نام HBO در سالهای اخیر، یادآور آثار به یاد ماندنی و زیبای بسیاری بوده و سریال Watchmen هم یکی از همین آثار است. این سریال که توسط «دیمون لیندلوف» ساخته شده، یک بار دیگر شما را به دنیای عبوس و خشنی میبرد که در ذهن «آلن مور» متولد شده است.
زمانی که مجموعه کمیکهای Watchmen توسط آلن مور در دههی ۸۰ میلادی به چاپ رسید، شاید کمتر کسی فکرش را میکرد جهان ساخته شده توسط این نویسندهی انگلیسی دهها سال پس از مرگ او، همچنان طرفداران بسیاری در سطح جهان داشته باشد. جهان Watchmen با سایر کمیکهایی که در بازار آن روزها پرطرفدار بودند، بسیار تفاوت داشت. لحن و نگاه بزرگسالانهی این مجموعه به جهان ابرقهرمانان و ارجاعات مختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی در کنار پرداختن به موضوعات ناخوشایندی مثل خشونت جنسی و تبعیض نژادی باعث شد تا این اثر به نوعی آغازگر عصر تازهای در تاریخ صنعت کمیک باشد که بعدها به «دوران مدرن یا عصر تاریک» کتابهای مصور مشهور شد.
اگر ابرقهرمانان از دیدگاهتان مردان و زنانی ایدهآلگرا، معصوم و غرق در ارزشهای اخلاقی هستند، تماشای این سریال کاخ آرزوهایتان را روی سرتان آوار خواهد کرد
سریال Watchmen هم از این نظر، به جهان آلن مور وفادار بوده و نگاهی مشابه به ابرقهرمانان دارد؛ بنابراین اگر ابرقهرمانان شما، مردان و زنانی ایدهآلگرا، معصوم و غرق در ارزشهای اخلاقی هستند، تماشای این سریال کاخ آرزوهایتان را روی سرتان آوار خواهد کرد! داستان مجموعهی Watchmen در دنیایی روایت میشود که «نیکسون»، رئیس جمهور پرحاشیهی آمریکا بر مسند قدرت باقی مانده و این کشور پس از پیروزی در جنگ ویتنام، این کشور آسیایی را هم به یکی از ایالات (شما بخوانید مستعمرات) خود تبدیل کرده است. داستان مجموعه کمیکهای واچمن در دههی ۸۰ میلادی جریان دارد و سریال Watchmen هم با به رسمیت شناختن وقایع این کتابهای مصور، سعی دارد تا ماجرای تازهای در این جهان، آن هم نزدیک به ۴۰ سال پس از اتفاقات مجموعهی اصلی برای بینندگان روایت کند.
سریال واچمن از همان سکانس آغازین خود، بیننده را با یکی از وقایع تلخ و پرحاشیه تاریخ آمریکا روبهرو میکند؛ کشتار سیاه پوستان شهر «تولسا» در سال ۱۹۲۱. این سریال هم درست مثل منبع الهام خود، با تکیه بر یک واقعهی تاریخی و معرفی آن به بیننده، سنگ بنای روایت داستانی خود را محکم کرده و پس از آن شخصیتهای اصلی داستان را اندک اندک وارد ماجرا میکند. قهرمان اصلی سریال Watchmen، یک پلیس بازنشسته به نام «آنجلا ایبار» (با بازی رجینا گینگ) است. او در شهر تولسا زندگی میکند، جایی که هنوز و پس از گذشت نزدیک به یک قرن از آن کشتار بیرحمانه، پدیدهی نژادپرستی به شکلی افراطی و مرگبار در زندگی شهروندانش احساس میشود. در این شهر، حتی پلیسها هم از دست گروههای نژادپرست در امان نیستند و برای همین است که ماموران پلیس باید برای حفظ امنیت خود مانند ابرقهرمانان، نقاب بر چهره بزنند. آنجلا در خانه، مادری دلسوز است و در بیرون، یک قهرمان سیاهپوش که برای مبارزه با خلافکاران با پلیس همکاری میکند. او در طول داستان با یک گروه نژادپرست به نام «سواره نطام هفتم» روبهرو میشود که اعضای آن در تلاش برای تحقق نقشهای شیطانی و مرگبار هستند.
هستهی اصلی داستان به تلاش آنجلا برای پی بردن به اسرار این گروه و متوقف کردن آنها اختصاص دارد، اما سریال Watchmen را نمیتوان اثری عادی از نظر روایت داستانی نامید. داستان این مجموعه در هر قسمت، پرده از راز تازهای برمیدارد و با تکیه بر این اطلاعات جدید، سوالات و اسرار دیگری بر سر راه قهرمانان خود قرار میدهد. شیوهی روایی داستان مجموعهی Watchmen بسیار عمیق و چندلایه بوده و از این نظر تا مدتها بیننده را با خود همراه میکند. همین امر باعث شده تا سریال واچمن بتواند به یک اثر جنایی، پر رمز و راز و صد البته سرگرمکننده تبدیل شود.
پرداخت شخصیت آنجلا در طول داستان به شکلی بینظیر انجام میشود، به گونهای که میتوان خیلی راحت با او ارتباط برقرار کرد
برجستهترین نکتهی این مجموعه، شخصیتپردازی و فضاسازی ارزشمند آن است؛ در واقع به لطف این دو عنصر است که داستان این سریال، همانطور که اشاره کردیم، بسیار درگیرکننده و جذاب از آب درآمده. برخی از شخصیتهای این اثر مثل خود آنجلا چهرههایی نو در دنیای Watchmen به شمار میروند. پرداخت شخصیت آنجلا در طول داستان به شکلی بینظیر انجام میشود، به گونهای که میتوان خیلی راحت با او ارتباط برقرار کرد. آنجلا مادری است که ما همگی او را میشناسیم: او ۳ فرزند دارد، اما با یکی از آنها رابطهی احساسی عمیقتری دارد و به نوعی درد دل و صحبتهای «مادر و دختری» میان این دو شخصیت در طول سریال در جریان است. آنجلا همسری دلسوز هم به چشم میآید و این دلسوزی در نگاه او به شوهر مهربان، آرام و صبور دیده میشود. آنجلا از اینکه به دلیل فعالیتهای قهرمانانه و مخفی خود، فشار و استرسی مضاعف به همسرش تحمیل میکند، در جای جای فیلم احساس عذاب وجدان و ناراحتی داشته و این حس از نگاههای شرمسار و درماندهی او به همسر خندانش پیداست. نهایتا، آنجلا وقتی در نقش «خواهر شب» فرو میرود، دیگر نه مادر است و نه همسر. او حالا ابزاری برای مبارزه با آدمهای جانی است و برخلاف ابرقهرمانانی با لباس سرخ و آبی، از شکنجه کردن و آزار آدم بدها برای محافظت از بیگناهان هیچ گونه ابایی ندارد. او در دنیای خیالی خود زندگی نمیکند و حاضر نیست برای حفظ ارزشهای اخلاقی، جان بیگناهان را به خطر بیاندازد؛ در واقع آنجلا حتی در قامت یک ابرقهرمان هم باورپذیر و حقیقی است.
بار روایی سریال Watchmen، تنها بر دوش آنجلا نیست و شخصیتهای مختلفی در دل سریال Watchmen تعبیه شدهاند تا هرکدام به نوبهی خود، بخشی از وقایع جهان عجیب و غریب این مجموعه را برای ما روایت کنند؛ افرادی مثل «شبح ابریشمی» و «آزیمندیس» که یک بار دیگر درگیر ماجراهای جهان این مجموعه میشوند. حضور این شخصیتهای آشنا هم در سریال بسیار پررنگ و حائز اهمیت است. شبح ابریشمی حالا دیگر «ابرقهرمانْ بازی» را کنار گذاشته و به عنوان مامور «لوری بلیک» با FBI برای دستگیری سایر ابرقهرمانان همکاری دارد. او هنوز هم در درون خود احساس عشق و نفرتی توامان نسبت به «دکتر منهتن» دارد و این حس به طور کلی نگاه لوری را نسبت به ابرقهرمانها تحت تاثیر قرار داده؛ تا جایی که شاید همکاری او با FBI هم به نوعی انتقام گرفتن از این ابرقهرمان خدایگونه و همنوعان او باشد.
«آدریان ویت» یا همان اوزیمندیس هم مثل همیشه سعی دارد تا جهان را از نابودی نجات دهد، البته به روش خودش! او به «اندکی بدی برای یک خوبی بزرگتر» اعتقاد دارد و همین امر او را بیشتر به یک سیاستمدار خبره تبدیل میکند تا یک قهرمان. تمامی شخصیتهای داستان مانند انسانهای واقعی، خصوصیات و باورهای مختلف و اغلب متضادی دارند که باعث شده با اثری کلیشهای و یکنواخت روبهرو نباشیم. به جرات میتوان گفت که سریال Watchmen از نظر عمق شخصیتپردازی، حتی از بهترین آثار سینمایی ژانر ابرقهرمانی هم بهتر عمل کرده و قهرمانانی واقعی تحویل مخاطب خود میدهد. این اثر با حفظ تعادل میان معرفی شخصیتهای تازه و بازگرداندن شخصیتهای محبوب، در عین نزدیک کردن خود به کتابهای مصور Watchmen و جلب نظر طرفداران آن، روحی تازه در کالبد این مجموعهی قدیمی میدمد.
آنجلا، تصویری بینظیر از مادر، همسر و قهرمان
فضاسازی این اثر هم بسیار استادانه انجام میشود. همانطور که اشاره شد، قهرمان داستان یک زن سیاهپوست است که در ویتنام متولد شده و لباس ابرقهرمانی او هم چیزی شبیه به ردای یک راهبه است و این شخصیت با گروهی از سفیدپوستان نژادپرست به نام سواره نظام هفتم مبارزه میکند. سریال Watchmen پر است از اشارات ریز و درشت به مسائل اجتماعی جهان و آمریکا مثل حقوق رنگینپوستها، اقلیتهای نژادی و زنان قهرمان، اما آنچه این اثر را با سایر نمونههای سطحی و تبلیغاتی این نوع نگرشها در سینما و تلویزیون متمایز میکند، جایگاه صحیح و مهم موارد یاد شده در جهان Watchmen است. آنجلا در ویتنام به دنیا آمده، زیرا والدین او از جمله افرادی بودند که پس از تسخیر ویتنام توسط آمریکا، به این کشور مهاجرت کردند و همانطور که قسمتهای پایانی سریال به ما نشان میدهد، حوادث دوران کودکی آنجلا نقش مهمی در پرورش شخصیت او داشته است. اشاره به تسخیر ویتنام در واقع نمادی از سیاستهای تمامیت خواهانهی ایالات متحدهی آمریکا و تلاش آن برای کنترل کشورهای دیگر است که نمونهی آن را در عراق و افغانستان شاهد هستیم. آنجلا یک سیاهپوست نیز هست، زیرا خانوادهی او در اصل اهل «تولسا» بودهاند و به نوعی از بازماندگان همان کشتار بزرگ هستند. بنابراین تعجبی ندارد که در یک شهر با جمعیت اکثرا رنگینپوست و تاریخچهی نژادپرستی، قهرمان داستان هم سیاهپوستی باشد که با نژادپرستان مبارزه میکند. در واقع گروه سواره نظام هفتم، نام خود را از یکی از بدنامترین شاخههای ارتش آمریکا وام گرفته، شاخهای که زیر نظر «کلنل کاستر» مامور قتل عام سرخپوستان در قرن ۱۹میلادی بود و حالا هم سعی دارد تا «آمریکای آزاد» را از یک تهدید نژادی دیگر یعنی سیاهپوستان نجات دهد. علاوهبر این، اعضای این فرقه ماسکهایی مانند ماسک «رورشاک»، یکی دیگر از قهرمانان جهان Watchmen به چهره میزنند. آلن مور، خالق این مجموعه سعی داشته با خلق رورشاک، یک قهرمانان متحجر و افراطی را به تصویر بکشد و حالا پس از مرگ این قهرمان در سال ۲۰۱۹ میلادی، تفکرات افراطی او به سمبلی برای نژادپرستان تبدیل شده است. تمامی این موارد به خوبی نشان میدهد که وقایع تاریخی و به قدرت رسیدن افراد تندرو و قرار گرفتن آنها در مرکز توجه رسانهها، چطور توده جامعه را به سمت ضد ارزشها هدایت میکند. این موارد در سریال واچمن تنها مشتی تبلیغات برای جلب رضایت فعالان اجتماعی نیستند، بلکه به شکلی هنرمندانه در تار و پود جهان این اثر قرار گرفتهاند تا فضای کلی آمریکای «پاد-آرمانی» را به ما انتقال دهند. اشارات سیاسی و اجتماعی این اثر آنقدر حائز اهمیت و فکر شده است که اگر تنها یکی از آنها را از دل سریال حذف کنیم، روایت داستانی و چارچوب منطقی اثر دچار مشکل میشود. سریال Watchmen به خوبی فرق بین اشارههای تبلیغاتی معمول در فیلمهای هالیوودی به مسائل اجتماعی و ساخت یک اثر دغدغهمند و فکر شده را به بیننده نشان داده و با ژستهای تبلیغاتی خود ما را آزار نمیدهد.
سریال Watchmen تفاوت بین اشارههای تبلیغاتی معمول در فیلمهای هالیوودی پیرامون مسائل اجتماعی و ساخت یک اثر دغدغهمند و فکر شده را به خوبی به بیننده نشان میدهد
دیمون لیندلوف، با ساخت این سریال یک بار دیگر توانایی خود در خلق اثری پر رمز و راز را به اثبات میرساند. او در کارنامهی هنری خود سابقهی نویسندگی و ساخت آثاری همچون «گمشدگان» (Lost) و «استارترک» (Star Trek) را دارد و با تکیه بر تجارب قبلی خود به خوبی توانسته تا اثری متفاوت را اینبار در ژانر ابرقهرمانی خلق کند. لیندلوف با کمک دو عضو از گروه راک Nine Inch Nails، موسیقی جهان Watchmen را خلق میکند. از آنجایی که این سریال در بازههای زمانی مختلفی روایت میشود، تیم ساخت موسیقی هم به خوبی و با استفاده از آثار خوانندگانی همچون «فرانک سیناترا» و «بیتلز»، حال و هوای دورههای مختلف زمانی را به بیننده انتقال میدهند. علاوهبر آن در بسیاری از موارد، موسیقی متن این اثر با وقایع داستانی سریال ارتباط معنایی دارد؛ به عنوان مثال، وقتی که ماجراهای دکتر منهتن، قهرمان آبی رنگ مجموعهی نگهبانان برای ما روایت میشود، در پسزمینه هم موسیقی «دانوب آبی» ساختهی «یوهان اشتراوس» در حال نواخته شدن است. علاوهبر موسیقی، تکنیکهای کارگردانی این اثر ماهیت هنرمندانه دارند. در برخی قسمتهای این مجموعه، برای روایت داستان در گذشته، از فیلتر تصویری سیاه و سفید استفاده میشود و در دل همان سکانسهای سیاه و سفید گاهی شاهد حضور حداقلی عناصر رنگی هستیم تا با جلب توجه بیننده، اهمیت آنها در بطن اثر مورد تاکید قرار بگیرد. تکنیکهای هوشمندانه و ظرافتهای اینچنینی در کنار ساخت قطعات تازه و جذاب برای این اثر باعث شده تا تمامی اجزای فنی سریال Watchmen همانند بستری برای روایت رخدادهای سریال عمل کنند.
سریال Watchmen در عین شگفتانگیز بودن، با یک مشکل بزرگ دست و پنجه نرم میکند و آن هم جذب مخاطب عام است. اگر شما از طرفداران کمیکهای Watchmen نیستید یا قبلا نسخهی سینمایی واچمن که توسط «زک اسنایدر» در سال ۲۰۰۹ ساخته شده را تماشا نکردهاید، به احتمال زیاد نمیتوانید به همین راحتی با سریال Watchmen ارتباط برقرار کنید. این سریال بدون هیچ پیشزمینه و توضیح اضافهای، بیننده را در دل جهان Watchmen قرار داده و اندک اندک در هر قسمت، اطلاعاتی از وقایع مهم این جهان و شخصیتهایش را در اختیار بیننده قرار میدهد. به عنوان مثال، در اولین قسمت سریال پدیدهی «بارش هشت پا» به بیننده نشان داده میشود و توضیح در خصوص دلیل و تاریخچهی این پدیدهی جوی عجیب و غریب در قسمت هفتم و هشتم سریال در اختیار ما قرار میگیرد. روایت غیر خطی و صد البته پر رمز و راز داستان در این مجموعه مانند شمشیری دولبه عمل میکند که از یک سو، میل به دانستن و کشف اسرار را در وجود بیننده ایجاد میکند و از سوی دیگر، ذهن بسیاری را با سوالهای متعدد در خصوص وقایع مختلف جهان Watchmen خسته و آزرده میکند. این پیچیدگی روایی در کنار جهان خاکستری این مجموعه و نگاه متفاوت آن به ابرقهرمانها باعث شده تا مجموعهی Watchmen برای بسیاری از بینندگان، تجربهای نه چندان جذاب و حتی خستهکننده باشد.
دنیای ابرقهرمانها همیشه نباید آفتابی و سرشار از امید باشد؛ این پیامی است که سری کمیکها و همچنین سریال Watchmen به مخاطب خود میدهد و چنین نگاه متفاوتی بدون شک قدمی مثبت در رشد و تکامل این ژانر است. این اثر تلویزیونی، مخاطبهای بزرگسال و حرفهایتر سینما و تلویزیون را هدف قرار داده و در جذب آنها نیز تا حدود قابل توجهی موفق عمل میکند. سریال Watchmen با دگرگونسازی اصول جهان ابرقهرمانها، به مسائل سیاسی و اجتماعی دنیای واقعی ما پرداخته و به این وسیله، پتانسیلهای این ژانر را یک بار دیگر به مخاطبان و هنرمندان نشان میدهد. شاید این اثر برای برخی افراد تجربهای تلخ و ناخوشایند باشد، اما باید به خاطر داشته باشیم که زندگی هم همیشه شیرین و دوست داشتنی نیست؛ به قول شکسپیر: «انسان با اشک ریختن عبرت میگیرد، نه خندیدن» و سریال Watchmen هم با تکیه بر چنین دیدگاهی، پیامهایی ارزشمند در اختیار ما قرار میدهد.
- تیم بازیگری قدرتمند و در راس آنها رجینا گینگ
- داستان و شخصیتپردازی عمیق و زیبا
- موسیقی به یادماندنی و مناسب با حال و هوای سریال
- کارگردانی خوب اثر و استفاده از تکنیکهای مختلف برای روایت داستان
- حفظ توازن میان وفاداری به جهان Watchmen و خلق داستانی تازه و جذاب
- پرداخت نامناسب به تاریخچه وقایع جهان Watchmen که موجب سردرگمی بیننده میشود
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید