نیما جاویدی پس از موفقیت حائز اهمیت فیلم «ملبورن»، به سراغ ساخت فیلم «سرخپوست» رفته تا یک بار دیگر ثابت کند که در مقام کارگردان و نویسنده میتواند مخاطبین سینما را به اثر هنریاش مجذوب کند.
قصهی «سرخپوست» در یک زندان نسبتا بزرگ در دوران شاهنشاهی روایت میشود. نوید محمدزاده در نقش سرگرد نعمت جاهد، رئیس این زندان جلوی دوربین حضور دارد و ما آخرین روزهای کاری او را در این مقام تماشا میکنیم. به این علت که جاهد ترفیع گرفته و از طرفی به دلیل مجاورت زندان با یک فرودگاهِ در حال توسعه، سرگرد جاهد به همراه پرسنل وظیفه دارد تا زندانیها را به یک منطقه جدید منتقل سازد. طی یک تماس تلفنی و درست زمانی که سرگرد از خبر ترفیعش سرمست است، به او خبر میدهند که یک زندانی به اسم احمد سیف، معروف به «احمد سرخپوست» از زندان فرار میکند. جاهد به همراه زندانبانها پس از کمی تحقیق متوجه میشوند که سرخپوست در همان زندان حضور داشته و تنها منتظر است در وقت مناسب پا به فرار بگذارد. داستان فیلم بر پایه تقلای جاهد برای یافتن و دستگیری مجدد سرخپوست به آرامی به جلو حرکت میکند.
برخلاف نام فیلم، دوربین همگام با شخصیت نوید محمدزاده پیش میرود و قصه در اغلب اوقات از زاویه دید سرگرد جاهد تعریف میشود. اینکه بیننده دانای کل نیست، این فیلم را تبدیل کرده به یک اثر معمایی که بیننده تا آخرین لحظه به حدس و گمان پناه میبرد تا از موقعیت «سرخپوست» مطلع شده و همچنین از چگونگی فرارش آگاهی پیدا کند. با این تفاسیر، فیلم سرخپوست حرفهای زیادی دارد که به مدد یک فیلمنامهی چفت و بسطدار به خوبی به بیننده انتقال مییابد.
میگوییم «فیلمنامهی چفت و بسطدار»؛ از این جهت که جغرافیای داستانی و همچنین زمان اتفاقات فیلم در خلال ادای دیالوگ بین شخصیتها، دستگیر مخاطب میشود. البته بیننده با توجه به لباس نظامی سرهنگ جاهد و تصویر محمدرضا شاه قاجار در سکانس اول فیلم که در دفتر کاری جاهد نصب شده، از یک سری مسائل اطلاع مییابد. سرهنگ جاهد، به عنوان شخصیت اصلی ماجرا، پرداخت خوبی دارد و تا پایان فیلم، روحیات مختلفش بیشتر نمود پیدا میکند. روحیات و رفتاری که در مواجهه جاهد با دیگر شخصیتها و اتفاقات خودنمایی میکنند. مهمترین محرکه در این نمایش، مددکار اجتماعی به نام سوسن کریمی است که چندان دلش نمیخواهد احمد سرخپوست سرش بالای دار برود.
ایفای نقش این مددکار بر عهدهی پریناز ایزدیار است. فردی که در اکثر قابهای سینمایی، جلوی نوید محمدزاده کم میآورد و مقایسهی ایفای نقش این دو بازیگر مثل مقایسهی فیل و فنجان میماند. از طرفی شخصیتپردازی آنچنان دندانگیری هم ندارد که بیننده، شیفتهی بازی ایزدیار شود. ژانر فیلم هم بیوگرافی نیست؛ به همین خاطر نمیتوان ایراد چندان دهان پُرکنی گرفت که چرا از گذشتهی جاهد و کریمی اطلاعاتی در دسترس نیست اما بهتر بود که یک سری اطلاعات هر چند جزئی به خورد مخاطب داده میشد. کما اینکه از زبان کریمی میشنویم که جلوی جاهد اعتراف میکند: «اونقدرها هم که میگن بداخلاق نیستی».
درست زمانی که فیلم کمی قابل پیشبینی میشود، فیلمنامه حالتی دیگر به خود میگیرد. به آب و آتش زدن شخصیت اصلی داستان برای یافتن سرخپوست به موازات تلاش مخاطب برای حل این معما که سرخپوست کجاست، ریتم بسیار خوبی برای چگونگی روایت فراهم میکند که تا آخرین سکانس یقهی مخاطب فیلم را گرفته و با خود همراه میکند. در این میان، سرنخهایی نیز به بطن داستان تزریق میشود. از قورباغهی سرخپوست گرفته تا آمدن خانوادهی احمد سیف به زندان، همگی به جذابیت قصهی فیلم اضافه میکند.
در لایههای فیلمنامهی سرخپوست میتوان معانی جالبی را نیز استخراج کرد. یک سری دیالوگ را از زبان نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار را دو مرتبه در طول فیلم با یک لحن ثابت میشنویم که مددکار میگوید «این عدالت نیستش که سرِ یه بیگناه بالای دار بره» و جاهد هم بدون هیچ درنگی جواب میدهد «اگه پیداش نکنم، سر خودم به باد میره». فیلمساز میخواسته به صورت غیرمستقیم به مخاطبش بگوید که در دوران طاغوت، عدالت چه رنگی به خودش گرفته بود و اگر فردی در انجام وظایفش کوتاهی کند، کلکش به راحتی کنده میشود. حال میخواهد آن وظیفه، از لحاظ اخلاقی و انسانی درست باشد یا خیر. به زندانبان دستور رسیده یک زندانی به دار آویخته شود. اگر آویخته نشود، خود زندانبان سرش بالای دار خواهد رفت. این نگاه رادیکال به انجام قوانین و مفهوم «عدالت» در کنار دیگر مفاهیم اخلاقی، آمیزهای از احساسات مختلف را در بیننده تحریک میکند. فیلمساز علنا در ۹۰ دقیقه، تمام تلاشش را میکند با فضاسازیهای لازم، بستر را برای مخاطب آماده کند تا در صحنهی پایانی فیلم، حرف خودش را به کرسی بنشاند.
زمانی کارگردان اثری میسازد که میخواهد به واسطهی آن فیلم، تنها دیدگاهش را بیان میکند و در نهایت هم پروندهی فیلم را میبندد. در این حالت، این انتخاب مخاطب است که حرف کارگردان را بپذیرد یا خیر. در سناریوی دیگر، فیلمسازهایی مثل نیما جاویدی روی کار میآیند تا حرفشان را تا پایان فیلم به طور قاطعانه به مخاطب القا کنند. این دسته از هنرمندها به اصالت واقعی یک فیلمساز، جامهی عمل میپوشانند و آن هم چیزی نیست جز رویش خط فکری جدید و بعضا اخلاقی.
خلاقانهترین سکانس فیلم سرخپوست را باید در انتهای ماجرا دانست که همه چیز شکل و شمایلی دیگر به خود میگیرد. واضحترین و قابل لمسترین مورد در تغییر زاویهی دید یا همان POV است که دوربین، وقایع را دیگر از جانب جاهد نشان نمیدهد. بلکه مخاطب از یک دید اول شخص، در نقش احمد سرخپوست با نفسهای بریده بریده، دو به شک به جاهد نگاه میکند و شخصیت اصلی داستان، پس از تقلاهای ذهنی بالاخره تصمیم نهایی خودش را میگیرد. میزانسن بینظیر این سکانس را شاید در کمتر فیلم سینمایی ایرانی تماشا کنیم. هر چند هومن بهمنش برای فیلمبرداری این اثر سینمایی سنگ تمام گذاشته و قابهای خاص و قابل تاملی را خلق میکند اما بهترین و کاملترین قابها را باید در همان انتهای داستان به دنبالش بگردید.
فیلم سرخپوست، یکی از ماندگارترین و خوشساختترین آثار سینمای ایران است که باید قدر تک تک لحظاتش را دانست؛ چرا که این اثر سینمایی میتواند یک شالوده و سنگ بنای محکمی باشد بر سایر پروژههای سینمایی و دیگر کارگردانهای جویای نام داخل کشور که به دنبال ساخت فیلمهای درام و معمایی هستند. البته ناگفته نماند که سرخپوست به اقتضای لوکیشن خاص و بازیگران سرشناسش، به اثری بسیار پرخرج تبدیل شده که بر اساس شنیدهها، بودجهی تولید فیلم، ۹ میلیارد تومان تخمین زده شده است. با این تفاسیر، چیزی از ارزشهای این فیلم سینمایی کاسته نمیشود و هر فرد علاقهمندی به سینما باید فیلم سرخپوست را حداقل یک مرتبه تماشا کند.
- ایفای نقش استثنایی نوید محمدزاده
- فیلمنامهی چفت و بسطدار
- ریتم روایی بسیار نفسگیر
- انتقال جنبهی متفاوتی از مفهوم عدالت
- فضاسازی و بسترسازیهای کامل کارگردان
- تغییر جالب و حسابشدهی زاویهی دید دوربین در سکانس پایانی
- فیلمبرداری جذاب و دیدنی هومن بهمنش
- بهرهبرداری کارگردان از واریاسیون رنگها برای پیشبرد شخصیتپردازی
- ایفای نقش بسیار ضعیف پریناز ایزدیار
- نبود هیچ پسزمینهای از دو شخصیت سرگرد جاهد و سوسن کریمی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید