امیلی گربهای را پیدا میکنند و از آن مراقبت میکنند؛ نمایش عشقی نسبت به گربهسانان، دلیل یک حرفهی چشمگیر و آموزهای از نوع نگاه و «دیدن»؛ دیدن هم در مقام دارویِ مسکنِ غم و هم بهعنوان جلوهای از نشاط.
حضور سر ویلیام اینگرام (توبی جونز)، در میان وضعیتهای مختلف زندگی وین و کارهایی که بهعنوان سردبیر دلسوز یک روزنامه برای او فراهم کرده بود، بهنوعی بیانگر حرف دل بینننده است؛ وقتی اظهار میکند که نمیداند وین چطور توانسته در تلخترین زمان زندگیاش چنین تصاویر بانشاطی خلق کند، اثر کوبندهای از بروز احساسات به مخاطب القا میشود.
شناخت شخصیت و معرفی ارائه شده در فیلم کاستیهایی دارد؛ گرچه نه از جنبه فیلمسازی بلکه وین شخصی ذهنی با ذاتی گریزان بوده و قفس آزمایشگاهی برای کنکاش شخصیتش -حتی اگر در عصر ما زندگی میکرد- راه به جایی نمیبرد. با این حال فیلم زندگی الکتریکی لویی وین، نقش شخصیت فراگیر، ساده و فروتن این هنرمند انگلیسی را به شیوهای غیر سنتی مجسم کرده است و ارزش هنری که شاید به صورت عام نادیده گرفته میشد را توصیف میکند.
فیلم با نسبت قاب ۳:۴ و فیلمبرداری اریک الکساندر ویلسون با دنیایی از رنگها، جلوههای بصری شگفتانگیز و بازی با نور، وقایعاش را به یک بوم نقاشی اکسپرسیونیستی (هیجان نمایی) با تصاویر متحرک تبدیل میکند و به کاوش ذهن، کابوسها و دنیای وین میپردازد.
شاید همانطور که همه به نگهداری گربه علاقه ندارند، این فیلم هم برای همه مناسب نباشد؛ در واقع جهشهای پر انرژی و سریع در چارچوب زمان مخاطبان خاصی را میطلبد
داستان از پیشروی تا یک تشخیص پزشکی قاطع برای وضعیت یا بیماری لویی خودداری کرده و مخاطب را با نشانههایی چون اشکال روانی (Psychedelic) و کِلایدِسکوپیک (Kaleidoscopic یا بهشکل زیبابین)، رنگهای خیالانگیز و عرفانی در نقاشی گربههایی شبیه به انسان رها میکند. در اینکه آیا این حالتها الگوی جدیدی از هنر او بوده یا سخن از وضعیتی روانی داشته، قطعا جای بحث وجود دارد اما فیلم تا حدی روشنگرِ سلامت لویی در عین نامتعارف بودن اوست. این اثر همچنین روایتیست عاشقانه که در تغییر مسیر داستان (Dramatic Shift) و معنابخشی به زندگی وین بهعنوان عنصری کلیدی عمل میکند. داستان در میان خروار گربهها، با صدای دلنشین اولیویا کولمن بهعنوان راوی فیلم و در همراهی موسیقی متنی غریب و نوسانی، ابزار و قاب ردیابی مسیر لویی در شکستها و پیروزیهایش را پیدا کرده است.
با این که تلخی ایام لویی آشکار است اما ترسیم دورهی سقوط به جنون در یک هنرمند، کار دشوار فیلمساز است که شارپ به سرعت از این عرصه میگذرد و همینجاست که ضعف کنترل کارگردانی در این موضوع احساس میشود؛ گویی ترسیم چنین معصومیتی دردناکتر از ظرفیت مخاطب است. فهم سرچشمه نبوغ مشکل است و یک اثر سینمایی نمیتواند بهوضوح متصور این حالت شود؛ فیلم زندگی الکتریکی لویی وین هم دست به این آزمایش نمیزند و در افقی محدود، در مرز انتقال درکی از حساسیتهای اجتماعی شخصیت متوقف میشود. کامبربچ به زیبایی تصویرگر حالتی از شکنندگی میشود و در حقیقت رفتار وین ممکن است او را به گربهای متفکر و مراقب شبیه کند.
در گوشهای از جزئیات فیلم، ارتباطی غیرمستقیم با ذهن لویی، در زبان «گربهای» تجلی پیدا میکند که در فیلم بهصورت زیرنویس قابل توجه است. روند فیلم همراه با عملکردهایی بیثبات کننده در خط داستانی، ارائهدهندهی روایتیست از فردی شیفتهی الکتریسیته (به طور خاص استعارهایست از هیجانات و ارتباطات خوب و بد انسانی) که جلوتر از زمان خود، غرق در آینده، به کاوش جوهر گربه علاقهمند شده است. اوج مشغلههای ذهنی لویی میتواند در قرینه با سرعت وقایع فیلم و غوغاهای روزانهی محیط زندگیاش قرار بگیرد؛ مسائلی چون دست و پنجه نرم کردن با شرایط خواهرانش یا بهطور خاص، اختلاف نظر با خواهرش کارولین (آندرهآ ریزبرو).
این اثر در کل پرترهایست لایه لایه، پیچیده و آزاد، دارای عناصری منعطف که با حالتی هوشمندانه از تم بامزهای بهره برده است. شخصیت در طول زمان و مسیری پر فراز و نشیب زندگی میکند که البته فیلم به هیچ وجه حالت قطرهچکانی به خود نمیگیرد. شاید همانطور که همه به نگهداری گربه علاقه ندارند، این فیلم هم برای همه مناسب نباشد؛ در واقع جهشهای پر انرژی و سریع در چارچوب زمان مخاطبان خاصی را میطلبد.
The Electrical Life of Louis Wain نه یک اثر بیوگرافی تجربیست، نه یک روایت معمولی؛ داستانیست از ناامیدی و شادمانی برای دوستداران لویی وین، دلدادگان نقاشی و مهمتر از همه اثریست مرموز و عمیقا انسانی برای هرکه تا به حال نگاهی اجمالی به دنیای پیرامونش انداخته باشد؛ نگاهی حتی به سادگی نگاه یک گربه. این فیلم شاید کاملا مطابق با اساس خود عمل نکند اما در کل تصویریست دلسوزانه و پرتنش؛ یک جهانشناسی و خودآگاهی از جنس الکتریسیته!
- ارائه تصویر هنری از مضمونی هنری
- بازی تحسین برانگیز کامبربچ و فوی
- برجستهکردن عنوان اثر در طول فیلم و وفادار ماندن به آن
- جلوههای بصری مناسب
- جهشهای سریع در طول فیلم
- مطالعه شخصیتی نامناسب
- فیلمی شلوغ
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید