فصل سوم سریال Westworld با تمام پستی و بلندیهایش به اتمام رسید اما سریال از لحاظ معنایی و انتقال مفاهیم متعدد فلسفی و مذهبی، نگرش دیگری به مسائل نشان میدهد.
در اپیزود پایانی فصل سوم، با سفری کوتاه به گذشته، دکتر فورد را میبینیم که سر صحبت را با دلوروس باز میکند و از او میپرسد که «اگه نقش بزرگتر رو واسه خودت قبول میکردی، قهرمان میشدی یا یک شرور؟». در واقع جاناتان نولان و لیزا جوی یک مرتبهی دیگر به مخاطب یادآوری میکنند که هدف از این فصل چه بود؛ کما اینکه پیش از شروع فصل سوم، در کاور رسمی این فصل که طرحی ساده دارد، جملهای در وسط پوستر خودنمایی میکند: “Free Will is not free”. با اینکه این جمله تا حدی به دنیای «سابلیم» در فصل گذشته اشاره دارد، واژهی انگلیسی Free دارای ایهام است. آیا انسان در آزادی اراده، آزاد نیست (پارادوکس) یا اینکه آزادی اراده اکتسابی است و کسب آن، بهایی دارد؟ ما در مقام مخاطب، هنگام تماشای فصل سوم به دنبال جوابی برای این سوال میگردیم اما سوال اینجاست از دید نویسندگان این سریال، آیا ما انسانها واقعا قدرت اراده داریم و در انجام هر عملی، آزاد هستیم؟ اصلا آیا نولان میخواسته با طرح این سوال، به یک جواب در فصل سوم وستورلد برسد یا هدف دیگری در سر داشته؟
با روی کار آمدن دستگاهی به اسم رهوبام، جریان داستانی فصل سوم وارد مسیر جدیدتری میشود. چندان دور از انتظار نبود که دنیا از دید سریال وستورلد، توسط یک دستگاه هوشمند اما بیجان مدیریت میشود. دکارت، فیلسوف مشهور فرانسوی در بحث «مسئلهی ادراک» توضیح میدهد که اگر اشیا مادی مثل موضوعات و مفاهیم حسیْ مستقیم برای ذهن حاضر نشوند، پس چطور و به چه صورت میتوانیم از وجود آنها یقین حاصل کنیم؟ کما اینکه در اپیزود پایانی میبینیم که «سِراک» در واقع جلوهگر رهوبام است و او از طریق شنیدن صدای دستگاه، کارها و امور را رتق و فتق میکند. «سراک» را میتوان به نوعی به رهبران دنیا تشبیه کرد که رفتارهای منفعتطلبانهشان از انگیزههای حقیقی انسانی نشئت نمیگیرد؛ چرا که انسان به صورت ذاتی یک جنگجو و جنگطلب نیست؛ همانطور که دربارهی کیلب نیز پس از تماشای اپیزود هفتم و هشتم اطمینان حاصل میکنیم که او در گذشته، یک فرد بیرحم و بدذات نبود. قصهگوهای وستورلد به این نکته طعنه میزنند که آیا رهبران ما در این دنیا، افرادی واقعی هستند؟ چرا افرادی مثل هیتلر باید آتش جنگ را روشن کنند، در صورتیکه میتوانستند با صلح و دوستی به زندگی خودشان ادامه دهند؟ مجدد سوال دکتر فورد را در اینجا به شیوهای دیگر تکرار میکنم: اگر شما واقعا قدرت اراده و آزادی عمل داشتی، آیا نقش یک قهرمان را در این دنیا ایفا میکردی یا یک فرد شرور؟ در مثال بالا آیا هیتلر مثل یکی از رباتهای دنیای وستورلد برنامهریزی شده بود برای شروع یک جنگ خانمانبرانداز ؟ آیا او چاره یا راه حل دیگری به جز جنگ نداشت؟
در باب فلسفهای که به واسطهی طرز تفکر دکارت باز کردهایم، باید در جواب به سوالات اخیر به مسئلهی «جبر» و «اختیار» گریزی بزنیم؛ به این دلیل که در دنیای کنونی – چه فیزیکی و چه متافیزیکی – هر چیزی معلولِ چیز دیگری است و اگر پیِ علت یک واقعه را در طبیعت و حتی رفتارهای انسانی بگیری، یافتن سرمنشا تا بینهایت سیر میکند.؛ درست همانند همان مثال کلاسیک که میگوید اول تخم بوده یا تخم مرغ! در پایان فصل سوم وقتی برنارد به «سابلیم» سفر میکند، چه چیزی باعث شد تا او متعجب شود؟ اگر خط فکریِ ذهنِ شکاک و زیرک نولان را درست حدس زده باشم، کل دنیای وستورلد تا به انتهای فصل سوم، همگی خیالی است و نسل بشر خیلی وقت است که به فنا رفته. دوباره برمیگردیم به فلسفهی دکارت که ظاهرا نولان به شدت به این فیلسوف علاقهمند است؛ کما اینکه در سریال Person of Interest نیز در حد یک برش سطحی، با فلسفهی دکارتی و همچنین مفهوم خدایان ماشینی آشنا شدیم. دکارت به این پرسش میپردازد که ماهیت «نفس» انسان چه چیزی است. آیا واقعا نفس انسان غیر مادی است؟ اگر نفس، یک هویت غیر ماده دارد پس چطور میتواند با بدن -که یک ماده به شمار میرود – در تعامل باشد؟ نولان با طعنه زدن به دیدگاه دکارت، در این فصل از آفرینش «هِیل-دولوروس» رونمایی میکند. به زبانی سادهتر تا به اینجای داستان میفهمیم که نفس انسان، ماهیت غیر مادی دارد اما چگونه و چطور میتوان آن را ثابت کرد؟ چرا هِیل – که در واقع یک نسخه از دولورس است – در طول هشت اپیزود دچار تغییر و تحول درونی شد؟ هنوز دقیقا مشخص نیست اما جالب است بدانید که دکارت تا آخرین لحظهی زندگیاش مصرانه به این معنا باور داشت که «نفس» و «بدن»، کاملا از یکدیگر مستقل هستند و انسان از دو عنصر ذاتا مختلف تشکیل میشود. حوادث پایانی فصل دوم را به یاد آورید که چطور اندرویدها با عبور از دری که دکتر فورد برای آنها ساخته بود، وارد بهشتی خیالی به اسم «سابلیم» شدند. هر اندروید به محض ورود به «سابلیم»، از کالبد فیزیکی خودش خارج و تنها خودآگاهش در سرور ذخیره می شد. سریال وستورلد در پایان فصل سوم، عنصر سومی، هر چند ناشناخته را مطرح میکند؛ المانی که در فصل چهارم قاعدتا باید از آن رونمایی شود. عامل و فاکتور مهمی که ظاهرا باعث میشود دیگر نتوان تفاوت میان یک انسان واقعی را با یک روبات به راحتی تشخیص داد.
میشل دو مونتنی، فیلسوفِ شکگرای دورهی رنسانس جملهی جالبی دارد: «کوشش برای شناختن واقعیت مانند تلاش برای به چنگال گرفتن آب است». واقعیت در دنیای وستورلد هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد و معنای این واژه بعد از سه فصل کم کم در حال فراموشی است. دکتر فورد در نقطهای از داستان در گذشته گفته: «متاسفم که برای فرار از اینجا، شما باید بیشتر زجر بکشید». جالب است که دلوروس با اینکه دادههای زیادی در تراشهی گویمانندش داشت اما در فصل سوم حاضر شد خودش را برای محافظت از نژاد بشر قربانی کند. آیا دولوروس ابرناتی با این کار بالاخره خودش را آزاد کرد و خودآگاهش برای همیشه نابود شد؟ نکند که دنیای وستورلد به صورت تمام و کمال، تنها یک خواب عمیق باشد؟ هنوز کسی نمیتواند ادعا کند دنیایی که سراک در راس آن در فصل سوم حضور داشت، یک دنیای واقعی است. هیچ سند و مدرکی هم در این راستا در طول این سه فصل از سمت شخصیتها رونمایی نشده. نولان موفق شده از مخاطب، یک فرد شکگرا بسازد؛ رویهای که باعث شده بسیاری از مخاطبین سریال، به فصل سوم برچسب «حاوی سناریوی ضعیف» را بزنند. در صورتیکه هدف همین بوده تا شما نسبت به تک تک لحظات و انگیزهی شخصیتها شک کنید. نولان در اینجا نیز مکتب دکارت را دست میاندازد؛ چرا که دکارت، خود تسلیمِ شک نشد و با سماجت در جستوجوی حقیقت بود.
کیلب (آرون پال) در فصل سوم، شخصیتی است که هنوز پرداخت درستی پیدا نکرده، اما هر چه به پایان فصل نزدیکتر میشویم، دیگر شخصیتها او را به تفکرِ بیشتر و بیشتر تشویق میکنند؛ گویا کیلب، تافتهای است جدا بافته نسبت به دیگران. رهوبام در پیشبینی رفتار برخی از انسانها ناتوان عمل میکند و به همین علت سراک را وادار کرد تا این دسته از انسانها را یافته و زندانی کند؛ افرادی مثل کیلب در وستورلد، Outliers نام دارند؛ واژهای که موتور جستوجوی گوگل آن را «دادههای خارج از سیستم» معنی میکند. کیلب از گذشتهی واقعی خودش بیخبر است و در جریان فصل سوم، رفته رفته به خاطراتش شک میکند. در نهایت هم میبینیم که چطور او به یکباره یادش میآید که در گذشته واقعا چه کسی بود. تصور کنید که ذهن انسان مثل یک کاغذ سفید، خالی از همهی تصورات باشد. این ذهن پس چگونه پُر میشود؟ جواب ساده است؛ با تجربه! آیا «اوتلایر»ها تنها انسانهای دنیای وستورلد هستند؟ اگر بله، پس چرا دولوروس به انسانها علاقهمند شد؟ این تجربهی حسی یعنی عشق از کجا میآید؟ آیا اصلا میتوان علاقه و محبت دولورس را به عشق تعبیر کرد؟
در دو فصل ابتدایی سریال وستورلد میتوانستیم ادعا کنیم که خط فلسفی قصهی سریال، به سمت پوچگرایی یا نهیلیستی میل میکند؛ معنایی که به نظر فردریش نیچه، ارزشها معنی خاص خودشان را از دست میدهند و در نهایت به واسطهی گسترش نهیلیستی، در دنیا آشوب میشود. در فصل سوم با اینکه دنیا به آشوب کشیده میشود، این گزاره تا حدودی درست از آب در آمده؛ چرا که برای دنیای وستورلد، «خدا» یافت شده و این واژه، معنی و ارزش خودش را تا حدودی از دست میدهد؛ چون «خدا» و بهتر است بگوییم «خدایان»ِ وستورلد، حاصل دست «مخلوق»ها هستند. سراک و برادرش «سلیمان» و در نهایت «رهوبام» را ساختند، اما در نهایت رهوبام زمام اوضاع و همچنین انسانها را در دست گرفت. قصه زمانی جالبتر میشود که تماشا میکنیم دولورس سرنوشت انسانها را برایشان ارسال میکند؛ دنیا با این حرکت به آشوب کشیده میشود اما نه به خاطر غفلت و بیاطلاعی، بلکه به علت آگاهی. با توجه به حوادث دیدنی پایانی فصل، واژهی خدا همچنان معنی خود را حفظ میکند و تنها ماهیتش از فرم متافیزیک، به فرم فیزیک و ماده تغییر شکل میدهد.
از طرفی دیگر تماشا میکنیم که رهوبام، تنها به یک عروسک خیمه شببازی برای کارهای اجرایی نیازمند است، اما در پایان وقتی «میو» هم صدای رهوبام را میشنود اوضاع کمی فرق میکند. نولان در اینجا به صورت رند و زیرکانه به خط فکری انسانها نیز طعنه میزند. مغزِ خلاق این سریال به صورت کاملا غیرمستقیم، اما رسا، جسورانه و با قاطعیت اعلام میکند که ایدئولوژی سراک، زاییدهی ذهن یک دستگاه بیجان است و ادمین (پیامبر) که حامل پیامِ این ماشین هوشمند است، حرفهایش در واقع حرفهای خودش نیست. سوال مهم دیگری میپرسم که احتمالا فراموش کردهاید. آیا دکتر فورد که در فصل اول از خط داستانی حذف شد، از رهوبام باخبر بود؟ فورد در فصل اول دیالوگی را میگوید: «وقتی یک تودهی سرطانی رو در یه سازمان پیدا میکنی، باید قبل از اینکه گسترش پیدا کنه قطعش کنی». فورد در دیالوگ مورد نظر از لفظ “Find” استفاده میکند، نه واژهای مثل “Face” یا امثالهم. آیا بازی بزرگِ فورد همچنان در فصل سوم ادامه دارد؟ با توجه به حوادث پایانی فصل سوم حدس میزنم در فصل آینده باز هم با این شخصیت خیالی در شکل و ماهیتی متفاوت ملاقات کنیم؛ چرا که پس از اتفاقی که برای برنارد افتاد، سابلیم هنوز مثل یک معمای سربسته است و ما از تمام زیر و بم سابلیم مطلع نشدهایم.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید