گیمرهایی که با سری بازیهای Uncharted خاطره دارند، حسابی دلشان را صابون زده بودند که فیلم Uncharted قرار است قصه نیتن دریک را روی پرده نقرهای سینما به شکلی هیجانانگیز تصویر بکشد. حال سوال اینجاست که فیلم آنچارتد، آن هم با درجه سنی بالای ۱۳ سال توانسته رضایت هواداران این بازی را به خود جلب کند یا این فیلم نیز در دسته سری فیلمهای اقتباسی ناموفق از روی بازیهای ویدیویی تبدیل شده است؟
به طور کلی، برای پروژههای سینمایی و تلویزیونی اقتباسی از روی ویدیو گیم، در ابتدا دو هدف در نظر گرفته میشود. هدف اول اینکه محصولِ مورد نظر را میسازند تا تنها هواداران ویدیو گیم مورد نظر را به خود جلب کنند. هدف دوم، در بسط و گسترش جامعه مخاطبین ویدیو گیم مربوطه خلاصه میشود. معمولا ساخت محصولات اقتباسی از دنیای بازی، بیشتر بر مبنای هدف دوم است تا اینکه صرفا گیمرها از یک فیلم یا سریال لذت ببرند. یک نمونه موفق در این زمینه، سریال آرکین (Arcane) است که ضمن دریافت نمره ۸.۵ از ۱۰ در رسانه سرگرمی، موجب شده تا مخاطبین زیادی به سمت کشف داستان بازی League of Legends روی بیاورند. متاسفانه فیلم آنچارتد بین این دو هدف بلاتکلیف مانده و فیلمساز نه تنها تکلیف خودش را نمیداند، اصول سینمایی پایهای در فیلم را نیز ابدا رعایت نمیکند.
اول از همه اینکه داستان فیلم آنچارتد برگرفته از داستان یک بازی مشخص از این سری نیست. نگارش و تنظیم سناریوی فیلم آنچارتد را یک گروه شش نفره برعهده گرفته و باید اعتراف کرد که اگر سناریوی فیلم نوآوری و خلاقیت خاصی ندارد، حداقل یک قصه شسته و رفته را با ماهیت کشف گنج تعریف میکند. سیرِ روایت داستان معقول است؛ نیتن و کاراکترهای همراهش برای یک مقصود تلاش میکنند. در نهایت هم بر حسب آنچه در فیلمهای ایندیانا جونز دیدهایم، چند فقره رکب خوردن نیز رویت میشود و در نهایت آنچه باقی میماند یک پایان صاف و ساده است. البته فیلم آنچارتد ۲ بر اساس آنچه در پایان میبینیم قطعا ساخته خواهد شد. با این حال اگر از طرح داستان عبور کنیم، این ایرادات فیلم است که به شدت به چشم میآیند که در ادامه به طور اجمالی به آنها میپردازیم.
اولین ایراد در تدوین فیلم نهفته است. فیلم آنچارتد سعی کرده تا با یک صحنه اکشن پر زرق و برق از حیث جلوههای ویژه و کامپیوتری آغاز شود. فیلم در این امر، یعنی هیجانزده کردن بیننده تا حدودی موفق است اما بهرهبرداری از تکنیک تدوینی که در این اثر میبینیم جای سوال دارد. فیلم آنچارتد روایت قصهاش را در واقع در برههای از زمان آغاز میکند که ماجراجویی نیتن دریک در فیلم رو به پایان است. تدوینگر پس از این سکانس، بیننده را به ۱۵ سال قبل میبرد تا با نیتن دریک نوجوان و برادرش آشنا شویم. مخاطب که ما باشیم با تماشای این فلشبک امیدوار میشویم که قرار است فیلم، ضمن ساختن یک بستر مناسب برای تعریف داستان در زمان حال، ما را با گذشتههای نیتن نیز آشنا کند. این رویکرد میتوانسته کاری کند تا شخصیت نیتن، لایههای بیشتری از حیث شخصیتپردازی پیدا کند اما بخش تلخ ماجرا اینجاست که سکانس مقدمه فیلم صرفا جنبه تزئینی داشته و تنها برای بسترسازی ماجراجوییِ حال حاضر نیتن دریک تعبیه شده است. سوال پیش میآید پس چرا تدوینگر خیلی راحت و به ترتیب زمانی رویدادها را کنار هم قرار نداده است؟ در علم تدوین برای هر دستکاری در یک ویدیو، باید دلیل فنی پشتِ کار نهفته باشد. از طرفی وقتی مخاطبِ بیگانه با بازی آنچارتد، سکانس اغراقآمیز ابتدایی را تماشا میکند، احتمالا نمیتواند با فضای فانتزی فیلم کنار بیاید؛ گویا همه چیز یک شوخی بزرگ است و بس! این عملکردِ اشتباه در تدوین و چینش حوادث موجب میشود تا آنگونه که باید نتوانیم نیتن دریک و ماجراجوییاش را جدی بگیریم.
وقتی مخاطبِ بیگانه با بازی آنچارتد، سکانس اغراقآمیز ابتدایی را تماشا میکند، احتمالا نمیتواند با فضای فانتزی فیلم کنار بیاید
تام هالند از نظر هنر بازیگری تلاش زیادی میکند تا نقش نیتن دریک را مطابق با خواستههای ذهنی مخاطبین گیمر در بیاورد. از لحاظ ظاهری و گریم میتوان نمره قابل قبولی به فیلم آنچارتد داد اما شخصیتپردازی خیر. فیلم بیشتر از آنکه یک اثر اکشن، فانتزی و ماجراجویانه باشد، محصولی است کمدی که رگههایی از اکشن در آن رویت میشود. البته روبن فلیشر، کارگردان این فیلم که پیشتر سابقه کارگردانی فیلم زامبیلند (Zombieland) را نیز در کارنامهاش داشته، عادت دارد که دست بازیگرها را برای طنازی باز بگذارد. شاید در فیلم زامبیلند این ترفند، یک حربه ایدهآل برای نزدیک کردن بازیگرها به تماشاگرها از طریق ایفای نقش محسوب میشده، اما در فیلم آنچارتد، توجه تمامی مخاطبین سینما به صورت تمام و کمال معطوف به نیتن دریک است؛ اینکه نیتن در هر لحظه دقیقا چه حس و حالی دارد، باید بحران پیشِ رو را چگونه حل کند و در نهایت امر، با دوستان و دشمنانش چگونه رفتار میکند. بازی تام هالند تنها برای یک الی دو سکانس قدرت دارد تا بیننده را مجذوب کند. پس از یک نقطه بعد، کاراکتری به اسم نیتن دریک که در بازیهای ویدیویی، محبوبِ دلِ خیلیها بوده، حضورش در فیلم دیگر حس نمیشود. تام هالند در مقام شخصیتی قرار میگیرد که تنها به دنبال یک گنج در تکاپو است؛ نه کمتر و نه بیشتر.
کارگردانی فیلم آنچارتد به شدت شلخته است و فیلمساز از ابزارهای سینما کاملا سلیقهای استفاده میکند و به جز چند صحنه معدود، قابهای خوب و فکرشدهای برای فیلم بسته نمیشود. رسما به نظر میرسد برای قرارگیری دوربین در صحنه، هیچ نظر تکنیکالی ارائه نشده و نوع فیلمبرداری به صورت تمام و کمال دلبهخواهی است؛ کما اینکه استفاده از افکتهای مختلف مثل اسلو موشن نیز ظاهرا بر همین اساس است. حتی ترانزیشنهای بین سکانسهای فیلم آنچارتد نیز بیشتر یک مدل پُز و فخرفروشی است. بارزترین مثال در این زمینه را میتوان به ترنزیشن «سکانس مقدمه» به «سکانس نیتن دریک در زمان حال» اشاره کرد. هیچ الزامی برای بهرهبرداری از چنین تکنیک کامپیوتری برای ترنزیشن دیده نمیشود جز سلیقه. عوامل دستاندکار فیلم خیلی راحت میتوانستند از ترانزیشن دیزالو برای نمایش گذر زمان استفاده کنند. فیلمسازیِ روبن فلیشر و تیم پیشِروی او در فیلم آنچارتد، بیشتر شبیه به کاری است که یک یا چند کودک با اسباب بازیهای مدرن و پیشرفتهای که برایشان خریدهاند، انجام میدهند. همانطور که کودک دلش میخواهد با تمامی اسباب بازیهایش بازی کرده و سرگرم شود، فلیشر نیز چنین تدبیری برای فیلم آنچارتد اتخاذ میکند. او و تیمش صرفا فیلم آنچارتد را برای یک وقت تلف کردن دو ساعته ساختهاند؛ نه کمتر و نه بیشتر!
تدوین فاجعه، شخصیتپردازی به شدت ضعیف نیتن دریک و کاراکترهای فراموش شدنی، تنها سه دلیل آشکار برای لذت نبردن از فیلم Uncharted محسوب میشوند. فیلم آنچارتد رسما اثری است بلاتکلیف که نه توان مجذوب کردن گیمرها و غیر گیمرها را به خود دارد، نه فیلم خوشساخت و خوشتکنیکی است و نه به یک فیلم ماندگار در ژانر خود تبدیل میشود.
- طرح کلی داستان
- کارگردانی سکانسهای پایانی با ارفاق
- تدوین فاجعه و کاملا سلیقهای
- شخصیتپردازی بسیار ضعیف نیتن دریک
- بیش از اندازه فضای فیلم کمدی است
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید