آیا تا به حال برایتان سوال شده چرا تماشای آثار آلفرد هیچکاک – که واقعا کم هم نیستند – همچنان در عصر حاضر برای ما جذابیت دارد؟ در این یادداشت قرار است پاسخی برای این سوال مهم پیدا کنیم.
سِر آلفرد جوزف هیچکاک، کارگردان و تهیهکنندهی انگلیسی، یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازهای دنیای سینما است. وقتی که از آلفرد هیچکاک حرف به میان میآید، ناخودآگاه ذهن هر سینمادوستی به سمت و سوی تعلیقهای شاهکارش معطوف میشود. نام هیچکاک فقید در کنار جان کارپنتر و جورج رومئو به عنوان پایهگذار و مبدع ژانر وحشت در دنیای سینما میدرخشد.
تقریبا هیچ فردی یا منتقدی نمیتواند با استناد به منطق و تاریخ هنر و سینما ادعا کند که تنها یک فیلم در کارنامهی این فیلمساز، بهترین اثر هنری او است اما قطع به یقین شما نیز قبول دارید که اثرگذارترین فیلم هیچکاک چیزی نیست جز روانی (Psycho) که کارگردان در این اثر، ماجراهای شخصیتی را بیان میکند که در یک متل گرفتار میشود؛ محلی که مقصد آخر این فرد به حساب میآید. به شخصه اگر برای بار دهم نیز به پای فیلم روانی بنشینم، باز همان حس دلهره و ترس درونیای که اولین بار سر تماشایش داشتهام سراغم را میگیرد و شاید خندهدار به نظر برسد اما هیچکاک مثل یک جادوگر میتواند ذهن شما را تسخیر کند.
جادوی هیچکاک تنها به شگردهای فنی و بصریاش برای کارگردانی خلاصه نمیشود. این کارگردان باهوش از قدرتهای ذهن من و شما برای خلق یک اتمسفر وحشتناک بهره میبرد. هیچکاک پیشبینی میکند که مخاطبش چگونه فکر کرده و بیننده تهِ داستان را چگونه پیشبینی میکند. این کارگردان باهوش و خلاق بر همین اساس، وقایع مختلف داستانی را کنار یکدیگر با تبحر خاص خودش میچیند. در همان فیلم «روانی»، رازی که نورمن از دیگران پنهان میکند اصلا و ابدا مشخص نیست و آلفرد هیچکاک چقدر زیبا و زیرکانه برگ برندهی خودش را در انتهای فیلم، درست در لحظات پایانی رو میکند. البته هیچکاک در کارنامهی درخشان خود آثاری نیز دارد که به نسبت دیگر فیلمهایش، داستانشان قابل پیشبینی است، اما این عبارت «قابل پیشبینی بودن» صدمهای به فیلم نمیزند. کارگردان در برخی از آثارش مثل پرندگان (The Bird) به سراغ ترس دیرینهی بشر از ناشناختهها میرود؛ حسی که تا ابدالدهر همچنان در ما انسانها وجود دارد و فیلمسازها میتوانند از این ویژگی ذاتی انسانها به نفع تولید یک اثر قابل احترام در ژانر وحشتناک استفاده کنند.
وقتی که از آلفرد هیچکاک حرف به میان میآید، ناخودآگاه ذهن هر سینمادوستی به سمت و سوی تعلیقهای شاهکار هیچکاک معطوف میشود
البته جذابیت یک محیط مثل متل بِیتس در فیلم روانی تنها به علت درک نکردنمان از وقایع دنیای فیلم نیست. شیوهی روایت نیز در پیشبرد این امر تاثیر بهسزایی دارد. در فیلم Dial M for Murder روایت آنقدر با ذهن ما بازی میکند که شاید کمتر کسی بتواند حدس بزند انتهای قصه چه اتفاقی میافتد. حکایت یک بازیکن تنیس و پاپوش گذاشتن برای همسرش تنها به یک ماجرای ساده و سطحی ختم نمیشود و هیچکاک در نقش کارگردان، مسئولیت حل معما را در واقع تا حدی به عهدهی بیننده واگذار میکند و کارآگاه، شخصیت کنجکاو داستان نیز همگام با ذهن فردی که از نگاه دوربین به دیالوگگوییها دقت میکند و نقش «ناظر» را دارد، در صدد حل معمای قتل برمیآید. این رویه، درست همان چیزی است که از یک فیلم جذاب انتظار داریم. این حس تشنه نگه داشتن مخاطب و در عین حال تلاش سینمادوست برای حل معما تنها از عهدهی آلفرد هیچکاک برمیآید.
با اینکه هیچکاک عادت داشته شخصیتهای قصه را درون چند لوکیشین محدود به جان یکدیگر بیندازد اما هیچوقت ما این حس را پیدا نمیکنیم که روند فیلم ملالآور و کسالتبار است. گفتوگوی شخصیتهای فیلم طناب (The Rope) یا حتی شمال از شمال غربی (North by Northwest) را به یاد بیاورید که ادای دیالوگ حسابشدهی بازیگران چگونه میتوانسته ما را هیجانزده کند.
اگر تعلیقهای شاهکار هیچکاک که در وصف آنها میتوان چند صد صفحه یادداشت نوشت را نادیده بگیریم، دلیل آخر اینکه اعتقاد داریم تماشای آثار هیچکاک همچنان جذاب است در معماهای به ظاهر ساده اما در باطن، به شدت پیچیدهای است که هیچکاک برایمان تعریف میکند. اگر سری به سایت IMDB بزنید و به پروفایل آثار هیچکاک نگاهی بیندازید، متوجه میشوید که خلاصهی داستانی اکثر فیلمهای سینمایی هیچکاک در حد یک الی دو خط خلاصه میشود اما آیا ماجرای فیلم به همین سادگی است؟ مسلما خیر.
خصوصیت رفتاری شخصیتها به شدت در پایانبندی قصههای هیچکاک نقش دارند. هیچکاک، پایانِ قصهی فیلمهایش را بر اساس خصوصیات رفتاری شخصیتهای داستان شکل میدهد. در همین راستا مصالح غیر داستانی نیز دست در دست هم میدهند تا مخاطب در انتها از تماشای پایانبندی فیلم به وجد بیاید. یکی از ویژگیهای منحصربهفرد آثار هیچکاک در همین روند است که این کارگردان مشهور و زیرک به موازات فضاسازی، به نوع روایت در آثار نیز بهشدت اهمیت میدهد؛ به همین سبب داستان در آثار هیچکاک قصد ندارد شما را وادار به استنباط کند و شما هم نیازی به استنباط وقایع خارج از قاب دوربین پیدا نمیکنید. شما همگام با چارچوب ذهنی کارگردان، شخصیتها را دنبال کرده و مثل آنها به وقایع جلوی دوربین فکر میکنید. هیچکاک شما را در مقام «قاضی» قرار نمیدهد بلکه شما در اکثر فیلمهای این کارگردان، نقش یک «ناظر» را پیدا میکنید.
جذابیت، مقولهای نسبی است که همه ما تقریبا به آن آگاه هستیم. کما اینکه شاید فردی از نسل امروز، تنها فیلمهای ابرقهرمانی از قبیل انتقامجویان (Avengers) را جذاب بداند و نسبت به تماشای آثار کلاسیک بیعلاقه باشد. با این اوصاف من اعتقاد دارم هیچکاک، تنها جادوگر عرصه سینما است که هر فردی –فارغ از سن و جنس – را همچنان توسط آثارش جادو میکند و آن مخاطب، پس از تماشای آثار هیچکاک، از چیزی که تماشا کرده برای مدتی هر چند کوتاه، در بهت و حیرت باقی میماند. نظر شما چیست؟ آیا شما هم مثل من اعتقاد دارید که دیگر کسی مثل هیچکاک در عرصه سینما ظهور نخواهد کرد؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید