The Unforgivable یا نابخشودنی، درامیست از کمپانی نتفلیکس که به نویسندگی کریستوفر مککوری و به کارگردانی نورا فینگشتایت، در اصل بر اساس مینی سریالی با نام Unforgiven محصول ۲۰۰۹ میلادی از کشور انگلیس، اقتباس و ساخته شده است. این فیلم داستان زنیست که پس از گذراندن محکومیت به جرم جنایتی خشونت آمیز، از زندان آزاد شده و دوباره وارد جامعهای می شود که حاضر به بخشش اعمال گذشتهی او نیست؛ حال او تلاش در بازسازی زندگی خود دارد.
بهراستی که بخشش جنبهای معنوی دارد، این عمل خداپسندانه ممکن است در نسبتهای فردی و جمعی معنا پیدا کند؛ یکی سختتر از دیگری! برخورد فیلم نابخشوده با این بار معنایی سنگین، از جنبه نمایش فراموش کردنها و عواطف پیچیده به اندازه کافی قابل درک است. «پلیس کُشی» و ارتباط دادن آن با امری منطقی و موجه، یا غیر انسانی و مردود، اساسیست که فیلمساز به مرور آن را در داستان آشکار میکند. درامی که به واسطه اندوه زیاد شخصیت، تماشاگر را به چشیدن طعم عذاب او دعوت کرده و مخاطب همانند شخصیت در میان مجموعهای از شهروندان سیاتل احاطه میشود؛ در این میان، اگرچه جامعه در ابتدا خشم خود را ابراز نمیکند، اما درک این بمب ساعتی از ابتدا برای بیننده آسان است.
روث (ساندرا بولاک) ۲۰ سال حبس کشیده، اکنون بهطور مشروط آزاد است و اولین چیزی که جهتگیری فیلم در این مطالعه شخصیتی مقطعی از آن پرده برداشته، خشم درونیست که بهواسطه ظاهر درهم و شکسته او بیان میشود. نورپردازی بیجان هم در شرایطی همراه این آشفتگی ذهنی شده و گویی راوی رمقی برای روایت داستانش ندارد.
شخصیتی قاطع و استوار اما فاقد تکیهگاهی ثابت، قرار است به دنبال خواهر کوچکش بگردد. بهنظر هیاهوی داستان، حتی در حالت طبیعی، باید دیوانهوار باشد؛ چه از لحاظ درونی و چه بیرونی، اما روند فیلم به مردابی میماند که تلاشش تنها بر در آوردن اشک مخاطب معطوف شده است. همهچیز در دنیای واقعی ممکن است، طبیعت از فیکشن عجیبتر است؛ تمام اینها از دسته جملات مقبول هستند اما در این داستان تصمیمات و نتایج، طبیعی بهنظر نمیرسند و بیننده ناخودآگاه به تصمیمات جایگزین فکر میکند. مکانیزم درگیرکنندهای که مخاطب را به امید پیشبینیها همراه با داستان نگهداشته، برخاسته از خلق درام کاذب و نشانه گرفتن احساسات تماشاگر از طریق یک روایت رستگاری حیران است. نه اینکه فیلم دروغگوی خوبی نیست، اساس داستان را نمیتوان دروغ خواند، بلکه فیلمساز در بیان اغراقهای دراماتیک موفق نیست.
در فیلم نابخشودنی، در این نمایش نسبتا تکنفره، داستانهای فرعی اکثرا به مرز حاشیهپردازی میرسند
جدا شدن دو خواهر در ابتدا و جدا نگهداشتنشان توسط عواملی که بعدتر به زندگی این دو راه پیدا میکنند، تمام چیزیست که فیلم با عطفهای لغزندهاش ارائه کرده است. عوامل بازدارندهای که فیلمساز -در هیبت موانع اصلی پیشرفت داستان- بر بستر یک روند قابل فهم قرار داده بهنظر ساده میرسند. در کل سه خط داستانی در مسیر جلوگیری از ملاقات این دو خواهر ملموس است؛ پدر و مادری که کاترین جوان (آیلینگ فرانسیوسی) را بهعنوان فرزندخوانده پرورش میدهند، پسران پلیسی که به قتل رسید و در نهایت قانون. البته روث در این جنگ تمام عیار، در میان طغیانهای عاطفی و فریاد های ملتمسانه برای رسیدن به هدفش، با یکسری داستانهای فرعی و کوتاه هم همراه میشود؛ بلیک (جان برنثال) نماینده جامعهای میشود که گاه برای شخصیت اصلی به یک همدم (بستهی سخنگو!) و گاه به یک موجود پیچیده و بر ضد او تبدیل میشود. وایولا دیویس اما در نقش مادری شکننده، ابزار همذاتپنداری داستان را فراهم کرده و در پیچش روایت ظهور میکند. راب مورگان در نقش افسر آزادی مشروط روث، فردی دلسوز و جدی، به مرشدی پنهان شبیه شده که با هدف کمک به شخصیت اصلی، انگار از دنیای دیگری آمده و هرچند آرمانی، اما حس خوبی را به فیلم بخشیده.
در فیلم نابخشودنی، در این نمایش نسبتا تکنفره، داستانهای فرعی اکثرا به مرز حاشیهپردازی میرسند. انتقادها و لایههای فرهنگی کمجان و در قالب تصاویری خلاصه شده صدای خود را به گوش مخاطب میرسانند، گوشههای عمیق شخصیتها به روشنی روز واضحاند و چیزی به اساس آنها اضافه نمیشود، شخصیتها به یک نتیجهگیری قابل قبول نمیرسند؛ درست مثل همزمان شدن حادثه تصادف رانندگی کاترین و آزاد شدن روث از زندان، شروع یک ذهنکاوی معنوی که میتوانست موثر باشد اما با تبدیل شدن به دستهای از فلشبکها، در نهایت تاثیر این عنصر محو شد.
این اثر برای اکثر عرصههایش ناتمام میماند
نمایشی عبوس که با خاطرهپردازی به وجدان اشاره میکند و با استعارههایی نمادین سخن از ساختن دارد، چه ساختن مکانی از جنس چوب و چه ساختن یک زندگی از جنس عاطفه. فیلم The Unforgivable ترکیبات خوبی دارد و در کنترل تضادهای رفتاری (خشم، سکوت و درونگرایی) از پتانسیل مناسبی برخوردار است اما از ارزش پیامش غافل شده و با پیچشهایی تند و شدیدا ساختگی یه یک نتیجهگیری ساده میرسد. شاید پایان فیلم تنها چیزی باشد که اثر برای آشکار کردن در بر دارد؛ آنهم البته دور از ذهن نبوده است.
این اثر برای اکثر عرصههایش ناتمام میماند؛ نه قادر به جلوه دادن درستِ سکوت، گفتنها و نگفتنهاست و نه میتواند از تندی خود در مسیر گیرایی فیلم استفاده کند. در آخرِ این پازل آشفته، در اکت سوم آن، یک لمس هیجانانگیز به عنوان قطعهی نهایی وجود دارد، اما در اصل هیجان کاملی محسوس نیست چراکه اساسا ساختار ارتباطهای اصلی فیلم با زمینه روایت جور در نمیآید؛ بنابراین جایی که هدف فیلم باید برجسته شود، همان میزان تاثیرگذاری و ضرورت اولیه هم از بین میرود؛ در واقع ممکن است مخاطب از خود بپرسد که چرا از ابتدا چنین داستانی روایت شد، فیلم هدف مفروض خود را فراموش کرده و از مسیر روایت کاستی و خطاهای انسانی خارج میشود. در نهایت جلوهای مضر پیدا کرده که به هیچ قیمتی صداقت را ترجیح نمیدهد.
فیلم نابخشودنی برای هر نوع مخاطبی، در مورد فداکاری، قضاوتها، ارزیابی مجدد، خودشناسی و سختیِ شروع دوباره است؛ ساندرا بولاک نقشش را میفهمد، فریادهایش نشان از اهمیتدادن و توجه دارد، او به اثرِ جانبیِ یک حادثه تبدیل میشود و با قدرت به ایفای آن میپردازد، اما روند فیلمنامه با غفلت از پرداختهای درونی از ارزش بازی او کم میکند و در پایان یافتههای زیادی ارائه نمیشود. در مقابل، فضاسازی در کنار موسیقی هانس زیمر و دیوید فلمینگ در انتقال احساس موفق هستند.
The Unforgivable نیت خود را زیر سوال میبرد؛ با سرعتی سرسام آور در وقایع داستان و با سکونی مردابگونه در روایت آن به یک فیلم فراموششدنی تبدیل شده که دقت لازم در تفسیری مشتمل بر رستگاری را ندارد. در مقابلِ ایفای نقش خوب بازیگران، حجم زیادی از بدبختی و نالهزاریهای بی دلیل نمایش داده شده که در کنار یک اساس بلاتکلیف، رضایتبخشی خاصی را به همراه ندارد.
- سینماتوگرافی
- موسیقی متن هانس زیمر و دیوید فلمینگ
- برخلاف طرحی طبیعی، روند داستان طبیعی نیست
- نتیجهگیری ضعیف و ناقص برای شخصیتها
- در نهایت مفهوم داستان با اساس روایتش جور در نمیآید
- کارگردانی و توسعه داستانیِ آشفته
- القای التهاب بیجهت
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید