سریال Wandavision پکیج کاملی است از اندوه و امید؛ سریالی که هم ما را به خنده وا میدارد و هم به گریه. سریال از یک طرف مرموزانه است و از سمتی دیگر، اکشنِ به شدت بالای صحنهها باعث میشود تا ما هیجانزده به صفحهی نمایشگر زل بزنیم. واقعا چرا سریال واندا ویژن لایق ستایش است؟ در نقد سریال وانداویژن ضمن بررسی نکات مثبت و منفی میخواهیم نگاهی داشته باشیم به این سوال.
راستش را بخواهید اصلا و ابدا نسبت به سریال واندا ویژن خوشبین نبودم چون احساس میکردم قصهی واندا ماکسیموف و ویژن پتانسیلش را ندارد تا صرفا در ۹ اپیزود بیان شود. از طرفی هم دل نگران بودم نسبت به شخصیتپردازیهای خامی که قرار بود در طی این تعداد اپیزود کم به ثمر بنشیند یا ننشیند. از همه مهمتر اینکه جک شفر، خالق سریال واندا ویژن تجربه آنچنان زیادی در عرصهی تلویزیون و سینما نداشت اما با تمام این تفاسیر، شفر از ویژگیهای زنانهی خودش استفاده میکند تا واندا ویژن صرفا یک اثر ساده و کلیشهای نبرد خیر علیه شر نباشد. وانداویژن ثابت میکند که کلیشهای نیست و حرفهای بدیعتری در چنته دارد.
در اپیزود اول و دوم با واندا و همچنین ویژن آشنا میشویم. تم سیتکامِ سریال به انضمام رنگ سیاه و سفید باعث شد تا نتوانیم به خوبی با سریال خو بگیریم. با این دو شخصیت قبلا در سری فیلمهای مارول آشنا شدیم اما در سریال وانداویژن قرار بر این است نسبت به این دو کاراکتر آگاهیِ عمیقتری پیدا کنیم. با آنکه هدفی پشت ساخت دو اپیزود اول وجود داشته، این دو اپیزود که در واقع مقدمهی سریال به حساب میآیند، علنا حکم یک مانع بزرگی را دارند که اجازه نمیدهد ما کاملا وارد دنیای سریال شویم؛ دنیایی که در ادامه میفهمیم اصلا واقعی نیست و همه چیز ساخته و پرداختهی ذهنِ واندا است. شروع هنری اما به نسبت مایوسکننده باعث شد تا دلخوش به ادامه نباشیم اما این سریال هر اندازه که به جلوتر پیش میرفت، وضعیت بهتری پیدا میکرد.
درست زمانی که رنگبندی، فریم و قاب تصویر به حالت عادی و فرمت امروزی در اپیزود سوم برمیگردد، گویا همه چیز وارد فاز جدیدتری میشود. حال میتوان کمی به داستان امیدوار شد؛ داستانی که هنوز روایتش به جاهای جذابی نرسیده بود و صرفا در دو اپیزود مجبور شدیم زندگی مصنوعی واندا را تماشا کنیم؛ همان زندگیِ رویایی که او همیشه در سر داشت. روایت سریال از نقطهای به بعد جذابیت بسیار بالایی پیدا میکند و مخاطب سریال که ما باشیم نسبت به خیلی از چیزها شک میکنیم. برای مثال آیا واندا در واقع شخصیت منفی این سریال است یا قربانیِ یک اتفاق شوم؟ برای پاسخ به این سوال، دو اتفاق برای بیننده رخ میدهد. اگر سری فیلمهای مارول را به ترتیب دیده باشید (ترتیب اصلی سری فیلمهای مارول)، به احتمال بسیار زیاد برایتان کاملا قابل پیشبینی است که اوضاع از چه قرار است و واندا کجای این دنیا قرار دارد. در غیر این صورت، شما احتمالا تا اواسط سریال متوجه نخواهید شد که دنیای وستویو کاملا زاییدهی ذهن وانداست.
سریال وانداویژن در ابتدای داستان شما را به خنده وا میدارد اما در انتها شاید اشکتان را در بیاورد
سریال وانداویژن در ابتدای داستان شما را به خنده وا میدارد اما در انتها شاید اشکتان را در بیاورد. عشق، عنصر کمرنگ سری فیلمهای ابرقهرمانی است که صرفا منحصر به آثار دنیای مارول نیست. همین عنصر در سریال وانداویژن تبدیل میشود به برجستهترین و بارزترین عنصر. اتفاقی که کسی فکرش را نمیکرد در این سریال ببیند. از طرفی دیگر اگر شما سری کمیکهای واندا را مطالعه نکرده باشید، پس از تماشای کل سریال، دربارهی واندا اطلاعات به مراتب بیشتری را کسب کردهاید. در حقیقت این سریال هم برای افراد کمیکباز مورد پسند واقع میشود و هم برای افرادی که هیچ چیزی از واندا نمیدانند. البته کمیکبازها منتظر ورود یک آنتاگونیست دیگر به اسم مگنتو به داستان بودند چون ارجاعات زیادی به این شخصیت داده شد اما خبری از این ویلن تا انتهای سریال نشد. در انتها نیز متوجه میشویم که چرا به واندا، اسکارلت ویچ نیز میگویند. اما به طور کل آیا سریال وانداویژن هیچ ایرادی ندارد؟
بیداری؛ مولفهی نهایی و کلیدی فرم سریال واندا ویژن
از معدود ایرادات سریال میتوان به عدم پرداخت درست و حسابی به شخصیتهای جانبی مثل مونیکا رمبو اشاره کرد. از آنجایی که در تیتراژ پایانی فصل متوجه میشویم که مونیکا نقش پررنگتری در آیندهی این فاز از جهان مارول دارد، آیا بهتر نبود بیشتر به این شخصیت پرداخته میشد؟ با اینکه در ۹ اپیزود میتوانیم خرده داستانهای بسیار مختصری را تماشاگر باشیم، سایر شخصیتهای فرعی اسامیشان پس از تیتراژ پایانی برای همیشه فراموش میشود. در غیر این صورت رویدادها نه کسلکننده است و نه ما دلمان میخواهد سکانسی هر چند بیاهمیت را از اپیزودها حذف کنیم. با اینکه هم ما میدانیم وست ویو مصنوعی است و هم واندا و هم ویژن، آنچه از یک نقطهی داستان به بعد اهمیت دارد صرفا در کشف حقیقت نیست، بلکه در کنش و واکنشهای دو شخصیت اصلی داستان با یکدیگر است و اثبات عشق نسبت به هم.
آنچه از یک نقطهی داستان به بعد اهمیت دارد صرفا در کشف حقیقت نیست، بلکه در کنش و واکنشهای دو شخصیت اصلی داستان با یکدیگر است و اثبات عشق نسبت به هم
سریال وانداویژن در دو، سه اپیزود انتهایی رسما کولاک میکند. هم بار اکشن بالا میرود و هم حس کنجکاوی ما بیشتر تحریک میشود. از طرفی دیگر پای نفر سومی به بازی باز میشود که فکرش را نمیکردیم. حداقل از این بابت خیالمان راحت میشود که واندا تنها شخصیت منفی داستان نیست و در انتها نیز نمیخواهد که یک شخصیت منفی باقی بماند. اگر از من بپرسید از میان کل اپیزودهای این سریال، برترین اپیزود واندا ویژن را انتخاب کنم، بدون حتی یک لحظه درنگ و معطلی اپیزود هشتم را انتخاب میکنم. در این قسمت همراه با واندا به گذشتهها سفر و خاطراتش را مرور میکنیم. برخلاف انتظارات، شناختمان نسبت به این کاراکتر عمیق و عمیقتر میشود تا جاییکه احساس میکنیم مدتهای مدیدی است که او را میشناسیم. دقیقا در این نقطه است که بالاخره این همه دکوپاژ و افکتهای کامپیوتری به موازات قصهگویی باعث میشود تا واندا، جایگاه اصلیاش را در ذهن و قلب مخاطب پیدا میکند؛ جایگاهی که قبلا در میان اهالی سینما تعریف نشده بود چون شناختی از اسکارلت ویچ نداشتیم.
اپیزود پایانی سریال نیز به خوبی توانسته بود سر و ته همه چیز را هم بیاورد. این نگرانی هم وجود داشت که نکند این سریال در انتها همه چیز را وا دهد و مخاطبش را به امان خدا رها کند. از لحاظ شدت هیجان، احتمالا شما نیز با من موافق هستید که اپیزود پایانی نسبت به سایر قسمتها، چیز دیگری بود. حداقل تماشای سه واقعه به صورت همزمان و موازی باعث شده بود از ابتدا تا انتهای اپیزود با هیجان به صفحهی نمایشگر چشم بدوزیم تا مبادا اتفاق بدی برای کسی که دوستش داریم نیفتد. در پایان هم طبق رسم و عادت همیشهی مارول، با تعدادی سوال روبهرو میشویم که میبایست برای گرفتن پاسخ تا مدتهای زیادی صبر کنیم. برای مثال منظور اگنس از «آزاد شدن یک چیز مخوف» چه بود و چرا باید اسکارلت ویچ نگران آینده باشد. آیا مجدد آخرالزمان جدیدی راه است؟ برای کسب یک پاسخ قطعی و قانعکننده باید حالا حالاها سماق بمکیم!
سریال Wandavision از چارچوب کلیشه کمی پای خود را فراتر برده و تجربهی دلچسبی را برای مخاطبینش به ارمغان میآورد. بازی به شدت خوب الیزابت اولسن به انضمام فرم حسابشدهی سریال وانداویژن باعث شده تا نسبت به سایر آثار تلویزیونی دنیای مارول خوشبینانهتر نگاه کنیم.
- فرم منسجم و چفتوبستدار سریال
- بازی بینظیر الیزابت اولسن
- ترکیب و آمیزهای از دو ژانر کمدی و عاشقانه
- توجه ویژهی سریال در به نمایش کشیدن «عشق» و اندوه ناشی از آن
- جذابیت بسیار بالای دو، سه اپیزود پایانی از بابت بار اکشن
- مقدمهی هنری اما مایوسکننده
- عدم پرداخت درست و حسابی به شخصیتهای جانبی مثل مونیکا رمبو
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید