احتمالا تا به حال شده که به خاطراتتان از یک بازی قدیمی فکر کرده باشید و بلافاصله وسوسه شوید تا دیر یا زود دوباره آن را تجربه کنید. برای من، همیشه بخش جذابی که باعث میشود تا دوباره به یک بازی سر بزنم، جایی در اواسط بازی است. مثلا لذت شکست دادن یک والکری در God of War حسی خاص و بیهمتاست که عملا در بازیهای دیگر نمیتوانید به دنبالش باشید. در مثالهای دیگر، لت و پار کردن دشمنها با ارهبرقی در DOOM یا تعقیب و گریز با دشمنان در آخرالزمان Mad Max به ذهنم میرسند.
تقریبا تمام اینها حسهایی هستند که زمانی آنها را تجربه میکنید که در نیمهی دوم بازی بوده و بخش خوبی از آن را پشت سر گذاشته باشید. تصور شما از دوباره بازی کردن یک بازی، مسیری که باید برای دوباره رسیدن به آن لذت طی کنید را شناسایی نمیکند. فرض کنید دلتان برای کشتیسواری در Assassin’s Creed 4: Black Flag تنگ شده و دلتان میخواهد دوباره هدایت یک کشتی را بر عهده بگیرید؛ وقتی به افتتاحیهی بلک فلگ فکر میکنم، تنها چیزی که به ذهنم میآید، مسیری است که ادوارد کنوی برای تبدیل شدن از یک آدم شارلاتان به یک اساسین-تمپلار خودمختار طی میکرد. یعنی حداقل باید چند ساعت بازی کنید تا بازی از بخشهای آموزشی ساعات ابتدایی و هاوانا عبور کند تا دوباره حس کاپیتان کشتی بودن را تجربه کنید.
بخش آموزشی تحمیلی
بخشهای آموزشی همیشه بد نیستند؛ مثلا فرض کنید Death Stranding هیچ بخش آموزشیای نداشت و شما را بدون راهنما در دنیای عظیمش رها میکرد. بخشهای آموزشی یا Tutorialهای بازیها، با گذر زمان هوشمندانهتر شدهاند اما هنوز هم راه حلی برای کسانی که بخواهند دوباره یک بازی را تجربه کنند اما بخش آموزشیاش را نبینند، وجود ندارد. حتی اگر بازی به شما اجازهی رد کردن بخش آموزشی یا خاموش کردن اعلانهای آن را دهد، یکی دو ساعت اول بازی به صورت پیشفرض در راستای تعریف بخش آموزشی ساخته میشود و اتفاق هیجانانگیزی در آن منتظرتان نیست. در بازیهای بزرگ، این مشکل حادتر است، چرا که مثلا در یک بازی مثل The Witcher 3، بخش آموزش و افتتاحیهی آن میتواند حتی تا ۵ ساعت هم طول بکشد که زمان خیلی زیادی برای مخاطبی مثل من است که یک بار آن را کردهام. مسلما در چنین حالتی، مخاطبی مثل من نیازی به آموزشهای مجدد بازی در مورد مسائل ابتدایی مثل کاربرد شمشیر یا جادوهای گرالت ندارد.
درجه سختی پایین
تقریبا تمام بازیهابه جز در عناوین غیرداستانی، دارک سولزها و بازیهای استراتژی، در ساعتهای اول به شما راحت میگیرند. تجربه دوبارهی ساعات ابتدایی یک بازی برای چند ساعت اول همانقدر که خستهکننده است، کهحتی شما را به چالش هم نمیکشد. نتیجه میشود بازیکنی که قبلا کلی تجربه کسب کرده و حالا دوباره باید چند ساعت را به همین منوال طی کند تا دوباره کمی از جنس چالشهای بازی را تجربه کند. جالب اینجاست که بحث درجه سختی پایین حتی از بخش آموزشی هم جداست و باید ساعتها پس از افتتاحیهی یک بازی هم مرحلههای مختلف را انجام دهید تا بازی کمکم دستش را رو کند.
جذابیت کم و روند خطی
بازیهای داستانی، حتی اگر سکانس افتتاحیهی هیجانانگیزی هم داشته باشند، اما پس از آن نمیتوانند هیجان بازی را برای چند ساعت متوالی حفظ کنند. معمولا به خاطر دو دلیل قبلی، یعنی آموزشهای اولیه به مخاطب و ساده نگه داشتن مکانیکها، اکثر بازیها در ساعات اولیه جذابیت چندان زیادی ندارند. اتفاقات هیجانانگیز مثل گرفتن یک سلاح خاص در بازی یا معرفی دشمنان اصلی بازی، معمولا از اواسط بازی به بعد رخ میدهند. به عنوان مثال، پرولوگ و چپتر اول Red Dead Redemption 2 را در نظر بگیرید که تمام کردنشان تقریبا ۴ الی ۵ ساعت طول خواهند کشید. بازی حتی از چپتر دوم هم واقعا شروع نمیشود و همچنان در حال آموزش دادن به مخاطبش است. حتی اگر تمام اینها را هم در نظر نگیریم، بازی عملا تا شروع چپتر دوم، به مخطابش اجازهی گشت و گذار آزادانه در نقشه را نمیدهد.
تکرارپذیری کم
در ساعات ابتدایی یک بازی، معمولا کار زیادی برای انجام دادن ندارید. علاوه بر این که همهچیز در تسخیر عواملی مثل روند خطی و بخشهای آموزشی است، معمولا خیلی از مکانیکهای حیاتی یک بازی در چند ساعت اول در دسترس نیستند. مثلا در ویچر ۳، استفاده از جادوها در چند ساعت اول و قبل از ملاقات با ینفر، چندان تفاوتی ایجاد نمیکنند. اسبسواری با روچ و مبارزه با دشمنان در حال سوارکاری، مثل اواخر بازی جذاب نیست و همهچیز روند کندتری را دارد. یا در Phantom Pain، بازی علاوه بر این که یک افتتاحیهی چندساعته برای داستانگویی برایتان تدارک دیده، حتی پس از به دست گرفتن کنترل ونوم اسنیک، باز هم تمام امکانات ممکن را در اختیارتان قرار نمیدهد. حداقل ۱۰ ساعتی طول میکشد تا بازی روی ریتمی که از آن انتظار میرود بیفتد و آزادی عمل واقعی را به بازیکن بدهد. تمام اینها در حالتی است که بازی را قبلا تجربه کرده باشید؛ در غیر این صورت هر چیزی که اوایل بازی میبینید، در واقع روی ریتم استاندارد حرکت میکند اما امان از زمانی که بازی را یک بار دیگر از اول شروع کنید.
شما کدام بازی خوبی را میشناسید که دوباره بازی کردنش برایتان شبیه به یک خواب بد باشد یا بازی معمولی که با تمام وجود، حتی دوباره تجربه کردنش هم جذاب است؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید