برترین سهگانههای سینما که از آغاز تا انتها شاهکار بودند
آثاری که به جای سقوط، مسیر اوجگیری را بازتعریف کردند
انتخاب برترین سهگانههای سینما یکی از سختترین کارهایی است که در جهان سرگرمی وجود دارد. هر سهگانه طرفداران و مخاطبین وفاداری دارد که برای ثابت کردن برتریت آثار موردعلاقهشان حتی گاه دست به بحث و جدل با دوستداران آثاری میزنند که هر کدام جزو به یادماندنیترین آثار در هنر هفتم هستند.
ساخت سهگانهای بدون نقص و واقعا برجسته در جهان امروزی سینما، تقریبا کاری غیرممکن به نظر میرسد. حتی اگر در این آثار شاهد حضور برترین بازیگران در صنعت سینما و سرگرمی باشیم، عوامل زیادی وجود دارند که مانع موفقیت میشوند. در مسیر این آثار، ممکن است این سهگانهها جذابیت اولیه داستان خود را از دست بدهند، مخاطبان خسته شوند یا انتظارات به قدری بالا بروند که هیچ فیلمی قادر به برآورده کردنشان نباشد.
اگر یک فرانچایز، به قدری خوششانس باشد که بتواند تبدیل به سه قسمت شود، انجام کاری که از نظر تئوری سهگانهها باید انجام دهد: یعنی بهتر شدن با هر قسمت جدید، عملا کاری سخت و بسیار دشوار است. برخی از سهگانهها در ارائه یک پایان قوی و به یادماندنی، ناکام مانده و نمیتوانند موفقیت قسمتهای پیشین خود را تکرار کنند (مانند پدرخوانده 3، شوالیه تاریکی بر میخیزد، مردان ایکس: آخرین ایستادگی). از طرفی، برخی از سهگانه به قدری موفق هستند که ادامه داستانشان از سه قسمت فراتر میرود و فرانچایز گسترش پیدا میکند (همانند داستان اسباببازی و جان ویک)، در نهایت، خلق سهگانی که هر فیلم جدیدش بهتر از قسمت قبلی باشد، تقریبا غیرممکن است اما آثاری وجود دارند که این فرضیه را شکست داده و تبدیل به برخی از برترین سهگانههای سینما شدهاند.
در ادامه این مطلب با سرگرمی همراه باشید تا به معرفی چندی از برترین سهگانههای سینما بپردازیم، آثاری که حتی اگر نقصی داشتند با استفاده از فرصتها و گوش دادن به نقدهای سازنده، جزو به یادماندنیترین فیلمهای سینمایی شدند.
کرید (The Creed )
با وجود اینکه مجموعه اصلی راکی (Rocky)، یکی از بزرگترین موفقیتهای دوران حرفهای سیلوستر استالونه (Sylvester Stallone) در جهان سینما بود، اما تا پیش از اکران فیلم راکی بالبوآ (Rocky Balboa) در سال 2006، این مجموعهها فیلمها تکراری و خستهکننده شده بودند. دوران طلایی فرانچایز راکی که با اولین قسمت از این مجموعه در سال 1976 آغاز شد، به نوعی به سر رسیده بود و طبیعتا بعد از انتشار اخباری مبنی بر ساخت یک اسپینآف با محوریت پسر آپولو کرید (Apollo Creed) با بازی کارل ودرز (Carl Weathers)، سوالات زیادی را به وجود آورد.
با وجود اینکه، هیچکس نمیتوانست میزان موفقیت این فرانچایز را پیشبینی کند، با انتشار اولین قسمت آن در سال 2015، کسی انتظار نداشت که این اثر به یک سهگانه تبدیل شده و هر قسمت جدیدش از قسمت قبلی، قویتر باشد. در قسمت اول این سهگانه، شاهد معرفی نقش اول این اثر آدینوس کرید بودیم و راکی به عنوان یک فیگور حمایتی، در این اثر با مخاطبین دیداری دوباره کرد. قسمت اول کرید، حس و حالی بسیار مشابه با اولین قسمت از فرانچایز راکی داشت؛ روایت فردی معمولی که بعد از هر شکست، مورد احترام اطرافیان خود واقع میشد.
در قسمت دوم، داستان فیلم عمیقتر میشود که به نوعی با چهارمین قسمت از فرانچایز راکی، پیوند میخورد، جایی که در آن کرید با ویکتور دراگو روبرو میشود. این اثر بدون شک گامی رو به جلو برای موفقیت بود، با این وجود بهترین فیلم این سهگانه، قسمت سومش است. در سومین قسمت، داستان به عمیقترین شکل ممکن میرسد و مخاطب بیشتر با عمق شخصیتی آدونیس با بازی مایکل بی. جردن (Michael B. Jordan)، آشنا میشود، جایی که در آن آدونیس مجبور میشود با گذشته خود روبرو شود و با دیمین با بازی جاناتان میجرز (Jonathan Majors) که شاید از نظر فیزیکی قدرتمندترین رقیبش بود، مبارزه کند. مبارزهای که دیگر فقط روایتی از جهان بوکس نبود؛ بلکه که داستان کاملا شخصیتمحور بود که سفر پر از فراز و نشیب کرید را به بهترین شکل ممکن به پایان رساند.
سهگانه ولورین (The Wolverine Trilogy)
پس از اکران و موفقیتهای اولیه فرانچایز مردان ایکس (X-Men) و این حقیقت بزرگ که کاراکتر ولورین (Wolverine) با هنرنمایی هیو جکمن (Hugh Jackman)، تبدیل به محبوبترین شخصیت این مجموعه شد، کاملا مشخص بود که دیر یا زود گذشته مرموز این قهرمان جهشیافته، در قالب یک اسپینآف مستقل مورد بررسی قرار خواهد گرفت. متاسفانه فیلم خاستگاه مردان ایکس: ولورین (X-Men Origins: Wolverine)، به قدری ضعیف عمل کرد که تمامی اسپینآفهای دیگری که تحت عنوان Origins قرار بود به مرحله تولید برسند، لغو شدند. با وجود این شکست تجاری بزرگ و انتقادهای زیاد از سمت منتقدین، محبوبیت بی چون و چرای ولورین، به کمپانی فاکس فرصت دیگری داد تا اینبار با دیدگاهی جدیدتر، شخصیت ولورین را به تصویر بکشند.
فیلم ولورین، بر روایتی تمرکز داشت که در زمان حال در رخ دادن بود. با حضور جیمز منگولد در قامت کارگردان، فصل جدیدی برای ولورین و جهان مردان ایکس رقم خورد. این سهگانه جدید با پیشرفتی غیرانکار در مقایسه با اسپینآف ضعیفی که چهار سال قبل از آن اکران شده بود، مواجه شد. پیشرفتی که هنوز هم میتوانست به نوک قله برسد و با ساخت فیلم فوقالعاده لوگان (Logan)، ولورین تبدیل به یکی از برترین سهگانههای سینما شد.
با اقتباس از خط داستانی کمیک Old Man Logan، ولورین در این اثر، کاراکتری شکست خورده بود که با رسیدن به آخر خط، کاملا داستانی متفاوتتر از دیگر روایتهای ابرقهرمانانه را ارائه کرد. لوگان بر خلاف دیگر فیلمهای کمیکبوکی بود، اثری تاریکتر، خشنتر و با درجهبندی سنی بزرگسال که حکایت از خشونت آن بود. این اثر، پایانی شایسته برای قهرمان افسانهای مانند ولورین بود.
سهگانه پیش درآمد جنگ ستارگان (The Star Wars Prequels)
در جهان جنگ ستارگان (Star wars)، حتی سهگانه اصلی این دنیای گسترده نیز نمیتواند ادعا کند که هر قسمت آن بهتر از قبلی بوده، به دلیل اینکه امپراتوری ضربه میزند (The Empire Strikes Back) بهتر از بازگشت جدای (Return of the Jedi) است و همچنان بعد از گذشت پنجاه سال، به عنوان بهترین فیلم جنگ ستارگان شناخته میشود. با این وجود، داستان پیشدرآمدها چیز دیگری است. انتظارات بالایی برای اولین فیلم فرانچایز جنگ ستارگان بعد از نزدیک به دو دهه به وجود آمده بود. فضای سیاسی و همچنین عناصر مختلف دیگر، در زمان اکران اولیهاش، موجب به وجود آمدن انتقادات گوناگونی شد.
حمله کلونها (Star Wars: Episode II – Attack of the Clones) با یک پرش زمانی جذاب، داستان فیلم را پیش برد. این اثر هایدن کریستین (Hayden Christensen) را به عنوان آناکین اسکایواکر (Anakin Skywalker) جوان معرفی کرد. اگرچه قسمت دوم این سهگانه نسبت به نخستین قسمتش با پیشرفتهای زیادی مواجه بود و با گذشت زمان، با استقبال طرفداران نیز روبرو شد اما هنوز هم صحنههای وجود دارند که میتوانستند بهتر باشند، مانند صحبتهای آناکین درباره شن و تنفرش نسب به آن، قطعا چیزی است که میتوانست از فیلم حذف شود.
با این وجود انتقام سیت (Star Wars: Episode III – Revenge of the Sith)، سومین قسمت از این سهگانه، اوج و نقطه عطف داستان بود. در این فیلم، آناکین سرانجام به سمت تاریکی کشیده شده و دارث ویدر (Darth Vader) تبدیل میشود. از سمت دیگر، ایوان مکگرگور (Ewan McGregor) به عنوان اوبیوان کنوبی (Obi-Wan Kenobi)، عملکردی فوقالعاده از خود به نمایش درآورد و این دقیقا همان چیزی بود که طرفداران انتظارش را داشتند؛ جنگ ستارگانی پر از فراز و نشیب با پایانی به یادماندنی. انقام سیت، نه تنها توانست این داستان حماسی را با بهترین سناریو به پایان برساند بلک نشان داد که حتی اگر سهگانهای در ابتدا ضعیف باشد، پتانسیلش را دارد که با سرانجامی جذاب به پایان برسد و تبدیل به یکی از برترین سهگانههای سینما شود.
سهگانه پیش (The Before Trilogy)
سهگانه پیش (The Before Trilogy) از ریچارد لینکلیتر (Richard Linklater)، جزو آثاری هستند که در جهان سینما، بسیار نادر هستند. این آثار هر کدام فاصله زمانی 9 سالهای را به تصویر میکشند و داستان جسی (Jesse) با بازی ایثن هاک (Ethan Hawke) و سلین (Celine) با بازی ژولی دپلی (Julie Delpy) را روایت میکنند. داستانی که بر سه مقطع زمانی از زندگیشان تمرکز دارند، سالهای 1995، 2004 و 2013. با توجه به فاصله زمانی زیاد میان هر فیلم و موقعیتهای کاملا متفاوتی که هر شخصیت با آن روبرو میشود، هر فصل از این داستان جذاب و خاص، کاملا متفاوت و به گونهای شفاف برای مخاطبین تعریف شدهاند. در فیلم پیش از طلوع (Before Sunrise)، سلین و جسی، نخستین بار در شهر وین با یکدیگر روبرو میشوند و شبی امید بخش را با هم سپری میکنند. اما پس از آن، فاصلهای 9 ساله وجود میآید که در طی آن هرگز یکدیگر را ملاقات نمیکنند و حرف نمیزنند.
در فیلم پیش از غروب (Before Sunset)، جسی و سلین، دوباره کنار یکدگیر هستند، اما اینبار هر دو در مرحله بالغانه زندگی خود قرار دارند، با این وجود همچنان عمیقا تحت تاثیر ملاقات اتفاقیشان در 9 سال پیش هستند. این فصل از زندگی، دیگر امیدبخش نیست، بلکه داستانی از حسرت و پشیمانی را به مخاطبین نشان میدهد، حسرتی که نشان میدهد چه چیزهای ممکن بود رخ دهد.
از نظر بسیاری، دومین قسمت از این سهگانه، بهترین بخش آن بوده است اما پیش از نیمهشب (Before Midnight)، کاملا با نگاهی جدید، داستانی متفاوت را ارائه میدهد. 9 سال بعد، جسی و سلین حالا با یکدیگر ازدواج کردهاند و داستان بر چگونگی تحمل این زوج در طول رابطهشان و حسرتهایی که اگر جدا میماندند، تمرکز دارد. شاید تماشای این اثر برای بسیاری سخت باشد، با این وجود، نگاه صادقانه این اثر به روابط طولانی مدت و به تصویر کشیدن مشکلات زندگی یک زوج، قطعا اقدامی شجاعانه از سمت سازندگان این اثر بوده است. تصمیمی که Before را تبدیل به یکی از برترین سهگانههای سینما کرده است.
سهگانه مردعنکبوتی در جهان سینمایی مارول (The MCU Spider-Man Trilogy)
با وجود محبوبیت فراوانی که مردعنکبوتی (Spider-Man) در جهان ابرقهرمانی دارد، این شخصیت در تاریخ حضورش در سینما، معمولا با مشکلات متعددی در تکمیل کردن سهگانههایش مواجه شده است. مرد عنکبوتی 3 (Spider-Man 3) از سم ریمی (Sam Raimi)، به وضوح ضعیفترین اثر این سهگانه بود و سومین قسمت از فیلم مردعنکبوتی شگفتانگیز (The Amazing Spider-Man) نیز، هیچوقت ساخته نشد. اما مشکلاتی که پیشتر به آن اشاره شد، هیچکدام در مورد مردعنکبوتی در جهان سینمایی مارول صدق نمیکند. در سال 2017، فیلم بازگشت به خانه (Spider-Man: Homecoming) تصویر جدیدی از پیتر پارکر (Peter Parker) با بازی تام هالند (Tom Holland)، ارائه کرد؛ پیتر نوجوانی مصمم بود که تلاش میکرد بین زندگی شخصی و ابرقهرمانیاش تعادل برقرار کند و همزمان خود را به سطحی برساند که بتواند با تونی استارک (Tony Stark) ملقب به مرد آهنی (Iron Man) و تیم انتقامجویان، هم مسیر شود.
دو سال بعد، فیلم دور از خانه (Spider-Man: Far From Home)، بار سنگینی را بر دوشش حمل میکرد. این اثر وظیفه داشت بعد از وقایع عظیم و حماسی فیلم انتقامجویان: پایان بازی (Avengers: Endgame)، مخاطبین MCU را دوباره به جهان زمینی بازگرداند. پیتر در این فیلم رشد کرده و حالا باید بدون راهنمایی و کمکهای تونی استارک به مسیر خود ادامه دهد در حالی که تلاش میکرد تا الگوهای ابرقهرمانانه خود را نیز سامان دهد. با تمامی این تفاسیر، فیلم دور از خانه ، بهتر از آنچیزی که انتظارش میرفت، توانست بدرخشد.
بازگشت مردعنکبوتیهای توبی مگوایر (Tobey Maguire) و اندرو گارفیلد (Andrew Garfield) در راهی به خانه نیست، لحظهای تاریخی و خارقالعاده بود. بازگشت ویلم دفو (Willem Dafoe) به عنوان گرین گابلین (Green Goblin) و قرار گرفتنش در مقابل پیتر پارکر اینبار در جهانی متفاوت، از دیگر لحظات جذاب این اثر بود. قرار گرفتن گرین گابلین در مقابل یک مردعنکبوتی بالغتر و خشمگینتر، لحظاتی را خلق کرد که در آن شاهد بهترین نسخه از اسپایدرمنی بودیم که استودیو مارول تا به امروز ارائه داده است. حتی اگر شاهد ساخت قسمت چهارمی برای این اثر در آینده باشیم هم، میتوان با اطمینان گفت مردعنکبوتی مارول یکی از برترین سهگانههای سینما است که در چند سال اخیر ساخته شده است.
سهگانه ارباب حلقهها (The Lord Of The Rings Trilogy)
بدون اغراق میتوان به این حقیقت اعتراف کرد که ارباب حلقهها (The Lord Of The Rings) جزو برترین سهگانههای سینما است. شاهکاری بینظیر از پیتر جکسون (Peter Jackson) که با اقتباس مجموعه کتابهای جی. آر. آر. تالکین (J.R.R. Tolkien) ساخته شد. ارباب حلقهها را میتوان سهگانهای بی نقص دانست که با گذشت هر قسمت، بهتر از قبل میشد. آنچه که پیتر جکسون و عوامل همراهش خلق کردند، شاهکاری تکرار نشدنی در سینما و داستانسرایی بود.
فیلم یاران حلقه (The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring)، کار دشواری پیش رو داشت، از خلق جهانی کاملا جدید گرفته تا معرفی کاراکترهایی که مخاطبان قرار بود شیفته و عاشقشان شوند. این اثر با آغاز یک ماجراجویی حماسی، هرآنچه که باید را به بهترین شکل ممکن انجام داد و پایهای محکم و قدرتمند را برای دو فیلم آینده این سهگانه بنا کرد، در حالی که خودش نیز به عنوان یک قسمت مستقل، خوش درخشید و ماندگار شد. با این وجود، در فیلم دو برج (The Lord of the Rings: The Two Towers)، یاران حلقه از هم جدا شده بودند و حوادث در مقیاس بزرگتری در حال اتفاق افتادن بودند. شخصیتهای مانند روهیریم(Rohirrim) به داستان اضافه شدند و نبردهای حماسی همچون Isengard و Helm’s Deep، چندی از شگفتانگیزترین لحظات کل مجموعه را به ارمغان آوردند. با وجود این لحظات حماسی و عظمت کل اتفاقات، قلب داستان همچنان به گالوم (Gollum)، فرودو (Frodo) و سم (Sam) تعلق داشت.
آخرین قسمت هر سهگانه، مهمترین بخش آن است، اگر فیلم بازگشت پادشاه (The Lord of the Rings: The Return of the King) نمیتوانست این مجموعه را آنگونه که باید و شایسته بود به پایان برساند، چه بسا امروز بسیاری از مخاطبین و منتقدین با دیدگاه متفاوتتری به این سهگانه نگاه میکردند. با این وجود، خوشبختانه آخرین بخش این سهگانه، سرانجامی به شدت رضایتبخش و شگفتانگیزی ارائه داد و تمامی خطوط داستانی مختلف را طوری به پایان رساند که هنوز هم در ذهن و قلب دوستدارانش ماندگار شده است.
سهگانه میلنیوم (The Millennium Trilogy)
در سال 2011، رمان محبوب و تحسین شده دختری با خالکوبی اژدها (The Girl with the Dragon Tattoo) اثر استیگ لارسن (Stieg Larsson) توسط دیوید فینچز (David Fincher)، کارگردان قهار هالیوودی به یک اقتباس پر هزینه سینمایی تبدیل شد. با وجود اینکه این اثر با استقبال فراوانی از سمت منتقدین و تحسین بینندگان مواجه شد، متاسفانه در گیشه کمتر از حد انتظار عمل کرد و به همین خاطر، ادامه ساختن فیلم از این مجموعه تا زمان اقتباس دوباره از کتاب چهارم یعنی دختری در تار عنکبوت (The Girl in the Spider’s Web)، متوقف شد.
با این وجود، دختری با خالکوبی اژدها، تنها اقتباس سینمایی از آثار لارسن نبود. دو سال پیش از فیلم فینچر، نسخه دیگری از این فیلم اینبار با توسط کارگردان سوئدی نیلس آردن اپلو (Niels Arden Oplev) ساخته شده بود و نومی راپاس (Noomi Rapace) نقش لیسبت سالاندر (Lisbeth Salander) را ایفا کرد. همانند نسخه آمریکایی، این اثر نیز مورد تحسین قرار گرفت، اما بر خلاف فینچر، برنامه اقتباس از آثار لارسن متوقف نشد و در همان سال فیلمهای دختری که با آتش بازی کرد (The Girl Who Played with Fire) و دختری که لانه زنبور لگد زد (The Girl Who Kicked the Hornets’ Nest) نیز در همان سال منتشر شدند. هر سه فیلم، اقتباسهای قوی و وفاداری به کتابهای لارسن بودند و به عنوان روایتی منسجم و واحد در قالب اثری سه قسمتی تقسیم شده و به اکران رسیدند. همانند رمانها، داستان با هر بخش پیشرفت میکرد و بهتر میشد و همین روند در این سهگانه نیز ادامه پیدا کرد.
سهگانه ددپول (The Deadpool Trilogy)
پس از حضور ددپول (Deadpool) در فیلم خاستگاه مردان ایکس: ولورین و نشان دادن نسخهای تحریف شده از این شخصیت، اگر تصور میکردید این تنها حضور وید ویلسون (Wade Wilson) در سینما است، تصوری منطقی داشتید، با این وجود بعد از کلیپ لیک شده از ددپول در سال 2014 که به صورت غیر رسمی منتشر شده و مورد استقبال بالایی از سمت مخاطبین قرار گرفت، استودیو فاکس بعد از فشارهای زیاد، مجبور شد تا پروژه ددپول را تایید کند و در سال 2016 اولین قسمت از سهگانه این شخصیت را منتشر کند. ددپول به سرعت تبدیل به یکی از محبوبترین شخصیتهای ابرقهرمانی فاکس شد و تنها بعد از دو سال، قسمت دوم این مجموعه نیز منتشر شد.
در قسمت دوم، ددپول تنها نبود و تیم X-Force را توانست دور خود جمع کند و همچنین در این اثر شاهد یکی از بهترین حضورهای افتخاری شخصیتهای مردان ایکس در تاریخ این فرانچایز بودیم. با این وجود، قسمت دوم با اولین قسمت از این اثر تفاوت شایانی دارد و آن میزان غافلگیرهایی احساسی و عمیق بودن داستان است. مرگ ونسا (Vanessa) با بازی مورنا باکارین (Morena Baccarin) و تلاش ددپول برای کنار آمدن با این سوگ، به فیلم ابعاد احساسی و عاطفی بخشید که فراتر از حد انتظار مخاطبین بود.
و در نهایت قسمت سوم؛ پروژهای که شاید چندسال پیش حتی تصور کردنش هم کار سختی بود. همانگونه که سهگانه ولورین به مرور بهتر و قویتر شد، سهگانه ددپول نیز با حضور ولورین به اوج خود رسید. فیلم ددپول و ولورین (Deadpool & Wolverine)، با ارائه یک کمدی سیاه و صحنههای خشونتآمیز غافلگیرکننده، انتظارات طرفداران را بیشتر از آنچیزی که بود، برآورده کند.
سهگانه سیاره میمونها (The Planet Of The Apes Trilogy)
با انتشار فیلم پادشاهی میمونها (Kingdom of the Planet of the Apes) در سال 2024، عملا این فرانچایز دیگر چهار قسمت دارد. با این وجود، از آنجا که داستان فیلم چهارم 300 سال پس از وقایع فیلم قبلی رخ میدهد، میتوان سه فیلم اول را به عنوان سهگانه سزار دسته بندی کرد، سهگانهای که به تکامل رسیدن داستان در آن فوقالعاده است.
فیلم ظهور سیاره میمونها (Rise of the Planet of the Apes)، سرآغاز همه چیز بود و نشان داد که چگونه سزار کم کم به رهبری هوشمند و توانمند تبدیل میشود. بعد از قسمت اول، اینبار مت ریوز (Matt Reeves) در قامت کارگردان فیلم طلوع سیاره میمونها (Dawn of the Planet of the Apes) وارد عمل میشود؛ جایی که در آن میمونها به گونه غالب تبدیل شدهاند. سزار دوباره تکامل پیدا میکند و اینبار در تلاش است تا از وقوع جنگی تمام عیار میان بشریت و میمونها، برای محافظت از مردمش جلوگیری کند. اما حتی با این وجود، جنگ آغاز شد و کار سزار سختتر از هر زمان دیگری بود.
سومین فیلم این مجموعه، جنگ برای سیاره میمونها (War for The Planet of The Apes) جنگ برای، با وجود به تصویر کشیدن جنگی تمام عیار میان میمونها و انسانها، از نظر احساسی، شخصیترین فیلم برای شخصیت سزار بود. داستان این سهگانه همیشه در مورد او بود و سزار به تکامل شخصیتی و احساسی رسید. مجموعهای که با تمرکز بر موجودی به غیر از انسان و پرداختن به جوانب مختلف جهانی پر از هرج و مرج، بدون شک یکی از برترین سهگانههای سینما را به ارمغان آورد.
سهگانه سونیک خارپشت (The Sonic The Hedgehog Trilogy)
در سال 2019، هنگامی که تصاویر اولیه فیلم سونیک خارپشت (Sonic the Hedgehog) منتشر شد، دوستدارن این شخصیت محبوب و عموم مردم به شدت از طراحی این کاراکتر ناراضی و شوکه بودند، تا جایی که استودیو پارامونت، ناچار به تغییر ظاهر سونیک شد. چه کسی اصلا فکرش را میکرد این تغییرات منجر به تولید یکی از برترین سهگانههای سینما شود؟ عوامل زیادی در موفقیت روزافزون سونیک دست داشتهاند، از جمله اینکه فیلمها به معنای واقعی کلمه سرگرمکننده هستند. این مجموعه دقیقا میداند که مخاطبین چه انتظاراتی از فرانچایز سونیک دارند و به همین علت، مسیری را پیش رو گرفتهاند که تک تک این خواستهها را برآورده میکنند.
سونیک که محبوبترین جوجهتیغی آبیرنگ در جهان است، در فیلم دوم با شخصیتهای محبوب دیگری همراه شد، ناکلز (Knuckles) و تیلز (Tails) از جمله این کاراکترها بودند و در فیلم سوم شخصیت شدو خارپشت (Shadow The Hedgehog) با صدا پیشگی کیانو ریوز (Keanu Reeves)، هنرمند محبوب مجموعههای فیلمهای ماتریکس (The Matrix) و جان ویک (John Wick)، به این مجموعه اضافه شد.اضافه شدن این شخصیتها به روند داستانی، با عجله همراه نبود بلکه با دقت و به بهترین شکل ممکن انجام شد.
در عین حال، دکتر اگمن (Doctor Eggman) با بازی جیم کری (Jim Carrey)، در هر سه فیلم به عنوان دشمن ثابت سونیک، حضور پیدا کرد. تقابل و تنش میان اگمن و سونیک، از جذابترین اتفاقاتی بود که در سهگانه سونیک خارپشت، مخاطبین با آن روبرو شدند. با وجود اینکه قسمت چهارمی برای این فرانچایز در دست ساخت است اما نمیتوان منکر این واقعیت شد که فرانچایز سونیک، جزو برترین سهگانههای سینما تا به امروز بوده است. سهگانهای که آرام آرام مسیر خود را هموار کرد و در پایان قسمت سوم، اثری جذاب را به بینندگان ارائه داد و تبدیل به یکی از برترین سهگانههای سینما شد که در چند سال اخیر تولید شدهاند.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید