فیلمها و سریالهایی که در دنیای «جنگ ستارگان» روایت میشوند، به دلیل طرفداران بیشمار این جهان و پیوند احساسی عمیقی که در گذر دهها سال با آنها برقرار کرده، عموما بازخورد مثبتی از مخاطبان خود دریافت میکند. سریال The Mandalorian به عنوان یکی از ستونهای شبکهی Disney+ هم از این قاعده مستثنی نیست.
سریال The Mandalorian از همان زمان معرفی خود، وعدهی نگاه تازهای را به جهان جنگ ستارگان به مخاطبانش میداد و باید اعتراف کرد که در انجام این کار هم موفق بوده اما تفاوت دنیای این سریال با سایر ماجراجوییهای بین کهکشانی این مجموعه از کجا نشات میگیرد؟
درونمایهی سریال The Mandalorian به شدت از فیلمهای وسترنی مثل «این گروه خشن» و آثار مشابه الهام گرفته
مجموعهی مندلوری، داستان یک جایزهبگیر تنها را روایت میکند که تحت تاثیر ندای وجدان خود، درگیر مبارزهای نابرابر با آخرین بازماندگان «امپراطوری کهکشانی» میشود. وقایع سریال، پنج سال پس از ماجراهای فیلم «بازگشت جدای» روایت میشود. امپراطوری رسما نابود شده و جمهوری نوین حالا مسئول ادارهی کهکشانِ دوردستِ ما است. خلاء امنیتی حاصل از این انتقال قدرت باعث شده تا آشوب و چه بسا هرجومرج در برخی مناطق کهکشان انتشار پیدا کند و علاوهبر آن، افسران بالاردهی امپراطوری که هنوز در پی حفظ جایگاه خود هستند، در جایجای کهکشان به قدرتنمایی مشغول شوند. قهرمان داستان، یک جایزهبگیر (با بازی پدرو پاسکال) از فرقهی «مندلوری» محسوب میشود و به همین دلیل در میان اندک اطرافیان خود، جایزهبگیر قصهی ما به «مندو» معروف است. از همان سکانس ابتدایی سریال، به وضوح به بینندگان گفته میشود که مندو یک قهرمان پاک و منزه نیست. تنها چیزی که برای او اهمیت دارد، در انجام ماموریت و دریافت جایزهاش خلاصه میشود. فضاسازی و درونمایهی سریال The Mandalorian به شدت از فیلمهای وسترنی مثل «این گروه خشن» (The Wild Bunch) و آثار مشابه الهام میگیرد؛ این شباهت گاهی آنقدر زیاد میشود که داستان حاکم بر قسمت چهارم سریال، فیلم «هفت سامورایی» (Seven Samurai) را تقریبا مو به مو در فضا روایت میکند. گرد هم آمدن عدهای مزدور در راستای هدفی شرافتمندانه، بیداری وجدان و تلاش برای رستگاری از مفاهیم کلیدی این سریال به شمار میرود و به دلیل جذابیت همیشگی این مفاهیم برای مخاطبان سینما و تلویزیون، سریال The Mandalorian در عین دارا بودن حداقل میزان خلاقیت ممکن و یک قصهی کلیشهای، به اثری سرگرمکننده تبدیل میشود.
شاید مهمترین عامل در خاص بودن سریال The Mandalorian، جهان و قهرمانهای نسبتا خاکستریاش است که توسط «جان فاورو» خلق شده. جهان Star Wars پیش از این هم شاهد حضور شخصیتهای خاکستری همچون «لندو کالریسیان» و «هان سولو» بوده، اما بیشتر این قهرمانها در نقشهای مکمل حضور داشتهاند و اینبار، مندو در مرکز توجه قرار دارد. مندلوری، «کارا» (با بازی جینا کارانو) و «کارگا» (با بازی کارل وِدِرز) همگی مزدورانی به ظاهر بیوجدانی هستند که به هیچ وجه به گذشتهی خود افتخار نکرده و تنها سعی دارند در این دوران آشوب و هرجومرج، زندگی بیدردسری داشته باشند. تلاش سریال برای فاصله گرفتن از فضای کلی مجموعهی جنگ ستارگان و نزدیکتر شدن به جهانی نسبتا بزرگسالانه قابل تقدیر بوده و این امر حتی در به حداقل رساندن شوخیهای معمول میان شخصیتهای این مجموعه نیز به خوبی قابل لمس است؛ با این حال، ظاهرا سیاستهای کلی دیزنی مانع از تحقق کامل این هدف میشود. سریال مندلوری به دلیل ردهبندی سنی خود نمیتواند رنج، خشونت و بیرحمی جهان یک جایزهبگیر و گذشتهی او را با جزئیات حداکثری به تصویر بکشد. به عنوان مثال، چندین بار در خصوص «قتل عام مندلور» در این سریال صحبت میشود و این اتفاق نقش مهمی در سرنوشت و رشد شخصیتی مندو دارد، اما محدودیتهای حاصل از ردهبندی سنی باعث میشود تا سریال نتواند عمق این فاجعه و قساوت پیرامون آن را با جزئیات به تصویر بکشد. تاکید دیزنی بر حفظ ردهبندی سنی آثار خود، همچون شمشیری دولبه عمل میکند. دیزنی با این کار از یک سو، بینندگان بیشتری از تمامی سنین را پای محصولاتش مینشاند و از سوی دیگر، امکان طراحی شخصیتهای عمیق و چندلایه را دشوار میکند. به همین دلیل نمیتوان از سریال The Mandalorian توقع داشت تا واژهی «خاکستری» را مطابق با معیارهای بزرگسالان معنی کند.
تلاش سریال برای فاصله گرفتن از فضای کلی مجموعهی جنگ ستارگان و نزدیکتر شدن به جهانی نسبتا بزرگسالانه، قابل تقدیر است
تیم بازیگری سریال و در راس آنها، پدرو پاسکال هم عملکرد قابل قبولی از خود ارائه میکند. با اینکه پاسکال در تمام طول هشت قسمت این فصل، چهرهی خود را زیر نقابی فلزی پنهان میکند، میتوان در بسیاری از موارد، سنگینی نگاهش را از پشت ماسک نقرهای رنگش حس کرد. سکوت معنادار مندو در کنار نماهای نزدیکی که کارگردان در موارد گوناگون از او ارائه میکند، به خوبی درماندگی، تردید و جدیتش در طول سریال را به بیننده انتقال میدهد. در کنار پاسکال، باید به نقشآفرینی پررنگ جینا کارانو هم اشاره کرد که به نوعی، نقش نیمهی گم شدهی مندو را ایفا میکند. نقشآفرینی خارقالعادهی تیم بازیگری، هیچوقت از نقاط قوت مجموعهی جنگ ستارگان نبوده و سریال The Mandalorian هم از این قاعده مستثنی نیست. با این وجود، معرفی «جانکارلو اسپوزیتو» به عنوان نقش منفی داستان در قسمتهای پایانی سریال و ایجاد یک دشمنی عمیق، ریشهدار و شخصی میان او و مندو نه تنها به عمیقتر شدن پرداخت شخصیت مندو در داستان کمک میکند، بلکه پتانسیل تیم بازیگری سریال را هم به شکل چشمگیری افزایش داده و نوید این موضوع را میدهد که در فصلهای آتی، شاهد هنرنمایی بیشتری از او در مجموعهی مندلوری باشیم. اسپوزیتو که پیش از این سریال با درخشش در نقش منفی «گوستاوو فرینگ» در سریال Breaking Bad، جایگاه خود را به عنوان یک بازیگر توانمند به اثبات رسانده، با ورود دیرهنگام خود به سریال The Mandalorian بیش از پیش بینندگان را برای انتشار فصل دوم این مجموعه و رویارویی مجدد او با قهرمانان داستان، مشتاق میکند.
جلوههای ویژهی عنصری جداییناپذیری از دنیای جنگ ستارگان محسوب میشوند و سریال The Mandalorian هم به سهم خود از این قانون پیروی میکند. هرچند که در این مجموعه، خبری از شمشیرهای لیزری و نبردهای عظیم فضایی نیست، اما مبارزههای تنبهتن و شلیک تفنگهای لیزری استورمتروپرها، جای خالی آنها را برای شما پر خواهند کرد. سریال مندلوری با ترکیب جلوههای ویژهی کامپیوتری و استفاده از عروسکهای نمایشی و جلوههای ویژهی میدانی، به نوعی توازن قابل قبولی را میان «هیجان» و «باورپذیری» ایجاد میکند. با این همه، کیفیت این اثر در حوزهی جلوههای ویژه، به خصوص در زمینهی طراحی و حرکات عروسکها، با کم و کاستیهایی همراه است. استفاده از عروسکهای نمایشی باعث شده تا بازیگران بتوانند با تمرکز و دقت بیشتری به ایفای نقش خود و تعامل با شخصیتهای تخیلی داستان بپردازند، اما این تکنیک هم خالی از اشکال نیست. استفاده از عروسکهای نمایشی برای ساخت هیولاها و موجودات فضایی، امری معمول در سینما و تلویزیون است، اما وقتی قرار باشد این شخصیتها در برابر دوربین به ابراز عواطف و انجام فعالیتهای انسانی همچون حرف زدن و راه رفتن بپردازند، طراحی طبیعی اعمال یاد شده امری دشوار خواهد بود. متاسفانه تیم جلوههای ویژهی سریال The Mandalorian نتوانسته این حرکات را بیعیب و نقص طراحی کند. به عنوان مثال، حرکت لبهای شخصیت «کوئیل» هنگام صحبت کردن اصلا با کلماتی که ادا میکند همخوانی ندارد و سایر اعمال عروسکهای نمایشی مثل راه رفتن و پلک زدن هم به نوعی ماهیت ماشینی و کند دارند که باعث میشود تا حس مصنوعی بودن را به بینندگان القا کنند. در یک کلام، نمیتوان جلوههای ویژهی سریال The Mandalorian را با آثار پرهزینه و بزرگ سینما و تلویزیون مقایسه کرد.
فصل اول سریال The Mandalorian به عنوان اولین تجربهی دیزنی در ساخت یک سریال غیر کارتونی در دنیای جنگ ستارگان، اثری قابل قبول و سرگرمکننده است. این غول عرصهی سرگرمی با تکیه بر موضوعات و درونمایههای داستانی محبوب و ترکیبشان با دوز کافی و موثری از اکشن توانسته در عین خلق شخصیتها و ماجراهایی تازه، طرفداران همیشگی و سنتی خود را هم راضی نگاه دارد. دور شدن از شوخیهای مکرر و قهرمانان شسته و رفتهی جهان Star Wars، مندلوری را به اثری متفاوت تبدیل میکند. هرچند که این سریال و قهرمانان آن هنوز در ابتدای راه پر پیچ و خم خود هستند، اما همین تغییر رویهی نسبی و ریسکپذیری دیزنی برای ساخت عنوانی متفاوت، به خودی خود دستپخت تازهی این شرکت را به تجربهای موفق و دلپذیر تبدیل کرده است.
- شخصیتهای خاکستری سریال
- توازن مناسب میان روایت یک داستان پر احساس و سکانسهای پرهیجان
- نقش آفرینی قابل تحسین پاسکال و اسپوزیتو
- ضعف در جلوههای ویژه، به خصوص حرکات عروسکهای نمایشی
- داستان کلیشهای و فاقد نوآوری
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید