The Many Saints of Newark ورود سریال سوپرانوز به دنیای سینمایی است که خیلیها با اشتیاق تمام منتظرش بودند. بالاخره اتفاق هم افتاد و 1 اکتبر 2021 میلادی در کنار اکران سینمایی، به طور همزمان به سرویس HBO Max هم راه پیداکرد.
داستانی از سریال که کارش در باکس آفیس جالب نبود و بازی قوی مایکل گاندولفینی جوان در نقش تونی سوپرانو که پدر فقیدش، جیمز گاندولفینی، آن را به یادماندنی کرده بود هم مخاطبان را قانع نکرد؛ گرچه ملاک ارزیابی فیلم نباید در این اندازه محدود شود اما دوران به نهایت زیبای سوپرانوز واقعا تمام شده.
حدود 15 سال از تصویری که روی سیاهی مطلق صفحه کات خورد، پایان بحث برانگیز یکی از معروفترین آثار سریالی HBO یعنی (The Sopranos)، خانوادهای دوست داشتنی، ساخته «دیوید چیس»، میگذرد. حالا اما شاهد بازگشتشان تحت عنوان پیشدرآمدی به کارگردانی «آلن تیلور» هستیم؛ The Many Saints of Newark یا قدیسین شهر نیوآرک -که اینبار برخلاف سریال تلویزیونی، باید ترجیحا در سینما تجربه شود- پیشدرآمدیست خاص که برای جامعه طرفداران نوعی فانتزی و خاطرهبازی احساسی و به عنوان فیلمی مستقل یک درام هیجانانگیز گانگستری برای مخاطبان عام شمرده میشود. اسم فیلم در اصل برخاسته از نام خانوادگی «مولتیسانتی»، در زبان ایتالیایی به معنی چندین قدیس است و معادل انگلیسی آن اسمی است که برای فیلم انتخاب شده.
در سریال، «تونی سوپرانو» رئیس خانواده مافیایی ایالت نیوجرسی، پدر، شوهر و فردی دارای لطافت و احساسات در مورد حیوانات بود؛ کسی که در اصل شهروند درستکاری نبود اما به دلیل طرف نرم شخصیتش، آشفتگیهای درونی، حملات عصبی، حضور در جلسههای درمانی و همدلی مخاطب با او در ریشهیابی وقایع گذشته و خیلی چیزهای دیگر شخصیت محبوب و اغلب مظلومی داشت. روایتی پر تنش که چکیده خواستهای تونی -که به سختی میتوان آنها را خلاصه کرد- تمرکز بر بهتر کردن خود و کنترل خشمش داشت.
در این پیش درآمد، به عنوان کودکی بازمیگردد که خودآگاه و ناخودآگاه، درحال یادگرفتن حرکت در مسیر قدرت جرایم سازمانیافته است. مسیری که دست او را بعدها به خون آلوده میکند.
طبیعی است از فیلم توقع این را داشته باشیم که ما را در زندگی مافیایی اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 غرق کند، مخصوصا بعد از تاثیری قویای که سریال از حال و هوای این نوع زندگی در قرن 21 بر مخاطب گذاشت. اما فیلم اینطور نیست و کم و بیش فقط تبدیل به فیلم خوبی برای یک پنجشنبه شب معمولی شده. توقع دیگر این بود که حداقل از ارزش چهره مایکل گاندولفینی که به شدت شبیه چهره پدرش جیمز است، برای داستان قوی تری استفاده میشد.
به طور کلی در ساختار و فضاسازی، از جزئیات خوبی صرفه نظر شد و به جزئیات خوبی در حد یادآوری و تطبیق با سریال، بسنده شده
از همان اول فیلم یک سورپرایز برای طرفداران سریال دارد و تا پایان اندکی از تصورات غلط و مبهم از وقایع سریال پرده برداری شده و شفاف سازیهایی صورت میگیرد. کلیت فیلم را میتوان به این شکل توصیف کرد که در ابتدا شمایلی نسبتا اپیزودیک به خود گرفته و به معرفی جزئی شخصیتها – برای مثال شخصیت محبوب «پاولی گالتیری» (بیلی ماگنوسن) – در سنین کمترشان پرداخته میشود. فیلم بستری از ارتباطات و رفرنس دادنهایی مستند به اتفاقات اخیر در خصوص نژادپرستیهای در جریان، در آمریکا را دارد و به مانند سریال با یک اتفاق فرهنگی مواجه است هرچند زوایا و روش محتاطانه آن در این خصوص کمرنگ میشود.
داستان سردردهایی که، در بافت اصلی، یکی از ستونهای آن است و درگیریهایی که شخصیت اول بعدتر با یکی از رنگینپوستان پیدا میکند را در برمیگیرد. فیلم به فرهنگ عامه نزدیک نمیشود اما گوشه چشمی به آن دارد. به عنصر زمینههای روانی خانواده کمتر پرداخته شده که لزوما چیز بدی نیست؛ به طور کلی در ساختار و فضاسازی، از جزئیات خوبی صرفه نظر شد و به جزئیات خوبی در حد یادآوری و تطبیق با سریال، بسنده شده.
گویا ایده این است که شخصیتها اکنون در ابدیت زندگی میکنند، مرگ گاندولفینی در واقعیت یک حالتی از الهام را دارد که ناخودآگاه میخواهیم این واقعیت را با داستان سریال درآمیزیم. این موضوع میتواند دلیل این باشد که چرا فیلم به نظر غیرضروری، معمولی و ناامیدکننده است و دین خو را به عنوان «پیش درآمد» ادا نمیکند. فیلمنامه توسط خود چیس و «لارنس کنر» نوشته شده. در مقطعهای زمانی مختلف داستان تونی جوان را دنبال میکند که نسبت به چارچوب سنیاش، در حال آموختن احساس، اخلاق و رفتار است.
فیلم در اصل ابزاریست برای فهماندن چگونگی و نشان دادن جرقههای تبدیل تونی به فردی که در سریال میشناختیم. گرچه این کار از قبل انجام شده بود؛ مخاطبی که تماما سریال را دیده باشد، به واسطه قدرت درک انسان از هم نوعش و استعارات معنوی سریال، توانسته به مرور توسعه شخصیت را درک کند و به فهم کافی از ذات او برسد.
حتی اگر سریال را ندیده باشید، شخصیت اصلی فیلم کسی است که خیلی کم – اما با افتخار- از او در سریال یاد شده بود و اینکه فیلمساز، گذشته تونی را به دست این مرد که حکم نوعی پدر هم برای او دارد بسازد، ممکن است برایتان جالب به نظر بیاید. «دیکی مولتیسانتی» (الساندرو نیوولا)، کسی که تونی سوپرانو را ساخت؛ برای او قهرمان اخلاقی، الگوی خشونت توأم با احساس آیندهاش و جایگزینی نرم تر برای پدر اصلی معمولا غایبش بود. یک گانگستر معمولی و البته پدر «کریستوفر مولتیسانتی»، (مایکل امپریولی) شخصیتی است که قدرت مانور برای فیلمسازان را فراهم کرده و در اصل رابطه تونی با مادرش لیویا (ورا فارمیگا) که تاثیر مهمی بر شکل دادن او دارد، به شکل خیلی ناچیزی بیان شده.
در بهترین حالت فیلم یک ادای احترام به سریال با رگههایی از تعصب بجا است و در بدترین حالت تلاشی برای تقلید از چیزی که قبلها به پایان رسیده بود
دیکی تمام ویژگیهای فردی که هست را دارد؛ از مشکلاتش با کار و زنان گرفته تا کت شلوار و ماشین و سایر خصوصیات. رابطه دیکی با یکی از کارمندان سیاه پوستش به نام هارولد مک برایر (لزلی اودوم جونیور) قسمتی از اساس داستان است. فردی که بیقراری او ریشه در نارضایتیهای دارد که پس از دستگیری یک سیاه پوست در سال 1967، در نیوآرک شکل گرفت. حیف شد که او در زمانی مشخص و در عرصهای از وایزگایها (Wiseguy) یا همان گانگسترهای ایتالیایی قرار گرفته که تمرکز خاصی روی او و سایر آنها وجود ندارد و جزئیات خاصی در بافت آن نمیتوان پیدا کرد.
در داستانی که هدفش معلوم نیست و اکثرا به بیابانی میماند، گاه حتی سن و سالها نسبت به شخصیتهای دیگر و نسبت به سریال درست بهنظر نمیرسند که طرفداران سریال را اذیت میکند. البته بازی «ری لیوتا» هم قابل توجه است؛ او به عنوان پدر دیکی و در گوشهای دیگر به عنوان مرشد او، که عصارهای از حس خالص چهرهای گانگستری را در فیلم پراکنده کرده حاضر میشود گرچه بر بستری بی کیفیت و متظاهر.
در بهترین حالت فیلم یک ادای احترام به سریال با رگههایی از تعصب بجا است و در بدترین حالت تلاشی برای تقلید از چیزی که قبلها به پایان رسیده بود. به سختی دروازهایست به دنیای «برایم بمیر، برایم بکش».
ساخت یک اسپین آف همیشه موفق از آب در نمیآید و چنگی به دل نمیزند. این فیلم ارزشی به سریال اضافه نکرده اما قطعا ریشههای توانمند آن را هم نتوانسته تهدید کند. هرچه نباشد داستان اصلی اثر خود را گذاشته؛ فیلم این را میداند و نگاهی روایی به داستان زندگی تونی جوان میاندازد و با پرداختی نسبتا روانشناسانه و پرشهای زیاد به جلو حرکت میکند. دیدن اثر برای کسانی که سریال را تماشا نکردهاند و میخواهند به سراغ آن بروند، ممکن است به عنوان پیش درآمدی قابل توجه باشد اما اصلا برای این دسته از افراد پیشنهاد نمیشود و تنها مخاطبان سریال، آن هم به دلیل حس کنجکاوی یا زندهکردن خاطرات، فیلم را تماشا میکنند.
تماشای The Many Saints of Newark برای طرفداران سریال سوپرانوز یک مزیت دارد که در عین حال دردناک و شاید حتی احساسی است؛ اینکه علتی میشود برای بازگشت به خاطرات زمان تماشای سریال؛ گرچه در کل زیاد با آن نمیتوان ارتباط برقرار کرد. در مقابل دیدن فیلم به عنوان اثری مستقل برای کسانی که با دنیای سریال سوپرانوز (The Sopranos) آشنایی ندارند، ممکن است چندان جالب نباشد و دیدن آن پیشنهاد نمیشود.
- مرکزیت و رابطه خانوادگی به خوبی نشان داده شده
- ابزار مرور خاطرات برای طرفداران سریال
- بازی احساسی مایکل گاندولفینی
- مقصود فیلم مبهم است
- پیشدرآمدی غیرضروریست
- داستان ضعیف
- صرفه نظر از جزئیات مهم بازه زمانی داستان
- پرداختهای نامناسب نسبت به بسیاری از شخصیتها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید