سینمای کرهی شمالی از پدیدههای رو به رشد سینمای جهان است. فیلم «گانگستر، پلیس و شیطان» (The Gangster, The Cop, The Devil) ساختهی جدید «لی وون تائه» که در جشنوارهی کن ۲۰۱۹ هم اکران شد، یک بار دیگ توجه جهانیان را به سینمای شرق جلب کرده است.
«لی وون تائه» در این اثر به دنبال ساخت یک اثر در ژانر رازآلود و جنایی است و با شکستن برخی کلیشههای هالیوودی سعی دارد تا فیلمی عامهپسند و در عین حال قابل دفاع تولید کند. با این وجود، دستپخت نهایی او یک نسخهی سطحیتر از «هفت»، اثر محبوب «دیوید فینچر» از آب در آمده است. فیلم The Gangster, The Cop, The Devil همانطور که از نام آن پیداست، حول محور سه شخصیت و ماجرای آنها جریان دارد. «جانگ تائه سوک» (با بازی کیم مو یول) یک پلیس تندخو و کم حوصله اما شریف است که سعی دارد ارتباطی میان مجموعه قتلهای اخیر را پیدا کرده و رئیس پلیس را برای پیگیری جدی آن مجاب کند. در آن سوی شهر، گانگستر بزرگی به نام «جنگ دونگ سو» (با بازی ما دونگ سئوک) در تلاش است با رشوه دادن به رئیس پلیس و اتحاد با سایر گروههای خلافکار، بزرگترین قمارخانهی غیرمجاز شهر را اداره کند. آنچه که این دو شخصیتِ به ظاهر متضاد را به یکدیگر متصل میکند، قاتلی ملقب به «K» (با بازی کنگ کیونگ هو) است. گانگستر قدرتمند و پلیس خاکستری داستان برای دستگیری K با یکدیگر متحد میشوند و تقریبا تمام داستان و وقایع مربوطه در دایرهی این اتحاد و جستجو برای یافتن قانل رخ میدهد.
داستان فیلم The Gangster, The Cop, The Devil برخلاف تلاش مصرانهی وون تائه، پا را فراتر از یک فیلم معمولی نمیگذارد و مهمترین دلیل آن هم شخصیتپردازی ضعیف کاراکترهای داستانی است. مو یول تلاش میکند تا با رفتارهای خشن، خود را یک پلیس جدی و سختکوش جلوه دهد، اما متاسفانه در انجام این کار اصلا موفق نیست. پلیس داستان حاضر است با کتک زدن خلافکاران قانون را زیر پا بگذارد، اما حاضر به کشتن قاتل سریالی نیست. در طول مدت زمان ۱۰۰ دقیقهای فیلم، تقریبا به هیچ وجه به جنبهی شخصی و انسانی زندگی پلیس پرداخته نمیشود و او تمام مدت در قامت یک مامور قانون باقی میماند. گذشتهی تائه سوک، انگیزهها و به طور کلی آنچه که باعث میشود او تا به این حد در اجرای قانون به سبک خودش اصرار داشته باشد، به هیچ وجه برای بینندگان تشریح نمیشوند و از این جهت پلیس داستان ما تنها یک کپی درجه دو از «جان مککلین» باقی میماند.
اوضاع برای شخصیت K هم دقیقا به همین صورت است. او یک قاتل با طرز تفکرهای خاص و اندیشههای فلسفی نیست. او حتی یک بیمار روانی غیر قابل کنترل همچون «مایکل» از مجموعهی «هالووین» هم نیست؛ چون در فیلم، شاهد حضور او در محیط کاری و جمع همکارانش هستیم که اصلا از شخصیت بیمارگونهی او اطلاعی ندارند. او آدم میکشد چون ظاهرا از این امر لذت میبرد، اما حتی همین نکته هم به هیچ وجه از زبان او بیان نمیشود. گذشته و انگیزههای قاتل این داستان هم به هیچ وجه قابل درک و بررسی نیست و از این جهت دستگیری او در پایان کار حس موفقیت و پیروزی برای بینندگان به همراه ندارد؛ به خصوص زمانی که چهره و هویت او از همان ابتدای فیلم برای بینندگان آشکار میشود و این امر حتی لذت حدس و گمان برای یافتن قاتل را هم از همان ابتدا از بین میبرد. در نبود حس کنجکاوی برای پیبردن به هویت و آگاه شدن از انگیزههای قاتل، تماشای فیلم The Gangster, The Cop, The Devil بیشتر شبیه به تماشای یک مستند است تا یک فیلم سینمایی.
این فیلم بیشتر یک کپی سطحی از فیلم «هفت» است
تمام بار هنری فیلم گانگستر، پلیس و شیطان بر دوش دونگ سئوک، بازیگر نقش گانگستر سنگینی میکند. او که پیش از این با بازی در فیلم «قطار بوسان» (Train to Busan) به شهرت رسید، تواناییهای خود را یک بار دیگر در فیلم The Gangster, The Cop, The Devil به رخ میکشد. دونگ سئوک آنقدر نقش گانگستر را با ابهت و قدرتمند بازی میکند که حتی در سکانسهایی که تمام عوامل داستانی و صحنه به نوعی مرتب شدهاند تا او را در موقعیت ضعف نشان دهند، تنها یک نیشخند تمسخر آمیز از سمت او ورق را به کلی به نفع گانگستر بر میگرداند. گانگستر را میتوان تنها شخصیت فیلم نام برد که انگیزهها و اهداف مشخص و قابل لمسی برایش تعریف شده و این نکته در کنار هنرنمایی دونگ سئوک فیلم را از تبدیل شدن به یک شکست تمام عیار نجات میدهد.
به طور کلی عنصری به نام تکامل شخصیتی در فیلم The Gangster, The Cop, The Devil تعریف نشده و وقایع داستان هیچگونه دگرگونی و توسعهای در شخصیتهای فیلم ایجاد نمیکنند. به موارد فوق باید حفرههای منطقی هم اضافه کرد. به عنوان مثال میتوان به اعتراف K به جنایات خود در بازداشتگاه پلیس اشاره کرد. واقعا چرا برخلاف این اعتراف، پلیس باید همچنان به دنبال یافتن مدرک برای اثبات جرم قاتل بگردد؟ آیا در قانون کیفری کرهی جنوبی سرفصلی به نام «اعتراف» تعریف نشده یا اینکه صرفا برای پیچ و تاب دادن داستان و هیجان انگیزتر کردن قصه شاهد چنین عملی هستیم؟
به طور کلی عنصری به نام تکامل شخصیتی در فیلم تعریف نشده
فیلم گانگستر، پلیس و شیطان در سایر حوزهها عملکرد بهتری دارد. وون تائه توانسته با استفاده متناوب از سکانسهای اکشن و درام، در عین پیش بردن داستان، مانع از خسته شدن مخاطبان شود. «مبارزهها» و «خشونت» عناصر اصلیای هستند که کارگردان با تکیه بر آنها بیننده را روی صندلی خود نگه میدارد. دامنهی این خشونت از کندن دندان با دست خالی تا مبارزههای گروههای خلافکار با یکدیگر متغیر بوده، اما در تمامی موارد از کیفیت خوب و قابل دفاعی برخوردار است. موسیقی فیلم نیز هر چند که تا حدودی یکنواخت و تکراری به نظر میرسد، اما هیجان لازم را برای بینندگان ایجاد کرده و در فضاسازی فیلم بیتاثیر نیست.
فیلم گانگستر، پلیس و شیطان سعی میکند تا به جای استفاده از کلیشهی محبوب هالیوودی «پلیس خوب، پلیس بد»، این مرتبه از «پلیس بد و گانگستر بدتر» به عنوان ابزار اصلی روایت داستان خود استفاده کند، اما به دلیل فقدان شخصیتپردازی مناسب، به هیچ وجه در انجام این کار موفق نیست. این فیلم به جای ایجاد یک مثلث جنایی و هیجانانگیز که هر یک از شخصیتها یکی از اضلاع آن را تشکیل میدهند، بیشتر شبیه به یک سیاهچاله با محوریت تک شخصیتِ گانگستر است که سایر قهرمانان و عناصر داستانی و اکشن فیلم را در خود میبلعد. فیلم The Gangster, The Cop, The Devil به خوبی نشان میدهد که تکیه بر شخصیتهای خاکستری نمیتواند ضامن موفقیت یک اثر سینمایی باشد.
- هنرنمایی قدرتمند دونگ سئوک در نقش گانگستر
- فضاسازی الهام گرفته از آثار موفق این ژانر همچون Se7en
- شخصیتپردازی ضعیف که مانع از درک انگیزهها و اهداف کاراکترها میشود
- داستانی پیش پا افتاده که تنها با تکیه بر سکانسهای اکشن بینندگان را جذب میکند
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید