سریال زخم کاری اقتباسی از رمان بیست زخم کاری محمود حسینی زاد به کارگردانی محمد حسین مهدویان است. فیلیمو پخشکنندهی این سریال بوده و انتظار میرود زخم کاری یکی از متفاوتترین آثار شبکه نمایش خانگی در ایران باشد.
پایلوت سریال زخم کاری کم جان است. همزمان خواندن بخشهایی از رمان محمود حسینی زاد را شروع کردهام. البته بحث مقایسهی سریال و کتاب نیست اما فصل ابتدایی داستان در کتاب آن سیلی که باید به گوش خواننده بزند را محکم میزند و نگهش میدارد. سریال مهدویان اما در افتتاحیهی خود کم میآورد. خبری از یک غافلگیری بزرگ نیست. یک قسمت کم است اگر بخواهیم دربارهی ریتم کلی کار و روند قصه رای صادر کنیم اما به نظر میرسد مهدویان بیشتر شیوهای کلاسیک برای قصهگویی را در نظر گرفته تا روشی نوآر. او یکدفعه تماشاگر را به درون قصه هل نمیدهد و خون و خونریزی خاصی را به پا نمیکند. مهدویان به جایش تصمیم گرفته تا کم کم با شخصیتهایش جلو برود و موقعیت اولیه را برای ما ترسیم کند. بدون ریسک و اجراهای دشوار.
قسمت اول سریال زخم کاری البته خالی از اشاراتی که ما را به ادامه تماشا وادار کند نیست. حضور دخترک جادوگر (با بازی نیوشا علیپور) در کنار ماشین مالک مالکی (با بازی جواد عزتی) از نقاط عطف قصه در قسمت اول است. البته قلاب اصلی این قسمت در سکانس نهایی است. جایی که لیدی مکبث ماجرا، سمیرا ریزآبادی همسر مالک (با بازی رعنا آزادیور) خشم و جنون خود را عیان میکند. بهترین بازی قسمت اول هم متعلق به اوست. آزادیور بیشتر از همه مناسبات نقش و شخصیتش را شناخته و با کنترل روی اکتهایش سعی در آفرینش کاراکتری سیاه و چند بعدی دارد.
دوربین مهدویان در زخم کاری بالاخره آرام میگیرد. دوربین او هر چند ناظر اتفاقات مختلف داستان است اما با دوربین مستندگونهی او از چند کار ابتدایی و درخت گردو فاصله گرفته. دوربینش حالا بیشتر در خدمت دکوپاژ و میزانسن و البته قصه است. تا اینجا که استانداردهای سینمایی تا حد قابل قبولی رعایت شده اما دست خط نامتوازن مهدویان را هنوز هم میتوان در اجرا دید.
سریال زخم کاری با یک افتتاحیهی کم سر و صدا صرفا شروع قابل قبولی داشت که البته جلوتر از سایر سریال هم ترازش است. اولین تلاش غیر سینمایی محمد حسین مهدویان به هر حال ارزش پیگیری کردن را دارد با توجه به اینکه میدانیم قصه از رمانی اقتباس شده که خود وامدار مکبث شکسپیر است و ساختاری قدرتمند دارد.
سه قسمت بعدی نموداری سینوس گونه دارند. قسمت دوم و چهارم بهتر از قسمت اول و سوم است. قسمت دوم روایت یک صبح تا شب است. حرکت از سمت نور به طرف تاریکی. هرچه به شب نزدیکتر میشویم خطر بیشتر احساس میشود و این توانایی مهدویان در کنترل صحنه و القای فضای داستان را میرساند. سیاوش طهمورث و رعنا آزادیور و در راسشان جواد عزتی بهترین بازیگران سریال تا اینجا هستند. در قسمت سوم با وارد شدن هانیه توسلی به قصه، فیلمنامه، بازیها و به تبع آن ریتم سریال تغییر میکند. صحنهی جلوی در مسجد وقتی دوربین ما را در زاویه دید مالک قرار میدهد. ما هم با ورود سمیرا به کادر شوکه میشویم و جا میخوریم و از اینجا داستان روایت مثلث عاشقانهی خودش را هم شروع میکند.
سکانس تولد هم از تبحر و تسلط سازندگان روی ژانر خبر میدهد. ترس اولیه مالک که ختم به گذاشتن تاج پادشاهی بر سرش میشود. البته ایراداتی هم تا این اینجا وجود دارد که نمیشود نادیدهشان گرفت. اسلوموشنها، الکی و بی مورد است. رابطهی پسر مالک و دختر ناصر ریزآبادی اصلا شکل نمیگیرد. سکانسهای عاشقانهی آنها تا اینجا بدترین قسمتهای سریال هستند و تنها کارکردشان از بین بردن ریتم داستان است.
قسمت چهارم باز هم با یک غافلگیری به پایان میرسد اما نقطهی عطف این قسمت دیالوگها و میزانسن صحنههای گفتوگوی سمیرا و مالک است. تغییر سکانس به سکانس پوزیشن مالک نسبت سیمرا نوید این را میدهد که بازی قدرت به زودی مهرههای اصلی خودش را پیدا میکند.
کاشت و برداشت بذرهای درام از قسمت چهار تا هشت بیشتر خودشان را بروز میدهند. رابطهی منصوره و مالک با برنامهی از پیش تنظیم شدهی مرد داستان، آنقدر بالا میرود تا سقوطی تماشایی را در پی داشته باشد. بقیه چیزها تقریبا مطابق و وابسته با همان داستان مرجع اولیه شکل میگیرد. قدرت مکبث/ مالک لحظه به لحظه بیشتر میشود و نابودی احتمالی سهمگینتر. آنچه در این قسمتهای چهار تا هشت بیش از هر چیز مورد توجه بود؛ رابطهی مالک و سمیرا و حمایت قوتدار این دو شخصیت از هم بود. نگاه کنید به قسمتی که ناصر برای خراب کردن مالک از سفر او به همراه منصوره خبر میآورد و همچنین به قسمتی که پسر مالک پدر را تعقیب میکند و آمارش را به مادر میدهد. لیدی مکبث در داستان جاودان شکسپیر کمتر از سمیرا در داستان نقش داشت و با ترفندهای نرمتری شوهرش را به سمت اهداف شوم سوق میداد اما در اینجا سمیرا، چون یک ستون محکم پشت مالک را گرفته و بیشتر با خشونت بستری برای تحقق آرمانها را مهیا میکند که این خود برگ برندهای برای فیلمنامهی مهدویان است.
توجه به شخصیت پردازی قوی و خلق کاراکتر یکی از کارهایی است توجه به سریال زخم کاری را بیشتر میکند.تک تک شخصیتهای اصلی این فیلم برای خود داستانی دارند که در بعضی از قسمتها به داستان آنها پرداخته میشود. نکتهی قابل توجه در این میان ورود کیمیا به فیلم به عنوان یک شخصیت فرعی است که مخاطب را حساس میکند تا سر از عقبهی این شخصیت دربیاورد. مخصوصا در قسمت هفت که مخاطب با صحنهی نزدیکی کیمیا و مالک روبهرو میشود. آنجا که کیمیا برای مالک ادکلن هدیه گرفته است و قبل از مواجههی خشونتآمیز مالک و همراهانش با خانوادهی ناصر و منصوره به او هدیه میدهد.
مخاطب متوجه نمیشود که چه زمانی این نزدیکی صورت گرفته است اما با توجه به پرداختهایی که نسبت به باقی شخصیتها شده است میتوان امید داشت در ادامهی سریال قصهی کیمیا نیز به عنوان یک شخصیت فرعی واضح شود. از طرفی دیگر برخورد خشونتآمیز مالک با منصوره و زدن سیلی به صورت او در دفتر هلدینگ پس از سفر کیش که صحنههای عاشقانهای از این دو شخصیت را به مخاطب نمایش داده بود، یک صحنهی به خصوص و غافلگیر کننده است که تغییر شخصیت مالک و فرورفتن او در سیاهی را بیشتر و کاملتر نشان میدهد و از طرفی تمام داستانپردازی و حدس گمانهایی که مخاطب برای ادامهی روند سریال در ذهن خود شکل داده بود را به چالش میکشاند. ضربهی آخر این قسمت نشان دادن جسد غرق در خون خدمتکار خانهی ناصر است که احتمالا تصمیمات فرزندان حاج عمو ریزابادی در قسمت بعد تحت تاثیر این اتفاق قرار خواهد گرفت.
از ابتدای سریال زخم کاری در هر قسمت مخاطب شاهد قدرت گرفتن مالک بود، این روندی بود که تا قسمت ۹ ادامه داشت. در هر قسمت مالک با انجام کاری غیر اخلاقی و یا غیر انسانی قدرت گرفتن خود را به نمایش میگذاشت. قسمت ۱۰ اما انگار پایان به نمایش گذاشتن قدرت گرفتن مالک بود. کودکی که مژدهی روزهای خوب را به مالک داده بود نیز دیگر قادر به دیدن روزهای روشن برای او نیست. در این قسمت توجه به قدرت گرفتن سمیرا جلب میشود. سمیرا زن مالک که از ابتدای فیلم زنی قدرتمند نشان داده شده است در این قسمت قدرتش نه تنها در کنار مالک و در خلوت دو نفرهی آنها بلکه در جمع و به خصوص در کنار کیمیا به نمایش درمیآید. گویی پس از درگیریهای ذهنی و ضعف روحی مالک اینبار نوبت قدرت نمایی سمیرا رسیده است.
همراه شدن کیمیا با سمیرا هدفی جز زمین زدن مالک را در پی ندارد. توجه به انتخاب رنگ تیره لباس کیمیا و سیمیرا در صحنهای که این دو شخص در دفتر مالک، اسناد و حساب بانکی او را بررسی میکنند انتخاب هوشمندانهای است که خباثت این تصمیمشان را بیشتر و بهتر نشان میدهد.در این قسمت شخصیت پردازی کیمیا کاملتر میشود. مخاطب دلیل نزدیکی او به مالک را متوجه میشود و اینگونه به یکی از پرسشهای ذهنی مخاطب پاسخ داده میشود.
قسمت ۱۰ قسمت نشان دادن ضعیف شدن مالک و ترس شدید اوست. این نمایش از همان اوایل فیلم که مالک در پارکینگ شرکت، حاج عمو و نجفی و کریم را میبیند شروع میشود و در طول فیلم با اتفاقات مختلف به صورت شبکهای ادامه پیدا میکند، تا زمانی که تیرنهایی در این قسمت شلیک میشود و با گرفتار شدن میثم، پسر مالک در کشور غریبه و به زندان افتادنش، در صحنهای تاثیرگذار مالکی برای مخاطب به نمایش گذاشته میشود که کنار خیابان نشسته است و با دردمندی تمام اشک میریزد. این صحنه پایانی کامل برای نشان دادن قرار گرفتن مالک در نقطهی ضعف بود. به مشکل برخوردن میثم و به زندان افتادنش در اخر این قسمت اتفاقی بود که میتواند مخاطب را برای تماشای قسمت بعد منتظر نگهدارد.
همانطور که از قسمت قبل معلوم بود این بار نوبت به قدرت گرفتن زنان سریال رسیده است. در همان ابتدای قسمت ۱۱ میبینیم که سمیرا با حالی بد و نگران برای اوضاع پسرش به خانهی ریزآبادیها میرود و با فریاد زدن بر سر مهناز به او میگوید که به ناصر بگوید اینبار نه تنها از مالک بلکه از سمیرا هم باید بترسد. این تهدید نشان از قدرت جدا داشتن این زن در این قصه است. در این قسمت نیز به صورت شبکهای قدرت زنانه به نمایش آمده است. در یک صحنهی غافلگیر کننده، مخاطب منصوره را میبیند که همراه برادرش از از کشور خارج نشده بلکه در یکی از اتاقهای خانه پنهان شده است. در بین صحبتهای مائده و منصوره متوجه میشویم که منصوره ممکن است در گرفتار شدن میثم نقش داشته باشد و همچنین اینبار منصوره به دنبال بازگشت برادرش به ایران و درست کردن دردسر برای مالک است.
در صحنهی پایانی این قسمت زمانی که انبار لاستیک در حال آتش گرفتن است مظفری به مالک میگوید: «این اتیش تازه شعله گرفته و حالا حالا هم خاموش نمیشه.» جملهی ایهامدارِ او، آخرین دیالوگی است که مخاطب در این قسمت میشنود و میتوان گفت تاثیرگذارترین دیالوگ این قسمت برای نشان دادن ادامهی روند قصهی این سریال است
در صحنهای دیگر ما شاهد این هستیم که مائده برخلاف مخالفت مادرش به همراه مالک به بندر میرود تا از میثم استقبال کند. این صحنه نشان از سرکشی یک دختربچهای هفده ساله و قدرت یافتن اوست. اما همانطور که در قسمت قبل هم مشخص بود قدرت مالک روز به روز در حال کم شدن است و مخاطب گویی از این پس فقط شاهد شکستها و ضررها و احوالات بد او خواهد بود. از طرفی قدرت گرفتن سمیرا هم پایدار نخواهد بود و اذیت شدن این زن و مرد با دیدن حاج عمو ریزآبادی در خیالاتشان قدرت و تسلط بر خودشان را کم کم از بین میبرد و از طرفی آنان دیگر قادر به اعمال قدرت برای حفظ هر آنچه به دست آوردهاند نخواهند بود.
در صحنهی پایانی این قسمت زمانی که انبار لاستیک در حال آتش گرفتن است مظفری به مالک میگوید: «این اتیش تازه شعله گرفته و حالا حالا هم خاموش نمیشه.» جملهی ایهامدارِ او، آخرین دیالوگی است که مخاطب در این قسمت میشنود و میتوان گفت تاثیرگذارترین دیالوگ این قسمت برای نشان دادن ادامهی روند قصهی این سریال است.
قسمت دوازده زخم کاری، نمایشگر زخم زدنهای پیاپی سمیرا است. در سکانس اول قبل از تیراژ زن حاج عمو را میبینیم که جعبهای کادو پیچ در کمد خانهاش پیدا میکند. مخاطب مطمئن است که کادو از طرف حاج عمو برای سمیرا است، میتوان این سکانس را زخم ابتدایی سمیرا به یکی از شخصیتهای داستان در این قسمت بدانیم. زخم زدن بعدی سمیرا برای مالک است. شوکه شدن مالک با دیدن سمیرا در خانهی کیمیا از سکانسهای قابل توجه این قسمت بود. سمیرا اینبار نه به صورت پنهان بلکه خیلی آشکار شمیرش را برای مالک رو میکند و از او میخواهد تمام داراییاش را به نام فرزندانشان بزند. تهدیدش برای مالک هم باعث شوکه شدن مالک و هم مخاطب است. او به مالک میگوید در صورت انجام ندادن این کار شهادت میدهد که مالک قاتل حاج عمو است.
زخم بعدی را اما سمیرا به پسر خودش و مائده میزند. سمیرا که متوجه حضور منصوره در خانهی ریزآبادیها شده است به دنبال میثم میرود تا او را برای امضای انتقال اسناد مالک ببرد، میثم که از خانهی خودشان بیرون آمده و در خانهی ریزآبادیها مانده است درخواست سمیرا را قبول نمیکند. در این قسمت ابتدا قدرت منصوره را میبینیم که با بیان اینکه حقیقت را برای میثم گفته است خود را در موضع قدرت می بیند و با نگاهی تحقیر آمیز با سمیرا روبه رو میشود. این صحنه دکوپاژی قابل توجه دارد. زمانی که منصوره احساس قدرت میکند در پله های خانه بالاتر از سمیرا ایستاده است اما زمانی که سمیرا حقیقتی را رو میکند که حتی منصوره از آن خبر ندارد قدرت را به دست میگیرد و اینبار سمیرا بر روی پلهها بالا تر از منصوره قرار میگیرد. با شنیدن این حقیقت که میثم پسر حاجعمو و سمیرا است زخم آخر این قسمت بر میثم و مائده توسط سمیرا وارد میشود.
نکتهی قابل توجهی که در سکانسهای پایانی این سریال وجود دارد این است که مانند سریالهای دیگر سکانس آخر با غافلگیری نصف و نیمه به پایان نمیرسد تا مخاطب را برای دیدن قسمت بعد مشتاق نگهدارد. در هر قسمت سکانس پایانی با یک غافلگیری کامل به پایان میرسد که برای مخاطب شکی باقی نمیگذارد، با این حال مخاطب این اطمینان را دارد که در قسمت بعدی شاهد اتفاقاتی خواهد بود که برایش غافلگیر کننده است. اعتماد به کشش داشتن داستان فیلم دلیلی است که مخاطب را برای پخش قسمت بعدی این سریال منتظر نگه میدارد.
نکتهی قابل توجهی که در سکانسهای پایانی این سریال وجود دارد این است که مانند سریالهای دیگر سکانس آخر با غافلگیری نصف و نیمه به پایان نمیرسد تا مخاطب را برای دیدن قسمت بعد مشتاق نگهدارد
در قسمت سیزده سریال زخم کاری مخاطب شاهد روند آرام قصه است. گرهی خاصی مشاهده نمیکند. این قسمت گویی تنها برای ایجاد پیش زمینه برای اتفاقات قسمتهای بعدی ساخته شده است. علاوه بر اینها در این قسمت تنها چیزی که به صورت شبکهای به آن پرداخته شده است عدم اعتماد است. حاج مظفر کاملا اعتمادش از مالک سلب شده است. خود مالک با زخم خوردن از سمیرا و کیمیا دیگر اعتمادی به این دو نفر که زمانی خود را خیلی نزدیک به آنها میدانست ندارد. همچنین با واگذاری ثروتش به میثم و تغییر رفتار میثم با او در این چند قسمت گذشته دیگر اعتمادی به دوست داشته شدنش از جانب فرزندش هم ندارد. میثم نیز با شنیدن واقعیت زندگیاش از زبان سمیرا دیگر به مادر و همچنین پدرش اعتمادی ندارد.
خودکشی مائده اما باعث میشود شاهد زخم زدنهای دیگری از دیگر شخصیتهای فیلم باشیم. ناصر که چند قسمتی است که او را نمیبینیم احتمالا با خودکشی دخترش به صحنه برمیگردد و اینبار شاهد زخمی کاری از جانب او خواهیم بود. همینطور اینبار ممکن است میثم نیز به شخصیتهایی که در این فیلم به دیگران زخم میزنند اضافه شود، او که تا کنون مخالف این دشمنیها بوده است احتمالا تحمل مرگ مائده را نخواهد داشت، او نیز یا خودکشی میکند و یا به دنبال انتقام جویی مرگ مائده شاهد زخم زدنهایش خواهیم بود.
سکانس انتهایی این قسمت هرچند با مرگ مائده به پایان رسید ولی مانند قسمتهای گذشته آنقدرها برای مخاطب شوکه کننده و غیرقابل حدس نبود و کمی قدرت ضربهی انتهایی این قسمت از ضربههای قسمتهای قبل کمتر بود.همانطور که در ابتدا اشاره کردیم روند این قسمت روندی آرام بود که امیدواریم در قسمتهای باقی ماندهی سریال شاهد همچین روندی نباشیم و قصه به قدرت و اوج خود بازگردد.
نقد سریال زخم کاری (قسمت آخر)
قسمت آخر زخم کاری همان برگی را رو کرد که از اول بازی منتظرش بودیم. قابل پیشبینی بود؟ زخم کاری هرگز ادعای غافلگیری نداشت. در همین قسمت آخر وقتی منصوره چاقو را از کنار آتش بر میدارد، تمرکز دوربین و تیلتآپش روی چاقو، نشان از همین میدهد که مهدویان برگهایش را برای غافلگیری رو نمیکند. شخصیت تمام چیزی است که مهدویان از همان ابتدا، سریالش را سوار آن میکند. مالک، سمیرا، میثم و… بقیه. قابل احترامترین بخش قسمت آخر برای من، دوری مهدویان از به کار گیری و بازی با احساسات مخاطب است. بر خلاف دیگر رویکردهای اینچنینی باب شده در سریالهای اخیر. دوربین مهدویان در لحظات حساس مثل ورود مالک به ویلای ساحلی، قهرمان/ ضد قهرمانش را تنها نمیگذارد و در خدمت قصه است. با او وارد مذاکره میشود. همهچیزش را میبازد و سپس خداگونه مرگ او را نظاره میکند. بر خلاف قسمت چهاردهم که بیشتر حکم مقدمه و نه قصهپردازی را در مسیر داستان و برای قسمت آخر دارد، قسمت پانزدهم جلا دهندهی تمام خطهای داستانیست. سرنوشت شوم وعده داده شده محقق میشود. سفر پر افت و خیز مکبث به انتها میرسد. لیدی مکبث آشفته و مجنون میشود. مالکِ ثروت بزرگ، میثم، در راه تبدیل شدن به پدرش قرار میگیرد. شخصیتهای فرعی به جز کیمیا به سزای اعمالشان میرسند. چه پایان دیگری را انتظار داشتنید؟ پایانی مناسب، به قاعده و باب ذائقهی مخاطب ایرانی.
دومینیوی اتفاقات با ضربات چاقوی منصوره در بدن مالک بالاخره آرام میگیرد. دیالوگهای پایانی مملو از اغراق هستند اما توی ذوق نمیزنند. قتل، خون، فرار و انتقام و شیدایی. مسعود کیمیایی احتمالا از تماشای قسمت آخر زخم کاری لذتی دو چندان ببرد.
حالا اگر بخواهیم پیرنگ زخم کاری کمی از دورتر و در مسیر پانزده ساعتهاش بررسی کنیم. داستان محمود حسینی زاد و فیلمنامهی مهدویان، نمرهی قابل قبولی میگیرند. طرح داستانی متفاوت با جذابیتهای بالا، پیچشهای داستانی موفق و پیروی از یکی از کهن الگوهای داستانی نویسی نتیجه بخش عمل کرده و زخم کاری از حالا جزو مهمترین آثار سریالی ایرانی خواهد بود.
زخم کاری را میتوان یکی از بهترین سریالهای تلویزیونی محصول داخل دانست؛ چراکه به رسالتش پایبند است و آن هم چیزی نیست جز سرگرم کردنِ مخاطب. با این حال شعارزدگیِ مهدویان در قسمتهای پایانی و آن کات به دریا در لحظات انتهایی داستان، چیزی نیست که بخواهیم به عنوان مفهوم زیرمتنیِ سریال بپذیریم. فقدان عنصری به نام منطق در دو قسمت پایانی به موازات روایت شتابزدهی داستان کاری میکند تا نتوانیم آنگونه که باید سریال زخم کاری را مورد ستایش قرار دهیم.
رسول خردمندی - دبیر بخش سینما و تلویزیون رسانه سرگرمی
در بخشهای مختلف این یادداشت که اپیزودیک نوشته شده بود به وجههای مختلف داستان زخم کاری پرداختیم. کمتر از همه به بازیگران، که البته از موثرترین ستونهای قابل اتکای زخم کاری بودند و حالا باید تحسینمان را نثارشان کنیم. در صدرشان جواد عزتی. نقش مالک در سریال زخم کاری از سخت و پیچیدهترین اجراهای تاریخ سریالسازی بود. شخصیتی چند وجهی. دارای ضعف و قوتهای بسیار که در مسیری پیچیده قرار میگیرد. عزتی در هر قسمت مجبور بود حال و احوالش را متناسب با شرایط پیش آمده عوض کند. سکانس جشن تولد را به یاد بیاورید و یا سکانسی که مالک خیال میکند ماشینش را از پارکینگ ربودهاند. عزتی برای حضور مقابل هر یک از شخصیتهای دیگر داستان باید صورتی دیگری از خودش را نشان میداد. فصل مسافرت به کیش، اکتها، غرور و دست بالایش مقابل منصوره را مقایسه کنید با شبنشینیهای دو نفره با سمیرا. عزتی تقریبا هر دو قسمت یک بار پوست اندازی میکرد و سطح بالاتری از خودش را به نمایش میگذاشت که اینچنین دستاوردی برای بازی در سینمای ایران با تمام محدودیتهایش، لایق رساترین فریادهای تعریف و تمجید است. رعنا آزادی ور هم در این بده بستان و کاشت و برداشت داستانی هرگز کم نمیگذارد. تو به عنوان شمایل قدیمی اما جدیدا آشنا شدهی سینمای ایران سطحی از بازیگری را از خود نشان میدهد که او را به سمت فوق ستاره شدن در سینمای ایران رهنمون میکند. شخصیتهای فرعی نیز همگی حضوری درخشان دارند. تک تکشان. از بازی ماندگار سیاوش طهمورث گرفته تا حضور متفاوت عباس جمشیدی فر.
زخم کاری در انتها مخاطب را تنها نمیگذارد. او را با خود به دل قصه میبرد، به آرمانهای داستاننویسی پایبند میماند و میتواند با خلق درام و لحظاتی مسخکننده از راضیکنندهترین سریالهای ایرانی تولید شده باشد.
- بازی خوب جواد عزتی و رعنا آزادیور
- کارگردانی استاندارد و قابل قبول
- تعداد زیاد لحظات بیاد ماندنی هر قسمت
- پایانی به قاعده و درست
- عدم توانایی در ایجاد یک پایلوت قدرتمند
- کشش بیخود برخی خرده پیرنگها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید