فیلم The Painted Bird را میتوان برادر خشونتآمیزتر، بیپردهتر و غمناکتر Jojo Rabbit دانست. هر دو فیلم داستان کودکی را در غوغای جنگ روایت میکنند که با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکند، اما جنس مفاهیم و مشکلات این کجا و جنس مفاهیم و مشکلات آن کجا.
«پرنده رنگین» را میتوان برجستهترین اثر «واتسلاو مارهول»، کارگردان اهل جمهوری چک دانست. هنرمندی که بیشتر به بازیگری پرداخته و دیگر آثارش هم رنگ و بویی کاملا متفاوت از این اثرش دارند. این اثر اقتباسی از رمانی به همین نام، نوشته «یرژی کوشینسکی» محسوب میشود و داستان کودکی را بازگو میکند که در دوران وقوع جنگ جهانی به دنبال بقاست. در نمای اول، شاید به جرئت بتوان گفت فیلم اخیر او دارای تمام چیزهایی است که انتظارش را نمیکشید. سایهروشنهای تند که به واسطهی ضبط این عنوان روی فیلم ۳۵ میلیمتری و سیاه و سفید بودن اثر جلوه ویژهای پیدا کردهاند. تدوینی که گاه بسیار آرام و گاه تندتر از حد معمول میشود. دوربینهای متحرکی که بیشتر روی ریل قرار دارند و تنها در یک یا دو صحنه از دوربین روی دست استفاده میشود. لنزهای بسیار وایدی که شخصیتهای داستان را در طبیعتِ گمشده به تصویر میکشند و نبود موسیقی متن، ویژگیهایی هستند که همین ابتدا دربارهی این فیلم به ذهن من خطور میکنند.
این بار همانند اغلب فیلمهای پست مدرن دهه ۹۰ میلادی هجو نیز به شیوه خاصی در جای جای فیلم یافت میشود و دهنکجیهایی به سینمای تثبیت شده هالیوودی نیز در آن میبینیم
داستان فیلم آشناست. ساختار روایی فیلم متکی به الگوی سفر و جابهجایی مکان است. البته این سفر به اجبار صورت میگیرد و دلیل نهفتهی پشت آن، بقا و پیدا کردن شرایط زندگی است. الگوی «سفر» به طبع، مدلی اپیزودیک را بهوجود میآورد. سفر، مقصدها و منزلهای مختلفی دارد که هر کدام داستان منحصربهفردی دارند و از دیدگاه محتوایی، هر بخش تمهای مختلفی را دنبال میکند و آنها را بسط میدهد. این یک الگوی کهن آشناست که در تعداد زیادی از فیلمهای سینمای هنری اروپا به کار گرفته شده؛ از همه مشهورتر «فریاد» (Il Grido) از «آنتونیونی» و «توتفرنگیهای وحشی» (Wild Strawberries) از «برگمان». شخصیت اصلی «توتفرنگیهای وحشی» برعکس همتایش در «پرنده رنگین»، پیرمردی بود که همراه عروسش به سفر میرفت و از طریق مرور گذشته و الگوی تغییر در شناخت (شناخت رابطهاش با آدمهای دیگر و جهان پیرامون و در نهایت شناخت خود) به درکی تازه میرسید. یک تفاوت بزرگ همینجاست. اینجا به نظر میرسد که همچون شخصیت اصلی «داستان استریت» (The Straight Story)، کاراکتر همهچیز را از ابتدا میداند و این سفر بهجای اینکه او را دچار تحول کند، بیشتر دیگران را متحول میکند. البته این مورد یک توهم است؛ چراکه شخصیت اصلی فیلم The Painted Bird از هر قسمت به قسمت دیگر، دچار انقلابهایی درونی عظیمی میشود. از مرور گذشته خبری نیست. ویژگی بارز شخصیت اصلی همچون قهرمان «داستان استریت» و فیلمهای کیارستمی – بهویژه قهرمان فیلم «خانهی دوست» – سماجت او در انجام کاری نزدیک به غیرممکن است.
پیشتر نیز در مقالهای مخصوص به سینمای «آندری تارکوفسکی» و در قسمتی که به فیلم «آینه» (Mirror) میپرداختیم، به این موضوع اشاره شد که روایات اپیزودیک به ترتیب اپیزودهایشان بسیار وابستهاند و اینجا هم این موضوع صدق میکند. شاید تصور شود که با جابهجایی اپیزودها داستان تغییری نمیکند، اما این موضوع تنها یک توهم است که نویسنده در مخاطب ایجاد میکند و با جابهجا کردن آنها داستان به کلی عوض میشود. فیلم این موضوع را افشا میکند که روایتش بخش بخش شکل گرفته و رویکردی پست مدرنیستی دارد. برخورد فیلم با الگوی سفر و فرم اپیزودیک توأم با نوعی خودافشاگریست. این بار همانند اغلب فیلمهای پست مدرن دههی ۹۰ میلادی هجو نیز به شیوهی خاصی در جای جای فیلم یافت میشود و دهنکجیهایی را به سینمای تثبیت شدهی هالیوودی نیز در آن میبینیم. موردی که شاید در سینمای هنری اروپا در سالهای اخیر چندان شاهد آن نبودهایم. هیچ نوع تعلیق و هیجانی از نوع هالیوودیاش وجود ندارد و در عوض یک نگاه عمیق با یک اکستریم کلوزآپ یا به دهها شیوهی دیگر، کارگردان از وقوع یک فاجعه خبر میدهد. اینجا نیز همچون همهی ساختارهای اپیزودیک، موتیفها خود را نشان میدهند؛ پرندههایی که یا در پسزمینه قرار دارند و کاری با شخصیتها ندارند یا کاراکترها را به کام مرگ میکشانند. آبوهوای نامساعدی که در اکثر لوکیشنها دیده میشود. کاراکترهایی که در ابتدا خوب و پاک به نظر میرسند و در انتها ناامیدمان میکنند. یورشهای سربازان که ویرانی به همراه میآورد. دور باطل خرافات مردم که هم آنها و هم شخصیت اصلی را عذاب میدهد و دهها مورد دیگر که نام بردن همهی آنها توفیقی ندارد.
فیلم به خوبی «جذابیت» اشخاص را به مخاطب القا میکند و بیپرده به این موضوع میپردازد. فیلم زمان زیادی را به نمایش چهرهها و احساسات صورت بازیگرها اختصاص داده و این مورد حتی شامل صورت چروکیده پیرمردهایی روبهموت میشود. «جان فورد» زمانی گفته بود دوست دارد دوربین را بیشتر از هر چیز در خدمت نمایش چهرهی انسانها درآورد و «مارهول» نیز در کنار نمایش طبیعت و دیگر مضامین، این مورد را بهجا آورده. آشناییزدایی یعنی همین؛ همراه شدن با کودکی که از این خانه به آن خانه میرود و در هر خانه نیز ماجرایی دردآور دارد. دیدگاه فیلم نسبت به جوامع انسانی (به خصوص جوامع در جنگ جهانی) بهشدت رادیکال و کنایهآمیز است. فیلم به عمد و با پیروی از شخصیتهای فرعی به سمت جنبههای زشت و کراهتبار زندگی نگاهی میاندازد و از آنها میگذرد. حتی نگاهش نسبت به مسائل جنسی نیز نگاهی جالب توجه است. به جز یک یا دو صحنه، هیچکدام از صحنههای اروتیک فیلم، برخلاف فیلمهای هالیوودی، رمانتیک و تعزلی نیستند و در آخر به اتفاق ناگوار بزرگی میانجامند، اما این رادیکالیزم فقط در دیدگاه و موضعگیری فیلم نسبت به ارزشهای اجتماعی و هالیوود به عنوان تثبیتکنندهی این ارزشها خلاصه نمیشود، بلکه جنبههای فرمی و ساختاری کارگردانی را نیز دربرمیگیرد. برای مثال، نماهای معرف فقط در اول تغییر لوکیشنها استفاده نمیشوند و در طول وقوع اتفاقاتی در آن لوکیشن، به این نما کات زده میشود. چنین دکوپاژی را قطعا میتوان آشنازدا دانست و از طرفی، آن را به عنوان تمهیدی برای مشخص شدن تفاوت فیلم با سینمای آمریکا پذیرفت. حتی دیالوگهای فیلم نیز به شکل قابل توجهی کم هستند و داستانگویی بصری است که اهمیت دو چندان پیدا کرده.
برخلاف دیگر عناوین Character Study که سعی دارند دید و اطلاعات مخاطب را به ذهنیت شخصیت اصلی محدود کنند، «پرنده رنگین» در نقاطی از این شخصیت جدا میشود و چیزهایی را به ما نشان میدهد که کودک توانایی دیدن آنها را پیش از دیدن نتیجهشان نداشته و در نتیجه، کل فیلم بهگونهای پیش میرود که گویی ما همراهانی هستیم که گاهی هم باید از کودک جدا شویم تا با دنیای اطراف او بیشتر آشنایی پیدا کنیم. زوایای دوربین و فرم کارگردانی نیز مشخصا بر چنین مفهومی تاکید میکند و نماهای زیادی را از پشت شخصیت اصلی دنبال میکنیم. پیش از این نیز به وجود هجو در فیلم اشاره کردم. این رویکرد تقسیمبندی میزان اطلاعات خود نیز یک نوع هجو به شمار میرود. زبان فیلم خود نیز یک نوع هجو به شمار میرود؛ زبان بیناسلاوی – که برای اولین بار در مدیوم سینما دیده شده – خود به این موضوع اشاره میکند که همه چیز طبق واقعیت پیش نخواهد رفت، اما موضوعی که معمولا در یک فیلم با میزان مشخصی از هجو کمتر دیده میشود، وفاداری به واقعیت و رئالیسمی است که باید در خلق صحنههای مربوط به زندگی مردم در جنگ جهانی دوم دید. از یک طرف هجو سینمای حادثهای و پورنوگرافی را داریم و از طرفی، با واقعیاتی دستوپنجه نرم میکنیم که در آن دوران متاسفانه وجود داشتند و نمیشود چنین فاجعههایی را فراموش کرد. فیلم The Painted Bird از این درگیری بین هجو و رئالیسم استفاده میکند تا مضامین بزرگ را داخل گیومه قرار ندهد و در عوض، آن را به بهترین نحو بیان کند و به تصویر بکشد. البته برداشت را هم به صورت لقمهای آماده به مخاطب تحویل نمیدهد و در عوض، سعی میکند حکم پازلی به هم ریخته را داشته باشد تا تجربهی مخاطب درگیرکنندهتر باقی بماند. فیلم نمیخواهد بیانیه صادر کند یا اعتراض خاصی را نمایش دهد، بلکه به عنوان یک راوی به شیوهی خودش تعریف کرده و باقی ماجرا را بر عهده مخاطب میگذرد. در این بخش و ساختار کلی، شباهت واضح فیلم به «کودکی ایوان» (Ivan’s Childhood) دیده میشود.
بازیهای درون فیلم حیرتانگیزند و میتوان به جرئت گفت که هیچ فردی بد بازی نکرده. به خصوص به علت اپیزودیک بودن فیلم و وجود نقشهای کوتاهی که بازیگران فرعی باید به آنها جان ببخشند، ریسک بالایی وجود دارد که در یک یا دو بخش همه چیز باب میل پیش نرود، اما همه بازیگران، چه شناخته شده و چه نه چندان معروف، ایفای نقشی مثالزدنی و درگیرکننده را به نمایش میگذارند. انتخاب بازیگران از سوی سازندگان به بهترین نحو صورت گرفته و در این امر به جزئیاتی توجه شده که در دوران کنونی سینما کمتر میبینیم.
فیلم The Painted Bird از آن دسته آثاری است که در دوران عرضه دیده نمیشوند و در عوض، سالها بعد با حفظ شگفتی و غرابتشان، مورد توجه فیلمدوستان اصیل قرار میگیرند. از ابتدا تا پایان فیلم، هیچگاه احساس نمیشود که فیلم بیش از حد طولانی شده و تمامی بخشها حرفی برای گفتن دارند. در پایان نیز، به شاعرانهترین شکل ممکن، کودک داستان ما نام خود را روی شیشه اتوبوس مینویسد تا به همگان بگوید هنوز هویت خود را فراموش نکرده و با اینکه در نقش پرندهای بوده که هر فرد با توجه به نیازش او را به رنگ دلخواهش درمیآورده، همچنان میداند واقعا کیست.
- داستان و فیلمنامهی عالی
- ریتم بسیار مناسب روایت فیلم
- پرداختی بیپرده به مسائل عمیق جامعه
- تعادل مناسب بین هجو و رئالیسم
- داستانگویی بصری بسیار خوب
- سینماتوگرافی فوقالعاده خوب
- یادآوری آثار ماندگار سینمای هنری اروپا
- بازی مثالزدنی کل تیم بازیگری
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید