اثر جدید استودیوی Dontnod Entertainment فاصلهی قابلتوجهی با آثار شاخص این استودیو همچون Life is Strange دارد و در ارائهی یک تجربهی داستانی درگیرکننده ناتوان است. با بررسی بازی Twin Mirror در سرگرمی همراه باشید.
طبیعتا با فکر کردن به دونتناد اینترتینمنت اولین چیزی که به خاطر میآید، مجموعهی Life is Strange است؛ عنوانی که استودیوی فرانسوی را از ورشکستگی نجات داد و بر سر زبانها انداخت. همانطور که «استفانه بووِرگر»، کارگردان روایت داستانی استودیو توصیف میکند، بازیهای دارای ایدهی اوریجینال که موتور محرکهی آنها داستان است، بخشی از DNA دونتناد هستند و این نکتهای است که به وضوح خط مشی استودیو را از سال ۲۰۱۳ تعیین کرده. نتیجهی فلسفهی بازیسازی استودیو، آثاری درگیرکننده بوده که به جای اتکا به جلوههای تصویری خیرهکننده یا گیمپلی پیچیده، با روایتهای بسیار انسانی و تاثیرگذار بازیکنان را با خود همراه کرده است. بازی Twin Mirror هم از همین خط مشی پیروی میکند، اما مشکلات زیادی دارد که باعث میشود در ارائهی تجربهای که از دونتناد انتظار داریم ناکام باشد.
داستان بازی حول محور کاراکتری به نام «سم هیگز» میچرخد. سم یک خبرنگار است که از توانایی ویژهای بهره میبرد. سم قادر است با استفاده از قدرت «قصر حافظه» (Mind Palace)، مرور کاملی از خاطراتش داشته باشد و با استفاده از شواهدی که در محیط کسب میکند، وقایع گذشته و حتی آینده را تجسم کند. از طرفی سم یک ویژگی خاص دیگر هم دارد: او به نوعی بیماری روانی مبتلاست که باعث میشود بتواند با یک نسخهی خیالی از خودش ارتباط برقرار کند. این کاراکتر، یک کپی بسیار اجتماعیتر و خوشبینتر از سم است که همواره از منظر دیگری به اتفاقات نگاه میکند و دیدگاههای جامعهستیزانهی او را به چالش میکشد. همین مسئله یکی از مهمترین المانهای داستان بازی را تشکیل میدهد. سم در سناریوهای مختلف میتواند نظر کپی خودش را جویا شده و اقدام بعدیاش را با توجه به توصیههای او یا خواست خودش انتخاب کند که برخی از این دوراهیها مسیر داستان را تغییر میدهند.
ستینگ داستانی Twin Mirror شباهتهایی هم به Life is Strange دارد. همچون آن بازی، کاراکتر اصلی به شکلی ناگهانی و بدون خداحافظی به شهر دیگری مهاجرت میکند، اما پس از چند سال به دلیل یک اتفاق مهم، مجبور به بازگشت به مکانی میشود که به دلیل اشتباهات گذشته، دیگر حتی بین دوستان سابقش هم محبوب نیست. در Twin Mirror، این اتفاق مرگ «نیک»، صمیمیترین دوست سم است که ظاهرا اتفاقی و در اثر سانحهی رانندگی بوده، اما مشکوک شدن «باگ»، دختر نوجوان نیک به اتفاقی بودن مرگ پدرش، کلید وقایع بازی را میزند. باگ که هنوز بخاطر جدایی ناگهانی سم هنوز از دستش عصبانی است، از او میخواهد که در این ماجرا تحقیق کند. بدین ترتیب سم مجبور میشود هم برای آرام کردن وجدان خود و هم برقرار کردن عدالت در حق بهترین دوستش، با شهر و مردمی که یک بار از دستشان فرار کرده، روبهرو شود.
علیرغم اینکه مهمترین عنصر بازی Twin Mirror داستان آن است، اما در این جنبه اصلا رضایتبخش نیست. بازی از بستر مناسبی که داستان با وجود کلیشهای بودن در اختیارش گذاشته، استفادهی کافی نمیبرد و از همان ابتدا با ریتمی عجیب و غریب ادامه یافته و تمام میشود. یکی از دلایل مهاجرت ناگهانی سم، منفور شدن او نزد مردم شهر Basswood به علت مقالهای بوده که در رابطه با مشکلات ایمنی معدن شهر نوشته است. این گزارش سم منجر به تعطیلی معدن و آجر شدن نان درصد زیادی از مردم بسوود شده و آنها سم را مقصر بدبختیهای خود میدانند. با این حال چنین چیزی هنگام تعامل با NPCها که زمان زیادی از بازی را به خود اختصاص داده، چندان حس نمیشود. در بهترین حالت، تعدادی قلدر به نخنماترین شکل ممکن سم را در خیابان تهدید میکنند. ظاهرا مقولهی «دوگانگی» تم اصلی بازی است اما پرداخت داستان به آن چنان ناقص است که هیچگاه ذهن بازیکن را درگیر خود نمیکند. همین مسئلهی تعطیلی معدن را در نظر بگیرید؛ سم با علم به اینکه ادامهی فعالیت معدن جان تعداد زیادی انسان را به خطر میانداخت، گزارش خود را منتشر کرد، اما این کار او ضربهی اقتصادی بزرگی به Basswood زد و او را میان مردم منفور میکرد. با این وجود نمیبینیم که ذهن سم چندان درگیری این اتفاق مهم باشد یا مثلا با شخصیت دوم خود بخاطر آن بگو مگو کند. با ادامه یافتن داستان، بیشتر اینطور به نظر میرسد که سم صرفا برای حل معمای مرگ نیک به شهر آمده و اصلا قرار نیست با پیامدهای انتخابهای خود روبهرو شود.
ریتم بازی چنان پراشکال است که درست در جایی که کمی برای فهمیدن حقیقت ماجرا و سرنوشت کاراکترها اشتیاق پیدا میکنید، با چیزی که حتی نمیتوان اسمش را پیچش داستانی گذاشت به اتمام میرسد
بازی حتی در حق مهمترین عناصر تشکیلدهندهی خود هم کملطفی میکند. هیچگاه مشخص نمیشود که سم دقیقا چگونه توانایی بهرهگیری از قصر حافظه را بهدست آورده و اصلا آیا ارتباطی میان آن و مشکلات روانی او وجود دارد یا خیر. نهایت استفادهای که Twin Mirror از کپی سم و قصر حافظهی او میکند، در گسترش گزینههای دیالوگ و مکانیکهای کارآگاهی گیمپلی است. سناریوهای محدودی در بازی وجود دارد که سم باید با جستوجو در محیط به جمعآوری شواهد و مدارک پرداخته و از آنها نتیجهگیری کند. با جمعآوری شواهد کافی، او وارد قصر حافظهاش میشود و باید میان سناریوهای مختلف، محتملترین را انتخاب کند. این بخش از بازی با آن که از ریشه نوآورانه نیست، اما پیادهسازی جالبی دارد. انتخاب میان سناریوهای مختلف و رسیدن به راهحل نهایی با آزمون و خطا یکی از نقاط قوت بازی است، اما نه گستردگی دارد و نه تنوع چندانی که در خاطر بماند یا چالش خاصی درست کند. درگیری سم با کپی خود هم نهایتا به چند مرحلهی سطحی ختم شده که کشمکشهای ذهنی او با خودش را نشان میدهد. اجرای بازیگران بازی هم اصلا کمکی به ارتباط گرفتن با کاراکترها و داستان نمیکند. انیمیشنها خشک و بیروح هستند و در بسیاری از مواقع حتی هماهنگی لب زدن و صدا وجود ندارد. پرداخت به کاراکترها و روابطشان بسیار سطحی است و با دیالوگنویسی نخنما و صداپیشگی کمتاثیری همراه است که هیچ جای همذاتپنداری حتی با کاراکتر اصلی هم نمیگذارد. اوضاع بازی از لحاظ گرافیکی کمی بهتر است، اگرچه با یک بنچمارک فوقالعاده طرف نیستیم. Twin Mirror در فضاسازی و انتقال حس جداافتادگی سم از دیگران نسبتا موفق عمل میکند، اما متاسفانه همین مشخصه تحت الشعاع مشکلات متعدد داستانی، صداپیشگی و سناریونویسی قرار میگیرد و نمیتواند ضعفهای بازی را پوشش دهد.
روایت کارآگاهی داستان بیرمق و غالبا کمهیجان است و به شکلی عجیب سر هم بندی میشود. کل طول بازی نهایتا شش ساعت است که بسیار کند و کم جان جلو میرود و با نزدیک شدن به نقطهی اوج داستان، ناگهان سرعت میگیرد و در نهایت ناقص رها میشود. ریتم بازی چنان پراشکال است که درست در جایی که کمی برای فهمیدن حقیقت ماجرا و سرنوشت کاراکترها اشتیاق پیدا میکنید، با چیزی که حتی نمیتوان اسمش را پیچش داستانی گذاشت به اتمام میرسد. شاید اگر Dontnod همان روند انتشار اپیزودیک را برای این بازی هم در پیش میگرفت، میتوانست زمان بیشتری برای پرورش داستان و کاراکترها صرف کند و تاثیری که در نظر داشت را بگذارد. مشخص شدن تکلیف سم با مشکلات روانیاش و همچنین شیوهی برملا شدن راز پشت وقایع Basswood چنان ناراضیکننده انجام میشود که میتوانم بگویم در میان بازیهای امسال پیش نیامده بود تا این حد ناامید شوم. علم به اینکه این استودیو چطور توانسته بود Life is Strange را با آن داستان تاثیرگذار و کاراکترهای ملموسی که به خوبی میتوانستید با آنها ارتباط برقرار کنید بسازد، بیشتر آدم را سرخورده میکند.
Twin Mirror بازی بدی است. داستان بازی که موتور محرکهی اصلی آن است، کشش لازم را ندارد و با روایتی ناقص و کمرمق، کاراکترهای نچسب، صداپیشگی افتضاح و انیمیشنهای خشکی همراه بوده که نتیجهاش تجربهای فراموششدنی و ناامیدکننده است. دونتناد در این بازی دست روی مفاهیم مهم و پر از پتانسیلی گذاشته که میتوانست بسیار بهتر به آنها بپردازد و ذهن مخاطب را به چالش بکشد اما استفادهی درستی از آنها نمیکند و در نهایت عنوان ناقصی را تحویل میدهد که لحظات جذابش به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد. اگر به دنبال یک تجربهی داستانی درگیرکننده میگردید که سوالات چالشبرانگیز بزرگی مطرح کند یا حداقل از لحاظ گیمپلی حرفی برای گفتن داشته باشد، Twin Mirror برای شما نیست.
- فضاسازی خوب و انتقال حس جداماندگی
- مکانیکهای کارآگاهی جالب
- داستان کلیشهای، بیروح و بدون پیچش
- کاراکترها و روابط بسیار سطحی
- انیمیشنهای بسیار خشک
- صداگذاری بیاحساس بازیگران و مشکلات متعدد هماهنگی لب و صدا
- تنوع پایین مکانیکها و سناریوهای «قصر حافظه»
- روایتی پراشکال که کمرمق پیش میرود و تا کمکم به هیجان میرسد، تمام میشود
- پایانبندی بسیار ناامیدکننده و سرهمبندیشده
- عدم استفادهی درست بازی از مفاهیم گلدرشتی که مطرح میکند
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید