در این مقاله به هر آنچه که باید از سریال واکینگ دد بدانید میپردازیم. پس برای آشنایی بیشتر با ریک گرایمز و دیگر بازماندگان شیوع ویروس مرگبار با ما همراه باشید.
کمیک واکینگ دد (The Walking Dead) در حال حاضر یکی از فرنچایزهای بزرگ دنیای سرگرمی به شمار رفته و در مدیومهای پر طرفداری از جمله سریال و بازی ویدیویی نماینده دارد. نکتهی جالب اینجا است که واکینگ دد اصلا و ابدا قرار نبود یک محصول مستقل باشد و اتفاقی به ظاهر ساده، آن را در مسیری قرار داد که امروز میپیماید.
رابرت کرکمن که به عنوان نویسنده در حوزهی کمیک بوک فعالیت داشت، طرحی را به منظور ساخت یک دنباله برای Night of the Living Dead آماده کرده بود. شرکت ایمیج کامیکس که او در آن فعالیت داشت، با طرح اولیه مخالفت کرد؛ زیرا برای ساخت اثر نهایی باید بر سر امتیاز با تهیهکنندگان فیلم سینمایی به توافق میرسیدند. از همین رو، به کرکمن پیشنهاد شد طرح خود را به محصولی کاملا اورجینال تبدیل کند؛ محصولی که نهایتا تحت عنوان کمیک بوکهای The Walking Dead به بازار عرضه شد.
اگرچه کمیک بوکهای واکینگ دد موفقیتهای بسیاری را کسب کرده بودند اما ساخت یک اقتباس سریالی، آن را به نامی مشهور و صد البته پرطرفدار در میان مخاطبان جهانی تبدیل کرد. در ادامهی مطلب تلاش شده به مرور آنچه بپردازیم که از سریال میدانیم.
خلاصهی داستان فصل اول واکینگ دد
فصل اول با ریک گرایمز شروع میشود که یک معاون کلانتر است. او در اثر برخورد گلوله به کما رفته بود و بعد از چند وقت، سرانجام به هوش میآید. او به محض به هوش آمدن با دنیایی مواجه میشود که واکرها (نام زامبیها در دنیای سریال) تمام آن را تسخیر کردهاند. بعد از اینکه درکی نسبت به اوضاع کنونی به دست آورد، به سمت جرجیا حرکت کرد تا بتواند با همسرش لوری و فرزندش کارل ملاقات کرده و از سالم بودن آنها اطمینان حاصل کند. شخصیت اصلی داستان در بین راه با مورگان و پسرش ملاقات میکند. او تمام اتفاقاتی که طی چند وقت اخیر رخ داده را برای شخصیت اصلی شرح میدهد.
ریک گرایمز که به وجود یک کمپ پناهندگان پی برده، تصمیم میگیرد مورگان و فرزندش را ترک کرده و به سمت محل مورد نظر حرکت کند. از همین رو، یک اسب برداشته و سفرش را آغاز میکند. او در جرجیا با سه شخصیت جدید به نامهای گلن ری، تی-داگ و مریل دیکسون ملاقات میکند که دنبال وسائل کاربردی در شهر میگشتند. اعضای گروه بنا به دلایلی مجبور میشوند به مریل دستبند زده و او را روی سقف یک ساختمان چند طبقه رها کنند. البته بعدها که برمیگردند متوجه میشوند که او دست خودش را بریده و فرار کرده است. ریک نهایتا به کمپ مورد نظر رسیده و متوجه میشود همسر و فرزندش سالم بوده و در آنجا اقامت دارند.
در این بین همچنین فاش میشود لوری که نسبت به مرگ ریک گرایمز اطمینان داشته، یک رابطهی عاشقانه را با شین والش همکار سابق شخصیت اصلی در ادارهی پلیس آغاز کرده است. کمپ پناهندگان افراد دیگری را هم در خود جای داده که شخصیتهای اصلی فصل نخست به شمار میروند. برای مثال، میتوان دریل (برادر مریل)، ایمی، اندریا، مورالز، کارول و دیل اشاره کرد. در پی حملهی واکرها به کمپ و کشته شدن ایمی و همسر کارول، شخصیتهای اصلی قصه مجبور میشوند محل زندگی خود را ترک کرده و به سمت مرکز کنترل بیماری (Center for Disease Control) حرکت کنند.
شخصیتهای داستان امید دارند کارشناسانی که در مرکز کنترل بیماری مشغول کار هستند، توانسته باشند درمان ویروس را پیدا کرده باشند. آنها به محض رسیدن متوجه میشوند از میان تمامی افرادی که آنجا کار میکردند، تنها یک نفر زنده مانده است. او به ریک و همراهانش میگوید هیچ درمان وجود نداشته و سپس خودکشی میکند. قابلیت خودتخریبی تاسیسات را هم فعال میکند تا کسی جان سالم به در نبرد. هر چند، شخصیتهای اصلی توانستند خارج شوند. آنها سپس بار دیگر سفری را آغاز میکنند تا شاید بتوانند محل جدیدی برای زندگی بیابند. در ضمن، تنها دکتر بازمانده در مرکز کنترل بیماری قبل از خودکشی حقایقی را با ریک گرایمز به اشتراک گذاشت که بعدها فاش میشود.
خلاصهی داستان فصل دوم واکینگ دد
بخش عمدهی فصل دوم در مزرعهای متعلق به یک پیرمرد به نام هرشل میگذرد که همراه دو دخترش مگی و بث و تعدادی دیگر زندگی میکند. پس از اینکه دختر کارول یعنی سوفیا گم میشود، شخصیتهای اصلی داستان روند جستجو را آغاز میکنند. در همین بین، کارل توسط یکی از اعضای مزرعهی هرشل به نام اوتیس گلوله خورده و به شدت زخمی میشود. همین اتفاق هم باعث میشود با هرشل و دیگر بازماندگان ملاقات کرده و تا بهتر شدن حال کارل در آنجا بمانند. شین که حس بسیار بدی نسبت به اوتیس پیدا کرده، در جریان جستوجو برای یافتن مواد مورد نیاز او را در شرایط سختی رها میکند تا بمیرد.
با گذشت مدتی، حال کارل بهبود یافته، ریک گرایمز به رابطهی عاشقانهی میان شین و لوری پی برده و لوری هم متوجه میشود از شین باردار است. این اتفاقات دست به دست هم میدهند تا دوستی لینکلن و شین به تدریج متزلزل شده و به سمت تنفر تمایل پیدا کند. در همین بین، گلن عاشق مگی دختر هرشل شده و یک شب برنامهی یک ملاقات را میچینند؛ ملاقاتی که نهایتا باعث ایجاد جر و بحث زیادی میشود زیرا گلن پی میبرد هرشل تمامی اعضای قدیمی مزرعه را که حالا به زامبی تبدیل شدهاند در طویله حبس کرده است. نهایتا گروهی از بازماندگان تصمیم میگیرند درب طویله را باز کنند. در پی این اتفاق، سوفیا پیدا میشود. او مدتها قبل به زامبی تبدیل شده بود. ریک برخلاف میل باطنیاش مجبور میشود با شلیک گلوله کار دختربچه را تمام کند.
هرشل که در پی اتفاقات اخیر حال و روز خوبی ندارد، به کافهای در نزدیکی مزرعه میرود تا بدین ترتیب بتواند با شرایط کنار بیاید اما توسط گروهی دیگر از بازماندگان مورد حمله قرار میگیرد. البته ریک و شین به موقع رسیده، او را نجات داده و یکی از افراد مهاجم را هم به مزرعه میآورند. اگرچه بر سر سرنوشتش بحث وجود دارد اما شین خودسرانه او را میکشد. در همین بین، گروه بزرگی از واکرها به مزرعه حمله کرده و باعث مرگ دیل میشوند. نهایتا ریک با شین رو در رو شده و به صحبت میپردازد اما گفتگویشان به هیچ وجه خوب پیش نرفته و به مرگ شین منجر میشود. شلیک گلوله در فاصلهی نزدیک مزرعه توجه واکرها را به آنجا جلب میکند.
از همین رو، شخصیتهای اصلی مجبور میشوند مزرعه را ترک کرده و سفری را برای یافتن محل اسکان جدید آغاز کنند. در همین بین، دو اتفاق مهم دیگر هم رخ میدهد: یک اینکه ریک گرایمز گفتههای تنها دکتر زنده مانده در مرکز کنترل بیماری را فاش میکند. او گفته بود همهی انسانها حامل ویرویس بوده و بعد از مرگ به زامبی تبدیل میشوند؛ دوم هم اینکه اندریا بنا به دلایلی از گروه جدا میشود. او نهایتا با یک زن مرموز ملاقات میکند که جلوتر مشخص میشود میشون نام دارد.
خلاصهی داستان فصل سوم واکینگ دد
فصل سوم، هشت ماه پس از اتفاقات فصل پیشین را به تصویر میکشد. ریک گرایمز و اعضای گروهش در مسیر خود به یک زندان برخورده و تصمیم میگیرند آن را خالی از واکر کرده و سپس از آن به عنوان مکان سکونت جدید استفاده کنند. به خصوص اینکه سازههای دفاعی بسیار خوبی در برابر واکرهای محیط بیرون دارد. در جریان تلاش برای کشتن زامبیها، پای هرشل گاز گرفته میشود. در نتیجه، مجبور میشوند برای جلوگیری از انتقال عفونت و تبدیل شدنش به یک زامبی، آن را قطع کنند. شخصیتهای اصلی همچنین متوجه میشوند تعدادی از زندانیها هنوز زنده هستند. آنها تصمیم میگیرند زندانیهای بازمانده را در بخش متفاوتی اسکان دهند.
سریال به سراغ اندریا و میشون میرود که توسط میرل زندانی میشوند. او حالا با بازماندگان منطقهی وودبری زندگی میکند که تحت رهبری شخصی به نام فرماندار هستند. داستان سپس به شخصیتهای اصلی میپردازد که بار دیگر با واکرها درگیری شدهاند. تی-داگ در حین تلاش باری نجات کارول کشته میشود. لوری هم که روزهای پایانی بارداریاش را پشت سر میگذاشت، نهایتا فرزند دومش را به دنیا آورد اما خودش از دنیا رفت. فرزند جدید ریک گرایمز یک دختر بوده و جودیث نامگذاری میشود.
اندریا با فرماندار وارد رابطه میشود اما میشون نهایتا از منطقهی امن ساکنان وودبری فراری میکند. در همین حین، گلن و مگی توسط مریل گروگان گرفته شده و پیش فرماندار برده میشوند. شخصیتهای اصلی داستان که نمیخواهند همراهان خود را تنها بگذارند، یک حملهی همه جانبه را آغاز میکنند. آنها موفق میشوند فرماندار را به زانو درآورده و گلن و مگی را برگردانند. هر چند، حملهی آنها تلفات بسیار زیادی بر جا میگذارد. تایریس و ساشا که از بازماندگان نیروهای فرماندار هستند، به گروه اصلی پیوسته و به همراه آن به زندان میروند. در ضمن، مریل و اندریا در جریان اتفاقات اخیر کشته شدند. اندریا برخلاف آنچه به نظر میرسید، قصد داشت به فرماندر ضربه بزند.
خلاصهی داستان فصل چهارم واکینگ دد
بعد از شیوع بیماری در زندان به خاطر شرایط نامناسب زمین، شرایط رو به وخامت میرود. در نتیجه، اعضای گروه مجبور میشوند تصمیمات سختی را اتخاذ کرده و افراد آلوده را جدا از دیگران در قرنطینه قرار دهند. البته با گذشت مدتی دو نفر از آنها از جمله معشوقهی تایریس به قتل میرسند. در بخشهای جلوتر داستان مشخص میشود آن قتلها توسط کارول انجام شده بودند. در همین بین، فرماندر به جریان داستان برگشته و میشون و هرشل را گروگان میگیرد. او هرشل را اعدام کرده و سپس دستور آغاز یک جنگ تمام عیار را علیه ساکنان زندان صادر میکند. تلاشهای فرماندار بینتیجه مانده و ساکنان زندان درگیری را با پیروزی به پایان میرسانند. خود فرماندار هم نهایتا توسط لیلی کشته میشود. البته حملهی او تبعاتی هم داشته است.
شخصیتهای اصلی در پی اتفاقات اخیر به گروههای مختلفی تقسیم شده و مسیرهای متفاوتی را در پیش میگیرند. تایریس، کارول، بث، جودیث، لیزی، میکا، ساشا، مگی و باب یک گروه را تشکیل میدهند. گلن هم بهطور اتفاقی با سه شخصیت جدید به نامهای روزیتا، آبراهام و یوجین برخورد میکند که به امید یافتن درمان بیماری در حال سفر به واشنگتن دیسی هستند. در همین حین، ریک، میشون و کارل تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا بتوانند بازماندگان گروه اصلی را یافته و همه را کنار هم جمع کنند. تمامی گروهها که از وجود یک جامعهی امن خبر دارند، هدف خود را روی رسیدن به محل زندگی آنها قرار میدهند. البته در ادامه اتفاقاتی رخ داده و کارول مجبور میشود لیزی را بکشد. بث هم توسط گروهی از افراد ناشناخته گروگان گرفته میشود. همه به جز کارول، تایریس و جودیث نهایتا به ترمینوس میرسند اما بنا به دلایلی نامعلوم زندانی میشوند.
خلاصهی داستان فصل پنجم واکینگ دد
کارول که متوجه میشود در کمپ ترمینوس چه اتفاقاتی رخ داده، یک برنامهی دقیق برای آزادسازی دوستانش کشیده و آن را اجرا میکند. نتیجهی تلاشهای او، کشته شدن تعداد قابلتوجهی از افراد گرت (رهبر گروه ترمینوس) و آزادسازی اعضای گروه است. آنها در راه با یک کشیش مرموز به نام گابریل ملاقات کرده و از آنجایی که مکانی برای سکونت در دنیای ویرانشده ندارند، تصمیم میگیرند به کلیسای او بروند. گابریل به محض شیوع بیماری، تمامی اعضای کلیسا را بیرون انداخت. این اقدام نهایتا به مرگ آنها منجر شد. خودش هم تمام این مدت به تنهایی زندگی کرده است. از همین رو، چیزی دربارهی واکرها ندانسته و هیچ مهارتی برای مواجهه با آنها ندارد.
روزهای آرام ادامه دارد تا اینکه گرت باقی ماندهی افرادش را دور هم جمع کرده و ترتیب یک حمله به کلیسا را میدهد. اقدام او مرگ باب را به همراه دارد. گروه، پس از اینکه از شر حملههای افراد گرت خلاص شدند، راهی آتلانتا میشوند تا بث را از بیمارستانی که در آن گرفتار شده نجات دهند. این بیمارستان توسط فردی به نام داون اداره میشود که در گذشته یک افسر پلیس بوده اما داون بعد از شیوع ویروس، رهبری گروهی از بازماندگان را بر عهده گرفته است. تلاشهای اعضای گروه فرجام خوشی ندارد و در جریان عملیات، بث و تایریس کشته میشوند.
شخصیتهای داستان حالا قصد دارند به سمت واشنگتن بروند؛ زیرا دکتر یوجین ادعا کرده بود میتوان با مراجعه به این شهر به درمان ویروس دست یافت. او در مسیر فاش میکند پیرامون درمان دروغ گفته و چنین چیزی واقعیت ندارد. در همین حین، شخصیتهای اصلی تصمیم میگیرند به دعوت یکی از اعضای الکساندریا، به جامعهی بازماندگان این شهر ملحق شوند. در ابتدا همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه بیاعتمادی به وجود آمده و به تدریج عمق پیدا میکند. دینا، گابریل و پیت هر کدام بنا به دلایل متفاوتی از حضور گروه جدید در پناهگاهشان خوشحال نیستند. از همین رو، به جر و بحث با آنها پرداخته و تقصیر برخی اتفاقات را گردنشان میاندازند.
اختلافات به حدی میرسد که ریگ و همراهانش به صورت مخفیانه تصمیم میگیرند افراد مخالف را به خارج از کمپ تبعید کنند. در همین حین، دینا هم با دوستانش به نتیجهی مشابهی میرسد. در جریان جلسهای که با حضور اعضای هر دو گروه برگزار میشود، شرایطی پیچیدهای به وجود میآید. پیت که قصد دارد ریک را بکشد اشتباها شوهر دینا را به قتل میرساند. همین اتفاق هم به تبعید او منجر میشود. همزمان با این اتفاقها مورگان، آرون و دریل به کمپ رسیده و گروهی تحت عنوان The Wolves در فاصلهی نزدیکی اردوگاه زدهاند؛ گروهی که امنیت و آسایش ساکنان را تهدید میکند.
خلاصهی فصل ششم واکینگ دد
مدتی بعد از اتفاقات فصل گذشته، شخصیتهای داستان متوجهی وجود گروه بزرگی از زامبیها میشوند. آنها تصمیم میگیرند قبل از اینکه زامبیها به فاصلهی نزدیک محل کمپ رسیده و به تهدید بزرگی تبدیل شوند، یک عملیات حمله را اجرایی کنند. هر چند، نقشه آنطور که باید و شاید پیش نمیرود. با گذشت مدت کوتاهی، گروه The Wolves حملهی خود را به کمپ الکساندریا آغاز کرده و دست به قتل عام مردم در خیابانهای شهر میزند. این گروه نهایتا شکست خورده و عقبنشینی میکند.
داستان سپس برای مدت کوتاهی به گذشته رفته و سرگذشت مورگان از آخرین باری که او را دیده بودیم را نشان میدهد. بعد از این، سریال به زمان حال برگشته و فاش میشود مگی، فرزند گلن را باردار است. در همین بین، دینا کشته شده و الکساندریا هم توسط زامبیها اشغال میشود. این موجودات ترسناک به بیرون از شهر رانده میشوند اما در جریان تلاش برای دور کردن زامبیها، گلولهای به چشم کارل برخورد میکند.
با از بین رفتن گروه The Wolves، گروه جدیدی تحت عنوان The Saviors وارد جریان داستان میشود. حضور آنها شرایط سختی را برای گروه اصلی به رهبری ریک گرایمز به وجود میآورد. از همین رو، او و دیگر اعضای گروه به جامعهی هیلتاپ رفته و سعی میکنند معاملهای را با آنها انجام دهند. با در نظر گرفتن اینکه حضور The Saviors میتواند برای مردم هیلتاپ هم دردسرساز باشد، معامله صورت میگیرد. گروه ریک در صورتی که بتوانند شر گروه متخاصم را کم کند، مقدار زیادی غذا، دارو و دیگر تجهیزات مورد نیاز را دریافت خواهد کرد.
اعضای The Saviors، کارول و مگی را گروگان میگیرند اما آنها موفق به فرار میشوند. با این حال، دنیس دکتر جامعهی بازماندگان الکساندریا جان سالم به در نبرده و توسط یکی از اعضای گروه متخاصم کشته میشود. مدتی بعد از این، شخصیتهای اصلی داستان سعی میکنند خود را پیاده به محل اقامت جامعهی هیلتاپ برسانند؛ زیرا مگی در شرایط نامناسبی قرار دارد. با وجود نقشهای که برای پرت کردن حواس افراد The Saviors کشیده شده، ریک و همراهانش همگی دستگیر میشوند.
در این بخش از داستان، نیگان خود را به شخصیتهای اصلی داستان معرفی کرده و سپس گلن را با استفاده از چوب بیسبال خود میکشد. در ضمن، در طول این مدت کارول و مورگان که جدا از اعضای گروه بودهاند، با دو غریبه ملاقات کرده و با پیشنهاد آنها برای پیوستن به جامعهشان مواجه میشوند.
خلاصهی داستان فصل هفتم واکینگ دد
در فصل هفتم با گروهی که کارول و مورگان به آن پیوستهاند آشنا میشویم. این گروه The Kingdom نام داشته و توسط فردی عجیب به نام ازیکیل رهبری میشود. او یک ببر دارد که برایش مانند یک حیوان خانگی است. در ضمن، ازیکیل به صورت مخفیانه با نیگان به توافق رسیده و در ازای داشتن امنیت، هر از چند گاهی بخشی از تجهیزاتش را به گروه The Saviors میدهد. دومین گروه هم Oceanside نامگذاری شده و به صورت اتفاقی توسط تارا پیدا میشود و تمامی اعضای آن را زنان تشکیل میدهند.
نیگان که قدرت زیادی دارد، تقریبا تمامی جوامعی که در فاصلهی نزدیک قرار دارند را تحت کنترل خود گرفته و از آنها باج دریافت میکند. حتی جامعهای که شخصیتهای اصلی در آن زندگی میکنند هم شرایط مشابهی دارد. نیگان و گروهش اکثر تجهیزات پزشکی و نظامی جامعهی الکساندریا را میگیرند و چیز زیادی برای شخصیتهای اصلی باقی نمیگذارند. ریک گرایمز که چارهای ندارد، به دیگر اعضای جامعه میگوید آنها مجبور هستند تحت نظر نیگان به زندگی خود ادامه دهند و او هم دیگر نقش رهبر را بر عهده ندارد.
در پی اتفاقاتی که اخیرا رخ داده و همچنین صحبتهایی که بین میشون و ریک گرایمز صورت گرفته، شخصیت اصلی قصه متقاعد میشود اقداماتی را علیه نیگان انجام دهد. در همین راستا، ریک با The Kingdom و The Scavengers متحد میشود. گروه دوم به ریک میگوید در صورتی که برایشان سلاح تهیه شود، علیه نیگان خواهند جنگید. در ضمن، دوایت که دست راست نیگان به شمار میرفت نیز قصد دارد از شر او خلاص شود؛ زیرا نیگان طی چند وقت اخیر بلاهای بسیاری سر او در آورده است.
در قسمت پایانی و حین یک درگیری مسلحانه فاش میشود The Scavengers تمام این مدت با نیگان همکاری میکرده و هدف از اتحاد با جامعهی الکساندریا، فریب دادنشان بوده است. در حالی که شرایط بر ضد جامعهی الکساندریا پیش میرود، افراد گروه The Kingdoms و هیلتاپ سر رسیده و به کمک ریک و افرادش میشتابند. آنها نهایتا موفق میشوند گروه نیگان و The Scavengers را به طور موقت شکست داده و دشمنان را به عقبنشینی مجبور کنند.
خلاصهی داستان فصل هشتم واکینگ دد
ریک گرایمز، مگی و ازیکیل متحد شده و یک حملهی همهجانبه را به Sanctuary مرکز اصلی گروه The Saviors انجام میدهند. نتیجهی چنین حملهای، از بین رفتن فنسها و ورود تعداد زیادی واکر به محل اقامت است. پس از آن، افراد ریک به گروههای مختلفی تقسیم شده و حملاتی را به پایگاههای نیگان در نقاط مختلف انجام میدهند. در یکی از حملهها، ریک با فردی به نام مورالز مواجه میشود که حالا به یکی از اعضای The Saviors تبدیل شده است. نهایتا دریل سر رسیده و با کشتن مورالز، ریک را نجات میدهد. در همین حین، یوجین به یکی از افراد The Saviors تبدیل شده اما روی یک نقشه کار میکند تا اقدامی علیهشان انجام دهد.
ریک گرایمز و کارل در یکی از سفرهایشان با پزشکی مسلمان به نام صدیق مواجه میشود. ریک قصد دارد او را بکشد اما کارل جلویش را گرفته و پیشنهاد میدهد پزشک را به گروه اضافه کنند. کارل در مسیر آوردن صدیق به گروه توسط یکی از واکرها گاز گرفته میشود. او که میداند برای مدت محدودی زنده است، برای مهمترین افراد زندگیاش نامههایی نوشته و از رویاهایش برای جوامعی که حالا در حال جنگ هستند مینویسد. او نامهها را به ریک داده و سپس خودش را با کلتی که داشت میکشد. ریک پسرش را خاک کرده و سپس سلاحش را به عنوان یادگاری نگه میدارد.
ریک که سنگدلتر و بیرحمتر از گذشته شده، دومین حمله را بر اساس اطلاعات دریافتی از سوی دوایت میچیند. نیگان که از همکاری دوایت با ریک خبردار شده بود، سعی کرد با دادن اطلاعات اشتباه، شخصیتهای اصلی داستان را فریب دهد اما شرایط به گونهی دیگری پیش میرود. ریک نهایتا در یک نبرد تن به تن مقابل نیگان قرار میگیرد. ریک گردن دشمنش را میبرد اما از آنجایی که کارل آرزو داشت نیگان زنده بماند، صدیق را خبردار کرده و از او میخواهد نجاتش دهد.
نیگان هم که از رویای کارل باخبر شده، دست از اقداماتش برمیدارد. ریک به وصیت پسرش عمل کرده و بعد از اتفاقاتی که اخیرا رخ داد، تصمیم میگیرد با همه صلح کرده و نیگان را هم در زیرزمین الکساندریا زندانی کند تا به درس عبرتی برای سایرین تبدیل شود. مگی که از اتخاذ چنین تصمیمی خشمگین شده، قسم میخورد در آینده اقداماتی را علیه ریک انجام دهد.
خلاصهی فصل نهم واکینگ دد
حدودا دو سال از اتفاقات فصل قبل میگذرد و جوامع الکساندریا، هیلتاپ، کینگدم، ناجیها و اوشنساید تحت رهبری ریک گرایمز مشغول بازسازی بناهای مهم از جمله پل هستند. روزهای آرام دوام چندانی ندارند؛ زیرا اختلافات بر سر سرنوشت نیگان شعلهور شده و باعث دو دستگی میان رهبران جوامع میشود. در همین حین که کشمکشها بالا گرفته، حملهی بزرگ زامبیها رخ میدهد. ریک برای اینکه جلوی ورود واکرها را بگیرد، مجبور میشود در یک اقدام فداکارانه پل را منفجر کند. در حالی که شخصیتهای اصلی فکر میکنند ریک کشته شده، او به شدت زخمی بوده و با استفاده از هلیکوپتر به مکانی نامعلوم برده میشود.
ادامهی سریال با یک پرش زمانی شش ساله به تصویر کشیده میشود. اختلافها به اوج رسیده و در نتیجه، هیچ ارتباطی میان جوامع وجود ندارد اما پدیدار شدن یک تهدید بسیار بزرگ آنها را به هم نزدیک میکند. این تهدید بزرگ The Whisperers نام داشته و اعضای آن را افرادی تشکیل میدهد که خود را به شکل زامبی درآورده و در میانشان استتار میکنند. آنها همچنین به شدت خشن و بیرحم هستند. جوامع که درک کاملی از خطر این گروه دارند، در قالب یک فستیوال دور هم جمع شده تا توافقنامهای را امضا کرده و اتحادی تازه را شکل دهند اما شرایط مطابق انتظار پیش نمیرود؛ زیرا اعضای گروه The Whisperers به محل فستیوال حمله کرده و تعدادی را گروگان میگیرند.
این گروه که تحت رهبری دو شخصیت به نامهای آلفا و بتا قرار دارد، سر گروگانها را از بدنشان جدا کرده و آنها را روی نیزههایی قرار میدهند تا مرز سرزمینشان را مشخص کنند. در همین حین، یک طوفان برف رخ داده و The Kingdom را به نابودی میکشاند. اعضای جامعه هم که چارهای ندارند، به مردم الکساندریا ملحق میشوند. در ضمن، نیگان با انجام اقداماتش طی چند وقت اخیر توانسته به چهرهای تقریبا قابلاعتماد در جامعه تبدیل شود.
خلاصهی داستان فصل دهم واکینگ دد
جوامعی که شخصیتهای اصلی در آنها ساکن هستند و The Whisperers فاصلهشان را حفظ کرده و هیچ مواجههای با هم ندارند. این شرایط ادامه دارد تا اینکه یک ماهواره در زمینهای تحت کنترل آلفا و بتا سقوط کرده و بخش عظیمی به آتش کشیده میشود. از همین رو، خواهان سرزمینهای بیشتری میشوند تا بدین ترتیب صدمههای وارد شده را جبران کنند. مطرح شدن چنین درخواستی، باعث به وجود آمدن درگیریها میشود؛ درگیریهایی که نابودی کامل هیلتاپ را در پی دارد.
در همین حین، نیگان موفق میشود از زندان فرار کند. پس از ورود به سرزمینهای The Whisperers، توسط آنها زندانی میشود. او به مرور زمان اعتماد آلفا را جلب کرده و به عضوی از گروه تبدیل میشود. نهایتا مشخص میشود پیوستن نیگان به گروه تحت رهبری آلفا نقشهی کارول بوده است. او به نیگان قول داده بود در صورت نفوذ به گروه مقابل و نهایتا کشتن آلفا، میتواند به عضو رسمی جامعهی الکساندریا تبدیل شده و دیگر در سلول حبس نخواهد بود. نیگان به وعدهی خود عمل کرده و آلفا را میکشد اما کارول پای حرفش نمیماند.
پس از کشته شدن آلفا، بتا گلهی بزرگی از زامبیها را به سمت الکساندریا هدایت میکند که با رسیدن به آنجا متوجه میشود ساکنین مدتها قبل رفته بودند. البته او نهایتا موفق میشود اعضای الکساندریا را در داخل یک ساختمان پیدا کند. در همین حین، یوجین و ایزکیل سفری را آغاز کردهاند تا بتوانند صاحب صدایی که از طریق رادیو با او ارتباط برقرار کرده بودند را بیابند.
معرفی مهمترین شخصیتهای سریال واکینگ دد
تا به این لحظه ده فصل از The Walking Dead روی آنتن رفته است. با در نظر گرفتن این موضوع، کاملا منطقی است که شخصیتهای زیادی در رخ دادن اتفاقات داستان نقش داشتهاند. در ادامه سعی میکنیم مهمترینها را به صورت خلاصهوار معرفی کنیم.
ریک گرایمز
یک معاون کلانتر است که در اثر یک درگیری مسلحانه به کما رفته و پس از به هوش آمدن با دنیایی آخرالزمانی مواجه میشود. او نهایتا خانوادهی خود (همسر و فرزند پسرش) را داخل یک کمپ بازماندگان در آتلانتا پیدا کرده و به واسطهی مهارتهایی که دارد به عنوان رهبر برگزیده میشود. ریک در طول سریال سعی میکند به اخلاقیات پایبند باشد اما اتفاقات تلخ او را به سمت تبدیل شدن به فردی سنگدل و بیرحم سوق میدهند.
گلن ری
او در سریال اهل میشیگان بوده و در پیتزا فروشی کار میکرد. شیوع ویروس و تبدیل ناگهانی بخش عمدهی جمعیت انسانها به زامبی، باعث جدایی او و اعضای خانوادهاش شد. گلن سرعت تصمیمگیری بالایی داشته و همین ویژگی هم باعث میشود تا معمولا برای یافتن تجهیزات به بیرون از اقامتگاه فرستاده شود؛ زیرا قادر است از پس شرایط غیرقابلپیشبینی بربیاید. او در طول سریال عاشق مگی شده و نهایتا با او ازدواج میکند.
کارل گرایمز
کارل، فرزند ریک گرایمز است. او در بخشهای آغازین سریال شخصیتی بیگناه و معصوم به نظر میرسد اما با افزایش سن و تجربهی اتفاقات تلخ، به فردی تقریبا بیعاطفه تبدیل میشود؛ اتفاقی که چندان برای پدرش خوشایند نیست. او همیشه سعی داشته پسرش تا جای ممکن معصومیت دوران کودکیاش را حفظ کرده و انسانی خشن نباشد.
دریل دیکسون
دریل دیکسون اهل مناطق جنوب شرقی آمریکا بوده و از موتورش برای رفتن به مقصد مورد نظر استفاده میکند. اگرچه او ثبات رفتاری نداشته و خشونت بسیاری هم به کار میبرد، مهارتهایش در کشتن واکرها، شکار حیوانات و همچنین دنبال کردن رد انسان یا حیوان باعث شده دیگر شخصیتهای داستان او را به عنوان عضوی از جامعه تحمل کنند. در ضمن، شخصیتی به نام دریل دیکسون در کمیک بوکهای واکینگ دد وجود نداشته و او توسط سازندگان سریال خلق شده است.
کارول پلیتر
پس از شیوع ویروس، کارول به همراه همسر و دخترش خانه را ترک میکند تا شاید بتواند مکان امنتری را برای ادامهی زندگی بیابد. او پس از مرگ اعضای خانوادهاش، رابطهای نزدیک با دریل دیکسون برقرار میکند. او در میان شخصیتهای مونث سریال در زنده ماندن رکورددار است! کارول در فصل نخست معرفی شد و همچنان هم یکی از شخصیتهای اصلی است.
مگی هرشل
مگی در ابتدا فرد بیتجربهای بوده و اهمیت چندانی به دنیای آخرالزمانیای که در آن زندگی میکند نمیدهد اما پس از ملاقات با گروه ریک گرایمز، به مبارزی با تجربه تبدیل میشود. او که متوجهی علاقهی گلن ری به خودش میشود، رابطهی عاشقانهای را با او آغاز میکند. مگی در ابتدا چندان به رابطه خوشبین نیست اما پس از رخ دادن اتفاقاتی نسبت به علاقهی گلن به خودش مطمئن شده و نهایتا تصمیم به ازدواج میگیرد. او همچنین در جریان سریال به عنوان رهبر جامعهی هیلتاپ انتخاب میشود.
میشون
میشون در گذشته یک وکیل بود اما بعد از شیوع ویروس، به قاتلی ماهر تبدیل میشود. او برای کشتن واکرها از یک کاتانا استفاده میکند. میشون همچنین به دلیل غمهایی که در اثر از دست دادن عزیزان درونش رخنه کرده، شخصیت خشنی را داراست.
نیگان
نیگان رهبری گروهی به نام The Saviors را بر عهده دارد؛ گروهی که دیگر جوامع بازمانده را به اطاعت و همچنین تمکین خواستههایشان مجبور میکنند. او در ابتدا یکی از شخصیتهای منفی سریال است اما به مرور زمان نقشش تغییر کرده و به عضویت گروه اصلی درمیآید.
اسپینآفهای سریال واکینگ دد
تاکنون دو اسپینآف با محوریت سریال The Walking Dead ساخته شده است: اولین اسپینآف، Fear the Walking Dead نام داشته و سرنوشت گروه متفاوتی از شخصیتها را به تصویر میکشد. فیلمنامهی این سریال مدتی قبل از شیوع ویرویس روایت میشود؛ دومین اسپینآف The Walking Dead: World Beyond نامگذاری شده است. این اثر برخلاف اسپینآف اول یک مینی سریال بوده و پس از پخش ۱۰ قسمت به پایان میرسد. تمرکز قصهی آن روی گروهی از شخصیتهای کم سن و سال قرار دارد که زندگی خود را داخل پناهگاهها گذرانده و اطلاعات چندانی دربارهی آخرالزمان به وجود آمده ندارند.
به غیر از این دو مورد، دو سریال اسپینآف دیگر مراحل ساخت را پشت سر میگذارد. سومین اسپینآف قرار است به ماجراجوییهای مشترک دریل دیکسون و کارول پلیتر بپردازد. چهارمین اسپینآف هم یک آنتالوژی بوده و هر قسمتش روی یک شخصیت تمرکز دارد. این شخصیتها گاهی از سریال قرض گرفته میشوند. گاهی اوقات هم چهرههای کاملا جدیدی خواهند بود.
چه سرنوشتی در انتظار The Walking Dead است؟
دستاندرکاران The Walking Dead طی سالهای گذشته از برنامههای طولانی مدت خود برای ساخت ادامه گفته بودند اما این سریال با پخش فصل یازدهم به اتمام خواهد رسید. البته فصل یازدهم، پایان راه واکینگ دد نیست و این فرنچایز به واسطهی سریالهای اسپینآف و همچنین فیلمهای سینماییای که با محوریت ریک گرایمز ساخته میشوند ادامه خواهد یافت.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید