خلاصه داستان سری بازیهای Uncharted
کاوش برای گنجهای پنهان
سری بازیهای Uncharted یکی از محبوبترین و تحسینشدهترین مجموعههای بازیهای ویدئویی است که توسط استودیوی Naughty Dog ساخته و توسط Sony Computer Entertainment منتشر شده است. این سری بازی در سبک ماجراجویی و اکشن سوم شخص است و اولین نسخه آن در سال 2007 برای کنسول PlayStation 3 منتشر شد. حال در ادامه به داستان سری بازیهای Uncharted بپردازیم.
فهرست مطالب
سری بازیهای آنچارتد (Uncharted) به دلایل متعددی در میان گیمرها بسیار محبوب است: بازی Uncharted دارای داستانهای جذاب و پیچیدهای است که بازیکنان را در دنیای ماجراجوییها و کشفهای اسرارآمیز فرو میبرد. کاراکترهای اصلی مانند؛ نیتن دریک (Nathan Drake)، النا فیشر (Elena Fisher) و سالیوان (Sully) بسیار دوستداشتنی و قابل همذاتپنداری هستند. روابط و تعاملات بین این کاراکترها نیز به خوبی پرداخته شده است، که باعث میشود بازیکنان به شخصیتها و داستانهای آنها علاقهمند شوند. سری بازیهای Uncharted به خاطر گرافیک بالا و طراحی هنری زیبا شناخته شده است. مناظر طبیعی و تاریخی که در بازی به تصویر کشیده شدهاند، از جنگلهای سرسبز تا شهرهای باستانی، همگی به خوبی و با جزئیات بالا طراحی شدهاند. گیمپلی بازیهای این مجموعه ترکیبی از ماجراجویی، حل معما، پلتفرمینگ و مبارزات است که تجربهای مهیج و پویا برای بازیکنان فراهم میکند. تنوع در مأموریتها و چالشها، بازی را همیشه تازه و جذاب نگه میدارد. این سری به خاطر سکانسهای اکشن سینمایی و حماسیاش بسیار معروف است. بازی مملو از لحظات پرهیجان است که بازیکن را مانند تماشای یک فیلم اکشن هالیوودی به وجد میآورد. استودیو Naughty Dog که سازنده سری بازیهای Uncharted است، به خاطر کیفیت بالا در ساخت بازیها و توجه به جزئیات مشهور است. این امر باعث میشود تا بازیها از نظر فنی و هنری در سطح بالایی قرار گیرند. مجموعه این عوامل باعث شده است که Uncharted یکی از محبوبترین و موفقترین سریهای بازیهای ویدیویی در جهان باشد.
بخش اول: بازی Uncharted: Drake’s Fortune
جزیره پنهان یک مستعمره اسپانیایی قرن شانزدهم است، واقع در مختصات کریگسمارینه UK2642. این جزیره شامل یک جنگل متراکم طولانی، یک قلعه قدیمی، یک تمدن غرق شده و یک صومعهای است که گنجینهای را در خود نگه میدارد. همچنین این جزیره محل قرارگیری مجسمه طلایی مرگبار به نام ال دورادو (El Dorado) بود، که به خاطر انتشار ویروسی که قربانیانش را به هیولاها تبدیل میکرد، شناخته شده است. این جزیره قبلاً به عنوان نوعی اقامتگاه برای اسپانیاییها و نازیها خدمت میکرد و در حال حاضر توسط نسلهای اسپانیایی مستعمرهنشینان که توسط ال دورادو دگرگون شده بودند، مسکون است. در طول رویدادهای بازی، این جزیره توسط یک گروه دزدان دریایی که بیشتر در اطراف قلعه و شهر غرق شده گشت میزنند، و مزدوران که ابتدا در جنگل بارانی آمازون ظاهر میشوند و بیشتر در اطراف صومعه گشت میزنند، پرجمعیت است. نیتن دریک (Nathan Drake) گنجینه گمشده تابوت سر فرانسیس دریک (Sir Francis Drake) را بازیابی کرده بود که بیش از 400 سال پیش در دریا دفن شده بود. النا فیشر (Elena Fisher) به او کمک میکرد که آنجا بود تا این رویدادها را برای یک مستند ضبط کند. این دو کشف کردند که تابوت خالی است، به جز یک دفترچه خاطرات نوشته شده توسط سر فرانسیس، که نیتن ادعا میکرد جد او است. تابوت خالی نظریه نیتن را ثابت کرد که سر فرانسیس در سالهای پایانی عمرش مرگ خود را جعل کرده بود تا در آخرین شکار گنج شرکت کند. مدتی بعد، نیتن و النا مورد حمله گروهی از دزدان دریایی قرار گرفتند. در حین مبارزه با دزدان دریایی، کشتی نجات نیتن و النا به شدت آسیب دید و آنها را مجبور کرد قبل از اینکه کشتی منفجر شود، فرار کنند و به اقیانوس بپرند. آنها توسط ویکتور سالیوان (Victor Sullivan) نجات یافتند که با هواپیمای دریاییاش به کمک آنها آمده بود. در ساحل، نیتن یافتههای خود را برای سالیوان توضیح داد. طبق دفترچه خاطرات دریک، آخرین شکار گنج وی، یافتن ال دورادو، شهر گمشده طلا بود. نیتن و سالیوان تصمیم گرفتند النا را پشت سر بگذارند، زیرا سالیوان نگران بود که انتشار مستند او رقبا را جذب کند. این دو به جنگلی بارانی در آمازون سفر کردند، جایی که خرابههای یک تمدن باستانی آمریکای جنوبی و سرنخهایی را یافتند که نشان میداد ال دورادو در واقع یک شهر طلایی نبوده، بلکه یک مجسمه بزرگ طلایی بوده که قرنها پیش از آنجا برده شده است. سالیوان که ناامید شده بود، به نیتن فاش کرد که بدهکار است و به طور خاص روی یافتن این طلا حساب کرده بود. با جستجوی بیشتر، نیتن و سالیوان یک زیردریایی آلمانی متروکه را کشف کردند که در رودخانه جنگل بارانی آمازون گیر کرده بود. نیتن به تنهایی کشتی را جستجو کرد و خدمه مرده، یک صفحه گمشده از دفترچه خاطرات دریک، و نقشهای را کشف کرد که به یک جزیره گرمسیری جنوبی اشاره میکرد، جایی که احتمالاً مجسمه به آنجا برده شده بود. قبل از اینکه بتوانند آنجا را ترک کنند، نیتن و سالیوان با گابریل رومن (Gabriel Roman) روبرو شدند، یک شکارچی گنج رقیب که خدمات مزدورانی به رهبری آتوق ناوارو (Atoq Navarro) را استخدام کرده بود. ناوارو معاون رومن و یک باستانشناس با دانش گسترده درباره منطقه و خود مجسمه بود. مشخص شد که بدهی سالیوان به رومن بوده است، و او به رومن قول داده بود که با ثروت ال دورادو بدهیاش را پرداخت کند. با این حال، رومن تصمیم گرفت اطلاعات سالیوان را پیگیری کند و خودش گنج را پیدا کند.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، آنها نقشه را از نیتن گرفتند و آماده شدند تا او را بکشند، اما وقتی سالیوان سعی کرد مداخله کند، رومن به جای نیتن به او شلیک کرد، درست لحظاتی قبل از اینکه زیردریایی منفجر شود (نتیجه اژدری که نیتن به طور تصادفی فعال کرده بود). نیتن از این حواسپرتی استفاده کرد تا از رومن و ناوارو فرار کند و سپس با النا برخورد کرد که مشت محکمی به صورت نیتن زد به خاطر اینکه او را در اسکله جا گذاشته بودند. پس از اطلاع دادن مرگ سالیوان به او، این دو با هم کار کردند تا راهی برای خروج از جنگل بارانی پیدا کنند و از دست مزدوران فرار کنند. آنها با هواپیمای دریایی سالیوان فرار کردند و در مسیر جزیره ناشناختهای بودند که تصور میشد مجسمه در آنجا باشد. پس از سقوط هواپیما نزدیک جزیره، نیتن و النا هنگام چتربازی از هم جدا شدند و نیتن را مجبور کردند به سمت لاشه هواپیما حرکت کند، در حالی که با دزدان دریایی بیشتری که قبلاً قایقشان را نابود کرده بودند، مبارزه میکرد. پس از بازیابی نقشه از لاشه هواپیما، او چتر نجات النا را دید که از یک قلعه نزدیک آویزان شده بود. در آنجا، نیتن توسط دزدان دریایی دستگیر شد که مشخص شد تحت رهبری ادی راجا (Eddy Raja)، همکار سابق نیتن، هستند. ادی سعی کرد با نیتن معامله کند، به این صورت که اگر او را به سمت طلا هدایت کند، جانش را نجات خواهد داد. کمی بعد، النا، نیتن را از زندان فراری داد و آنها با استفاده از یک جیپ در سراسر جزیره فرار کردند تا به یک شهر سیلزده رسیدند. در این نقطه، نیتن تصمیم گرفت از تعقیب گنج دست بکشد، زیرا شانس کمی در برابر دزدان دریایی داشتند و معتقد بود که ارزش زندگیاش را ندارد. با استفاده از یک جت اسکی، او و النا از میان شهر سیلزده برای یافتن یک قایق فرار عبور کردند. در حین انجام این کار، آن دو از طریق گمرک عبور کردند و از طریق یک دفتر ثبت کشف کردند که مجسمه ال دورادو به مناطق داخلیتر منتقل شده است. بعداً، هنگامی که این دو به طور موقت از هم جدا شدند، النا موفق شد تصاویری از سالیوان که گمان میرفت مرده است در حال همکاری با رومن و ناوارو ضبط کند، که باعث شد او فکر کند سالیوان یک خائن است. وقتی النا این را به نیتن نشان داد، او قانع نشد اما مصمم بود تا او را پیدا کند، چه برای نجاتش و چه برای رویارویی با او، و به النا گفت که در هر صورت با او روبرو خواهد شد. به سمت شمال حرکت کردند و او و النا با یک جت اسکی دیگر به سمت صومعه رفتند، جایی که با گروههای زیادی از مزدوران ناوارو جنگیدند. وقتی سالیوان را پیدا کردند، او توضیح داد که دفترچه خاطراتی که نیتن به او داده بود، او را از گلوله محافظت کرده و اینکه او رومن را متقاعد کرده بود تا اجازه دهد در یافتن گنج به آنها کمک کند، فقط برای اینکه بتواند اطلاعات بیفایده به آنها بدهد تا برای خودش وقت بخرد. آن سه نفر مجموعهای از تونلهای شبیه به هزارتو را در زیر صومعه پیدا کردند. در حین جستجوی این تونلها، نیتن به طور اتفاقی مشاجرهای بین رومن، ناوارو و ادی را شنید که فاش میکرد رومن، ادی را استخدام کرده بود تا نیتن را دستگیر کند و جزیره را امن نگه دارد، و پاداش این کار سهمی از ال دورادو بود. پس از فرار نیتن، رومن به توانایی ادی برای انجام کارش شک کرد و ادعای خرافاتی او مبنی بر اینکه چیزی نفرین شده در جزیره در حال کشتن افرادش است را نادیده گرفت، که منجر به اخراج او و گروهش شد. نیتن و النا مسیری را پیدا کردند که به یک گنجینه بزرگ منتهی میشد، جایی که آنها جسد فرانسیس دریک را یافتند و فرض کردند که او در جستجوی گنج در جزیره مرده است. قبل از ادامه دادن، آنها بار دیگر با ادی و گروهش روبرو شدند که برای نجات جانشان در حال فرار بودند و توسط انسانهای جهشیافتهای با سرعت و قدرت باورنکردنی تعقیب میشدند. این موجودات نوادگان اسپانیایی بودند. با وجود کینهای که بین آنها وجود داشت، این دو برای از بین بردن این موجودات با هم متحد شدند، پس از اینکه یکی از آنها یکی از افراد ادی (پراکوسو) را به درون چاه کشید.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، کمی بعد، ادی نیز کشته شد وقتی یکی از موجودات او را به درون چاه کشید و نیتن را تنها گذاشت تا برای خودش بجنگد. نیتن و النا فرار کردند و خود را در یک پناهگاه متروکه آلمانی یافتند. نیتن برای بازگرداندن برق به پایگاه به آنجا رفت. در طول مسیر، او نگاهی به یک پروژکتور انداخت و کشف کرد که آلمانیها در طول جنگ جهانی دوم به دنبال مجسمه بودهاند، اما مانند اسپانیاییهای قبل از آنها، فهمیده بودند که مجسمه نفرین شده است، زیرا باعث میشد آنها به جهشیافته تبدیل شوند. سر فرانسیس، که از قدرت مجسمه آگاه بود، در واقع سعی داشت آن را در جزیره نگه دارد، با نابود کردن کشتیها و به زیر آب بردن شهر، قبل از اینکه او نیز توسط جهشیافتهها کشته شود. نیتن راه خود را به سمت النا بازگشت اما متوجه شد که او توسط رومن و ناوارو دستگیر شده است. او در خارج از صومعه با سالیوان ملاقات کرد و او را از نفرین و دستگیری النا مطلع ساخت. در زیر صومعه، نیتن و سالیوان در معرض تهدید اسلحه قرار گرفتند و متوجه شدند که رومن مجسمه را به دست آورده است. ناوارو، رومن را ترغیب کرد تا تابوت را باز کند که مومیایی ال دورادو در آن قرار داشت. رومن گرد و غبار جسد فاسد شده را استنشاق کرد و شروع به جهش کرد، که منجر به این شد که ناوارو به سر رومن شلیک کند و بدین ترتیب خیانت خود به رومن و نقشهاش برای دزدیدن مجسمه و فروش موتاژن به عنوان یک سلاح بیولوژیکی را آشکار کند. مجسمه توسط یک هلیکوپتر بیرون آورده شد در حالی که مزدوران مورد حمله نوادگان قرار گرفتند. در حالی که سالیوان برای مقابله با مزدوران و نوادگان عقب ماند، نیتن روی توری که مجسمه در آن معلق بود پرید و به یک کشتی نفتکش نزدیک منتقل شد. آنها پس از اینکه النا یک مزدور را از هلیکوپتر بیرون انداخت و تفنگ او به سر خلبان شلیک کرد، روی یک کشتی باری بزرگ سقوط کردند. نیتن با کشتن مزدوران متعدد راه خود را به عرشه باز کرد. روی عرشه، ناوارو و نیتن مشت به مشت جنگیدند تا اینکه نیتن، ناوارو را بیهوش کرد. وقتی نیتن، النا زخمی را از هلیکوپتر بیرون میکشید، ناوارو به هوش آمد و اسلحهاش را بالا آورد. نیتن سریعاً عمل کرد و هلیکوپتر را از روی کشتی به پایین هل داد، طنابی که هلیکوپتر را به مجسمه متصل میکرد به دور پای ناوارو پیچید و باعث شد او و مجسمه به اعماق اقیانوس سقوط کنند. النا انگشتر فرانسیس دریک را که نیتن قبلاً روی جسد دریک گذاشته بود، به او بازگرداند. او و نیتن برای بوسیدن به هم نزدیک شدند، اما کمی بعد توسط سالی که با یک قایق تندرو کوچک آمده بود، قطع شدند. سالی از جزیره فرار کرده و چندین دزد دریایی را کشته و چندین جعبه گنج از آنها گرفته بود. در طول سفر با قایق، النا به نیتن یادآوری کرد که چون دوربینش را از دست داده، او هنوز یک داستان به او بدهکار است. همانطور که قایق به سمت خورشید حرکت میکرد، نیتن به او اطمینان داد که حتماً این کار را خواهد کرد.
به پایان بخش اول از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted: Drake’s Fortune رسیدیم.
بخش دوم: بازی Uncharted 2: Among Thieves
بازی Uncharted 2: Among Thieves دو سال پس از وقایع بازی Uncharted: Drake’s Fortune و دو سال قبل از Uncharted 3: Drake’s Deception اتفاق میافتد. داستان در میانه ماجرا آغاز میشود، با نیتن دریک (Nathan Drake) مجروح که از خواب بیدار شده و خود را در قطاری آویزان از صخره با زخمی خونین در شکم مییابد. از طریق فلاشبکها مشخص میشود که همکار سابق هری فلین(Harry Flynn) و دوست دختر قدیمی کلویی فریزر (Chloe Frazer) به او پیشنهاد کاری برای دزدیدن یک چراغ نفتی مغولی از موزهای در استانبول دادهاند. نیتن زمانی که میفهمد این چراغ ممکن است به گنج ناوگان گمشده مارکو پولو (Marco Polo) منتهی شود، کار را میپذیرد. هری و دریک چراغ را به دست میآورند که حاوی نقشهای است که نشان میدهد ناوگان گمشده در حال حمل سنگ Cintamani از شهر افسانهای Shambhala (که بیشتر با نام Shangri-La شناخته میشود) بوده قبل از اینکه توسط سونامی به ساحل Borneo پرتاب شوند. فلین با برداشتن نقشه به دریک خیانت میکند و دریک دستگیر و به مدت سه ماه زندانی میشود. کلویی که ادعا میکند از خیانت فلین بیاطلاع بوده، از دوست دریک به نام ویکتور سالیوان (Victor Sullivan) میخواهد تا برای آزادی او کمک کند. نیتن و سالی به دنبال فلین و رئیسش زوران لازارویچ (Zoran Lazarević)، یک جنایتکار جنگی صرب که عموماً تصور میشد مرده است، به Borneo میروند. با کمک کلویی که به عنوان جاسوس در اردوگاه لازارویچ کار میکند، آنها کشف میکنند که ناوگان گمشده در واقع هرگز سنگ Cintamani را در اختیار نداشته است. آنها مقبرهای را پیدا میکنند که حاوی اجساد مسافران پولو، همچنین یک Phurba تبتی و نامهای از پولو است که میگوید سرنخ بعدی در معبدی در کاتماندو، نپال قرار دارد. فلین و افرادش کمی بعد در مقبره ظاهر میشوند و نامه را میگیرند، در حالی که نیتن و سالیوان با پریدن از یک صخره به داخل رودخانه فرار میکنند. در حالی که سالیوان از ماجرا عقب میکشد و تصمیم میگیرد که جستجو خطرناک است، نیتن و کلویی به نپال میروند و با درگیری روبرو میشوند زیرا ارتش مزدور لازارویچ شهر را ویران میکند تا معبد درست را پیدا کند. پس از حدس زدن اینکه معبدی که آنها به دنبال آن هستند با یکی از نمادهای روی Phurba تزئین شده است، این زوج از پشت بام هتل محلی منطقه را بررسی میکنند و مکان آن را پیدا میکنند. در مسیر معبد، آنها با النا فیشر (Elena Fisher) و فیلمبردارش جف (Jeff) روبرو میشوند که در حال ردیابی لازارویچ هستند تا ثابت کنند او هنوز زنده است. النا از نیتن و کلویی میپرسد چرا لازارویچ به دنبال سنگ است، با توجه به اینکه او به پول نیاز ندارد. نیتن و کلویی معبد را جستجو میکنند و کشف میکنند که سنگ و شامبالا در هیمالیا هستند. هنگامی که از معبد خارج میشوند، نیتن و کلویی مورد حمله قرار میگیرند. آنها به ورودی معبد میرسند و میبینند که جف در تیراندازی زخمی شده است. علیرغم اصرار کلویی برای رها کردن جف، نیتن به او کمک میکند تا پیش برود تا اینکه آنها دستگیر میشوند. کلویی با اکراه اسلحهاش را روی نیتن میکشد تا پوشش خود را محافظت کند، و هنگامی که وارد اتاق میشوند، لازارویچ، جف را اعدام میکند و نقشه نیتن را با دستورالعمل به شامبالا میگیرد. فلین توسط لازارویچ دستور میگیرد تا نیتن و النا را از بین ببرد، اما این زوج از اسارت فرار میکنند.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، النا درباره نیتهای نیتن برای نجات کلویی سؤال میکند، اما در نهایت تصمیم میگیرد به نیتن کمک کند. با هم، آنها برنامهریزی میکنند و با یک جیپ دزدیده شده، رانندگی شده توسط النا، به قطار لازارویچ میرسند. نیتن توسط او به داخل قطار هل داده میشود و باید با گروهی از سربازان مبارزه کند، حمله هلیکوپتر را دو بار تحمل کند و با ستوان درازا (Draza) مبارزه کند (که در اختیار خنجر Phurba است). در نهایت، دریک خنجر را پس از مبارزه مشتانه شدید بازمیگیرد. درازا به هوش میآید و سعی میکند دریک را بکشد، اما توسط کلویی کشته میشود. اما کلویی، که از اینکه نیتن، النا و جف را همراه آورده بود عصبانی است، از رفتن با او خودداری میکند. در حالی که دو نفر بحث میکنند، فلین میرسد و نیتن را در شکم شلیک میکند. سپس کلویی در مقابل فیلن میپرد و به نیتن فرصت میدهد تا فرار کند. با اینکه فلین حواس پرت شده بود، سربازان دریک را تا زمانی که دریک به گوشهای رانده شد، تعقیب میکنند. بدون هیچ گزینه دیگری، نیتن یک پشته از تانکهای پروپان را شلیک میکند، مردان فلین را میکشد و نیمی از قطار را از یک صخره بلند به پایین میفرستد. با بازگشت به جایی که بازی آغاز شد، نیتن از قطار فرار میکند و از میان طوفان برف عبور میکند، در میان ویرانهها Phurba را بازیابی میکند و سپس بیهوش میشود. او در یک روستای تبتی به هوش میآید، جایی که دوباره با النا ملاقات میکند و با مردی آلمانی به نام کارل شفر (Karl Schäfer) آشنا میشود. شفر به نیتن میگوید که Phurba کلید یافتن Shambhala است، اما نیتن به او میگوید که دیگر علاقهای به این موضوع ندارد. برای متقاعد کردن او، شفر، نیتن و رهبر روستا، تنزین (Tenzin) را میفرستد تا بقایای مردان هیئت اکتشافی او را پیدا کنند، که 70 سال پیش به دنبال Shambhala و سنگ بودند. پس از امن کردن روستا، نیتن و النا متوجه میشوند که شفر همراه با Phurba ربوده شده است. سپس آنها کاروان لازارویچ را تعقیب کرده و با آن درگیر میشوند تا به یک صومعه متروکه میرسند. در این تلاش، آنها از لبه صخره به پایین پرتاب میشوند، اما سرانجام از طریق کوهها وارد صومعه شده و به آن نفوذ میکنند. این زوج، شفر را که به شدت زخمی شده پیدا میکنند. او به نیتن میگوید که باید سنگ Cintamani را نابود کند. سپس شفر تسلیم جراحات خود شده و میمیرد. نیتن سپس به النا میگوید که قصد دارد جستجویش را ادامه دهد. النا پیشنهاد میدهد که برای یافتن سریعتر ورودی مخفی به Shambhala، او و نیتن از هم جدا شوند، که نیتن با این پیشنهاد موافقت میکند. در نهایت، نیتن موفق به پیدا کردن کلویی میشود، که پس از قول نیتن برای شکست دادن لازارویچ، Phurba را تسلیم میکند. نیتن و النا دوباره به هم میپیوندند و لازارویچ را شکست میدهند. آنها با استفاده از Phurba، گذرگاه مخفی به Shambhala را در زیر صومعه باز میکنند، اما لازارویچ آنها را گیر میاندازد و نیتن را مجبور میکند بین النا یا کلویی (که هویت مخفیاش توسط فلین لو رفته) یکی را انتخاب کند. نیتن به خواستههای او تن میدهد و مجبور میشود همراه فلین برود تا دروازه را که با مشکل مواجه شده، باز کند. هنگامی که دروازه باز میشود، گروه مورد حمله هیولاهایی از غارهای یخی قرار میگیرند، اما لازارویچ موفق به کشتن آنها میشود. سپس مشخص میشود که این موجودات در واقع نگهبانان انسانی Shambhala هستند که توسط سنگ Cintamani قدرتمند شدهاند و مانند هیولاها لباس پوشیدهاند تا هر متجاوزی را از شهر بترسانند. درست زمانی که لازارویچ آماده کشتن النا و نیتن میشود، در حالی که کلویی توسط فلین محافظت میشود، موج دیگری از نگهبانان حمله میکنند که این امر به آنها و کلویی اجازه فرار میدهد.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، در مسیر رسیدن به بالای معبد مرکزی، نیتن کشف میکند که سنگ Cintamani در واقع یک کهربای عظیم از صمغ آبی سنگوارهشده است که در یک درخت زندگی غولپیکر و ماقبل تاریخ جاسازی شده است. ارزش واقعی Shambhala در شیره آبی رنگ درخت نهفته است که وقتی نوشیده شود، نوشنده را تقریباً شکستناپذیر میکند. همانطور که آنها آماده تعقیب لازارویچ میشوند، فلین زخمی از راه میرسد و یک نارنجک منفجر میکند که باعث مرگ خودش و زخمی شدن شدید النا میشود. نیتن، النا را به مراقبت کلویی میسپارد و برای رویارویی با لازارویچ به سمت درخت حرکت میکند. نیتن درست زمانی میرسد که لازارویچ شیره درخت را مینوشد، که او را تقریباً نابودناپذیر میکند و زخمها و جراحات قدیمیاش را التیام میبخشد. نیتن با منفجر کردن جیبهای صمغ انفجاری در درخت توسط سلاحهایش، لازارویچ را شکست میدهد و او را رها میکند تا توسط نگهبانان به طور وحشیانهای کتک خورده و کشته شود. نیتن دوباره به کلویی و النا میپیوندد و آنها در حالی که مجموعهای از انفجارها شروع به نابودی Shambhala میکند، از شهر فرار میکنند. نیتن وقتی از Shangri-La خارج میشوند، النا را زمین میگذارد، اما نشانهها امیدوارکننده به نظر نمیرسند. نیتن از النا التماس میکند که او را ترک نکند، در حالی که تصویر محو میشود. در بازگشت به روستا، کلویی از نیتن میپرسد که آیا النا را دوست دارد، که نیتن این موضوع را انکار نمیکند. کلویی با نیتن خداحافظی میکند در حالی که سالیوان، النا را که در حال بهبودی است به سمت او هدایت میکند. در حالی که سالیوان به دنبال کلویی میرود، النا و نیتن بر سر مزار شفر ادای احترام میکنند و سپس یکدیگر را در آغوش میگیرند. آنها یک بوسه رد و بدل میکنند و با هم به لبه صخره میروند تا غروب خورشید را در پشت کوهها تماشا کنند.
به پایان بخش دوم از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted 2: Among Thieves رسیدیم.
بخش سوم: بازی Uncharted 3: Drake’s Deception
داستان با ورود نیتن دریک (Nathan Drake) و ویکتور سالیوان (Victor Sullivan) به یک میخانه در لندن آغاز میشود تا با مردی به نام تالبوت (Talbot) که علاقهمند به خرید انگشتر نیتن است، ملاقات کنند. در طول جلسه، نیتن و سالیوان، تالبوت را متهم میکنند که به آنها اسکناسهای جعلی پیشنهاد داده است و یک درگیری آغاز میشود. پس از عبور از میان افراد تالبوت، نیتن و سالیوان وارد یک کوچه میشوند، جایی که توسط چارلی کاتر (Charlie Cutter)، همدست تالبوت، محاصره و مغلوب میشوند. سپس مشتری تالبوت، کاترین مارلو (Katherine Marlowe)، به آنها نزدیک میشود و انگشتر دریک را میدزدد. نیتن تلاش میکند تا او را تعقیب کند، اما کاتر به او و سالیوان شلیک میکند و ظاهراً آنها را میکشد. داستان به 20 سال قبل بازمیگردد، جایی که نیتن دریک نوجوان در جستجوی انگشتر سر فرانسیس دریک (Sir Francis Drake)، موزهای را در کارتاخنا واقع در کلمبیا کاوش میکند، اما پس از اینکه نگهبانان به او مشکوک میشوند، از موزه بیرون انداخته میشود. نیتن که در این مقطع ویکتور سالیوان را نمیشناسد، از اقدامات او کنجکاو شده و او را تا یک کلیدساز تعقیب میکند و جیبش را میزند، قبل از اینکه به موزه بازگردد. او انگشتر را میدزدد، اما قبل از اینکه بتواند خارج شود، توسط مارلو، افرادش و سالیوان که برای او کار میکرده، دستگیر میشود. نیتن با انگشتر فرار میکند، در حالی که ماموران مارلو او را تعقیب میکنند، اما سالی، نیتن را از دست ماموران نجات میدهد و تصمیم میگیرد به عنوان مربی او عمل کند. بازگشت به زمان حال، مشخص میشود که این ملاقات یک صحنهسازی پیچیده توسط نیتن و سالیوان بوده تا به مارلو نزدیکتر شوند، و کاتر در واقع یکی از دوستان قدیمی آنهاست. با کمک کلویی فریزر (Chloe Frazer)، آنها ماشین مارلو را تا یک کتابخانه مخفی ردیابی میکنند، جایی که موفق میشوند دفترچه T. E. Lawrence و نقشهای که سفر مخفیانه فرانسیس دریک به عربستان را نشان میدهد، به دست آورند. در این سفر، دریک از طرف ملکه الیزابت اول مأمور شده بود تا شهر گمشده Ubar را که تنها در قرآن ذکر شده، جستجو کند. با استفاده از این اقلام، نیتن متوجه میشود که سرنخهای مکان شهر در مقبرههای صلیبیون در یک قصر فرانسوی و یک قلعه سوری قرار دارد. نیتن و سالیوان به شرق فرانسه میروند و قصر متروکه را در جنگلی انبوه پیدا میکنند. آنها نیمی از یک طلسم را داخل مقبره مییابند، اما توسط تالبوت در کمین گیر میافتند که طلسم را میگیرد و قصر را به آتش میکشد. نیتن و سالیوان فرار میکنند و سریعاً به سوریه میروند، با این نگرانی که کلویی و کاتر، که به قلعه سوری سفر کردهاند، ممکن است تعقیب شده باشند. در سوریه، نیتن و سالیوان با کلویی و کاتر ملاقات میکنند، که کشف کردهاند که مارلو رئیس یک فرقهای است که به چهار قرن پیش بازمیگردد. این فرقه به دنبال کسب قدرت است با بهرهبرداری از ترسهای دشمنان خود. در طول مأموریت، کاتر توسط یک دارت حاوی هالوسینوژنها زخمی میشود، که او را مجبور میکند تا اسلحه و دفترچهاش را به تالبوت بدهد. گروه به مقبره دوم میرسد و نیمی دیگر از طلسم را مییابد، که مکان سرنخ بعدی در یمن را نشان میدهد. با این حال، هنگام تلاش برای خروج از قلعه، کاتر توسط مارلو و تالبوت محاصره میشود، که او را مجبور میکند تا نیمی از طلسم را به آنها بدهد. اگرچه نیتن، سالیوان، کلویی و کاتر موفق میشوند فرار کنند، اما کاتر در این فرایند پایش را میشکند، که او و کلویی را مجبور میکند تا از بازی برای بقیه بازی کنار بکشند، در حالی که نیتن و سالیوان به تنهایی به یمن میروند.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، دریک با اکراه به توصیه سالیوان عمل میکند تا با همسرش النا فیشر (Elena Fisher) که اخیراً از او جدا شده، دیدار کند. اگرچه این دو بر سر این واقعیت که النا هنوز حلقه ازدواجش را به دست دارد و اینکه به نظر میرسد نیتن وسواس زیادی به ماموریتش دارد، بحث میکنند، اما النا همچنان به نیتن و سالیوان کمک میکند و به آنها تور شهر را میدهد. آنها در نهایت مقبره زیرزمینی را پیدا میکنند که در آن موقعیت شهر گمشده و همچنین شواهدی مبنی بر اینکه سر فرانسیس دریک نیز این مقبره را یافته بود، کشف میکنند. آنچه او در آنجا آموخته بود باعث شد ماموریتش را رها کند. در بالای زمین، به نیتن با دارتی حاوی مواد توهمزا شلیک میشود. پس از اینکه به تنهایی سرگردان میشود، نیتن خود را بیرون یک کافه با مارلو و تالبوت مییابد. در اینجا، مارلو درباره گذشته او و رابطهاش با سالیوان اظهار نظر میکند و حتی اگر همکاری نکند، النا را تهدید میکند. وقتی تالبوت خبر موقعیت سالیوان را دریافت میکند، نیتن فرار کرده و تالبوت را در سراسر شهر تعقیب میکند؛ با این حال، نیتن سپس بیهوش و توسط رامسس (Rameses)، دزد دریایی که با مارلو همکاری میکند، دستگیر میشود. رامسس از نیتن درباره اطلاعات مربوط به Iram of the Pillars بازجویی میکند. وقتی نیتن از همکاری خودداری میکند، رامسس ادعا میکند که سالیوان را دستگیر کرده است. نیتن موفق میشود از اسارت فرار کند و در نهایت به کشتی تفریحی که سالیوان در آن دستگیر شده، برسد. نیتن متوجه میشود که سالیوان روی صندلی در انبار کشتی نشسته و کیسهای پارچهای روی سرش است، اما درمییابد که این یک مانکن است. رامسس و افرادش ظاهر میشوند و فاش میکنند که رامسس هرگز سالیوان را در اختیار نداشته است. رامسس پس از اینکه توسط نیتن مورد اصابت گلوله قرار میگیرد، لنگانلنگان به جای امنی میرود. سپس نیتن در نبرد پیش رو یک نارنجک پرتاب میکند که منجر به انفجاری بزرگ و شکافتن بدنه کشتی میشود. در نهایت، آب اضافی باعث میشود کل کشتی 90 درجه بچرخد و شروع به غرق شدن کند. نیتن پس از عبور از کشتی واژگون شده، خود را در سالن رقص وارونه مییابد. رامسس که به شدت زخمی شده است، دوباره ظاهر میشود و به سقف شیشهای شلیک میکند که باعث میشود آب به سرعت وارد شود و در این فرآیند خودش را نیز به کشتن میدهد. نیتن از کشتی واژگون شده فرار میکند و به ساحل بازمیگردد. او با النا دوباره متحد میشود، اما النا به او اطلاع میدهد که سالیوان توسط افراد مارلو دستگیر شده و با یک کاروان به صحرای Rub ‘al Khali برده شده است؛ اما آنها ممکن است بتوانند او را نجات دهند اگر در یک هواپیمای باری که قرار است به کاروان مارلو تدارکات برساند، پنهان شوند. در سپیدهدم، آن دو به فرودگاه نفوذ میکنند و در نهایت به یک دیوار بلند میرسند. نیتن به آن طرف دیوار میرود اما از کمک به النا برای بالا آمدن خودداری میکند و ادعا میکند که نمیخواهد دوباره خطر از دست دادن النا را بپذیرد. او این را درک میکند و میپذیرد، و سرانجام با استفاده از یک جیپ نزدیک آنجا را ترک میکند. نیتن تلاش میکند به هواپیما برسد در حالی که شروع به حرکت برای برخاستن میکند، اما در نهایت شکست میخورد. النا دوباره با جیپ ظاهر میشود و او را سوار میکند، که به او اجازه میدهد درست زمانی که هواپیما بلند میشود، از طریق یکی از درهای محفظه چرخهای فرود وارد هواپیما شود. نیتن به زودی توسط افراد مارلو در هواپیما کشف میشود و درگیری مسلحانهای رخ میدهد که منجر به آتشسوزی در هواپیما میشود و به کاهش شدید فشار هوا میانجامد که هواپیما را از هم میدرد و نیتن را به بیرون پرتاب میکند. نیتن در حال سقوط در آسمان با یک جعبه تدارکات در حال سقوط برخورد میکند و چتر نجات استفاده نشده جعبه را باز میکند؛ او موفق میشود به سلامت روی زمین صحرا فرود بیاید. نیتن در میان لاشه هواپیما سلاحی پیدا میکند و سفرش را در صحرا آغاز میکند. پس از سرگردانی در صحرا، تحمل گرمازدگی، تشنگی شدید و تجربه توهمات و سرابها، نیتن به یک شهر ارواح در صحرا میرسد که در آنجا مورد حمله افراد مارلو قرار میگیرد. گروهی از مردان سوار بر اسب، به رهبری سلیم (Salim)، ظاهر میشوند و برای نجات نیتن میآیند. در اردوگاه سوارکاران، سلیم به نیتن میگوید که شهر Ubar هزاران سال پیش توسط پادشاه سولومون (Solomon) محکوم شده بود، زمانی که او جنهای شرور را در یک ظرف برنجی زندانی کرد و آن را در قلب شهر انداخت. او موافقت میکند به نیتن کمک کند و او را به سمت کاروانی که توسط پیشاهنگانش دیده شده، هدایت میکند. نیتن و سلیم کاروان را نابود میکنند و سالیوان را نجات میدهند. سپس سلیم به نیت و سالیوان دستور میدهد که او را به داخل یک طوفان شن در نزدیکی دنبال کنند، اما آن دو در میان گرد و غبار او را گم میکنند و متوجه میشوند که به دروازههای Ubar رسیدهاند. پس از ورود به Ubar، نیتن و سالیوان به یک فواره آب پیشرفته برمیخورند که نیتن از آن مینوشد. ناگهان تالبوت ظاهر میشود و به سالیوان شلیک میکند و ظاهراً او را میکشد. نیتن که از مرگ سالیوان خشمگین شده، به تعقیب میپردازد و مجبور میشود با افراد بیشتری از گروه مارلو مبارزه کند که به نظر میرسد توسط جنها تسخیر شدهاند، خود را در شعلههای آتش فرو میبرند و همچنین توانایی جابجایی فوری را نشان میدهند. نیتن سرانجام به خود میآید و سالیوان را زنده مییابد. راز واقعی آنچه هزاران سال پیش برای مردم Ubar اتفاق افتاده آشکار میشود: وقتی پادشاه سولومون ظرف برنجی را به اعماق شهر انداخت، به داخل آب افتاد و شروع به آلوده کردن آب با یک ماده توهمزای قوی کرد. مردم متعاقباً دیوانه شدند و تمدن درون شهر فرو پاشید. نیتن متوجه میشود که این ظرف همان چیزی است که ملکه الیزابت (Elizabeth) از فرانسیس دریک خواسته بود پیدا کند، اما دریک پس از آگاهی از پیامدهای ماموریتش، آن را رها کرده و به انگلستان بازگشته است. نیتن و سالیوان شهر را جستجو میکنند و مارلو را مییابند که از یک وینچ برای بیرون کشیدن طلسم برنجی از آب استفاده میکند. نیتن و سالیوان وینچ را نابود میکنند و انفجار باعث یک واکنش زنجیرهای در سراسر شهر میشود که منجر به فروپاشی آن میگردد. نیتن و سالیوان تلاش میکنند از شهر در حال فروریختن فرار کنند و کمی قبل از اینکه کف زمین فرو بریزد، با مارلو و تالبوت روبرو میشوند. مارلو به داخل چالهای از شن روان میافتد. نیتن سعی میکند او را نجات دهد اما نمیتواند او را بیرون بکشد، و مارلو در شن فرو میرود و حلقه دریک را با خود میبرد.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، پس از تلاش ناامیدانه برای رسیدن به لبه گودال عظیمی که اکنون شهر به آن تبدیل شده، نیتن و سالیوان نزدیک خروجی توسط تالبوت متوقف میشوند. تالبوت خشمگین تلاش میکند نیتن و سالیوان را بکشد، اما پس از یک مبارزه شدید، توسط نیتن مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و از دید خارج میشود. در دروازههای شهر، سلیم سوار بر اسبش وارد میشود و نیتن و سالیوان را به سلامت هدایت میکند در حالی که شهر توسط شنهای صحرا بلعیده میشود. نیتن و سالیوان به فرودگاه در یمن بازمیگردند، جایی که سالیوان توضیح میدهد چرا چنین علاقهای به نیتن جوان داشته است. سپس او حلقه ازدواج نیتن را که مخفیانه هنگام جدایی دریک و النا نگه داشته بود، به او بازمیگرداند. نیتن برمیگردد و میبیند که النا به آنها ملحق شده است. آن دو یکدیگر را در آغوش میگیرند و هر سه نفر با هواپیمای دریایی جدید سالیوان به خانه بازمیگردند.
به پایان بخش سوم از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted 3: Drake’s Deception رسیدیم.
بخش چهارم: بازی Uncharted: Golden Abyss
بازی Golden Abyss چند سال قبل از بازی Drake’s Fortune اتفاق میافتد و در میانه داستان شروع میشود؛ نیتن دریک (Nathan Drake) در حال بالا رفتن از یک معبد در کنار کوهی، جایی در آمریکای مرکزی است. این منطقه پر از مزدورانی است که توسط جیسون دانته (Jason Dante) استخدام شدهاند و دستور دارند به محض دیدن نیتن او را بکشند. دستوری که آنها با شلیک یک RPG به سمت او در حالی که از کنار معبد بالا میرود، اجرا میکنند. داستان سپس به دو هفته قبل برمیگردد و نشان میدهد که نیتن به عنوان یک کارشناس توسط دانته استخدام شده بود تا یک محل حفاری را روی تپهای در مرکز پاناما بررسی کند. در محل حفاری، آنها با ماریسا چیس (Marisa Chase)، شریک دانته روبرو میشوند که به دلیل بیاعتمادیاش، آنها را تعقیب کرده بود. دانته یک تماس رادیویی نامنظم از روبرتو گوئرو (Roberto Guerro)، رهبر یک ارتش انقلابی مستقر در جنگل اطراف، دریافت میکند و محل را ترک میکند، در حالی که چیس به نیتن در بررسی محل حفاری کمک میکند. هر دو از اینکه دانته آنها را از حضور گوئرو مطلع نکرده بود، ناراضی هستند. آنها بقایای گروهی از فاتحان اسپانیایی را مییابند که توسط نیروهای ناشناخته با سم به قتل رسیدهاند. تنها سرنخ درباره چرایی کشته شدن سربازان، یک سنگ قبر است که با نمادی حکاکی شده که نیتن آن را به عنوان نماد ویزیگوتها تشخیص میدهد. چیس به نیتن فاش میکند که یک طلسم در اختیار دارد که دانته از آن خبر ندارد، و اجازه نمیدهد نیتن آن را بررسی کند مگر اینکه با پیشنهاد مشارکت او موافقت کند، اما قبل از اینکه بتوانند اطلاعات بیشتری کسب کنند، با ورود افراد گوئرو مواجه میشوند. از آنجایی که چیس از استفاده از اسلحه امتناع میکند، نیتن همه آنها را میکشد و آن دو سعی میکنند فرار کنند. مشخص میشود که دانته با گوئرو همکاری میکرده است، و نیت سعی میکند با حمله به سربازان فرار کند، اما با ضربهای بیهوش میشود. نیتن در یک انبار که اتفاقاً در حال سوختن است به هوش میآید. پس از فرار، خود را در یک شهرک حلبیآباد که به عنوان پایگاه گوئرو عمل میکند، مییابد و با چیس ملاقات میکند. او توضیح میدهد که پس از یک بازجویی کوتاه از دست گوئرو فرار کرده و انبار را برای ایجاد انحراف به آتش کشیده است. نیتن تصمیم میگیرد دانته را نجات دهد و فرار کنند، اما چیس حاضر نیست بدون طلسمش آنجا را ترک کند، بنابراین نیتن با اکراه موافقت میکند به او در بازیابی طلسم کمک کند. پس از از بین بردن تعدادی از نگهبانان گوئرو، آنها به دفتر او میرسند جایی که متوجه میشوند دانته قبلاً با او معامله کرده و تمام تحقیقاتی که او و چیس جمعآوری کرده بودند را به گورئو داده است. نیتن و چیس طلسم را از دفتر گوئرو بازیابی میکنند و در حالی که مورد تیراندازی قرار میگیرند، به سختی از محوطه فرار میکنند. چیس، نیتن را به خانه وینسنت پرز (Vincent Perez)، پدربزرگش، میبرد و توضیح میدهد که او طلسم را در میان خرابههای روی تپه پیدا کرده و بیست سال را صرف تلاش برای کشف راز آن کرده بود. سال گذشته، تشخیص داده شد که او به سرطان لاعلاج مبتلاست، که او را برای حل این معما مصممتر کرد. او با دانته تماس گرفت که توانست با گوئرو برای دسترسی به محل مذاکره کند، اما سه ماه پیش ناپدید شد و دانته کنترل حفاری را به دست گرفت.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، در مطالعهخانهی پرز، نیتن نماد روی سنگ قبر را بر جلد کتابی دربارهی Sete Cidades پیدا میکند، که یک فرقهی مذهبی مسیحی کمتر شناخته شده با ریشههایی که به ویزیگوتها برمیگردد. وقتی فتح اسلامی در قرن هشتم به اسپانیا رسید، افسانهها از هفت اسقف اسپانیایی میگویند که با گنجهای اسپانیا به دریا زدند. ظاهراً آنها رفتند تا هفت شهر طلایی بنا کنند و Sete Cidades فرقهای بود که وقف یافتن این شهرها شده بود. نیتن با استفاده از تحقیقات پرز، موفق میشود کلمات نوشته شده در اطراف نماد را ترجمه کند: شمشیر Stephen شاهد فداکاری ما در تالار هفت پدر خواهد بود. پرز همچنین یادداشت کرده بود که این تالار باید مکانی مقدس، پناهگاهی برای اسرار فرقه و محل احتمالی آن باشد. نیتن پیشنهاد قبلی چیس برای شراکت را میپذیرد و آنها عازم میشوند. با رسیدن به این مکان؛ خرابههای اسپانیایی در کنار یک گودال بزرگ، نیتن و چیس وارد سردابههایی در ته گودال میشوند و تالار هفت پدر را همراه با اردوگاه پرز و دفترچه خاطراتش پیدا میکنند. این دفترچه اطلاعات بیشتری درباره Sete Cidades ارائه میدهد، به خصوص با اشاره به فریر مارکوس دی نیزا (Frair Marcos de Niza)، یک کشیش اسپانیایی که همچنین کاهن اعظم Sete Cidades بود و به خاطر ادعای کشف هفت شهر طلایی شهرت داشت. همانطور که مشخص شد، مارکوس دروغ گفته بود و هفت شهر او صرفاً روستاهای بومیان آمریکایی بودند. در حالی که آنها مشغول بررسی هستند، توسط مردان گوئرو که آنها را تعقیب کرده بودند، غافلگیر میشوند. نیتن آنها را میکشد و اصرار میکند که عجله کنند. وقتی دفترچه خاطرات به راهنمای مارکوس، Esteban مغربی، اشاره میکند، نیتن متوجه میشود که شمشیر Stephen در واقع شمشیر Esteban است. پس از حل یک معما، نیتن و چیس مقبره Esteban را کشف میکنند و جسد وینسنت پرز را در آنجا مییابند. در حالی که چیس برای پدربزرگش عزاداری میکند، نیتن شمشیر Stephen را برمیدارد. روی تیغه شمشیر نمادهایی حک شده که نیتن قبل از بازگشت به چیس، از آنها با زغال نسخهبرداری میکند. او به چیس میگوید که وقتی Quivira را پیدا کنند، این کشف به نام پرز ثبت خواهد شد، اما چیس این پیشنهاد را رد میکند: این کشف متعلق به هر دوی آنها خواهد بود، به عنوان شریک. ورود دانته حرف آنها را قطع میکند. او چیس را گروگان میگیرد درست قبل از این که گوئرو به موقع برسد و توهین دانته را به خودش بشنود. گوئرو سپس با خونسردی دانته را از بالکن به پایین میاندازد و نیتن را مجبور میکند تا شمشیر Stephen را تحویل دهد، در حالی که خودش با چیس به عنوان گروگان آنجا را ترک میکند. دانته که سقوطش کشنده نبوده، به هوش میآید و او و نیتن با هم برای فرار از گودالی که گوئرو با مواد منفجره تلهگذاری کرده، همکاری میکنند. آنها تعداد زیادی از افراد گوئرو را در تلاش برای نجات چیس قبل از این که برده شود، میکشند، اما وقتی بالاخره از گودال خارج میشوند، دیر شده است. دانته قسم میخورد که برود و ارتش خودش را استخدام کند تا به دنبال گوئرو برود، در حالی که نیتن تصمیم میگیرد از سالیوان کمک بخواهد. نیتن نسخههای زغالی نمادهای روی شمشیر Stephen را کنار هم قرار داده و نقشهای را آشکار کرده که محل معبد مارها را نشان میدهد، جایی که فریر مارکوس گفته بود نگهبان دروازه جهنم است. نیتن و سالیوان در حالی که مزدوران دانته با ارتش انقلابی گوئرو میجنگند، راهشان را به سمت معبد باز میکنند. در طول مسیر، سالیوان در گودالی میافتد و پایش آسیب میبیند. او پیشنهاد میدهد که نیتن به تنهایی ادامه دهد، در حالی که خودش یک بالگرد را میدزدد تا وسیله فرارشان باشد. نیتن به تنهایی به Temple of the Serpents ادامه میدهد و صحنه ابتدای بازی را تکرار میکند. نیتن از انفجار RPG جان سالم به در میبرد و راه خود را به غارهای زیر کوه باز میکند، جایی که متوجه میشود مزدوران دانته، گوئرو را در غارهای پایینتر به دام انداختهاند. نیتن به سمت دروازه بزرگی در پایین غار پایین میرود، جایی که مردان گوئرو، چیس را اسیر کردهاند و در حال نصب مواد منفجره روی ستونهای نگهدارنده هستند. پس از اینکه نیتن با آنها مقابله میکند، چیس از ترک محل امتناع میکند؛ Quivira درست پشت آن در است. نیتن متوجه میشود که در واقع گردنبند او کلید Quivira است و از آن برای باز کردن قفل ترکیبی روی در استفاده میکند.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، در آن سوی دروازه، غارها عمیقتر میشوند تا به یک دریاچه بزرگ میرسند که باید از آن عبور کنند. آن سوی دریاچه، دروازه دیگری است که باز هم با گردنبند باز میشود و دسترسی به Golden Abyss را فراهم میکند. این غار دارای رگههای عظیم طلا در سرتاسر دیوارههایش است و در مرکز آن Throne of Gold قرار دارد. روی تخت، جسد Esteban نشسته است که خنجر مارکوس دی نیزا در قلبش فرو رفته است. Esteban یک قربانی Sete Cidades بوده، قربانی خونی برای مهر و موم کردن دروازههای جهنم. قبل از اینکه نیتن و چیس بتوانند خنجر را برای استفاده به عنوان مدرک برای بازنویسی تاریخ بردارند، یک دستگاه گایگر در کوله چیس نشان میدهد که طلا رادیواکتیو است. دانته میرسد و فاش میکند که از رادیواکتیو بودن گنج آگاه بوده و قصد دارد Quivira را استخراج کرده و طلا را در بازار سیاه پخش کند. نیتن و دانته وارد یک مبارزه مشتزنی میشوند که نیتن پیروز آن میشود. نیتن و چیس، دانته را کنار Throne of Gold رها میکنند و چیس بمبها را در غارها منفجر میکند تا آن را مهر و موم کند. همانطور که او و نیتن فرار میکنند، غارها شروع به فرو ریختن میکنند که احتمالاً باعث مرگ دانته و هر یک از مزدورانش که هنوز در سیستم غار هستند، میشود. وقتی به خروجی میرسند، گوئرو ظاهر میشود و یک RPG به سمت یک ستون سنگی شلیک میکند که باعث میشود فرو بریزد و روی پای چیس بیفتد. گوئرو RPG را که تنها چیزی که از ارتشش باقی مانده بود، دوباره پر میکند و میگوید بدون ارتشش تنها یک هدف برایش باقی مانده: مردن با افتخار. نیتن با گوئرو روبرو میشود و در طی یک مبارزه مشتزنی، موفق میشود گوئرو را فریب دهد تا روی یک پل در حال سوختن بدود که فرو میریزد و ژنرال را به اعماق دره میاندازد. نیتن به نزد چیس برمیگردد و موفق میشود بلوک سنگی را از روی پای او بلند کند، سپس هر دو به سمت خروجی فرار میکنند؛ جایی که سالیوان را میبینند که با هلیکوپترش منتظر است تا آنها را بیرون بکشد. آنها روی هرم در دره فرود میآیند تا پای چیس را آتل ببندند و در حالی که سالیوان بررسی میکند که آیا هلیکوپتر به اندازه کافی سوخت برای رساندن آنها به خانه دارد یا نه، نیتن فاش میکند که گردنبند چیس را نجات داده است. او آن را میگیرد و به داخل جنگل پرتاب میکند و میگوید که مارکوس حق داشت، این گردنبند متعلق به جهنم است. سالیوان قبل از اینکه آن دو بتوانند همدیگر را در آغوش بگیرند، مداخله میکند و همانطور که به سمت هلیکوپتر میروند، دوباره شروع به تعریف داستانش درباره پرستاران در Buenos Aires میکند.
به پایان بخش چهارم از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted: Golden Abyss رسیدیم.
بخش پنجم: بازی Uncharted 4: A Thief’s End
بازی در میانه ماجرا آغاز میشود، با برادران گنجیاب نیتن دریک (Nathan Drake) و ساموئل دریک (Samuel Drake) که در طوفان به سمت جزیرهای میرانند و همزمان با اراذل مسلح در قایقها میجنگند تا اینکه قایقشان غرق میشود. سالها قبل، زمانی که نیت در یتیمخانه St. Francis زندگی میکند، ساموئل که به دلیل فعالیتهای مجرمانه اخراج شده بود، به دیدارش میآید. پس از کمک به فرار او، ساموئل به نیتن میگوید که برای کاری میرود که چند سالی او را دور نگه خواهد داشت، سپس برای دلگرم کردن او میگوید که میداند وسایل مادر مرحومشان کجا فروخته شده است. سالها بعد (قبل از وقایع بازی اول)، این دو برادر در پی ردیابی دزد دریایی بدنام هنری اوری (Henry Avery) هستند که در قرن 17 بزرگترین سرقت تاریخ را با غنیمتی به ارزش 400 میلیون دلار انجام داده بود. آنها با همکاری گنجیاب ثروتمند ریف ادلر (Rafe Adler) مخفیانه وارد زندانی در پاناما میشوند، جایی که برنس (Burnes)، ملوان ارشد اوری، به دار آویخته شده بود. با کمک زندانبان فاسد وارگاس (Vargas)، نیتن راه خود را به درون زندان 300 ساله باز میکند. وارگاس نامهای را بیرون میآورد و کشف میکند که این سه نفر (نیتن، ساموئل و ریف) به دنبال گنج هنری اوری هستند، او سهمی را مطالبه میکند و میگوید: من هم میخواهم در این کار باشم. نیتن در نهایت مخفیانه وارد سلول برج برنس میشود و در آنجا یک صلیب پیدا میکند. نیتن به وارگاس دروغ میگوید که هیچ سرنخ یا چیز با ارزشی پیدا نکرده است. نیتن با ساموئل ملاقات میکند و سپس با ریف. این سه نفر مکانی امن برای گفتگو پیدا میکنند و متوجه میشوند که مرد روی صلیب Saint Dismas بوده است، آنها کشف میکنند که باید به اسکاتلند بروند. درست زمانی که قصد ترک دارند، گوستاوو (Gustavo) که قبلاً توسط نیتن کتک خورده بود، با دوستانش وارد میشود. در نهایت با ورود نگهبانان، گوستاوو دست بالا را میگیرد. وارگاس سپس متوجه دروغ نیتن میشود و او، ساموئل و ریف را به دفترش میبرد تا صحبت کنند. ریف استدلال میکند که، آنها بیشتر کار را انجام میدهند و پس از بحثی، وارگاس یک چهارم از گنج 400 میلیون دلاری را درخواست میکند. وارگاس به ریف هشدار میدهد که دیگر او را فریب ندهد، اما ریف او را به قتل میرساند، اما نه قبل از اینکه وارگاس بتواند شلیک کند و نگهبانان را هشیار کند، که آنها را مجبور به فرار میکند. تصور میشد ساموئل در این تلاش کشته شده است، که نیتن را چنان پریشان میکند که جستجو را رها میکند، در حالی که ریف بدون او در کلیسای جامع Saint Dismas در اسکاتلند به جستجو ادامه میدهد. پانزده سال بعد (سه سال پس از بازی سوم)، نیتن از شکار گنج بازنشسته شده و اکنون برای یک شرکت نجات کار میکند، در حالی که سعی میکند زندگی عادی را با همسرش النا (Elena) داشته باشد، اگرچه او از زندگی ماجراجویی اش دلتنگ است. یک شب، او در دفترش توسط ساموئل زنده و سالم بازدید میشود، که توضیح میدهد چگونه توسط پزشکان نجات یافت و برای بقیه عمرش در زندان به دلیل مرگ وارگاس رها شد. با این حال، او ادعا میکند که توسط هم سلولیاش، رئیس مواد مخدر هکتور آلکازار (Hector Alcázar)، از زندان آزاد شد، که پس از اینکه فهمید ساموئل نمیداند گنج کجاست، برخلاف اظهارات قبلی، به او سه ماه فرصت داد تا گنج را پیدا کند یا خشم او را تحمل کند. اگرچه ابتدا مردد بود، نیتن در نهایت موافق میشود تا به ساموئل کمک کند، در حالی که به النا دروغ میگوید که سرانجام به یک کار نجات در مالزی با رئیسش موافق شده است، که زوج قبلاً درباره آن بحث کرده بودند.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، پس از اطلاع از یک صلیب مشابه با آن در پاناما که در حراجی در املاک روسی در ایتالیا به فروش میرسد، این دو با مربی نیتن، ویکتور سالیوان (Victor Sullivan) تیم میشوند و به حراجی میروند تا آن را دزدیده و به دست آورند. چون سالیوان گفت، صلیب قبل از زمان مقرر از انبار خارج شد، بنابراین سه نفر (نیتن، ساموئل و سالیوان) مجبور شدند صلیب را در حضور همه دزدیده و به دست آورند. نیتن ایده دزدیدن صلیب در تاریکی را میدهد، اما میگوید که یک سیستم پشتیبان اضطراری وجود دارد، بنابراین فقط یک مدت زمان کوتاه برای دزدیدن صلیب وجود دارد. نزدیک بودن به صلیب مورد توجه قرار میگیرد، تا اینکه یک پیشخدمت ظاهر میشود. ساموئل میگوید که یک پیشخدمت مورد توجه قرار نمیگیرد، که منجر به نیتن میشود تا چراغها را خاموش کند و ساموئل با لباس پیشخدمت صلیب را دزدیده و به دست آورد. سالیوان آنها را به اتاق حراجی میبرد. نیتن و ساموئل باید از طریق سلولر به حراجی بروند تا ساموئل یک لباس پیشخدمت پیدا کند. نیتن کارت یک پیشخدمت را از جیبش در میآورد که به آنها اجازه میدهد تا به سلولر بروند. در راه ساموئل یک پیشخدمت را کتک میزند و نیتن تنها میماند. پس از خاموش کردن چراغها، نیتن به دیدار ساموئل میرود که در ساختمان دیگری است. ساموئل به نیتن اسلحه میدهد و نیتن مجبور میشود تا از طریق نگهبانان بجنگد. نیتن به بالای سقف میرود که یک کابل وجود دارد که او از آن برای پرش به اتاق حراجی استفاده میکند و با ساموئل ملاقات میکند. آنها راه خود را از حراجی خارج میکنند، جایی که سالیوان ماشینش را برای فرار آماده کرده بود. پس از فرار، یادداشت داخل حاوی سال تولد و سال مرگ بود، که به قبر هنری اوری در گورستان کلیسای جامع Saint Dismas در اسکاتلند اشاره میکرد، که معنی آن بود که ریف همیشه در جای اشتباهی جستجو میکرد، آن گورستان بود، نه خود کلیسا. پس از رسیدن به اسکاتلند و عبور از گانگسترهای Shoreline، نیتن و ساموئل یک سری گذرگاههای مخفی زیر یکی از مقبرهها پیدا میکنند. پس از گذراندن برخی از آزمونها، آنها به یک اتاق با یک ترازو میرسند؛ در یک طرف صلیب دیگری است و در طرف دیگر یک گروه سکههای مسی است. با دیدن ترفند، که طمع بود، نیتن به ساموئل میگوید که یکی از سکهها را بردارد به جای صلیب، که یک نقشه نورانی را فعال میکند که به خلیج پادشاه در ماداگاسکار اشاره میکند. سپس توسط نادین (Nadine) محاصره میشوند، که ساموئل او را فریب میدهد تا به دام ترازو بیفتد، که باعث میشود اتاق فرو بریزد و به دو نفر اجازه میدهد تا فرار کنند. در این زمان، نیتن شروع به شک میکند که اوری در حال جمعآوری دزدان دریایی برای چیزی بود. پس از پیروی از یک نشانه در شکل یک حکاکی از آتشفشان بر روی سکه، سه نفر به یک آتشفشان خاموش در خلیج پادشاه میروند. در داخل، آنها میآموزند که اوری، توماس تیو (Thomas Tew) و ده دزد دریایی دیگر خزانههای خود را در یک خزانه بزرگ جمع کردند. نشانه بعدی به محل خزانه در یکی از دوازده برج در خلیج پادشاه است. اگرچه Shoreline، که به نحوی اول به آنجا رسید، همه آنها را جستجو میکند، یک نشانه دیگر در طرف دیگر سکه آن را به دو برج محدود میکند. در حالی که ساموئل به یکی از برجها میرود، نیتن و سالیوان به برج دیگر میروند، که ثابت میشود برج درست است. پس از دور زدن آزمونهای مختلف، نیتن میفهمد که آنها به کجا میروند. قبل از اینکه بتواند به ساموئل بگوید، توسط ریف تماس میگیرد، که فاش میکند که او آنها را با استفاده از GPS در تلفنهایشان ردیابی کرده است و سعی میکند که نیتن را مجبور کند تا از تعقیب دست بردارد. نیتن امتناع میکند و پس از دفع تلفن، ساموئل را از دست مردان ریف نجات میدهد. در هتل، نیتن و ساموئل به سالیوان توضیح میدهند که نشانهها به Libertalia اشاره میکنند، یک مستعمره دزدان دریایی دورافتاده که اوری و سایر کاپیتانها به نظر میرسد بنیانگذاران آن باشند. قبل از اینکه بتوانند راهی شوند، نیتن با النا روبرو میشود که حقیقت را کشف کرده و خوشحال نیست. او زمانی که با ساموئل، که نیتن هرگز از او نام نبرده بود، ملاقات میکند، بیشتر خشمگین میشود. النا آنجا را ترک میکند، و زمانی که نیتن از ادامه ماجراجویی برای رفتن به دنبال او امتناع میکند، سالیوان تصمیم میگیرد که به جای او برود.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، نیتن و ساموئل که حالا تنها هستند، راهی Libertalia میشوند و با دنبال کردن سرنخها در چند جزیره دورافتاده، در نهایت جزیره صحیح را پیدا میکنند. وقتی داستان به جایی که شروع شد بازمیگردد، نیتن پس از شستوشو بر روی ساحل جزیره، پس از چند مبارزه با نیروهای Shoreline، ساموئل را پیدا میکند. آنها با هم به Libertalia میرسند، جایی که شواهدی از یک جنگ داخلی بین بنیانگذاران و مستعمرهنشینان پیدا میکنند؛ پس از اینکه بنیانگذاران همه طلاها را برای خود نگه داشته بودند. در ساختمان خزانهداری، آنها میآموزند که برای محافظت از طلا، بنیانگذاران آن را به یک محله محصور به نام New Devon در سمت دیگر جزیره منتقل کردهاند. در مسیر، آنها توسط ریف در نزدیکی یک صخره به دام میافتند. ریف فاش میکند که او بود که ساموئل را از زندان آزاد کرد؛ هکتور آلکازار شش ماه قبل در یک تیراندازی در آرژانتین کشته شده بود. هنگامی که نیتن از این فریب شوکه میشود، ریف او را بیفایده میداند و سعی میکند او را بکشد. ساموئل گلولهای میخورد، اما نیتن از صخره پرت میشود. نیتن توسط النا که نظرش تغییر کرده و با کمک سالیوان او را پیدا کرده بود، زنده پیدا میشود. سپس نیتن حقیقت را برای النا بازگو میکند: زمانی که او و ساموئل سعی داشتند وسایل مادرشان را از یک املاک بزرگ بدزدند، توسط زن مسنی که در آنجا زندگی میکرد دستگیر شدند. پس از اینکه فهمید آنها چه کسانی هستند، او فاش کرد که مادرشان، کاساندرا مورگان (Cassandra Morgan)، یک تاریخشناس متخصص در فرانسیس دریک (Francis Drake) بود که برای او کار میکرد. او قبول میکند که برادران را آزاد کند، اما همان لحظه بر اثر بیماری جان میدهد، و این باعث میشود ساموئل و نیتن وحشتزده شوند؛ زیرا او قبل از اینکه بفهمد آنها چه کسانی هستند، پلیس را خبر کرده بود. این دو با دفترچه مادرشان فرار میکنند و برای احترام به نظریه او درباره نوادگان دریک، نام خود را تغییر میدهند. از آن زمان به بعد، آنها همیشه با هم بودند تا زمان مرگ ظاهری ساموئل. النا با درک اینکه گذشته نیتن برایش بسیار دردناک بود که نمیتوانست دربارهاش صحبت کند، موافقت میکند که به او در نجات ساموئل کمک کند، چرا که دیگر گنج برای نیتن اهمیتی ندارد. در راه به New Devon، آنها درباره انگیزههای ریف و نادین صحبت میکنند؛ ریف میخواهد شهرت خود را بسازد، در حالی که نادین میخواهد نام خانواده و شرکتش را ترمیم کند. علاوه بر این، نیتن و النا شروع به درک واقعی یکدیگر میکنند و تصمیم میگیرند رابطهشان را بهطور کامل ترمیم کنند. وقتی به New Devon میرسند، نیتن و النا متوجه میشوند که بنیانگذاران شروع به جنگ با یکدیگر کردهاند. در خانه تیو، آنها اجساد بیشتر بنیانگذاران را پیدا میکنند و درمییابند که تیو و اوری دیگران را مسموم کردهاند تا گنج را برای خود نگه دارند. وقتی به خانه اوری میرسند، وارد دخمههای آن میشوند و پس از اجتناب از تلههای متعدد، سرانجام بهطور کامل آشتی میکنند. سپس به گورستان کشتیها میرسند، جایی که ساموئل را از Shoreline نجات میدهند و سالیوان هم نیتن را نجات میدهد. با وجود اینکه نیتن به نظر میرسد ساموئل را متقاعد میکند که از جستجوی گنج دست بردارد، اما ساموئل پس از جدا شدن از نیتن نظرش تغییر میکند. این سه نفر سعی میکنند ساموئل را دنبال کنند، اما النا و سالیوان به زودی نمیتوانند ادامه دهند و نیتن مجبور میشود به تنهایی به راه خود ادامه دهد. او سرانجام به غاری که حاوی کشتی اوری و گنج است میرسد و ریف را میبیند که نادین را مجبور میکند کار را تمام کند، در حالی که نادین از مقدار کوچکتری از گنج راضی است و از تلههای اوری نیز بیم دارد. کمی بعد، تلهای فعال میشود و باعث انفجاری در کشتی میشود که نیتن روی آن میرود تا گنج را پیدا کند و ساموئل را که زیر تیرکی گیر کرده نجات دهد. با وجود اینکه نادین، نیتن را خلع سلاح میکند، او به ریف خیانت میکند. او به اجساد اوری و تیو که بر سر گنج یکدیگر را کشتهاند اشاره میکند و سپس هر سه را در کشتی در حال سوختن رها میکند و فرار میکند. ریف که از برادران دریک خسته شده و میخواهد گنج را برای خود نگه دارد، نیتن را به دوئل با استفاده از شمشیرهای اوری و تیو دعوت میکند. این دوئل با مرگ ریف به پایان میرسد، چرا که نیتن توری پر از طلا را روی او میاندازد و او را له میکند. سپس نیتن انفجار دیگری ایجاد میکند که اتاق را پر از آب میکند و به او اجازه میدهد ساموئل را آزاد کند. آنها به دوستانشان بازمیگردند و با هواپیمای سالیوان از آنجا میگریزند. نیتن و النا به خانه بازمیگردند در حالی که ساموئل و سالیوان تصمیم میگیرند با هم همکاری کنند. در خانه، رئیس نیتن اعلام میکند که قصد دارد شرکت را بفروشد و نیتن مالک جدید آن خواهد بود. النا توضیح میدهد که ساموئل مقدار کمی طلا از Libertalia به او داده و او قصد دارد نمایش قدیمی خود را احیا کند، اذعان میکند که زندگی ماجراجویانه تنها زندگیای است که برایشان مناسب است. اولین کارشان؛ همان کاری که نیتن در موردش به النا دروغ گفته بود. سالها بعد، نیتن و النا در کنار یک ساحل گرمسیری با دختر نوجوانشان کسی (Cassie) و سگشان ویکی (Vicky) (نامگذاری شده به افتخار ویکتور سالیوان) زندگی میکنند. وقتی کسی اشیایی از ماجراجوییهای والدینش را کشف میکند، النا، نیتن را متقاعد میکند تا با وجود تردید اولیه، داستان ماجراجوییهایشان را برای کسی تعریف کند.
به پایان بخش پنجم از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted 4: A Thief’s End رسیدیم.
بخش ششم: بازی Uncharted: The Lost Legacy
در هند، شکارچی گنج کلویی فرزیر (Chloe Frazer) به دنبال عاج افسانهای گانش (Ganesh)، پسر خدای هندو شیوا (Shiva) میگردد که در حین دفاع از معبد پدرش، عاج را از دست داده است. پدر کلویی توسط راهزنان در حین جستجوی عاج کشته شده بود. کلویی از دست شورشیان فرار میکند و با مزدور نادین راس (Nadine Ross) ملاقات میکند. آنها به دفتر رهبر شورشیان آساو (Asav)، یک آشنای قدیمی نادین که میخواهد از عاج برای برانگیختن جنگ داخلی در هند استفاده کند، نفوذ میکنند. کلویی و نادین یک نقشه را میدزدند که به محل عاج در امپراتوری باستانی Hoysala اشاره میکند و دیسکی که به عنوان کلید عمل میکند را به دست میآورند. در منطقه Western Ghats هند، کلویی و نادین به دنبال مسیر برجهای مختلفی که با سلاحهای هندو مانند نیزه گانش، کمان شیوا و تبر پاراشوراما (Parashurama) که با آن عاج را برداشت، نشانگذاری شدهاند، میروند. این مسیر آنها را به یکی از دو پایتخت امپراتوری Hoysala به نام هیلبیدو (Halebidu) هدایت میکند، جایی که آخرین امپراتور به نظر میرسد به دلیل غرور توسط ایرانیان فتح شده است. آنها متوجه میشوند که امپراتور مسیر اشتباهی گذاشته است و عاج در پایتخت قدیمیتر به نام Belur قرار دارد. در راه به Belur، آنها از دست آساو و افرادش فرار میکنند اما دیسک را از دست میدهند. هنگام جاسوسی از نیروهای آساو، نادین دشمن قدیمیاش ساموئل دریک (Samuel Drake) را میبیند؛ او متوجه میشود که ساموئل به عنوان کارشناس آساو کار میکند. زمانی که نادین قصد دارد ساموئل را به دلیل حوادث Libertalia بکشد، کلویی فاش میکند که پیش از اینکه ساموئل ربوده شود، با او همکاری میکرد. این باعث خشم و احساس خیانت نادین میشود و او از کلویی جدا میشود، اما سرانجام آنها با یکدیگر آشتی میکنند. در Belur، آنها از میان چندین پازل عبور میکنند تا اینکه توسط آساو دستگیر میشوند. آساو متوجه شده که ساموئل کارشناس واقعی نیست و آنها را گمراه کرده است. او کلویی را مجبور میکند تا دیسک را برای پیدا کردن عاج استفاده کند. در این فرآیند، کلویی کشف میکند که گانش به پاراشوراما اجازه داد تا عاجش را قطع کند؛ زیرا شیوا تبر را به او داده بود و گانش نمیخواست پدر خود را با ناکارآمدی تبر خجالتزده کند. آساو تلهای را فعال میکند و کلویی، نادین و ساموئل را برای غرق شدن تنها میگذارد. کلویی قفل دستبندهای خود و دیگران را باز میکند و آنها فرار میکنند. با وجود تنشها بین نادین و ساموئل، این سه نفر به دنبال آساو میروند تا عاج را پس بگیرند. نادین از اینکه میبیند آساو با گروه مزدور Shoreline که قبلاً توسط خودش رهبری میشد و از آن اخراج شده بود، همکاری میکند، به شدت عصبانی میشود.
در ادامه داستان سری بازیهای Uncharted، آساو، عاج را به اورکا (Orca)، معاون سابق نادین که اکنون گروه Shoreline را اداره میکند، معامله میکند. کلویی، نادین و ساموئل هلیکوپتر اورکا را ساقط میکنند و متوجه میشوند که آساو عاج را برای یک بمب که قصد دارد در پایتخت منفجر کند و جنگ داخلی را آغاز کند، مبادله کرده است. اورکا اسلحهای به سمت نادین میگیرد، اما ساموئل او را نجات میدهد و به او اجازه میدهد که اورکا را بکشد. آساو میجنگند. کلویی و ساموئل ریلها را تغییر میدهند و قطار را از شهر منحرف میکنند. در واگن موتور، کلویی و نادین با آساو مبارزه میکنند، که پایش زیر بمب گیر میکند. آنها قبل از سقوط قطار از روی پل فرو ریخته و انفجار آن که منجر به مرگ آساو میشود، به سمت مکانی ایمنتر میپرند. پس از این حوادث، کلویی و نادین تصمیم میگیرند که به همکاری ادامه دهند، در حالی که ساموئل با ترس به نیت آنها برای اهدا عاج به وزارت فرهنگ به جای فروش آن واکنش نشان میدهد.
به پایان بخش ششم از داستان سری بازیهای Uncharted، بازی Uncharted: The Lost Legacy رسیدیم.
امیدواریم که داستان سری بازیهای Uncharted و ماجراجوییهای نیتن دریک و اطرافیان او برای کاوش در سراسر جهان را به خوبی برای شما بازگو کرده باشیم تا از آن لذت ببرید. حال اگر در ادامه بازی یا بازیهای دیگری را مد نظر دارید که منتظر داستان آن هستید، حتما آن را به ما معرفی کنید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید