بازی Twelve Minutes اثری ماجراجویی است که در زیرژانر اشاره و کلیک قرار میگیرد و توسط لوییس آنتونیو «Luis Antonio» ساخته و به تازگی عرضه شده است. در این مقاله به نقد و بررسی بازی Twelve Minutes میپردازیم.
لوییس آنتونیو که پیش از این سابقهی کار در کمپانیهای بزرگی مانند راک استار و یوبیسافت را در کارنامه داشت، در رویداد PAX East سال ۲۰۱۵ خبر از ساخت اثری با محوریت گیر کردن شخصیت اصلی در یک حلقهی زمانی داد. ابتدا قرار بود که بازی در سال ۲۰۱۶ عرضه شود اما مقیاس چیزی که خالق بازی در سر داشت از توانش بیشتر بود و قرار بر این شد که چرخهی زمانی کوتاهتر و محیط بازی کوچکتر شود. همچنین همکاری او با جاناتان بلو در ساخت بازی The Witness موجب ایجاد تاخیر هر چه بیشتر در ساخت بازی شد.
او طی این مدت با Annapurna Interactive برای نشر بازی وارد همکاری شد و در نهایت بازی Twelve Minutes در نمایش مایکروسافت در E3 2019 به نمایش گذاشته شد و توجه بسیاری را به خود جلب کرد. حال پس از دو سال از این اتفاق، اثر مورد بحث برای کنسولهای نسل هشتم و نهم مایکروسافت و صد البته رایانههای شخصی منتشر شده و از روز اول نیز از طریق سرویس گیمپس در دسترس است. بازی Twelve Minutes وعدهی روایت داستانی جذاب را به مخاطب میداد و همین موضوع دلیل اصلی توجه و انتظار گیمرها برای تجربهی این اثر بود.
داستان و روایتی که تاثیرات زیادی از فیلمهای آلفرد هیچکاک، دیوید فینچر و استنلی کوبریک در آن به وضوح قابل مشاهده است و سازنده نیز چندین بار به این نکته اشاره کرده است. بازی Twelve Minutes داستان مردی را روایت میکند که خسته از کار به خانه برگشته و همسرش با خبر باردار بودن او را غافلگیر میکند. ناگهان مردی که خود را مامور پلیس معرفی میکند، وارد خانه شده و زن را به جرم قتل پدرش دستگیر کرده و سراغ یک ساعت گران قیمت را میگیرد.
فرد مرموز با شکنجهی شخصیت اصلی، زن را وادار به لو دادن جای ساعت میکند اما قبل از شنیدنش مرد خفه شده و همه چیز به زمان ورود شخصیت اصلی به خانه باز میگردد. این چرخه آنقدر ادامه پیدا میکند تا بالاخره بازیکن راهی برای نجات خود و همسرش پیدا کند و در این راه ترتیب انجام کارها و انتخاب دیالوگها از اهمیت زیادی برخوردار است. زیرا همیشه دقیقا در میانهی چرخه شخص مرموزی که خود را مامور پلیس معرفی میکند از راه میرسد اما اولویت بندی شما در انتخاب، هر چرخه را از دیگری متفاوت میکند.
بازی Twelve Minutes داستان پرپیچ و خم و پررمز و رازی برای روایت دارد که هر لحظهی آن پر از غافلگیری و پیچشهای داستانی مختلف است که پیشبینی هر کدام از پایانهای آن را غیرممکن میکند. حالا که صحبت از پایان شد باید اشاره کرد که بازی Twelve Minutes در مجموع ۳ پایان اصلی در کنار ۴ روش دیگر برای پایان دادن به چرخهها دارد. در این بین سازنده برخی اوقات دیالوگهای منطقی و پایانهای ساده را برای رسیدن به پایانهای خلاقانه و شوکه کننده فدا میکند.
دیالوگها در بیشتر مواقع در راستای پیشبرد داستان و رسیدن به سرنخ جدید قرار دارند و بازیکن را به سوی تکمیل این پازل میکشانند. داستان و شخصیتهای بازی Twelve Minutes در ابتدا مانند کرانهی دریا عمق کمی دارند اما هر چقدر که در داستان جلو میرویم به عمق آن افزوده شده و در نهایت بازیکن برای فهمیدن حقیقت مجبور به شیرجه زدن در اقیانوس عمیقی از دروغ میشود.
با توجه به زاویه دوربین بازی خبری از چهرهها نیست و بار انتقال احساسات روی دوش صداپیشههای اصلی بازی است که کارشان را به بهترین شکل ممکن انجام دادهاند. ویلم دفو (در نقش پلیس)، دیزی ریدلی (در نقش همسر) و جیمز مکآووی (در نقش شخصیت اصلی) از همان ابتدا نقش مهمی در شکل دادن ارتباط مخاطب با اثر بر عهده دارند و احساس شخصیتها را به بهترین شکل با صدایشان منتقل میکنند. برای مثال ویلم دفو آنقدر خوب نقش پلیس را ایفا کرده که بازیکن نیمی از زمان هر چرخه را در ترس و اضطراب رسیدن او سر میکند.
ایدهی چرخه زمانی در صنعت بازی چیز جدیدی نیست و بازیهای دیگری مثل Outer Wilds در گذشته از آن استفاده کردهاند. بر خلاف Outer Wilds در بازی Twelve Minutes هر بار یک هدف ثابت یعنی حل کردم معما و رسیدن به جواب وجود دارد که بازیکن باید با تکرار مکرر داستان و پیگیری سرنخها به آن برسد. البته این هدف در ابتدا به بازیکن داده نمیشود. در واقع بازی پس از آموزش بسیار کوتاه مکانیک اشاره و کلیک در ابتدای کار، بازیکن را به حال خود رها میکند تا خودش سرنخها را پیدا کرده و یک پازل هزار تکه را حل کند.
در بازی خبری از راهنمایی برای رسیدن به هدف نیست و همین موضوع به مشکل شماره یک آن تبدیل شده است. این بیهدف بودن و نداشتن سرنخ مشخص به جای ایجاد حس کنجکاوی و اکتشاف در بازیکن، باعث سردرگمی او میشود که در نهایت به یک گیمپلی خستهکننده میانجامد. یکی از دلایل این موضوع این است که کوچکترین اشتباه بازیکن در انجام کارها با ترتیب درست باعث آغاز دوبارهی چرخهای میشود که به جای ایجاد حس مجازات شدن او توسط بازی، حس گیر کردن مداوم در یک چرخهی وقت تلف کنِ اعصاب خورد کن را به بازیکن القا میکند.
گیمپلی بازی Twelve Minutes به انتخاب دیالوگ و کلیک برای تعامل با محیط و جابه جایی شخصیت اصلی و در نهایت کشیدن و رها کردن آیتمها برای استفاده از آنها خلاصه میشود. از آنجا که خبری از مکانیکهای پیچیده نیست و بازی تمرکز زیادی روی داستان و نوع روایت آن دارد؛ این اثر انتخاب خوبی برای کسانیست که علاقهی زیادی به سینما دارند و میخواهند یک درام تعاملی جذاب را تجربه کنند.
تعامل با محیط کلید اصلی رسیدن به دیالوگهای جدید و حل کردن پازل است اما کم بودن تعداد آیتمهای قابل تعامل در بازی باعث شده تا گیمر در زمان کمی به همهی آنها اشراف پیدا کرده و در نتیجه بیشتر چرخهها به تکرار کارهای خستهکننده خلاصه شوند. کوچک بودن محیط بازی نیز باعث تشدید این مشکل شده و حس آزار دهندهای به بازیکن میدهد.
داستان و شخصیتهای بازی Twelve Minutes در ابتدا مانند کرانهی دریا عمق کمی دارند اما هر چقدر که در داستان جلو میرویم به عمق آن افزوده شده و در نهایت بازیکن برای فهمیدن حقیقت مجبور به شیرجه زدن در اقیانوس عمیقی از دروغ میشود.
بازی Twelve Minutes در عین وجود این محدودیتها، دست بازیکن را برای آزمون و خطای فراوان باز گذاشته و این موضوع به نوعی حس آزادیای را به مخاطب القا میکند که فقط در این مدیوم قابل تجربه است. یکی از نقاط قوت بازی همین آزادی عمل بازیکن در عین محدودیت زمانی است که باعث شده تا ترتیب و زمان انجام کارها و انتخاب دیالوگها در نظر بازیکن مهم جلوه کرده و با دقت و سرعت بیشتری دست به انتخاب بزند.
در انتها بد نیست نگاهی هم به گرافیک بازی Twelve Minutes بیندازیم. بازی از نظر فنی و هنری برای اثری که توسط یک نفر خلق شده در سطح استانداردی قرار دارد اما مشکلات کوچکی در انیمیشنهای بازی وجود دارد که خصوصا در مواجه شدن با مامور پلیس دردسرساز میشوند و بازیکن را مجبور به تکرار دوبارهی آن چرخه میکنند.
بازی Twelve Minutes ایدهی جالبی دارد که بهترین مکان برای به تصویر کشیدن آن مدیوم ویدیو گیم است و سازنده با آگاهی به این امر، دست به خلق اثری زده که یک داستان جذاب را به شکلی چند لایه روایت میکند اما گیمپلی تکراری و طراحی بد معماها، باعث شده تا بازی از یک تجربهی ایده آل فاصله بگیرد.
- داستان جذاب
- شخصیت پردازی و دیالوگهای خوب
- صداپیشگی شخصیتهای اصلی
- خستهکننده شدن گیمپلی به دلیل تنوع پایین
- طراحی معماها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید