سریال Your Honor در ده قسمت از شبکهی Show time پخش شده و به گواه انبوه واکنشهای ثبت شده در شبکههای مجازی میتوان گفت تیم سازندهی سریال چه مسیر و داستان دشواری را برای روایت کردن انتخاب و ما را با اثری قابل تامل مواجه کردهاند.
سریال Your Honor از بهترین سریالهای سال است. درامی پر کشش در دل روایتی دلهرهآور که بینشی نو نسبت به داستانی بسیار قدیمی دارد. در جای جای سریال تاثیر بزرگترین نویسندهی انگلیسی زبان، ویلیام شکسپیر، را میتوان دید. پیتر موفات، نویسندهی سریال نیز قبلتر اقتباسی از مکبث را برای شبکهی BBC نوشته،که بر این ادعا صحه میگذارد. البته اینطور نیست که سریال Your Honor را بتوان مو به مو با شاه لیر، هملت یا مکبث تطابق داد، بلکه روح و شیوهی خلق درام شکسپیر در اثر حضوری فعال دارد و همچنین ردپای نگاه تراژیکش به سرنوشت تلخ شخصیتها در «عالیجناب» هم پیاده شده؛ به شکلی مدرن و به غایت باورپذیر. برخی آن را تقلید خواندند، تکراری از جبر تحمیل شده بر انسانی نیک سرشت و سیر تبدیلش به هیولایی غیر قابل کنترل. مثل داستان سریال Breaking Bad که سرآمدشان است. اما تاثیرپذیری سریال Your Honor فقط منحصر به ادبیات کهن انگلیس زبان و آثار تلویزیونی گذشته نیست. ریشههای داستانی و مضمونی «عالیجناب» را خیلی قبلتر باید جست؛ در داستان حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل.
قصهی حضرت ابراهیم و آزمون دشوارش، این بار برای یک قاضی نیک صفت در نیواورلئان تکرار شده، قاضی به اسم مایکل دزیاتو که نقشش به مطمئنترین گزینهی ممکن یعنی برایان کرانستون سپرده شده. مایکل که مردی شریف و در عدالتخواهی شهرهی شهر است در معرض آزمونی قرار میگیرد که بسیار سخت است، آزمایشی که درست چون داستان حضرت ابراهیم، مسئلهی عشق، فرزند و تیغِ تیز چاقو در آن حضور دارد. تبلور داستان قدیمی حضرت ابراهیم در آمریکای امروز مناسبات خودش را دارد. ذات آدمهای قصه بیشتر به آنچه امروز میبینیم شباهت دارد تا آنچه در قصهی اصلی رخ داده. به خاطر همین است با پایانبندی شگفتانگیز و متفاوتی طرفیم که در خور همین قصهی ابراهیم و اسماعیل امروزی است؛ مایکل دزیاتو به دل آتش پرتاب میشود اما سالم از آن بیرون نمیآید.
برای اینکه تبیین کنم، داستان سریال Your Honor چه قدر دقیق و حسابشده تصویر شده، لازم است به جزئیات هستهی داستانی – یا پلات – بپردازیم.
داستان یک درک کلی است، نظر به کل روایت، چه اموری که گفته شده و ما شاهد آن بودیم و چه آنها که گفته نشده و ما در خیال آنها را متصور شدهایم، اما پلات یا همان هستهی داستانی، آن قسمت از داستان است که نویسنده یا کارگردان آن را برای نوشتن و تصویر کردن برگزیدهاند.
ما به عنوان مخاطب از سمت هستهی داستانی به سمت درک داستان میرویم و آن را در مییابیم. عظمت داستان سرایی Your Honor از آنجاست که یک قصهی کامل در پشت سرش دارد. مواد خام و دراماتیک لازم را از آن بر میدارد، برای پرداخت قصهی اصلی استفاده میکند. منظورم همان رابطهی همسر مایکل با دوست با نفوذ سیاهپوستش، ماجراهای گروه آرمان (Desire) و روابطی است که حتی قبل از شروع اولین پلان فیلم رخ داده. این گذشتهی نادیدنی است که مسیر آیندهی داستان را هموار میکند و قدم به قدم به آن معنا میبخشد.
زمین بازی قسمت به قسمت برای قاضی مایکل دزیاتو تنگتر میشود. هر دروغ و هر قدم اشتباه که در پی هم میآیند، چون سنگی افتاده بر آب، موج از ویرانی را بلند میکنند که با هر دست و پا زدن اشتباه گستردگیاش بیشتر میشود
چه در قصهی حضرت ابراهیم و اسماعیل و چه در اینجا، چیزی که پایههای درام روی آن بنا شده عشق است. عشق است که ذبح کردن را به عملی نه خشن که دراماتیک تبدیل میکند. علاقهی پدر به پسر که میتوانست پاشنهی آشیل قصهی Your Honor شود با رعایت تمام اصول، از طریق بازی درونی و مقتدرانهی برایان کرانستون، دیالوگها و اکتِ شخصیتها، پذیرفته میشود. در قسمت اول پس از اعتراف آدام ( با بازی هانتر دوهان ) نزد پدرش، مایکل تصمیم درست را میگیرد؛ او میداند چنین حقیقتی را نمیتوان پشت هزاران دروغ پنهان کرد اما وقتی در ادارهی پلیس میفهمد پسرش، فرزند جیمی بکستر، بزرگترین خلافکار شهر، را کشته، بنا بر مصحلت سعی میکند جنایت و عدالت را نادیده بگیرد و برای پسرش بجنگد. در قسمتهای پایانی جایی مایکل به لی دالامر (با بازی کارمن اجوگو ) میگوید: فکر میکنی قانون، عدالت و قاضی بودن چقدر برایم اهمیت دارند؟ مایکل در اینجا میخواهد از عشقی که نسبت به پسرش دارد بگوید، از اینکه به خاطر او این همه نقش بازی کرده و سختی کشیده، اما هنوز نمیداند که با همان مصحلت اندیشی اشتباه اولیه، خانه را از پایه ویران کرده است.
زمین بازی قسمت به قسمت برای قاضی مایکل دزیاتو تنگتر میشود. هر دروغ و هر قدم اشتباه که در پی هم میآیند، چون سنگی افتاده بر آب، موج از ویرانی را بلند میکنند که با هر دست و پا زدن اشتباه گستردگیاش بیشتر میشود. موقعیتسازیهای بینقص فیلمنامه بدون افتادن به دام سانتی مانتالیسم یا پیچیدگی بیمورد از همان دقیقهی اول تا آخرین لحظه، کششی غیرقابل مقاومت برای تماشای سریال ایجاد میکند. غیر از پیگیری سرنوشت شخصیت اصلی و داستان بینقص و پر هیجان، بازی بینظیر تمام بازیگران به روانتر کردن چرخدندههای محرک قصه کمک کردهاند. موضع سریال هرگز سر درگم نمیشود و خط اصلی را رها نمیکند. هیچ نقش اضافهای وجود ندارد و همه چیز به اندازه است. شاید اگر بخواهیم Your Honor را از نظر مارکسیستی نقد کنیم، فیلم را چندان شایستهی تقدیر ندانیم اما نگاه سازندگان به طبقه و قشر ضعیف و فقیر در دل داستان بسیار ارزشمند است. سکانسی که مایکل به همراه لی دالامر به منزل کوفی جونز میروند تا مرگ پسر را به مادر اطلاع دهند یا در روابط گروه آرمان و دیالوگهای برادر کوچک کوفی جونز با لی دالامر دربارهی پول، میتوان فهمید سازندگان چه درک درستی از جامعهای که محل زیستشان است داشتهاند و قسمتی آز آن را در اثر خود و در خدمت داستان، بازتاب دادهاند.
کارگردانی سریال Your Honor، هنرش در انتقال تنش و اضطراب داستان به ما آشکار میشود. میزانسنهایی که چیرهدستانه تمام ترس و استرس شخصیت اصلی را روی دوش ما نیز میاندازند. در قسمت چهارم جایی که مایکل ناخواسته درگیر میهمانی میشود که رفته رفته تبدیل به میدان جنگی میان حقیقت و دروغ خواهد شد. کارگردان با تبحری مثال زدنی، در قابهایی ثابت، حس صحنه را با بازی گرفتن از بازیگران، سوپر کاتهای ریتمیک و نوسان در دیالوگگویی به دست میگیرد و کنترل میکند؛ سگی که به دنبال دستمالی خونی زیر میز است، پسری که در زیر فشار روانی قتل هر لحظه ممکن است خودش را ببازد، کارآگاهی که ناخواسته به خانهی او آمده و اگر چیزی دستگیرش شود کار تمام است و دوست دختری که دردسری به مصائب آقای قاضی افزوده، جای آنکه باری کم کند. آخر این سکانس میهمانی وصل میشود به منفجر شدن خانهی کوفی جونز و تکه تکه شدن خانوادهاش. انفجاری که جرقهاش البته از خانهی آقای قاضی خورده بود.
پلان نهایی نتیجهی منطقی حرکات تمام مهرههای بازی است؛ شات دونفرهای از پدری گریان و پسری خونین. جزای عمل نکردن به آنچه حق است. جزای ذبح نکردن اسماعیل
در نیمهی داستان، وقتی جیمی بکستر میفهمد تمام این ماجراها زیر سر مایکل است، در سکانسی نفسگیر، دزیاتو زمین بازی را عوض میکند و پا در رکاب باند تبهکار، بخوانید شیطان، میگذارد. هر چند هنوز چیزهایی از دوران نیک صفتی گذشته در وجودش باقی مانده اما به هر حال او تبدیل به مهرهی شیطان شده. آنچه در انتهای سریال Your Honor رخ میدهد بسیار قابل تفسیر است. آخرین ورق بازی به نفع عدالت بر میگردد و پازل فعل و انفعلات داستانی بالاخره آرام میگیرد. اینکه مایکل پول توپ بیسبال را به برادر کوچک کوفی جونز میدهد و او با همان پول اسلحه میخرد و تیر اشتباهیاش را به آدام میزند، استعارهای از کل جریان قصه است؛ مایکل با دستان خودش پسرش را ذبح کرد اما نه در موقعیت درست. پلان نهایی نتیجهی منطقی حرکات تمام مهرههای بازی است؛ شات دونفرهای از پدری گریان و پسری خونین. جزای عمل نکردن به آنچه حق است. جزای ذبح نکردن اسماعیل.
تمام اتفاقات رخ داده در داستان، از مرگ مادر آدام و خیانت او به مایکل تا تحریک شدن جیمی بکستر توسط همسرش برای گرفتن انتقامی سخت از گروه آرمان و حتی رابطهی خود آدام با معلمش و بعد با دختر جیمی بکستر، در مسیری پیش رفتند تا سرنوشت تراژیک خانواده دزیاتو دومینو وار رقم بخورد. سوالی که در انتها ذهن را به شدت درگیر میکند این است که آیا میتوان به مایکل حق داد؟ قابهای کارگردان با فاصله از مایکل گرفته شدهاند. مخصوصا در پلان نهایی با فریاد «کسی هست کمکم کنه؟» مایکل میتوان حس کرد کارگردان برای او دل سوزانده اما حقی برایش قائل نشده. او باعث کشته شدن شش آدم بیگناه شد. بدون آنکه برایشان دل بسوزاند و برای نجات خود و پسرش، احساسات آدمهای زیادی را به بازی گرفت. پسرش نیز با اینکه فشار روانی را تجربه میکرد اما به زندگی آسودهاش ادامه داد، راحت می خوابید، راحت بیدار میشد و با دوست دختر جدیدش راحت به گردش میرفت. انگار نه انگار که خانوادهای به خاطر اشتباه او تلف شدهاند.
سریال Your Honor داستانی امروزی شده از ماجرای حضرت ابراهیم و اسماعیل است. سریالی تماشایی با در خدمت گرفتن تمام ابزار ممکن برای خلق درام. داستانی دنبالکنندهی یک جنایت و مکافاتش که میخواهد بداند انسانها تا کجا حاضر هستند پای حق و حقیقت بیاستند و برای آن مبارزه کنند.
- بازی روانِ تمام تیم بازیگری
- قصهای پر از هیجان و غافلگیری
- بهرهگیری از تمام اجزای سریال در خدمت قصهگویی
- کارگردانی درست به اندازه و به قاعده
- تکراری بودن محتوای داستان
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید